خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ فاطمه ترکاشوند: تاکنون فکر کردهاید ما خردهفرهنگهای مختلف را در سطح جامعه چطور از یکدیگر تشخیص میدهیم؟ آن هم بدون این که زیاد درباره المانها و مشخصههایشان فکر کنیم و وقت بگذاریم؟ چه چیزی باعث میشود اقشار مختلف نسبت به هم با این سرعت به شناخت برسند و چه ابزارهایی آنان را به این شناخت میرساند؟
شاید سادهترین راه برای یافتن پاسخ این سوالات نگاهی به بازنمایی اقشار اجتماعی و خردهفرهنگهای مختلف در فیلمهای سینمایی باشد چرا که فیلمها به واسطه ضرورت طراحی سریع و مختصر و مفید شخصیتپردازی مجبورند از کوچکترین و ظریفترین المانها استفاده کنند تا در کوتاهترین زمان، بهترین تعریف را از شخصیتهایشان ارائه دهند.
اهمیت طراحی لباس، طراحی چهره و در برخی فیلمها حتی طراحی صحنه هم از همین جهت است. معروف است که در پلان اول فیلم مشهور «محله چینیها» کاملترین تعریف از شخصیت کارآگاه داستان در چیدمان میز و کمد و کتابها و پوشش و حتی برندهای خاصی از مشروب که عادت به استفاده از آنها دارد، ارائه میشود چرا که مخاطب آن دوره خاص زمانی در آمریکا، از این جرئیات به سرعت قادر است طبقه اجتماعی، خلقیات، ادبیات، میزان هوش و تحصیلات و مواردی از این دست را حدس بزند و این موضوعی نیست که تنها مربوط به سینما باشد بلکه اتصال به پسزمینههای فرهنگی و اجتماعی جامعه است که چنین تفاهمی را میسر میکند.
جزئیات چقدر مهمند!
در سینمای ایران بیش از هر چیز المانهای پوشش و گریم در انتقال پسزمینهها و خاستگاههای فرهنگی و اجتماعی شخصیتها نقش محوری را ایفا میکند. سادهترین نمونهها را میتوانید با ریش داشتن در مردان و چادر داشتن برای زنان در ذهن خود مرور کنید. حتما تاکنون بارها و بارها پیش آمده است که کارگردانها تلاش کردهاند با استفاده از این مشخصات، ذهن شما را بدون هیچ توضیح بیشتری به سمت خاستگاههای فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی شخصیتهای فیلمشان جلب کنند. اما آیا موضوع همیشه به همین اندازه عام و کلی در فیلمها بروز میکند؟ اگر این طور باشد چرا درباره شخصیتها دچار سوءتفاهم نمیشویم؟
واقعیت این است که ما به عنوان مخاطب فیلمها ناخودآگاه جئیات بسیار ریزتر و غیرقابل گفتوگوتری را در قضاوتهایمان دخالت میدهیم. چیزهایی که اگر از ما بپرسند حتی به سختی هم قادر به شرح آنها نخواهیم بود. بین ریشی که روی چهره یک شخصیت فرشفروش ۵۰ساله تسبیح به دست دیده با قامت کوتاه و شکم بزرگ دیده میشود با ریش یک شرور قمهکش که وقتش را در قهوهخانههای جنوب شهر به قلیان کشیدن و مشروب خوردن میگذراند، چه تفاوتی هست؟ به همین دشواری قادر به توضیحش نیستیم اما به همین سادگی پای یک فیلم سینمایی متوجه این تفاوتها میشویم.
چادریها دیگر یک طبقه یکدست نیستند
تا یک دهه پیش شاید همه چادریها در سینمای ایران از یک خاستگاه اجتماعی نشان داده میشدند و مخاطب ناگزیر عموما همه آنها را به یک طبقه و تیپ فکری خاص متصل میکرد. اما دستکم در دهه ۹۰ سینمای ایران حتی تیپولوژی چادریها هم جزئینگارانهتر شده و مخاطب دیگر به صرف دیدن چادر روی سر شخصیتها آنان را در یک دستهبندی قرار نمیدهد. تنها در یکی از فیلمهای جشنواره امسال، دو طبقهبندی مختلف از همین تیپ ارائه میشود. در فیلم «علفزار» هم مادر شاکیان پرونده چادری است و هم مادر متهمین؛ و هیچ چیز به اندازه گریم، ادبیات و سبک تعامل بازیگر با چادر و شیوه نگهداشتنش، دستهبندی این دو مدل چادری را پیش چشم مخاطب نمیگشاید.
حتی معتادها هم باوجود کلیشههای روشن در بازنمایی سینماییشان حالا یک دهه هست که چهره متنوعتری پیدا کردهاند و این موضوع را جز با شناخت تفاوتهای واقعی آنها در جامعه نمیتوان توضیح داد. حالا معتادها را میشود با توجه به گریم و لباس و بازی، در دو طبقه پولدار و فقیر جا داد و المانهای ظاهری معتادهای پولدار دیگر به اندازه صدای تودماغی و کجکج راه رفتن و چرت زدن مدام توی چشم نمیزند. آنها میتوانند به اندازه نوید محمدزاده در فیلم «متری شش و نیم» تر و تمیز و شیک باشند.
این جاست که به یکی از چالشهای جالب میان فرهنگ عمومی و بازنمایی سینمایی آن برمیخوریم. آیا مسئولیت دولتی داشتن، به راستی یک خاستگاه فرهنگی و اجتماعی خاص محسوب میشود؟ آیا همه مسئولان دولتی، المانهای ظاهری و پوششی مشخصی دارند؟ آیا این مشخصات با توجه به سویههای سیاسی سازندگان فیلمهای سینمایی، دستخوش تغییرات دلبخواهی میشوند؟
مسئول دولتی بودن، یک طبقه اجتماعی یا خردهفرهنگ نیست
دستکم در فیلمهای سینمایی اینطور نشان داده میشود که باید طبقه مسئولان دولتی را به عنوان یک طبقه اجتماعی خاص بشناسیم که المانهای ظاهری آنها شامل المانهای مذهبی میشود اما واقعیت آن است که مسئولان دولتی از همه خردهفرهنگها و طبقات اجتماعی بالا آمدهاند و بازنمایی یکدست از آنها محصول ذهن خالقان داستانها و سویههای فکری و تحلیل ایشان است. شاید جشنواره امسال از این جهت هم حاوی تفاوتهای قابل توجهی باشد. حضور قهرمان مثبت و متعهد فیلم «علفزار» با مشخصههای ظاهری که همواره در شخصیتهای منفی دیده شدهاند، میتواند نشاندهنده گردشی جدید در اتصال سینمای ایران به پسزمینههای اجتماعی باشد.
اما از آن جا که اقشار و خردهفرهنگهای مختلف، تعریفهای خود نسبت به دیگران را از طریق رسانهها و خصوصا فیلمها دریافت میکنند باید دید که این گردشها در کلیشهشکنی و کلیشهپردازی تا چه اندازه میتواند روی تعریفها و قضاوتهای گروههای مختلف مردم از یکدیگر تاثیر بگذارد و آنان را به سمت حقیقت رهنمون شود.