نمایش «متاستاز» با طراحی و کارگردانی علی‌اصغر دشتی از جمله آثاری است که در دهه ۹۰ در سالن‌های مختلفی به صحنه رفت و روایتی از همراهی و مشکلات همپایان بیماران مبتلا به سرطان ارائه می‌داد.

خبرگزاری مهر -گروه هنر-آروین موذن‌زاده؛ ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با سپری کردن بیش از ۴ دهه پا به قرنی تازه گذاشت؛ در این عمر سپری شده ۴۳ ساله، آثار مختلفی با موضوعاتی متنوع از دفاع مقدسی، دینی، کمدی، اجتماعی و … تولید و در سالن‌های تئاتر به صحنه رفتند. برخی از این آثار بسیار جریان ساز بودند و برخی آثار خاطره‌انگیز و پرمخاطب.

شاید خالی از لطف نباشد مروری داشته باشیم بر آثاری که طی دهه‌های ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ تولید و اجرا شدند، روندی که این آثار برای تمرین و تولید طی کردند، گروهی که در تولید و اجرای اثر حضور داشتند و دیدن تصاویر این اجراها اعم از عکس یا فیلم.

از این رو در گروه هنر تصمیم بر این شد که از آغاز سال ۱۴۰۰ با جمع‌آوری اطلاعات مختلف اجراهای ۴ دهه گذشته، مروری‌بر تولیدات تئاتر ایران در این بازه زمانی داشته باشیم.

در چهل و یکمین گام از مرور «چهار دهه خاطرات صحنه» سراغ نمایش «متاستاز» به کارگردانی علی اصغر دشتی رفته‌ایم.

اجرای نمایش «متاستاز» از نهم آبان ۹۴ در سالن سایه تئاترشهر آغاز شد و بعد از آن نیز بر اساس دنباله اعداد فیبوناچی با اجراهایی در سالن‌های مختلف از جمله برج آزادی، تالار رودکی، تماشاخانه باران، تالار شمس (اکو)، داربست گالری محسن، تماشاخانه ارغنون و تالار مولوی در مجموع با ۵۴ اجرا اول اسفند ۹۴ به کار خود پایان داد. همچنین این نمایش هفت نوبت اجرا نیز در شهرهایی از جمله بوشهر، یزد و شیراز داشت.

این نمایش، قصه آدم‌هایی را روایت می‌کرد که در کنار بستگان بیمارشان، رنج سرطان را تحمل می‌کنند، این افراد همپا نام دارند. نمایش «متاستاز» که شیوه اجرایی مبتنی بر مستند-فیزیکال داشت روایتی از همراهی همپایان بیماران مبتلا به سرطان است و ۲ بازیگر اصلی نمایش شیما مهدوی و ایلناز شعبانی به واسطه درگیری مادرانشان به این بیماری در آن مقطع زمانی با همراهی دیگر اجراگران لحظات دراماتیک و مستندی را از شرایط افرادی که مستقیماً با بیماران مبتلا به سرطان درگیر هستند، ارائه می‌دادند. یاسمن ادیبی، مهتاب پرنیان، فاطمه صادقی و با همراهی ملیکا روح‌انگیزی دیگر اجراگران این اثر نمایشی بودند که روی پوستر آن نوشته شده بود «این یک تئاتر نیست. مطاذتازی است علیه متاستاز».

در راهنمای این نمایش، ذکر شده بود: «به ازای هر بیمار مبتلا به سرطان، حداقل سه نفر به شکل مستقیم درگیر هستند و از این سه نفر، یک نفر تمام وقت و قوای خود را وقف بیمار می‌کند. بر اساس آمار، در حال حاضر ۴۰۰ هزار بیمار مبتلا به سرطان در ایران وجود دارد و اگر برای هر بیمار، سه همپا در نظر بگیریم در نتیجه حداقل یک میلیون و ۲۰۰ هزار ایرانی، همپای بیماران مبتلا به سرطان هستند. با توجه به افزایش سالانه ۹۰ هزار بیمار مبتلا به سرطان در ایران، سالانه ۲۷۰ هزار همپا به جمع همپاهای بیماران مبتلا به سرطان اضافه می‌شود.»

آخرین روز اجرای «متاستاز» یعنی روز اول اسفند ماه به عنوان روز «همپا» نامیده شد. حتی به درخواست گروه نمایش پیشنهادی مبنی بر ثبت این روز در تقویم رسمی کشور به عنوان روز «همپا» نیز مطرح شد اما با وجودی که این پیشنهاد به ثمر نرسید چند سال است که به صورت غیررسمی اول اسفند ماه به عنوان روز «همپا» در نظر گرفته شده که اهالی هنر و همچنین خانواده و همراهان بیماران مبتلا به سرطان این روز را به یکدیگر یادآوری می‌کنند.

از این رو به بهانه یادآوری روز «همپا» با علی اصغر دشتی طراح و کارگردان نمایش «متاستاز» گفتگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

علی اصغر دشتی درباره فرایند شکل‌گیری نمایش «متاستاز» به خبرنگار مهر گفت: قبل از شکل‌گیری نمایش «متاستاز»، سال‌ها روی پروژه‌هایی با ایده‌ها و مضامین متفاوت کار کرده بودم. اما در مقطعی از زمان برایم این پرسش مطرح شد که ما در تئاتر چه می‌کنیم و من به عنوان کارگردان مسئولیتم در تئاتر چیست؟ به این معنی که تئاتر پتانسیل‌ها و کاربردهایی فراتر از یک اجرای تئاتر دارد که ما تاکنون کشفش نکرده‌ایم از این رو تجربیاتی که تا آن زمان داشتم با تمام اهمیتی که برایم داشت، تکرارش ارضاکننده نبود چون به این نتیجه رسیده بودم که امر اجرا می‌تواند نقشی فراتر از یک اجرا داشته باشد.

وی ادامه داد: تئاتر کار کردن به ما به عنوان یک انسان جایگاه اجتماعی می‌دهد و تلاش می‌کند از ما چیزی بسازد که به واسطه آن خودمان را تعریف کنیم. خب اگر تئاتر کار کردن تنها بر این نیاز تاکید داشته باشد به معنای این است که کارکردهای دیگرش فراموش شده‌اند. ما مدام برای اجرای یک تئاتر تلاش می‌کنیم و می‌جنگیم تا در نهایت بتوانیم یک جایگاه اجتماعی مناسب به دست بیاوریم؟ اصلاً دوست نداشتم تئاتر برای من تنها در این تفکر خلاصه شود.

وی بیان کرد: در آن دوره مطالعه و تمرکز بر رویکرد «عواطف معاصر جمعی» را آغاز کردم و جستجو برای پاسخ به پرسش‌هایی چون؛ عواطف انسان معاصر چه تفاوت‌هایی با عواطف انسان گذشته دارد؟ و این عواطف چگونه می‌توانند به ساختن یک اجرای معاصر کمک کنند؟

این کارگردان تئاتر با اشاره به تجربیات و مطالعاتی که در نمایش‌های پیشینش در ارتباط با تکنیک‌های تعزیه و شبیه‌خوانی داشته است، عنوان کرد: در تعزیه یک اعتقاد جمعی حول یک واقعه وجود دارد و عواطف مشترک را شکل می‌دهد پس به این مساله فکر کردم که اگر آن رویدادهای عقیدتی و تاریخی را کنار بگذاریم در جهان معاصر چه عاطفه جمعی وجود دارد که در عین اینکه می‌تواند دلالت‌های فردی داشته باشد، قادر است به یک تجربه جمعی نیز بدل شود. اگر در گذشته در تعزیه وجود اعتقاد و عقیده، آدم‌ها را در کنار هم قرار می‌داد در دوران معاصر چه چیزهایی عواطف ما را شکل می‌دهد و قدرت تولید اشتراکاتی بین ما دارد.

دشتی افزود: در همین حول و حوش من در حال برگزاری کارگاهی آموزشی با هنرجویانم بودم که یکی از دوستانم به نام شیما مهدوی که در هند در حال یادگیری و آموزش رقص‌های سنتی هند بود و در کار خود داشت به مقام معلمی می‌رسید مجبور شد به دلیل بیماری سرطان مادرش، به ایران بازگردد. بعد از بازگشتش به ایران از او خواستم که به ورک شاپ من بیاید و به بچه‌های ورک شاپ آموزش‌هایی بدهد. متوجه شدم مباحثی که در حاشیه تمرین‌ها مطرح می‌شود بیشتر درباره مشکلاتی است که به دلیل بیماری مادرش با آنها درگیر است. در همین زمان بود که متوجه شدیم به ازای هر بیمار مبتلا به سرطان سه نفر از اعضای خانواده و دوستان به شکل مستقیم درگیر مسائل بیمار می‌شوند و از این میان یک نفر بیشتر از بقیه انرژی می‌گذارد و خودش را وقف بیمار می‌کند مادر یکی دیگر از بچه‌های گروه به نام ایلناز شعبانی نیز دقیقاً به همین سرطانی مبتلا است که مادر شیما مبتلا بود. در حین برگزاری این ورک شاپ بود که فهمیدم بدن‌های این ۲ و عواطفی که در طول کارگاه از خود بر بروز می‌دهند و گونه‌ای که اجتماع کوچک آن تمرین را به خود درگیر کرده‌اند، نمونه‌ای از «عواطف معاصر جمعی» است. این نمونه مثالی من را قانع کرد که باید بررسی ام را روی این رویکرد در بستر تجربه واقعی در حال رخ دادن در تمرینات بنا کنم. تجربه‌ای که به واسطه آن دو نفر از ۵ نفر حاضر در آن کارگاه به صورت مستقیم و بقیه به صورت غیر مستقیم با آن درگیر بودند و آن مسئله قرار داشتن در کنار یک بیمار مبتلا به سرطان بود.

کارگردان نمایش «نامرده» تصریح کرد: طی مطالعاتی که داشتم به مقاله‌ای دانشگاهی برخوردم که طی آن آماری عجیب از افراد درگیر در کنار یک بیمار مبتلا به سرطان در ایران داده بود. به ازای هر بیمار مبتلا به سرطان سه نفر از اعضای خانواده و دوستان به شکل مستقیم درگیر مسائل بیمار می‌شوند و از این میان یک نفر بیشتر از بقیه انرژی می‌گذارد و خودش را وقف بیمار می‌کند. این آمار عواطف تولید شده در فضای کارگاه را بیش از پیش تایید می‌کرد و در نهایت به این نتیجه رسیدم که نمایشی را آماده اجرا کنم که پایه‌اش براساس همپایان بیماران مبتلا به سرطان باشد. از این رو در یکی از جلسات تمرین از بچه‌های گروه خواستم براساس تجربیات مستقیم شان با افراد مبتلا به سرطان مونولوگی بداهه ارائه کنند و در ادامه نیز قطعات سولوئی به صورت بدنی درباره این تجربه ارائه دهند. این مونولوگ‌ها و سولوها مقدمه‌ای شد برای شکل‌گیری «متاستاز».

وی درباره پیوستن همپایان واقعی به گروه بیان کرد: تصمیم گرفتیم در این اجرا تمرکزمان را نه روی بیمار بلکه روی همپای بیمار قرار دهیم و علاوه بر بازیگران نمایش حدود ۲۰-۳۰ نفر همپا هم که هرکدام به نوعی درگیر این بیماری بودند با گروه همراه شدند و ما به صورت تیمی پای صحبت‌هایشان می‌نشستیم. قصد داشتم این دلالت جمعی در بازیگرها هم اتفاق بیفتد و فکر نکنند که فقط دارند درباره خودشان حرف می‌زنند بلکه در جریان تجربیات واقعی از همپایانی که درگیر این شرایط هستند نیز قرار بگیرند. در نهایت یکی از همان همپاها شد یکی از اجراگران ثابت. ملیکا روح انگیزی که همپای خواهرش مرجان روح انگیزی بوده و تا به امروز هم هست.

دشتی درباره رویکردی که برای اجرای نمایش مد نظر داشته است، توضیح داد: تصمیم اولیه ام برای اجرای نمایش خیلی ایده آلیستی بود و قصد داشتم نمایش را در ۳۰ نقطه از کشور و براساس نقشه‌ای که از شهرهای سرطان خیز منتشر شده بود، به صورت همزمان به صحنه ببرم که شدنی نبود. بعدها تصمیم گرفتم نمایش را با جمع کثیری از بازیگران ابتدا در تالار وحدت اجرا کنم و مانند حرکت سلول‌های سرطانی در بدن انسان، نمایش را با بازیگرانی محدودتر به سالنی کوچک‌تر ببرم، به گونه‌ای که تمام سالن‌های تئاتر تهران به صورت همزمان دچار متاستاز شده و از تالار وحدت بزرگ با ۳۰ بازیگر تا کوچک‌ترین سالن اجرا با یک بازیگر همه و همه درگیر متاستاز باشند. مایل بودم شهر دچار متاستازی از مسئله همپایان بیماران مبتلا به سرطان شود. خب طبیعی است که این اتفاق هم عملی نشد. در نهایت اجرا از برج آزادی شروع شد و در یک پروسه زمانی تعداد اجراها بر اساس دنباله اعداد فیبوناچی شکل گرفت و در سالن‌های مختلف گسترش پیدا کرد. در کنار اجرا نیز کمپین «علیه متاستاز» راه اندازی شد که به نوعی علیه فراموشی همپاها بود.

وی یادآور شد: پایان این پروژه نیز روز اول اسفند ماه در تالار مولوی انجام شد که آن روز را به عنوان روز «همپا» نامگذاری کردیم و با وجودی که علاقه مند بودیم این روز در تقویم رسمی کشور ثبت شود این اتفاق نیفتاد اما خوشحالم که بدون ثبت در تقویم مردم اول اسفند را به عنوان روز «همپا» به یاد دارند که همین مساله احساس خوشایندی را برایم به وجود می‌آورد.

نکته‌ای که در پروژه «متاستاز» برایم اهمیت داشت این بود که همپاها را فراموش نکنیم در حالی که ممکن است آنها خودشان را فراموش کرده باشند دشتی در پاسخ به این سوال که با اجرای «متاستاز» چقدر به نقش تاثیرگذار تئاتر و پتانسیل‌هایی که به جز یک اجرای صرف دارد، پی برده است، گفت: فکر می‌کنم پاسخ به این سوال را باید دیگران بدهند. تماشاگران و مشارکت کنندگان در اجرا و کمپین. به خاطر دارم در تبلیغات ذکر کرده بودیم که این یک تئاتر نیست! نه به این مفهوم که اجرا نمی‌کنیم بلکه خاستگاهی فرارتر از اجرای یک تئاتر داریم و جز با مشارکت اجتماعی بالا قابل رخ دادن نیست. میزان مشارکت و همراهی آدم‌های مختلف در آن مقطع با این پروژه یکی از بی نظیرترین تجربیات من تا امروز بوده است. بخشی از پیکره نمایش خودشان جزو همپاها بودند و بخشی دیگر با جان و دل با گروه همراه شدند که بسیار ارزشمند بود. یک پدیده وقتی دارد کار خودش را می‌کند که وقتی خودتان هم وجود ندارید هنوز به راهش ادامه دهد و کارکردش را از دست ندهد پس وقتی می بی نم بعد از ۶-۷ سال از اجرا، مسئله این پروژه هنوز قابلیت گسترش در اجتماع را دارد برایم به معنی گذشتن از مرز یک وضعیت به وضعیتی دیگر است. این اتفاق من را وارد حوزه ادراکی کرد که رویکردم را با امر اجرا تغییر داد. میزان قدرت این پروژه در همه گیری و فراگیری است که از گذشته تا اکنون همچنان ادامه دارد.

وی درباره تجربیات بازیگران از حضور در این نمایش که ۳ نفر از آنها خودشان در زندگی واقعی نیز همپا بودند، گفت: در آن مقطع زمانی تاثیر درمانی که حضور در این پروژه برای بازیگران داشت، جالب بود هرچند که یادآوری مشکلات و رنجی که بیمار می‌کشد، ممکن است تلخ باشد اما زمانی که این یادآوری با هنر آمیخته شود، تاثیر دیگری خواهد داشت و این اتفاق به صورت شگفت انگیز و حتی ناپایداری در نمایش افتاد چون اجرا آنقدر زنده و مستند بود که مثلاً نحوه ارائه شیما مهدوی، ایلناز شعبانی و ملیکا روح انگیزی در هر روز از اجرا متفاوت از روز دیگر بود و هر اجرایش بر اساس اینکه آن روز چه فیدبک امیدوارانه یا ناامیدانه ای از بیماری مادر و خواهرشان دریافت می‌کردند، فرق داشت.

وی افزود: حتی کسانی هم که به عنوان همپای مهمان در نمایش حضور داشتند و بازیگر نبودند احساسی که آن روز داشتند بر نمایش تاثیر متفاوتی می‌گذاشت. همپاهای مهمان معمولاً دسته‌های متفاوتی بودند. کسانی که امیدوارانه برای بهبود عزیزشان تلاش می‌کردند، کسانی که نومیدانه پروسه بیماری عزیزشان را دنبال می‌کردند. کسانی که عزیزشان را از دست داده بودند یا حتی کسانی که شکوهمندانه از بهبودی عزیزشان و ذکر تجربه همپایی می‌گفتند. هر یک از این وضعیت‌ها در ترکیب با وضعیت‌های جاری در همپاها و اجراگران اصلی و دایمی اجرا تاثیر متفاوت از هر اجرا باقی می‌گذاشت.

دشتی در پایان صحبت‌هایش متذکر شد: نکته‌ای که در پروژه «متاستاز» برایم اهمیت داشت این بود که همپاها را فراموش نکنیم در حالی که ممکن است آنها خودشان را فراموش کرده باشند، باید به آنها یادآوری و کمک کنیم تا خودشان را فراموش نکنند و امروز پس از گذشت هفت سال اجرای متاستاز در جایی خارج از صحنه ادامه دارد، چون مسئله ادامه داد.

برچسب‌ها