دکتر رامین خانبگی، مترجم و پژوهشگر آثار فلسفی، در گفتگو با خبرنگار مهر، در پاسخ به این پرسش که غرب چگونه با شخصیت و آثار ابن سینا آشنا شد و چه کسانی ابن سینا را به غرب شناساندند و همچنین چه کسانی در غرب با ابن سینا آشنا شدند، گفت : ابن سینا از طریق برخی ترجمه های عبری و لاتین در سده دوازدهم به عنوان رنسانس نخست قرون وسطا به غرب منتقل می شود. عمده توجه اولیه به ابن سینا در حوزه طب است که البته امری طبیعی است. چرا که قرون وسطای مسیحی بسیار درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی خود است.
وی افزود: بنابراین وقتی انسان این فضا را در ذهن خود ترسیم می کند، متوجه می شود که وضع بهداشت، روابط اجتماعی و وضعیت شهروندی به چه شکل است و از همین جا پی می برد که اولین نیازی که غربیان را وا می دارد با ابن سینا ارتباط برقرار کنند، طب اوست. زیرا ابن سینا کتاب مستقلی درباب طب نوشته است، اما در ظاهر امر شان رازی در طب بالاتر از ابنسینا در غرب است و گویا غربیان نخست او را شناخته اند، بعدها است که علاقه ایشان به کسب معارف و اموری که از زندگی روزمره فراتر می رود، جذب می شود و به ترجمه آثار حکمی و فلسفی او می پردازند. این ترجمه هم با مشکلات فراوانی روبروست. در ترجمه آثار طبی واژگانی هست که اصلا در لاتین وجود ندارد، و به زبان عربی است. اما در مورد واژگان حکمی و فلسفی، اولا مشکل کمتر است، ثانیا برخی واژگان معرب شده اند که مترجمان با این واژه ها نیز مشکل دارند.
دکتر خانبگی در پاسخ به این پرسش که آیا این نحوه توجه در حیطه ترجمه بوده یا اینکه فیلسوفان غربی توجه خاصی هم به آثار او داشتند، گفت : بی گمان ترجمه زمانی رخ می دهد که بخواهد مشکلی را حل کند و مشکل بر سر این است که همانطور در جهان اسلام شاهد آن هستیم، در جهان مسیحیت نیز مشکل بر سر این است که در فضای دینی عقل چه جایگاهی باید داشته باشد؟ ما در جهان اسلام کسی را به نام فارابی می یابیم که سعی کرده این دو را با یکدیگر جمع کند و به شیوه خاص خود چنین کرده است. اما با ابن سینا این مسئله به شکل جدی و در صورت جمع عقل و وحی طرح می شود.
وی با اشاره به این نکته که هنر ابن سینا در این است که می کوشد از مبانی کلامی اشعری استفاده کند و با لحاظ کردن واجب بالغیر به نحوی که ممکن بر ماهیت دو شان داشته باشد، پیوند میان خداوند و ماسوای او را نشان دهد گفت : در این صورت است که شیخ هماهنگی ویژه ای میان عقل و دین برقرار می کند. این قرائت سینوی هم در جهان اسلام و هم در جهان مسیحیت به کار می آید. در غیر این صورت و اگر این قرائت ویژه نباشد، مشکل است که بتوان جایگاهی در ساحت دینی برای فلسفه گشود. کسی که در یک ساحت دینی زندگی می کند، دغدغه اش در بادی امر، تعقل نیست، بلکه زیست دینی است،
دکتر خانبگی افزود: پس اگر تعقلی قرار است صورت گیرد، باید در فضای دینی و در تلائم با آن باشد و به همین دلیل باید مدلی مناسب بیابد، مدل سینوی در طرح مسئله وجود و ماهیت و نسبت میان این دو گونه ای است که این تلائم را تقریبا فراهم می کند، تا این که نزد توماس این تلائم به تکامل خود می رسد و به یک بالندگی و آرامش می رسد که می دانیم توماس کاملا تحت تاثیر ابن سیناست. این تعادل با آمدن ابن رشد و پیروان لاتینی او از میان می رود و در نتیجه قرون وسطا نیز از میان می رود. به عبارتی قائل شدن ابن رشدیان به حقیقت دوگانه یعنی حقیقت دین و حقیقت عقل، مرز میان دین و عقل ایجاد می شود و دین از عقل تفکیک می شود.
این مترجم و پژوهشگر آثار فلسفی در پاسخ به این پرسش که آیا فلسفه ابن سینا توانست در الهیات و کلام غربی تاثیر بگذارد گفت : بی گمان کسانی چون توماس، کاملا سینوی هستند. اگر مباحث ابن سینا و به ویژه وجود و ماهیت او و نسبت آنها طرح نشده بود، هیچگاه توماس نمی توانست، چنین نظام فلسفی نسبتا منسجم و کاملی را ارائه کند، نظامی که در آن عقل و وحی با یکدیگر متناسب و هماهنگ اند، امری که بعد از توماس دیگر پیدا نمی شود. اگر ترجمه آثار ابن سینا و مباحث او چون نسبت وجود و ماهیت و وجوب و امکان نبود، امکان این که بتوان فضای اندیشه عقلی را در تلائم با اندیشه دینی قرار داد، وجود نداشت. در فضای دینی اسلامی خود ما نیز چنین است.
وی اظهار داشت: اختلاف میان اشاعره و معتزله و بحث از صفات بالغیر الهی سبب می شود که مباحث مفیدی در این باب پیدا شود. بحث اساسی این است که چگونه می شود صفات خداوند در عین قدیم بودن و حادث نبودن، مخلوق او باشند و از سوی دیگر تعدد قدما پدید نیاید. گویا نخست این اشاعره بودند که مدعی شدند که صفات دیگر قدیم هستند اما بالغیر هستند یعنی در بالذاته قدیم نیستند و بالعرض قدیم اند. این ابتکار زمینه ای می شود برای آن که ابن سینا ماهیت را فی نفسه لابه اقتضا و ممکن در نظر گیرد و آن را به واسطه امر دیگری واجب کند. . وقتی این اتفاق افتاد امکان طرح یک فلسفه دینی هم رخ می دهد که این امکان را غربیان نیز وام گرفتند.
دکتر خانبگی درباب "کتاب شناسی ابن سینا" به زبانهای اروپایی که به تازگی از سوی وی منتشر شده گفت : شروع این کار به بیست و چند سال پیش و زمان دانشجویی من باز می گردد. ابتدا می خواستم در مورد کل فلسفه اسلامی این کار را صورت دهم، اما متوجه شدم که این کار بسیار دشوار است و مجبور شدم خود را به ابن سینا منحصر سازم. عمده آثار ابن سینا در دهه های 1930 و 1940 سده بیستم و به زبان فرانسه است که بیشتر در قسمت های فلسفه، علم النفس و منطق اوست و کمتر به ترجمه آثار پزشکی او پرداخته اند. در ضمن این منبع شناسی زبانهایی را در بر می گیرد که حروفشان لاتین و اروپایی است. البته قصد دارم آن را تکمیل کنم و برخی از زبان های دیگر و آثار جدیدتر را نیز بیاورم.
وی با تاکید بر این نکته که هیچ یک از آثار ابن سینا به طور کامل ترجمه نشده گفت : البته رساله هایی چون حی ابن یقظان هست ،اما کتاب های اصیل مثل اشارات یا شفا خیر. البته تلاش هایی در این باب صورت گرفته است. اما باید توجه کرد که فلسفه اسلامی نزد غربیان به صورت یک جریان تاریخی است نه یک جریان فلسفی جدی. گرچه امروز بحث های جدی تری در باب او صورت می گیرد و منحصر در مطالعات زندگی نامه ای نیست. اما در کل به او چون منتقل کننده فلسفه یونانی به قرون وسطا و فردی در برهه ای از تاریخ فلسفه می نگرند. در این میان مهم این است که ما به چه میزان نسبت خود را با ابن سینا حفظ کنیم. اگر غربی ها ببینند که ما با ابن سینا نسبت خود را از دست نداده ایم، ایشان نیز به او توجه می کنند و در می یابند که فضای فلسفه اسلامی زنده است. این که کسی چون کربن به فلسفه اسلامی توجه می کند به این دلیل است که در می یابد فلسفه اسلامی زنده است و آثار او زنده است و عده ای در اینجا آن را می خوانند. بنابراین اگر ما بخواهیم زمینه چنین امری را برای غرب ایجاد کنیم، باید خودمان باشیم و آن را از دست ندهیم و به خود فلسفه ابن سینا توجه کنیم.