رضا براهنی شالوده و بنیاد یک ادبیات رشد یافته را در نقد می‌دید و معتقد بود اگر آثار تولیدی شاعران و نویسندگان مورد نقد و بررسی قرار نگیرد، ادبیات ما رشد نمی‌کند و جهانی نمی‌شود.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: حسن گل‌محمدی، پژوهشگر، مترجم و منتقد ادبی و نویسنده کتاب‌هایی چون «امیرهوشنگ ابتهاج؛ شاعری که باید از نو شناخت»، «نیما چه می‌گوید؟»، «با کاروان مولوی از بلخ تا قونیه»، «دکتر شفیعی کدکنی چه می‌گوید؟»، «گزیده شاهنامه فردوسی به نظم و نثر»، «پنجره‌هایی به باغ پربار شعر و ادب فارسی»، «نسل سرگردان»، «رنسانس مجسمه‌ها»، مصحح کتاب‌های «دیوان کامل اشعار شاطر عباس صبوحی قمی» و «دیوان کامل ناصرالدین شاه قاجار» و مترجم آثاری چون «قصه‌ها، افسانه‌ها و سروده‌های مردم و سرزمین کانادا» و… به مناسبت درگذشت رضا براهنی در مورخ پنجم فروردین ۱۴۰۱، یادداشتی را درباره براهنی در اختیار مهر گذاشته است.

مشروح این یادداشت را در ادامه بخوانید:

تنها

طبلی که کاملا خالی باشد

و پوستش خشکیده باشد

و نابینا هم باشد

فریاد دارد

شش از هوا خالی کن تا فریاد باشی»

«خطاب به پروانه‌ها»

نوشتن در فقدان دکتر رضا براهنی برای من یک وظیفه است و ادای دین به استادی که از او نقد را آموختم و دنیا را دیدن با چشمی دیگر. دکتر براهنی دنیا را، مردم را و هستی را با چشم دیگری می‌دید. شاید اغراق نباشد که بگویم بهترین دوران زندگی من در غربت، زمانی بود که در کنار استاد می‌نشستم و او از ادبیات جهان و ادبیات پست مدرن و نفش ادبیات در فلسفه سخن می‌گفت.

در این نوشتار درصدد نیستم که سوگواری کنم و برای رفتن او تظاهر به از دست دادن یک شاعر و نویسنده و منتقد بزرگ. چون اگر امروز براهنی دیگر در میان ما نیست، آثار و گفتارش هست. او آمد، یک عمر با فقر فرهنگی و سانسور مبارزه کرد و رفت. اینک آنچه را که برایمان به ارث نهاده است، باید پاس داریم و از آن به نحو مطلوب استفاده کنیم. پس در اینجا از اندیشه‌های و از گفته‌هایش سخن می‌گویم.

استاد براهنی در دنیای عجیب خودش زندگی می‌کرد. بسیاری از افراد و حتی نزدیکانش هم نتوانستند او را درست درک کنند. ماهم آن طور که باید و شاید قدر او را ندانستیم ولی او همواره به ما آموخت که چگونه زندگی کنیم، چگونه مردم و اجتماع را ببینیم و چگونه بی محابا و صریح حرف‌هایمان را بزنیم.

براهنی اعتقاد داشت اگر کسی بخواهد ادبیات را دقیق مطالعه کند و بفهمد باید به عنوان فیلسوف ادبیات، معاصر با عصر خویش باشد، چون در دوران ما فلسفه جدی را از فلسفه ادبیات نمی‌توان جدا کرد. آنگاه مثال می‌زد و می‌گفت فردوسی فلسفه حاکم بر عصر خود را می‌دانست. او تنها جمع کننده داستان‌های پهلوانی ایران نبود، چون در ساختار درونی پهوانانش، فلسفه عمیقی از تاریخ و روح و خرد ایرانی جمع است. مولوی نیز این گونه بود به طوریکه مثنوی او سنتزی از تز و آنتی تزهای درخشان فرهنگ‌های سامی، ایرانی، ترکی و یونانی است. جافظ هم عصاره اندیشه‌های گذشته عصر خود بود.

براهنی شالوده و بنیاد یک ادبیات رشد یافته را در نقد می‌دید و معتقد بود اگر آثار تولیدی شاعران و نویسندگان مورد نقد و بررسی قرار نگیرد، ادبیات ما رشد نمی‌کند و جهانی نمی‌شود. او خوب تشخیص داده بود که مشکل ادبی ما در کجاست و به همین دلیل منتظر دیگران ویژه دانشگاه‌ها و اساتید دانشگاهی نشد، خود شروع کرد به نقد. نقدی علمی، تیز و آگاه کننده، آنانی که ضعف آثار خود را از قلم نقد دکتر براهنی می‌خواندند، این کار او را برنمی‌تافتند ولی او راه را درست تشخیص داده بود و به جلو می‌رفت.

براهنی نقد ادبی امروز جهان را محصول تفکر فلسفی منتقدان می‌دانست و می‌گفت الیوت شاگرد برادلی بود. لوکاچ متاثر از هگل، کانت و مارکس است. سارتر خود یک فیلسوفِ نویسنده است. رومن یاکوبسون فیلسوفی زبان‌شناس است. براهنی علاوه بر این، فلسفه‌دان بودن برای نویسندگان و شاعران را یک امر مطلق تلقی نمی‌کرد ولی اطلاع کلی آنها در این زمیه را لازم و ضروری می‌دانست. او داستایفسکی را استاد فلسفه و روانشناسی و استاد فلسفه روانشناسی می‌نامید. با شنیدن و خواندن این دیدگاه‌های دکتر براهنی به راحتی پی می‌بریم که چرا در جامعه ادبی ما نقد جایگاه واقعی خود را پیدا نکرده است. مهم‌ترین ضعف منتقدان ایرانی، عدم مطالعه فلسفه و شناخت مسائل مرتبط با آن است، چرا که فلسفه ادبیات که زیربنای تفکر و تعمق و نویسندگی و نقد را تشکیل می‌دهد.

استاد براهنی همچنین درباره شعر نیز دیدگاه‌های بسیار مدرن داشت، ضمن آنکه توجه به گذشته شعر را مهم می‌دانست ولی می‌گفت شعر دوران معاصر، باید مورد توجه بیشتر ما قرار گیرد. شعرایی پیشرفت می‌کنند که مجهز به دیدِ عصر خود باشند و گذشته را هم با این دید نگاه کنند. از نظر او کسانی که این گونه فکر نمی‌کنند به ادبیات ایران و نسل‌های آینده خیانت می‌کنند. این افرادِ گرفتار در گذشته، فلسفه تحول و دگرگونی را قبول ندارند. کسانی که به نو شدن و تغییر کردن اعتقاد ندارند، در واقع گذشته را تکرا می‌کنند. باید دانست که تقلید از گذشته شعر و ادبیات ما را نابود می‌کند. یکی از ویژگی‌های مهم ادبیات غرب بویژه بعد از رنسانس این بود که شاعران و نویسندگان حرف‌های خاص خودشان را زده‌اند.

پس یکی از مشخصه‌های اصلی نویسنده یا شاعر این است که به دنبال فرم‌ها و محتواهای خودش باشد. دنبال لحن و زبان خاص خودش باشد. دنبال حالاتی برود که فقط منحصر به او باشد. شاعران و نویسندگان ما باید توجه داشته باشند که هر عصری، به دنبال تحولات تاریخی – اجتماعی خود، طرز تلقی خاصی را بوجود می‌آورد که در مجموع آنها را به عنوان فلسفع حاکم آن عصر به ذهن خوانندگان رسوخ می‌دهد.

در هر دوره و زمانی شعرا و نویسندگان آن دوره فلسفه حاکم بر جامعه و شرایط روز را جلوتر و قوی‌تر از دیگران درک می‌کنند و در مقابل آن واکنش نشان داده و مثل آیینه روزگار خودشان را انعکاس می‌دهند.

بنابراین با توجه به شرایط و مسائل روز جامعه از نظر دکتر براهنی، دیگر روزگار سرودن شعر سنتی سپری شده است، چون هرچقدر هم شاعر سعی کند او نمی‌تواند قصیده را بهتر از منوچهری و غزل را زیباتر و پرمفهوم‌تر از حافظ بسراید. بنابراین پرداختن به شعر سنتی کاری تکراری و بیهوده است. به طور کلی براهنی را نظر بر این بود که شاعر سنتی در ادبیات امروز ما اصلا شاعر نیست، مقلد شاعران قدیم است. از نظر او نکته بسیار مهم دیگر در شعر، توجه به فرم و محتوا به صورت توامان بود. هر شاهری که بخواهد خودش را جدی بگیرد و هنر و استعدادش را فدای اغراض غیرهنری نکند باید سیاست زدگی مهمل را کنار بگذارد. شاعران جوان باید بدانند اگر شاعری خودش را جدی بگیرد تاریخ ادبیات او را جدی خواهد گرفت. در این صورت هیچ لزومی ندارد که ما مرتب پشت‌سر هم بگوییم فلانی شاعر بزرگ متعهد اجتماعی است. اگر شاعری خود را جدی گرفت، قطعا متعهد بود در برابر تاریخ و در برابر انسان و جامعه در سروده‌هایش انعکاس می‌یابد.

این دیدگاه‌های براهنی بسیار ارزشمند است، به عنوان مثال نیما یوشیج، شاعر زمان خودش بود و هنگامی که تشخیص داد با شعر سنتی نمی‌توان دردهای جامعه و مردم را انعکاس داد، به شعر نو پرداخت. در این راه چقدر هم صدمه و ناراحتی تحمل کرد. رمز موفقیت نیما آن بود که به قول دکتر براهنی، او خودش و شعرش را جدی گرفت، به همین دلیل در اشعارش تعهد و روشنگری جایگاه ویژه‌ای دارد.

با توجه به این گونه مطالعات و دیدگاه‌های ذهنی بود که دکتر براهنی راه خود را از نیما و شاملو جدا و رسانه «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» را عرضه کرد. او در این مانیفست شعری خود می‌گوید که شاعر زمان ما باید در فرم و شکلی شعر بگوید که قبلا آن شکل و فرم وجود نداشته باشند و کسی هم آن گونه شعر نگفته باشد.

به همین دلیل است که شاعر زمان خود یعنی شاعر مدرن و پست مدرن باید شعر خود را توضیح دهد. شاعران شعر نو پس از نیما اغلب شعر خود را توضیح داده‌اند. این توضیح آنقدر مهم است که باعث شده تا شعر جدید و بحث ادبی، فلسفه را به تبعیت خود در آورده است. بطوریکه در قرن بیستم و پس از جنگ جهانی دوم، فلسفه پذیرفته است که فقط از طریق توضیح ادبیات و طرح بحث ادبی می‌تواند به حیات خود ادامه دهد. چون ادبیات هستی را بهتر از فلسفه توضیح می‌دهد. یعنی هستی شناسی ادبی بخش اساسی هستی شناسی است و هستی شناسی جز لاینفک ادبیات است. اما مشکل اساسی ما در ادبیات امروز ایران این است که کسی جرات توضیح دادن تفکر جدی خود را ندارد. نکته قابل توجه این است که توضیح باید با اجرا تطبیق کند وگرنه شاعر با خود صادق نیست. با این توضیحات و اجراست که دکتر براهنی ثابت می‌کند راهش از نیما و شاملو جدا شده و مختص به خود اوست.

در پی گیری این روند ذهنی و بیان مانیفست شعری، دکتر براهنی ضمن تثبیت نظریه خود به جایی می‌رسد که می‌گوید: «من مطلقا وزن را به مثابه چیزی لازم و ذاتی یا وجه امتیازی برای شعر نگاه نمی‌کنم، بلکه به عکس معتقدم الزام به وزن ذهن شاعر را منحرف می‌کند.»

برای آشنایی بیشتر در رابطه با تطبیق مانیفست شعری با شعر سروده شده به این دو قطعه شعر دکتر براهنی توجه کنید:

حرف

من با دهان بسته همیشه فریاد می‌زنم

اما شما همیشه فریادهای مرا با گوش باز می‌شنوید

بین دهان و گوش فریادهای من تکمیل می‌شود»

***

دهان

«چیز غریبی کنار آینه مانده ست بهت زده

شکل دهانی که خواست ست به فریاد

خواب شگفت آوری قدیمی و متلاطم را باز بگوید

عجز زبان بستگی، ولی

مانع فریاد شده ست

کی می‌رسد آن روز و روزگار که فریاد را بشنویم؟

این همه را بشنویم؟»

در زمینه رمان نیز براهنی می‌کوید که به تهران آمده بود برای کنکور رشته پزشکی، به طور اتفاقی با رمانی از داستایفسکی آشنا شد. آن کتاب آنقدر روی او تاثیر گذاشت که پیگیری نتیجه کنکور را رها کرد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت و آن را در ترکیه (دانشگاه استانبول) تا اخذ درجه دکتری ادامه داد. یکی از فعالیت‌های مهم و موفق دکتر براهنی داستان نویسی است. او اعتقاد دارد رمان یک هنر است، هنری مستقل از بقیه مقولات هنری و غیرهنری دیگر. رمان‌های ایدئولوژیکی بدترین رمان‌ها هستند، به دلیل اینکه سیر حرکت، طرح و توطئه، الگو و شخصیت‌های رمان را ایدئولوژی یعنی چیزی غیر از موضوع قصه و حالتِ خارج از روایی بودن آن تشکیل می‌دهد. داشتن بینش هنری در رمان از اهمیت بالایی برخوردار است. به طور کلی رمانی هنرمندانه است که هنر در آن غیرقابل رویت و نامرئی شده باشد. از همه مهمتر زبان رمان است. زبان رمان زبان زندگی است و نه زبان ادبیات و زبان زندگی زبان روایت خود زندگی است و نه توصیف آن. گئورگ لوکاچ گفته است: رمان نویس بزرگ روایتگر است و رمان نویس کوچک توصیف کننده. توصیف کردن آدم را می‌کشاند به طرف انشانویسی ادبی.

نویسندگان جوان باید توجه کنند که ما در جهان جدیدی زندگی می‌کنیم. وظیفه یک رمان نویس در این زمان آن است که پاسخگوی جهان جدید باشد. به داستایفسکی هم در عصر خویش گاهی فحش می‌دادند که چرا مثل قدیمی‌ها نمی‌نویسد؟ اما او کار خود را می‌کرد، چون عمیقا از انسانیت به عسرت کشیده شده قرن نوزدهم در روسیه متاثر بود. به همین دلیل موفق می‌شود و تعداد زیادی از نویسندگان جهان را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

نویسندگان و شاعران هر عصری باید به روز و آوانگارد باشند و از خوانندگان خود جلوتر حرکت کنند. البته این کار ممکن است برای نویسنده هزینه هم داشته باشد. مثلا فلوبر را برای رمان مادام بوآری محاکمه می‌کنند، به دلیل اینکه حاکمیت فکر می‌کرد که او در این رمان اخلاق جامعه را بهم ریخته است. در ادبیات خودمان هم می‌توانیم به «بوف کور» صادق هدایت توجه کنیم. این رمان نسبتا کوچک جلوتر از جامعه و خواننده حرکت می‌کند و ذهن‌ها را به چالش می‌کشد. گاهی این جلوتر بودن از جامعه و مردم، در نویسنده ایجاد یک حالت از خودبیگانگی می‌کند و ملال آور می‌شود. براهنی می‌گوید از سال‌های گذشته در نوشته‌هایش سعی کرده به این از خودبیگانگی ملال آور حمله کند و با نقد دلایل آنها را روشن سازد. اگر خوب توجه کنیم همه می‌گویند «بوف کور» هدایت پر از بدبینی است، ولی کمتر کسی توجه کرده است که ساختار بوف کور به صورتی است که هم هدایت، هم من و شما، در آن هستید، یعنی این رمان روایت روال زندگی همه ماست.

نکته مهمی که براهنی در رابطه با رمان می‌نویسد آن است که جوامع مختلف تجربیات تاریخی و اجتماعی گوناگونی دارند که این تجربیات می‌تواند در ذهن نویسندگان تاثیر فراوانی بگذارد. ما دو تجربه بسیار ارزشمند در تاریخ معاصر خود داریم. یکی تجربه انقلاب سال ۱۳۵۷ و دیگری تجربه جنگ با عراق. کشورهایی که دچار این گونه موضوعات می‌شوند، فرصت‌های غیرقابل تصوری برای نویسندگان خود ایجاد می‌کنند تا آنها بتوانند رمان‌های فراموش نشدنی از خود به یادگار بگذارند. انقلاب و جنگ پتانسیل این را داشته و دارد که هنر و ادبیات ما را متحول کند، شعر بوجود آورد، قصه بیافریند و رمان خلق کند. جنگ ایجاد جابجایی و بحران می‌کند و حادترین و شدیدترین عواطف و واکنش‌ها را در جامعه و مردم بوجود می‌آورد. کار هنر درک این عواطف و احساس‌هاست که بتواند آنها را با قلم به تصویر بکشد. این حوادث و وقایع همه تجربه و سوژه برای نوشتن بود. از همه مهمتر تغییرات بنیادی و زیر و رو کننده مسائل رفتاری در این ایام است که می‌توانست بهترین انعکاس را در ادبیات معاصر ما داشته باشد. چون در دوران اخیر کمتر کشوری را می‌توان یافت که این نوع وقایع در آنها اتفاق افتاده باشد. ولی متاسفانه نویسندگان ما نتوانستند از این همه موضوعات، اثر قابل توجهی خلق کنند. شاهکارهای ادبیات جهان همه محصول این چنین رویدادهایی هستند. رمان عظیم «جنگ و صلح» تولستوی بیان صادقانه روایت جنگ روسیه و فرانسه (ناپلئون) است که خواننده به جای مطالعه ده‌ها کتاب تاریخی مربوط به جنگ‌های روسیه و ناپلئون می‌تواند (و شاید بهتر باشد که) جنگ و صلح را بخواند، چرا که واقعا نویسنده در این رمان در اعماق آن دوران رفته و این بر اثرگذاری متنش افزوده است. این کارِ ادبیات است و چرا ما نباید چنین رمان‌هایی داشته باشیم؟

با توجه به چنین مسائلی است که دکتر براهنی می‌گوید من شعر را برای بیان زندگی امروز، ناقص می‌دانم. اینجا رمان است که جواب می‌دهد. البته خود او در رمان‌های «رازهای سرزمین من»، «آزاده خانم و نویسنده‌اش» و «روزگار دوزخی آقای ایاز» تا حد امکان به این موضوعات پرداخته است.

موضوع دیگری که براهنی به آن می‌پردازد، چگونگی خلق جایگاه شخصیت‌ها در رمان است. او می‌گوید نویسنده باید افراد رمان‌اش را یک به یک بسازد و آن در حقیقت نقش فردیت دادن به شخصیت‌های داستان است. آدم‌ها در اجتماع از گونه‌های مختلفی هستند. وظیفه نویسنده آن است که از این گونه افراد، فردسازی یا شخصیت سازی کند. چون نقشی که فردیت نداشته باشد، وجود خارجی ندارد. هنر نویسنده آن است که شخصیتی را که در جامعه حضور دارد، تبدیل به فردی در داخل رمان کند که خواننده بتواند در آن فرد وجود خود را مجسم کند.

برای آگاهی بیشتر از دیدگاه‌های دکتر براهنی درباره داستان نویسی باید کتاب «قصه نویسی» او را خواند، یا به عبارتی چندبار خواند و به آن عمل کرد.

و اما نکته آخر آن که براهنی از معدود اساتیدی بود که وقتی نتوانست سرکلاس درسش در دانشگاه برود، شاگردان خود را در زیرزمین منزلش آموزش داد. در زمینه روش‌های مدرن در داستان نویسی، شعر و نقد. بنابراین اگرچه امروز از لحاظ فیزیکی او در میان ما نیست، ولی دانشجویانش اینک گروه مهمی در ادامه راه و مانیفست فکری و ذهنی او هستند که در میان آنها شاعران و نویسندگانی مطرح با آثاری قابل توجه حضور دارند. روانش مینوی و راهش پر رهرو باد.

حسن گل محمدی، تورنتو مورخ ۲۸/۳/۲۰۲۲

هشتم فروردین ۱۴۰۱