در حوزه‌های بسته فرهنگی ایران در تقویم‌های زراعی و متکی بر سال‌های قمری به سبب محاسبه هر ماه بر مبنای سی روز پنج روز آخر سال یا پنجه را در شمار روزهای سال نمی‌آورند.

به گزارش خبرنگار مهر، محمدحسین باجلان فرخی، از جمله مترجمان و محققان فرهنگ معاصر ایران است. او به سال ۱۳۱۷ در بروجرد به دنیا آمد.

عمده اهالی کتابخوان ایران باجلان فرخی را با ترجمه کتاب‌هایی چون «رنج و سرمستی» اروینگ استون، «مهاجران» هوارد فاست، «شناخت اساطیر آفریقا» جئوفری پاریندر، «شناخت اساطیر ایران» جان راسل هینلز، «شناخت اساطیر چین» آنتونی کریستی، «شناخت اساطیر خاور نزدیک» جان گری، «شناخت اساطیر ژاپن» ژولیت پیگوت، «شناخت اساطیر مصر» ایونس ورونیکا، «شناخت اساطیر یونان» جان پینسنت، «چین سنتی» ایزلی دونکاستر، «خاور نزدیک باستانی» مالکوم یاپ، «سلیمان و امپراتوری عثمانی» جان ادیسن و… می‌شناسند.

اما باجلان فرخی یکی از پژوهشگران عرصه آئین‌ها، اساطیر و فرهنگ عامه ایران نیز به شمار می‌آید. از جمله کتاب‌های او در این زمینه می‌توان به این عناوین اشاره کرد: «افسانه‌های مردم ایران: لرستان» و «باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام» (مشترک با چند پژوهشگر دیگر). او همچنین مترجم و گردآورنده کتاب‌های او همچنین مترجم و گردآورنده کتاب‌های «هفت شب از هفت ماه: شعر چین ۶۰۰ - ۱۹۳۶ پیش از میلاد» و «کتاب کوچک عشق: عاشقانه‌های شرق و غرب» نیز هست.

از جمله آخرین کتاب‌های او «اسطوره و آئین» است که بویژه در دهه ۹۰ چندین بار توسط نشر افکار فرصت بازنشر پیدا کرد.

باهم بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

میر نوروزی

بیش از این و امروز در حوزه‌های بسته فرهنگی ایران در تقویم‌های زراعی و متکی بر سال‌های قمری به سبب محاسبه هر ماه بر مبنای سی روز پنج روز آخر سال یا پنجه را در شمار روزهای سال نمی‌آورند و در چنین روزهایی انجام هر کاری نحس است. در ایران، بین‌النهرین و شمال آفریقا امیران و شاهان در ایام پنجه موقتاً از فرمانروایی کناره می‌گرفتند و امیری موقتی و پنج روزه را به جای خویش برمی‌گزیدند تا مصیبت و بلا بر سر او نازل شود! امیر موقتی و پنج روزه در این پنچ روز کارهای یک امیر را انجام می‌داد و این کار با جشن و سرور و وا داشتن امیر پنج روزه به نمایان شدن در مجامع به هیأت‌های غریب همراه بود. به هنگام فرمانروایی امیران پنج روزه گاه ستمدیدگان جامه‌ایی از کاغذ می‌پوشیدند و نزد امیر موقت می‌رفتند و امیر درباره آنان دادخواهی می‌کرد. شرح ظلم و بیداد گاه بر این جامه‌های کاغذین نوشته می‌شد و اشعار زیر اشاره به چنین ماجرایی است:

سخن بی‌پرده می‌گویم چو گل از پرده بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

حافظ

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک

رهنمونیم به پای علم داد نکرد

حافظ

تا که دست قَدَر از دست بربود قلم

کاغذین پیرهن از دست قدر باد به در

خاقانی

ز خوبان داد می‌خواهم فغانی مهربانی کو؟

که سازد کاغذین پیراهن از طومار افسون هم

بابا فغانی

انتخاب میر نوروزی و مراسم خاص آن از زمان هخامنشیان رواج داشته و تا ۱۳۱۱ به شکل رسمی برگزار می‌شد و از آن پس نزد مردم با تغییر تقویم به شکل بازی و در جاهای مختلف به شکل پراکنده انجام می‌شد.

لوتوس و آئین آغاز بهار

در سریلانکا و فرهنگ سینهالا خورشید و ماه هنوز هم از تقدس خاصی برخوردارند. قوم ودا یا ویده که در مناطق دور و جنگلی به صورت جمعی و از راه شکار کشاورزی زندگی می‌کنند. خورشید مورد نیایش است و در بسیاری از جزایر این دیار ماه را نیز نیایش می‌کنند. نام خورشید خدا در این دیار ایرادی وی‌یو و نام ماه خدا هاندادویو یا سومه است. در این سرزمین لوتوس نوعی نیلوفر آبی مانند هند نماد خورشید است و در تندیس‌های متعدد، بودا را درون گل نیلوفر نشان داده‌اند و گویی از درون این گل زاده می‌شود، همچنان که در هند نیز چنین است. در یک اسطوره‌ی مصری نیز خورشید خدا رَع از درون نیلوفر پا به جهان می‌گذارد و چنان که اشاره شد در سیلان روز نیایش خورشید و انجام مراسمی کمابیش شبیه مراسم نوروزی است.

نوروز در میان‌رودان

در میان‌رودان نمودی از اسطوره آفرینشرا در جشن آئینی سال نو که با نو کردن آفرینش و جهان پیوند داشت، می‌توان یافت که با عبارت «هنگامی که در فراز» آغاز می‌شد. این روایت که در روز چهارم جشنی دوازده روزه از جانب کاهنان همسرایی می‌شد، روایت آفرینش بود و سه لوح از هفت لوح بزرگ آرشیو آشور بانیپال به آن اختصاص داشت:

هنگامی که در فراز آسمان را نامی نبود

در زیر زمینِ استوار نامی نیافته بود

جز اپسوی آغازین و هستی‌بخش هیچ نبود

دریاها درهم شده وکالبدی یگانه داشت

نه کلبه‌ئی نئین بود و نه سرزمین باتلاقی شکل یافته بود

هنگامی که هیچ خدایی هستی نیافته بود

هنگامی که خدایان در دل این‌همه شکل داشتند

لهمو و لهامو هستی یافتند و چنین نام گرفتند

بالیده و سالمند

انشار و کی‌شار شکل گرفتند و بر یکدیگر پیشی جستند

روزها را بودند و سالیان را می‌اندوختند

ئه‌نو وارث آنان و هم چشم پدر بود

ئه‌نو فرزند ارشد انشار همال او شد

و در شاکله‌ی خود نودیمو را هستی بخشید

جشنِ آئینی سال نو گزارشی از احیا بود. در این روزها که آن را بحرانی می‌پنداشتند، کارها تعطیل و نخستین چهار روز سال نو از تقویم حذف می‌شد. روز پنجم معبد را آب‌پاشی می‌کردند و بُخور می‌سوزاندند و در مراسمی، همانند قربانی کردن «بزِ طلیقه» در آئین یهود که بعدها نزد بنی‌اسرائیل انجام می‌شد، گوسفندی را قربانی و لاشه گوسفند را از دیوار مذبح نبو Nebo واسطه میان انسان و خدایان، می‌آویختند و سرانجام سر و تن قربانی را به رود می‌افکندند، بدان‌سان که در اسرائیل بز طلیقه را از صخره‌ها به زیر می‌افکندند تا بلاگردان مردمان باشد. در همین روز شاه کاخ خویش را ترک و جایگاه خویش را در معبد مردوخ واگذار می‌کرد. در اوج این مراسم شهریار لباسِ شهریاری را از تن بیرون می‌آورد و مورد ضرب‌وشتم کاهن قرار می‌گرفت و در برابر تندیس مردوخ (مردوک) زانو می‌زد و همه‌ی ستم‌هایی را که به او نسبت می‌دادند، انکار می‌کرد و از دادگری و پیروزی بر آشفتگی سخن می‌گفت… کاهن در پایان سیلی محکمی به چهره شاه می‌نواخت و اگر این سیلی موجب سرازیر شدن اشک از چشم شاه می‌شد، آن را به فال نیک می‌گرفتند و تصور بر این بود که این جادوی تقلیدی موجب افزایش نزول باران در سال آتی خواهد شد.