دیگر نمی‏‌شد انکار کرد که نقطه عطفی فرا‏رسیده بود. آیا بالاخره شاهد مرگ سنتی بودیم که از دهه ۱۹۸۰ بر خط‌ ومشیه‌ای اقتصادی سایه افکنده بود؟ آیا ناقوس مرگ نئولیبرالیسم به صدا درآمده بود؟

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: آدام توز مقاله ای در نشریه گاردین نوشته که عرفان قادر ی آن را ترجمه و فصلنامه ترجمان علوم انسانی آن را منتشر کرده است.

توز در مقاله خود نوشته است:

اگر بشود وضعیتمان در سال ۲۰۲۰ را در یک کلمه خلاصه کرد، آن کلمه «ناباوری» است. در فاصلۀ ۲۰ ژانویه ۲۰۲۰ که شی جین پینگ همه‌‏گیریِ کرونا را به‌‏طور عمومی اعلام کرد تا درست یک سال بعد و معارفۀ جو بایدن به سِمت چهل‏‌و‏ششمین رئیس‏‌جمهور ایالات متحده، جهان در بهتِ بیماری مهلکی فرو رفت که در عرضِ ۱۲ ماه بیش از دو میلیون و دویست هزار نفر را به کام مرگ کشاند و ده‏‌ها میلیون تَنِ دیگر را به‏‌شدت بیمار کرد. اکنون میزان رسمی تلفات بالغ بر چهار میلیون و پانصد و ده هزار نفر شده است. رقم احتمالی مرگ‌‏و‏میرِ اضافی بیش از دو برابر این عدد است. کرونا برنامۀ روزانۀ تقریباً همۀ انسان‏‌های روی زمین را به‏ هم زد، زندگی عمومی را متوقف کرد، مدارس را به تعطیلی کشاند، اعضای خانواده‌‏ها را از هم دور کرد، سفرها را به تعویق انداخت و اقتصاد جهان را به زانو درآورد.

ابعاد کمک‏‌های دولتی به خانواده‏‌ها، کسب‌‏و‏کارها و بازارها به‌منظور جلوگیری از تبعات اقتصادی کرونا به اندازه‏ای بود که جز در زمان‏‌های جنگ سابقه نداشت. این وضعیت، علاوه بر آنکه به‌راستی شدیدترین رکود اقتصادی از زمان جنگ جهانی دوم بود، از نظر کیفی هم نظیر نداشت. هرگز پیش از این سابقه نداشته که به‌اتفاق تصمیم گرفته باشیم بخش‏‌های بزرگ اقتصاد جهان را، هرچند بی‏‌هدف و غیرمنصفانه، تعطیل کنیم. همان‏طور که صندوق بین‌‏المللی پول گفته بود بحران کرونا «شبیه هیچ بحرانی نبود».

حتی پیش از فرارسیدن بلایای سال ۲۰۲۰، شواهد و قراین حکایت از سالی پرهیاهو می‏‌کرد. درگیری چین و آمریکا به مرحله خطرناکی رسیده بود. «جنگ سرد جدید» نزدیک بود. رشد جهانی اقتصاد در سال ۲۰۱۹ به‌‏شدت کند شده بود. صندوق بین‏‌المللی پول نگران بود که تنش‏‌های ژئوپولیتیکی اقتصاد جهانی را که تا خرخره مقروض بود متزلزل‏‌تر کند. اقتصاددانان شاخص‏‌های آماری تازه‏ای سر هم کردند تا ردپای آن بی‌‏ثباتی‌ای را که دست از سر سرمایه‏‌گذاری بر نمی‌‏داشت بگیرند. شواهد قویاً نشان می‏داد که منشأ مشکلات در کاخ سفید بود. دونالد ترامپ، چهل‏‌و‏پنجمین رئیس‌جمهور آمریکا، موفق شده بود خود را به نگرانی جهانی بدل سازد. او مجدداً در ماه نوامبر کاندید شد و ظاهراً تصمیم داشت حتی اگر در انتخابات پیروز هم شود فرایند انتخابات را بی‌‏اعتبار کند. بی‏جهت نبود که شعار سال ۲۰۲۰ کنفرانس امنیتی مونیخ -که به داوس امنیتی شهرت دارد- «دوری کشورها از غرب» انتخاب شده بود.

سوای نگرانی‏‌هایی که واشنگتن به وجود آورده بود، گفت‌وگوهای برگزیت نیز به پایان خود نزدیک می‌‏شد. موضوع نگران‏‌کننده‌‏تر برای اروپا در آغاز سال ۲۰۲۰ احتمال بحران تازۀ پناهندگان بود. پشت پردۀ این ماجرا هم تهدید شدت‏‌گیری وحشتناکِ جنگ داخلی سوریه بود و هم همان مشکل همیشگیِ توسعه‌‏نیافتگی. تنها راه علاج آن افزایش سرمایه‌‏گذاری و رشد در جهان جنوب بود. اما جریان سرمایه بی‏‌ثبات و نامتوازن بود. در پایان سال ۲۰۱۹ نیمی از کم‏‌درآمدترین وام‏‌گیرندگانِ آفریقای سیاه کم‏کم به جایی رسیدند که دیگر امکان پرداخت قسط‌هایشان را نداشتند.

احساس فراگیر خطر و اضطرابی که دور و بر اقتصاد جهان می‏‌پلکید بدبیاریِ بزرگی بود. در گذشته‌‏ای نه چندان دور، پیروزی آشکار غرب در جنگ سرد، رواجِ تأمین مالی بازار، معجزات فناوری اطلاعات و وسیع‌‏ترشدن دایرۀ نفوذ رشد اقتصادی، در ظاهر، جایگاه اقتصادِ سرمایه‏‌داری را به‌‏منزلۀ گردانندۀ بلامنازع تاریخ عصرِ جدید تحکیم کرده بود. در دهۀ ۱۹۹۰ پاسخ اکثر پرسش‌‏های سیاسی به نظر ساده می‏‌رسید: «مسئله اقتصاد است، احمق‌‏جان، اقتصاد». آن‏‌زمان که رشد اقتصادی زندگی میلیاردها انسان را متحول ‏کرد، مارگارت تاچر معمولاً می‏‌گفت «هیچ بدیلی وجود ندارد»، یعنی هیچ چیز نمی‏‌تواند جانشین نظام مبتنی بر خصوصی‌‏سازی، نظارت حداقلی و آزادی انتقال سرمایه و کالا شود. تونی بلر، نخست‌‏وزیر میانه‏‌رو بریتانیا، تا همین سال ۲۰۰۵ می‏‎توانست اعلام کند که مخالفت با جهانی‏‌سازی همان‏قدر بی‏‌معنی است که بحث دربارۀ ترتیب فصول تابستان و پاییز.

در سال ۲۰۲۰، جهانی‌‏سازی و ترتیب فصول هر دو مورد تردید قرار گرفتند. اقتصاد از پاسخ به پرسش بدل شد. سلسله‌‏ای از بحران‏ه‌ای عمیق -که در اواخر دهۀ ۱۹۹۰ از آسیا آغاز شد و در سال ۲۰۰۸ به نظام مالی آتلانتیک، در ۲۰۱۰ به منطقۀ یورو و در ۲۰۱۴ به تولیدکنندگان جهانی کالا رسید- اطمینان به اقتصاد بازار را سلب کردند. همۀ آن بحران‏‌ها را پشت سر گذاشتیم، اما با کمک مخارج دولت و مداخلات بانک مرکزی که بی‌‏اعتباری اصول پابرجایِ حاکم بر «دولت کوچک» و بانک مرکزی «مستقل» را ثابت کرد. این بحران‏‌ها را سفته‌‏بازی به وجود آورد و میزان مداخلات لازم برای ثبات‌بخشیدن به آن‌‏ها تاریخ‏‌ساز بود. باوجوداین، افزایش ثروت سرمایه‏‌دارانِ جهانی متوقف نشد، سودها شخصی اما زیان‌‏ها عمومی بودند. اکنون بسیاری می‏‌پرسیدند آیا تعجب دارد که بی‌‏عدالتی مهارگسیخته به روی کار آمدن دولتی پوپولیستی منجر شود؟ در همین حال، به‌‏واسطۀ پیشرفت خارق‏العادۀ چین، خدایان بزرگ رشد اقتصادی دیگر حامی غرب نبودند.

و بعد در ژانویۀ ۲۰۲۰ خبر معروف از پکن منتشر شد. چین با همه‌‏گیری تمام‌‏عیار ویروس جدید کرونا دست‌به‌گریبان شده بود. کرونا همان «پیامدی» بود که، سال‏‌ها پیش، فعالان محیط زیست هشدار وقوع آن را داده بودند. اما درحالی‏که بحران آب‏‌و‏هوا ما را بر آن داشت در مقیاس سیاره‏ای چاره‌‏جویی کنیم و برنامۀ‏ زمانی‏مان را روی دهه‌‏های آینده تنظیم کنیم، ویروس کرونا بسیار کوچک بود و همه‌جاحاضر و به سرعتِ روزها و هفته‌‏ها منتقل می‏‌شد. این بیماری نه‌فقط یخچال‌های طبیعی و جزرومد که بدن‏‌های ما را تحت‏‌تأثیر قرار داد. نفس‌‏های ما آن را منتقل می‏‌کرد. کرونا، علاوه‌بر اقتصادهای ملی خاص، اقتصاد جهانی را نیز زیر سؤال برد.

وقتی کروناویروس سندرم حاد تنفسیِ پدیدار شد همان فاجعه‏ای بود که پیش‏بینی شده بود، دقیقاً همان بیماری عفونیِ مُسری، شبیه آنفولانزا، که ویروس‌‏شناسان پیش‏‌گویی کرده بودند. کرونا از جایی آمد که آن‌‏ها انتظارش را داشتند، محل تلاقیِ حیات ‌وحش، کشاورزی و جمعیت‏‌های شهری در شرق آسیا. همان‏طور که پیش‌‏بینی می‏‌شد این ویروس از مجاری شبکۀ حمل‏‌و‏نقل و ارتباط جهانی منتشر شد. راستش را بخواهید کرونا از خیلی وقت پیش در راه بوده است.

بیماری‏‌های همه‏‌گیرِ بسیار مهلک‌‏تری هم وجود داشته است، اما آنچه در مورد کرونای سال ۲۰۲۰ کاملاً تازگی داشت گسترۀ واکنش به این بیماری بود. تنها کشورهای ثروتمند نبودند که مبالغ هنگفت برای حمایت از شهروندان و کسب‌‏و‏کارها هزینه کردند، کشورهای فقیر و متوسط نیز حاضر به پرداخت پول‏‌های فراوان شدند. تا اوایل ماه آوریل به‌‏جز چین، که پیش‌ازاین موفق به مهار ویروس شده بود، اکثر کشورهای جهان درگیر تلاشی بی‌‏سابقه برای توقف انتشار کرونا بودند. لنین مورنو، رئیس‌‏جمهور اکوادور، یکی از کشورهایی که به‏‌شدت از کرونا آسیب دید، گفت «اولین جنگ جهانی واقعی همین است. سایر جنگ‌‏های جهانی محدود به قاره‌‏های خاصی بودند و قاره‌‏های دیگر مشارکت کمی در آن‏‌ها داشتند ... اما این جنگ همه را درگیر کرده. محدود به مکان خاصی نیست. کرونا جنگی است که نمی‏‌توانید از آن فرار کنید».

«لاک‏داون»۱ عبارتی است که برای توصیف واکنش جمعی ما رواج یافته است. خودِ کلمه بحث‌‏انگیز است. لاک‏داون زور و اجبار را به ذهن متبادر می‏کند. تا پیش از سال ۲۰۲۰ این اصطلاح را در مورد تنبیه‌‏های جمعی در زندان‏‌ها به‏ کار می‏‌بردند. در دوران کرونا لحظات و مکان‏‌هایی بودند که عبارت لاک‏داون درخورشان بود. در دهلی، دوربان و پاریس پلیسِ مسلح در خیابان‏‌ها گشت می‏‌زد، نام‏‌ها و شماره‏‌ها را یادداشت می‏‌کرد و کسانی را که مقررات منع رفت‌‏و‏آمد را نقض می‏‌کردند تنبیه می‌‏کرد. شگفت‌‏آور است که، در جمهوری دومینیکن، پلیس ۸۵هزار نفر -یعنی تقریباً یک درصد از جمعیت کشور- را به جرم نقض مقررات منع رفت‏‌و‏آمد دستگیر کرد.

تعطیلی اجباریِ همۀ سالن‏‌های غذاخوری و بارها از سوی دولت، با وجودی که هیچ خشونتی هم در کار نبود، از نظر صاحبان و مشتریان آن‏‌ها سرکوبگرانه قلمداد می‏‌شد. اما ظاهراً واکنش اقتصادی به کرونا فقط لاک‏داون نبود. بسیار پیش از صدور فرمانِ دولت‏‌ها، تحرکِ اقتصادی به‏‌سرعت فرونشست. بازارهای مالی، در اواخر فوریه، فرار به حاشیۀ امن را آغاز کردند. زندانبانی در کار نبود که در را محکم ببندد و قفل کند، بلکه سرمایه‌‏گذاران صرفاً تلاش می‏‌کردند خود را از مهلکه نجات دهند. مشتریان در خانه‌مانده بودند. کسب‌‏و‏کارها یا تعطیل می‏‌شدند یا از خانه انجام می‌شدند. تا اواسط ماه مارس تعطیلی به امری عادی بدل شده بود. کسانی مثل صدها هزار دریانورد که خارج از مرزها بودند به برزخی شناور تبعید شده بودند.

همین اقتباس گستردۀ اصطلاح «لاک‏داون» نشانۀ آن است که سیاست ناظر بر کرونا تا چه اندازه بحث‌‏انگیز بوده است. جوامع، اجتماعات و خانواده‏‌ها بر سر ماسک‌زدن، فاصلۀ اجتماعی و قرنطینه شدیداً به جان هم افتادند. تجربۀ کرونا مصداقی بود، در وسیع‏‌ترین مقیاس، از آنچه اولریش بِک، جامعه‏‌شناس آلمانی، در دهۀ ۱۹۸۰ «جامعۀ مخاطره‎‏آمیز»۲ نامید. ما در نتیجۀ شکل‌‏گیریِ جامعۀ مدرن، به‌شکل جمعی، دل‌‏مشغولِ تهدیدی نامرئی شدیم که تنها علم قادر به رؤیت آن بود، خطری که انتزاعی و غیرمادی باقی می‏‌‍ماند تا آنکه فرد مریض شود و آن‏‌هایی که بخت یارشان نبود آرام‌‏آرام در مادۀ سیالی که در ریه‏‌هایشان انباشته می‏‌شد فرو روند.

یک شیوۀ واکنش به وضعیت خطرِ این‏‌چنینی پناه‌بردن به انکار است. شاید کارساز باشد، ساده‌‏لوحی است اگر طور دیگری تصور کنیم. بسیاری از بیماری‏‌های فراگیر و مشکلات اجتماعی، ازجمله آن‏‌هایی که مرگ‏‌و‏میر فراوان به‏ بار می‌‏آورند، «واقعیت‏‌های زندگی» تصور می‏‌شوند و به این ترتیب مورد بی‏‌اعتنایی و پذیرش قرار می‏‌گیرند. می‏‌توان گفت که در مورد بزرگ‌ترین خطرات زیست‏‌محیطی، به‏‌ویژه بحران آب‏‌و‏هوا، شیوۀ عملِ طبیعی ما انکار و جهل تعمدی در مقیاس بزرگ است.

اکثر مردم در سرتاسر جهان کوشیدند با این بیماری همه‏‌گیر روبه‌رو شوند. اما همان‏طور که بک می‏‌گوید، مسئله این است که دست‌به‌گریبان‌شدن با مخاطرات بزرگ و فراگیری که جامعۀ مدرن به وجود می‏‌آورَد به این سادگی‏‌ها هم که می‏‌گوییم نیست؛ مستلزم آن است که اولاً توافق کنیم خطر چیست. ثانیاً به رفتار خودمان و به آن نظم اجتماعی که به‏‌وجودآورندۀ آن رفتار است توجهی انتقادی داشته باشیم. باید ارادۀ تصمیم‏‌گیریِ سیاسی در خصوص توزیع منابع و اولویت‏‌ها را در تمام سطوح داشته باشیم. اتخاذ چنین تصمیماتی البته منافات دارد با گرایش غالبی که در ۴۰ سال گذشته نسبت به سیاست‌زدایی و استفاده از بازارها یا قانون برای پرهیز از این تصمیمات وجود داشته است. این موضوع هستۀ اصلی نئولیبرالیسم، یا انقلاب بازار، را تشکیل می‌‏دهد -سیاست‌‏زداییِ امور مربوط به توزیع، ازجمله پیامدهای به‌‏شدت نابرابرِ مخاطرات اجتماعی، خواه منتج از تغییرات ساختاری در تقسیم کار جهانی باشند خواه برآمده از آسیب‏‌های زیست‏‌محیطی یا بیماری.

کرونا آشکارا نشان داد که ما آمادگیِ نهادی نداریم یا، به‌قول بک، دچار «بی‌مسئولیتیِ سازمان‌یافته» هستیم و همچنین تشکیلات ابتداییِ ادارۀ دولت، مثل پایگاه‏‌های داده‌‏های روزآمد دولتی، هم ضعف دارند. ما برای رویارویی با این بحران نیازمند جامع‌ه‏ای بودیم که به مراقبت اهمیت بسیار بیشتری دهد. فریادهای زیادی از مکان‏‌هایی باورنکردنی شنیده شدند که گونه‏‌ای «قرارداد اجتماعی جدید» را طلب می‌‏کردند، قراردادی اجتماعی که کارگرانِ مشاغلِ ضروری را به‌‏نحو شایسته ارج نهد و مخاطرات سبک زندگی‌ه‌ای جهانی‌شدۀ خوش‌‏‏اقبال‏ترین انسان‏‌ها را نیز به حساب آورَد.

قرعۀ رویارویی با این بحران بیشتر به نام دولت‏‌های میانه و راست افتاد. ژائیر بولسونارو در برزیل و دونالد ترامپ در آمریکا راه انکار را آزمودند. دولتِ به‌نظر چپ‌گرای آندرس مانوئل لوپز اوبرادور در مکزیک هم رفتار خودمدارانه در پیش گرفت و از انجام اقدامات جدی سر باز زد. رهبران ملی‏‌گرای مستبدی چون رودریگو دوترته در فیلیپین، نارندرا مودی در هند، ولادیمیر پوتین در روسیه و رجب طیب اردوغان در ترکیه ویروس را انکار نکردند، بلکه برای عبور از بحران بر جذبۀ میهن‌‏پرستانه‏ و روش‌‏های تهدیدآمیزشان تکیه کردند.

سیاست‏مداران میانه‌‏رو عمل‏گرایی چون نانسی پلوسی و چاک شومر در آمریکا، سباستین پینیه‏را در شیلی، سیریل رامافوسا در آفریقای جنوبی یا امانوئل مکرون، آنگلا مرکل، اورزولا فن در لاین و دیگر هم‏‌قطارانشان در اروپا بیشترین فشار را متحمل شدند. آن‏‌ها علم را پذیرفتند، انکار مطرح نبود. آن‏‌ها می‏‌خواستند نشان دهند که از «پوپولیست‏‌ها» بهترند.

سیاست‏مدارانی که بسیار معتدل و میانه‌‏رو بودند برای مواجهه با این بحران دست به اَعمال افراطی زدند. این کارها عمدتاً خلق‌‏الساعه و بینابین بودند، ولی طراحان آن‏‌ها می‏‌کوشیدند تا صورت ظاهرِ واکنش‏‌هایشان را در قالب «برنامۀ نسل آیندۀ اتحادیۀ اروپا» یا «برنامۀ بازسازی بهتر بایدن در سال ۲۰۲۰» برنامه‌‏ریزی‏‌شده جلوه دهند و بگویند که برنامه‌‏ها از گنجینۀ «نوسازیِ سبز»، «توسعۀ پایدار» و «نیودیلِ سبز» گرفته شده است.

این یکی از بازی‏‌های تلخ تاریخ بود. با وجود آنکه طرفداران نیودیلِ سبز، مثل برنی سندرز و جرمی کوربین، شکست خورده بودند، اتفاقات سال ۲۰۲۰ درستیِ تشخیص آن‏‌ها را با صدای بلند اعلام کرد. نیودیل سبز بود که مستقیماً مسئلۀ فوریت چالش‏‌های زیست‏‌محیطی و ارتباط آن با نابرابری‏‌های شدید اجتماعی را پیش کشیده بود. نیودیل سبز بود که گفته بود اگر کشورهای دمکراتیک به این مشکلات بپردازند ممکن نیست اجازه دهند آموزه‌‏های اقتصادیِ محافظه‏‌کارانه -که مُرده‏ریگِ نبردهای دهۀ ۱۹۷۰ هستند و بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ آن‌ها را از اعتبار ساقط کرد- فلجشان کند. نیودیل سبز بود که جوانان متعهد را بسیج کرده بود، جوانانی که دمکراسی اگر قرار بود آینده‌‏ای نویدبخش داشته باشد، مسلماً، متکی به آن‏‌ها بود.

و صد البته نیودیل سبز پا در یک کفش کرده بود که به‏‌جای وصله‌کردنِ بی‏‌پایان نظامی که نابرابری، بی‌‏ثباتی و بحران را تولید و بازتولید می‏‌کند باید آن را اصلاح ریش‌ه‏ای کرد. این کار برای میانه‌‏روها دشوار بود، اما خوبیِ بحران‏‌ها این بود که می‏‌شد مسائل مربوط به آیندۀ بلندمدت را کنار گذاشت. در سال ۲۰۲۰ مهم این بود که جان سالم به در ببریم.

تمهیدات اقتصادیِ فوری در واکنش به شوک کرونا مستقیماً از تجربه‏‌های سال ۲۰۰۸ گرفته شده بود. کاهش مخارج دولت و مالیات برای کمک به اقتصاد فوری‌‏تر هم بود. مداخلات بانک مرکزی هم چشم‌گیرتر شد. این تمهیداتِ مالی و پولی، بر روی هم، ایده‌‏های اصلیِ آن دست آموزه‏‌های اقتصادی را که روزگاری مورد حمایت کینزی‏‌گرایان افراطی بود و جدیداً نظریۀ پولی مدرن دوباره آن‏ها را باب کرده تصدیق می‏‌کرد. بودجۀ دولتی، برعکس بودجۀ خانوار، محدود نیست. اگر حاکمِ پولی مسئلۀ چگونگی سامان‏دهی بودجه را چیزی بیش از یک امر فنی قلمداد کند، تصمیمی سیاسی گرفته است. جان مینارد کینز هم در میانۀ جنگ جهانی دوم همین موضوع را به خوانندگانش یادآور شد: «هرآنچه را که ما حقیقتاً بتوانیم انجام دهیم می‏‌توانیم تأمین هزینه کنیم». چالش اصلی، و مسئلۀ حقیقتاً سیاسی، توافق بر سر آنچه می‏‌خواستیم انجام دهیم و دریافت نحوۀ انجام آن بود.

آزمون‏گری در خط‏و‏مشی اقتصادی در سال ۲۰۲۰ محدود به کشورهای ثروتمند نبود. بسیاری از دولت‏های بازارمحورِ نوپا، برای نمونه در اندونزی و برزیل، به‌لطف فراوانی دلارهایی که «فِد» آزاد کرده بود و به‌کمک دهه‌‏ها تجربۀ جریان جهانیِ بی‏‌ثباتِ سرمایه، در واکنش به این بحران ابتکارعمل خیره‏‌کننده‏ای را از خود به نمایش گذاشتند. آن‏‌ها مجموعه سیاست‏‌هایی را به‏ کار بستند که جلوی مخاطرات یکپارچگی مالی جهانی را می‏‌گرفت. شگفت آنکه موفقیتِ بیشترِ چین در مهار ویروس موجب شد سیاست اقتصادی‌‏اش، برخلاف سال ۲۰۰۸، کمابیش محافظه‏‌کارانه به نظر برسد. کشورهایی چون مکزیک و هند، که گسترش کرونا در آن‏‌ها شتاب زیادی داشت ولی دولت‏‌هایشان نتوانسته بودند با تمهیدات اقتصادیِ گسترده واکنش نشان دهند، ظاهراً روز‏به‏‌روز بیشتر از زمانه عقب می‏‌افتادند. سال ۲۰۲۰ شاهد منظرۀ مضحک و عجیبی بود که صندوق بین‏‌المللی پول دولتِ به‌نظر چپیِ مکزیک را به دلیل عدم ارائۀ کسری بودجۀ کافی نکوهش می‏‌کرد.

دیگر نمی‏‌شد انکار کرد که نقطۀ عطفی فرا‏رسیده بود. آیا بالاخره شاهد مرگ سنتی بودیم که از دهۀ ۱۹۸۰ بر خط‌ ومشیه‌ای اقتصادی سایه افکنده بود؟ آیا ناقوس مرگ نئولیبرالیسم به صدا درآمده بود؟ اگر نئولیبرالیسم را ایدئولوژی منسجم دولت بدانیم شاید این گفته درست باشد. تصور اینکه بتوان لفاف طبیعیِ فعالیت اقتصادی را -خواه بیماری باشد خواه شرایط اقلیمی- نادیده گرفت یا ادارۀ آن را به بازارها سپرد دیگر کاملاً دور از واقعیت بود، همین‏طور تصور اینکه بازارها خودشان می‏‌توانند همۀ شوک‌‏های اجتماعی و اقتصادیِ قابل‌‏تصور را تعدیل کنند. بقا در سال ۲۰۲۰، حتی با فوریت بیشتر از ۲۰۰۸، مداخلاتی را تحمیل کرد که آخرین‌‏بار در جنگ جهانی دوم مشاهده کرده بودیم.

اقتصاددانان جزمی با این حوادث به نفس‌‏نفس افتادند، که البته به‏‌خودیِ‌خود جای شگفتی نیست. فهم متعارف از خط‌ ‏و‏مشی اقتصادی همیشه غیرواقع‌‏بینانه بود. نئولیبرالیسم، در واقعِ امر، اساساً همیشه عمل‏‌گرایانه بوده است. تاریخ واقعیِ آن مجموعه‌مداخلات دولتی برای حفظ انباشت سرمایه بود، ازجمله استفادۀ مجدانه از خشونتِ دولتی برای سرکوب مخالفت‏‌ها. واقعیت‏‌های اجتماعی که از دهۀ ۱۹۷۰ در پیوند نزدیک با انقلاب بازار بوده‏اند، به‌‏رغم همۀ تغییر و تحولات عقیدتی، تا سال ۲۰۲۰ باقی ماندند. آن نیروی تاریخی که سرانجام دیوار نظام نئولیبرال را شکست پوپولیسم افراطی یا احیای مبارزۀ طبقاتی نبود، بلکه بیماری مهلکی بود که با رشد جهانیِ بی‏‌ملاحظه و چرخ طیار عظیم انباشت پولی آغاز شد.

بحران سال ۲۰۰۸ را رشد سریع و لجام‏‌گسیختۀ بانک‏ها و هم‏چنین تندروی‏‌های بهادارسازی وام‌های ‌رهنی پدید آورده بود. در سال ۲۰۲۰، کرونا نظام پولی را از بیرون مورد حمله قرار داد اما آسیب‌‏پذیری و حساسیتی که این شوک برملا کرد درونی بود. مهرۀ ضعیف این‏بار نه بانک‌‏ها بلکه خودِ بازارهای سرمایه بودند. این شوک به هستۀ نظام، یعنی بازار اوراق خزانه‏‌داری آمریکا، رسید، داراییِ به‏‌ظاهر ایمنی که کل هرم اعتبار بر آن استوار بود. اگر این بازار فروپاشیده بود، کل جهان را تحت‌‏تأثیر خود قرار می‏‌داد.

میزان مداخلات ثبات‏‌بخش در سال ۲۰۲۰ چشمگیر بود. این مداخلات تأکید اصلی نیودیل سبز را تصدیق می‏‌کرد که می‌‏گفت اگر دولت‏‌های دمکراتیک می‏‌خواستند، ابزار کافی را برای مهار اقتصاد داشتند. اما دریافت فوق دولَبه بود چراکه اگر این مداخلات پافشاریِ قدرت حاکم بود، بحران موجب اِعمال آن‏‌ها شده بود. مثل سال ۲۰۰۸، مداخلات به نفع کسانی بودند که ثروت کلانشان در معرض خطر بود. این‏بار نه‌فقط بانک‏‌های خاص بلکه کل بازارها «زیادی بزرگ برای ورشکستن» اعلام شدند. خروج از آن دورِ بحران و تثبیت و تبدیل خط‌و‏مشی اقتصادی به عملی واقعی در حاکمیت دمکراتیک مستلزم اصلاحی اساسی بود. باید تغییر موضع واقعی صورت می‏گرفت، ولی شرایط این تغییر وجود نداشت.

مداخلات اقتصادی گستردۀ سال ۲۰۲۰، مثل ۲۰۰۸، دو جنبۀ کاملاً متفاوت داشت. از یک سو، وسعت این مداخلات چهارچوب قید‏و‏بندهای نئولیبرال را از اعتبار انداخت و منطق اقتصادی آن‏‌ها تشخیص اولیۀ اقتصاد کلانی را که طرف‌دارِ مداخله‏‌جویی بود و به کینز بازمی‌گشت تصدیق کرد. وقتی اقتصاد به‌سرعت رو به کسادی می‏‌گذاشت، الزامی نداشت که فاجعه را به‌‏منزلۀ درمان طبیعی و تصفیۀ نیروبخش بپذیریم. تمهیدات اقتصادیِ فوری و قاطعانۀ دولت می‏‌توانست از فروپاشی جلوگیری کند و مانع بیکاریِ غیرضروری، اسراف و مشکلات اجتماعی شود.

این مداخلات یقیناً پیام‏‌آور نظامی تازه ورای نئولیبرالیسم بود. از سوی دیگر، تصمیم‌‏گیری در مورد آن‏ها از بالا به پایین بود. مداخلات مذکور تنها به این دلیل از نظر سیاسی قابل‏‌تصور بودند که از سوی چپ‌گراها مشکلی ایجاد نمی‌‏شد و ضرورت آن‏‌ها را نیاز به تثبیت نظام مالی تحمیل می‏‌کرد. و آن‏‌ها نیز به وعده‌‏های خود وفا کردند. در خلال سال ۲۰۲۰، دارایی خالص خانوار در آمریکا ۱۵ تریلیون دلار افزایش یافت، ولی این افزایش عمدتاً به نفع یک درصدِ بالایی شد که تقریباً چهل درصدِ کل سهام‌‏ها را در اختیار داشتند. دَه درصد بالایی صاحب هشتاد‏و‏چهار درصد بودند. اگر این درواقع «پیمان جدید اجتماعی» بود، به‌طرز نگران‏‌کننده‌‏ای یک‌‏سویه بود.

بااین‌حال، ۲۰۲۰ فقط سال چپاول و غارت نبود، سال آزمایش‏‌های اصلاح‏‌طلبانه هم بود. اروپا، آمریکا و بسیاری از اقتصادهای بازارمحورِ نوظهور در واکنش به تهدید بحران اجتماعی اَشکال تازۀ تأمین اجتماعی را آزمودند. میانه‏‌روها هم، در جست‌وجوی برنامه‏‌ای راهگشا، در اقدامی بی‏‌سابقه به تمهیدات زیست‏‌محیطی و مسئلۀ بحران آب‏‌و‏هوا روی آوردند. از ترس اینکه مبادا کرونا موجب غفلت از اولویت‏‌های دیگر شود، اقتصاد سیاسیِ نیودیلِ سبز رواج یافت. شعارها متفاوت بودند -
«رشد سبز»، «بهتر از قبل دوباره می‌‏سازیم»، «توافق سبز»- ولی همه حکایت از آن داشتند که واکنش مشترکِ میانه‏‌روها به بحرانْ نوسازیِ سبز است.

اگر سال ۲۰۲۰ را بحران همه‌‏جانبۀ عصر نئولیبرال بدانیم -از نظر بنیان‏ه‌ای زیست‏‌محیطی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ نئولیبرالیسم- بهتر می‏توانیم موقعیت تاریخی خود را پیدا کنیم. به این ترتیب، بحران کرونا نشانگر پایان راهی است که آغاز آن را باید در دهۀ ۱۹۷۰ جُست. همچنین می‏توان کرونا را نخستین بحران فراگیر عصر آنتروپوسین دانست، عصری که به‏‌واسطۀ تبعات رابطۀ نامتوازن ما با طبیعت مشخص می‌‏شود.

سال ۲۰۲۰ نشان داد که فعالیت‌‏های اقتصادی به ثبات محیط طبیعی وابسته‌اند. هر جهش کوچکی در ویروس ممکن بود کل اقتصاد جهان را تهدید کند. به‌‏علاوه، دیدیم که در مواقع اضراری چه بسا سراسر نظام پولی و مالی در جهت حمایت از بازارها و معیشت مردم هدایت شوند. حال، مسئله‌‏ای که مطرح شد این بود چه کسانی، و چگونه، مورد حمایت قرار می‌‏گرفتند، کدام کارگران و کدام مشاغل چه تخفیف‌‏های مالیاتی یا کمک‏‌هزینه‏‌هایی را دریافت می‏کردند؟ این تحولات و رخدادها تقسیماتی را که در نیم قرن گذشته اساسِ اقتصاد سیاسی بودند ویران کرد، تقسیماتی که اقتصاد را از طبیعت، علم اقتصاد را از خط‏‌مشی‏‌های اجتماعی و از خودِ سیاست جدا می‏‌کرد. از همه مهم‌‏تر تحول بزرگ دیگری بود که در سال ۲۰۲۰ سرانجام مفروضات اساسیِ عصر نئولیبرالیسم را باطل کرد: ظهور چین.

تونی بلر که در سال ۲۰۰۵ معترضان به جهانی‏‌سازی را ریشخند کرد، درواقع، ترسشان را به باد تمسخر گرفت. وی نگرانی‏‌های کوته‌‏بینانۀ آن‏ها را مقابل توان مدرنیزاسیونِ ملت‌‏های آسیایی قرار داد، یعنی کشورهایی که جهانی‏‌سازی آیندۀ درخشانی را پیش روی آن‏‌ها می‏‌گذاشت. تهدیدهای جهانی، مثل تروریسم اسلام‌گرا، که بلر هم بر آن‏ها اذعان داشت ناگوار بودند ولی کسی توقع نداشت که واقعاً بتوانند وضع موجود را تغییر دهند. غیرمنطقی‌بودن انتحاری و آن‏‌جهانیِ آن‌‏ها هم در این بود. در دهۀ پس از سال ۲۰۰۸، آنچه از دست رفت همین اعتماد به استحکام وضع موجود بود.

روسیه نخستین کشوری بود که ثابت کرد رشد جهانیِ اقتصاد ممکن است توازن قدرت را تغییر دهد. مسکو به پشتوانۀ صادرات نفت و گاز دوباره به‌صورت تهدیدی برای هژمونی آمریکا ظهور کرد. اگرچه تهدید پوتین چندان بزرگ نبود، در مورد چین قضیه متفاوت است. آمریکا در ماه دسامبر سال ۲۰۱۷ نسخۀ جدید استراتژی امنیت ملی خود را منتشر کرد و در آن، برای نخستین‌بار، هند-آرام۳ را عرصۀ تعیین‏‌کنندۀ رقابت قدرت‏‌های بزرگ نامید. اتحادیۀ اروپا هم در مارس ۲۰۱۹ با همین مضمون سند راهبردی‏اش را منتشر کرد. در این میان بریتانیا تغییر موضع عجیبی نشان داد، از گرامی‏داشتِ «عصر طلایی» جدید در روابط چین-بریتانیا در سال ۲۰۱۵ تا استقرار ناو هواپیمابر در دریای جنوبی چین.

دلایل نظامی به جای خود؛ قدرت‏‌های بزرگ رقیب یکدیگرند، یا دست‏کم منطق تفکرِ واقع‏‌گرایانه چنین می‏‌گوید. در مورد چین، عامل ایدئولوژی هم در میان بود. حزب کمونیست چین در سال ۲۰۲۱ دست به اقدامی زد که همتای شوروی او هرگز فرصتش را نیافته بود: این حزب صدمین سالگرد تأسیسش را جشن گرفت. پکن، با وجود آنکه از دهۀ ۱۹۸۰ رشد اقتصادی بازار‏محور و انباشت سرمایۀ شخصی را مجاز شمرده بود، وفاداری خود را به میراث ایدئولوژیکی که از مارکس و انگلس به لنین، استالین و مائو رسیده بود نیز پنهان نکرد. شی جین پینگ با قاطعیت تمام دربارۀ ضرورت پایبندی به این سنت سخن گفت و میخائیل گورباچوف را به‏‌خاطر پشت‏پازدن به رهنمودهای ایدئولوژیک اتحاد شوروی سخت سرزنش کرد. ازاین‏رو، جنگ سردِ «جدید» درواقع احیای همان جنگ سرد «قدیم» بود -جنگ سرد در آسیا، جنگی که غرب حقیقتاً هرگز در آن پیروز نشده بود.

باوجوداین، دو مسئلۀ مهم گذشته را از امروز متمایز می‏کرد. نخست اقتصاد بود. چین پس از بزرگ‌ترین شکوفایی اقتصادیِ تاریخ به تهدید بدل شد. این موضوع به برخی کارگران تولیدات صنعتی در غرب آسیب رسانده بود، ولی کسب‌‏و‏کارها و مشتری‏‌های سراسر جهان غرب و آن‏‌سوتر از رشد چین، به‌نحو قابل‌توجهی، منتفع شده بودند و احتمال می‌‏رفت که در آینده سود آن‏‌ها بیشتر نیز بشود. بنابراین نوعی بلاتکلیفی به‌‏وجود آمد. جنگ سردِ احیاشده با چین از هر منظری منطقی بود الّا «اقتصاد، احمق جان، اقتصاد».

مسئلۀ اساسی دیگر مشکل جهانی محیط زیست و نقش رشد اقتصادی در تسریع آن بود. در دهۀ ۱۹۹۰ که سیاست اقلیمی در سطح جهانی نخستین‌بار به‌شکل امروزی‏اش پدیدار شد آمریکا بزرگ‏‌ترین و نافرمان‏‌ترین آلوده‌‏ساز دنیا بود. چین فقیر بود و آلایندگیِ آن نقش مهمی در توازن جهانی نداشت. چین تا سال ۲۰۲۰ بیش از مجموع آمریکا و اروپا دی‏‌اکسید کربن منتشر کرد و این فاصله، دست‏کم تا یک دهۀ دیگر، امکان افزایش داشت. همان‏‌طور که نمی‏‌شد بدون حضور چین واکنشی را برای خطر بروز بیماری‏‌های عفونی متصور شد، تصور راه‌‏حلی برای مسئلۀ آب‏و‏هوا هم بدون آن غیرممکن بود. چین در هر دو مورد قدرتمندترین انکوباتور۴ بود.

در سال ۲۰۲۰ حامیان نوسازی سبز در اتحادیۀ اروپا همچنان تلاش می‏‌کردند تا در اسناد راهبردی‌شان چین را به‏طور هم‌‏زمان رقیب سیستمیک، حریف استراتژیک و همکار در حل بحران آب‏‌و‏هوا تعریف کنند و به این معضل دوگانه پایان دهند. دولت ترامپ با انکار مسئلۀ آب‏‌و‏هوا خیال خود را راحت کرد، اما واشنگتن هم بر سر دوراهی اقتصادی گیر کرده بود، دوراهی بین تقبیح ایدئولوژیک پکن، ارزیابی استراتژیک، سرمایه‏‌گذاری‏های مشترکِ بلندمدت در چین و تمایل رئیس‌‏جمهور به رسیدن به توافقی فوری. این ترکیب ثبات چندانی نداشت و در سال ۲۰۲۰ از میان رفت. چین دوباره به تهدید استراتژیک و اقتصادی آمریکا بدل شد. حوزه‌‏های اطلاعاتی، امنیتی و قضاییِ دولت آمریکا نیز در واکنش به این اتفاقات علیه چین اعلان جنگ اقتصادی کردند. آن‏ها بازارها را بستند و جلوی صادرات ریزتراشه و تجهیزات ساخت ریزتراشه‌‏ها را گرفتند و، به این ترتیب، کوشیدند مانع توسعۀ بخش فناوری‏‌های پیشرفتۀ چین شوند -بخشی که قلب همۀ اقتصادهای مدرن است.

زمان بروز این ترقیِ ناگهانی تا اندازه‏ای اتفاقی بود. ماجرای برآمدن چین داستان تغییری طولانی با اهمیت تاریخی بود. ولی توفیق پکن در مهار کرونا و اعتماد‏به‌‏نفسی که در نتیجۀ آن به دست آورد زنگ خطری برای دولت ترامپ بود. در این میان، هر روز آشکارتر می‏‌شد که قدرت جهانی و پایدار آمریکا در زمینه‏‌های مالی، فناوری و نظامی بر کاستی‏‌های داخلی استوار است. وقتی کرونا به‌طرز وحشتناکی پدیدار شد، نظام درمانی آمریکا زه‌وار‏در‏رفته بود و شبکۀ ایمنی اجتماعیِ آن ده‌‏ها میلیون نفر را در معرض خطر فقر قرار داد. «رؤیای چینیِ» شی جین پینگ سال ۲۰۲۰ را به سلامت پشت سر گذاشت، ولی «رؤیای آمریکایی» نتوانست جان سالم به‏ در برد.

ازاین‏رو، بحران کلی نئولیبرالیسم در سال ۲۰۲۰ اهمیت ویژه و فراموش‌‏نشدنی برای آمریکا -و به‏‌خصوص برای یکی از طیف‌‏های سیاسیِ آن- داشت. در سال ۲۰۲۰ حزب جمهوری‏‌خواه و حامیان ملی‏‌گرا و محافظه‏‌کارش متحمل بحرانی شدند که بهترین نام برای آن بحران هستی‏‌شناختی است و آثار به‌‏شدت زیان‏باری برای دولت آمریکا، قانون اساسی آمریکا و روابط آمریکا با جهان به همراه داشت. نقطۀ اوج این ماجرا در بازۀ زمانی عجیب‏‌و‏غریب سوم نوامبر ۲۰۲۰ تا ششم ژانویۀ ۲۰۲۱ رخ داد که ترامپ از پذیرش شکست در انتخابات سر باز زد، بخش اعظم حزب جمهوری‏‌خواه به‌‏طور جدی از تلاش برای برهم‌زدن انتخابات پشتیبانی ‏کردند، بحران اجتماعی و همه‏‌گیری کرونا به حال خود رها شد و سرانجام در ششم ژانویه رئیس‌‏جمهور و دیگر چهره‏‌های مهم حزبش از حملۀ اراذل و اوباش به عمارت کنگره حمایت کردند.

این حوادث، به‏‌حق، نگرانی‏‌های عمیقی را در مورد آیندۀ دمکراسی آمریکا برمی‌‏انگیزد و درون راست افراطیِ سیاست آمریکا رگه‏‌هایی مشاهده می‏‌شود که شاید بتوان فاشیست‏‌گرایی خواند، اما دو ویژگی اساسیِ فاشیسمِ اصلی در آمریکایِ سال ۲۰۲۰ غایب بود. یکی جنگ تمام‌‏عیار بود. آمریکایی‏‌ها جنگ داخلی را به خاطر می‌‏آورند و جنگ‌‏های داخلی آینده را تصور می‏‌کنند. آن‏‌ها در سال‏‌های اخیر از طریق اعزام نیرو درگیر جنگ‏‌هایی شده‌‏اند که آثار مخرب آن بر جامعۀ آمریکا به‌صورت مراقبت‏‌های پلیسیِ نظامی و خیال‏‌پردازی‏‌های شبه‌‏نظامی بازگشته است. ولی جنگ تمام‌‏عیار جامعه را به‌طرز کاملاً متفاوتی بازپیکربندی می‏‌کند. در این نوع جنگ نه فقط یگان‏‌های تکاور عملیات‏‌های سال ۲۰۲۰ بلکه همه درگیر می‏‌شوند.

دیگر جزء غایبِ فاشیسمِ اصیل تعارض اجتماعی است، یعنی تهدید خیالی یا واقعیِ وضع موجودِ اجتماعی و اقتصادی از سوی چپ‏‌ها. وقتی بحران قانون اساسی در سال ۲۰۲۰ رخ داد، شرکت‏‌های آمریکایی به‌صورت گسترده و علنی علیه ترامپ متحد شدند. هیچ‌‏یک از این شرکت‏‌های عظیم هراسی نداشتند که دلیل اقتصادیِ این اقدام را به‌صراحت اعلام کنند، دلایلی چون ارزش سهام‌دار، مشکلات ادارۀ شرکت‏‌هایی که کارمندانشان از نظر سیاسی اختلاف دارند، اهمیت اقتصادی حکومتِ قانون و، در کمال تعجب، کاهش فروش محصولات در صورت بروز جنگ داخلی.

این هم‌‏پیمانیِ پول با دمکراسی در آمریکای سال ۲۰۲۰ دلگرم‌‏کننده است، ولی نه خیلی زیاد. لحظه‌‏ای سناریوی دوم را تصور کنید. کرونا چند هفته زودتر به آمریکا می‏‌رسید و این بیماریِ در حال گسترش همه را به‌سوی برنی سندرز و خدمات بهداشتی و درمانیِ عمومی‏‌اش سوق می‌‏داد و رقابت‏‌های مقدماتی ریاست جمهوریِ حزب دمکرات، به‏‌جای جو بایدن، سوسیالیستِ قسم‌‏خورده‏ای را بر صدر فهرست نامزدهای انتخاباتی می‏‌نشاند. تصور این سناریو که شرکت‏‌های بزرگ برای جلوگیری از پیروزی سندرز کاملاً به‌سمت دیگر متمایل می‏شدند و طرف ترامپ را می‏گرفتند اصلاً دشوار نیست. و اگر اصلاً سندرز پیروز انتخابات می‌‏شد چه؟ آن وقت شاهد آزمون سختِ قانون اساسی آمریکا و وفاداری قدرتمندترین شرکت‏‌ها به آن بودیم. همین‏که مجبوریم به چنین سناریوهایی بیندیشیم نشان از شدت بحران‏‌های چندگانۀ سال ۲۰۲۰ دارد.

انتخاب جو بایدن و برگزاری مراسم معارفۀ او در زمان مقرر، به تاریخ ۲۱ ژانویۀ ۲۰۲۱، به‏‌نوعی حس آرامش را بازگرداند. ولی آن وقت که بایدن با بی‏پروایی تمام اعلام می‏‌کند «آمریکا برگشته»، بیش‌ازپیش آشکار شده که پرسش بعدی ما باید این باشد: کدام آمریکا؟ و بازگشت به چه؟ بحران همه‏‌جانبۀ نئولیبرالیسم چه‌‏بسا حتی در بین میانه‏‌گرایان که چندی خاموش بودند نیروی فکری خلاق به وجود آورده باشد. اما با یک بحران فکری عصر جدید فرا نمی‌‏رسد. فهم این موضوع که هر ‏آنچه را واقعاً بتوانیم انجام دهیم می‏‌توانیم تأمین مالی کنیم هم نیروبخش است، هم ما را در تنگنا قرار می‏‌دهد. ما واقعاً چه کاری را می‏‌توانیم و چه کاری را باید انجام دهیم؟ اصلاً این «ما» کیست؟

بریتانیا، آمریکا و برزیل نشان می‌‏دهند که سیاست‏‌های دمکراتیک اَشکال جدیدِ عجیب و ناآشنایی را به خود می‏‌گیرند. نابرابری‏‌های اجتماعی نسبت به قبل بیشتر شده که کمتر نشده. دست‏کم، در کشورهای ثروتمند، از نیروی جبران‏کنندۀ جمعی خبری نیست. انباشت سرمایه‏‌داری از مجراهایی ادامه می‌‏یابد که بی‏وقفه مخاطرات را بیشتر می‏کند. استفادۀ عمده‏ای که از آزادی اقتصادیِ نویافتۀ ما شده تلاش‏های بیش‌ازپیش بی‏معنی در جهت ثبات اقتصادی هستند. رویارویی غرب و چین پاره‏ه‌ای بزرگ جهان را از هم جدا می‌‏کند، طوری که از جنگ سرد به این‏ سو شاهد آن نبوده‌‏ایم. و حالا این هیولا در هیئت کرونا سر رسیده است. آنتروپوسین دندان‏‌های آن را نشان داده -اما هنوز نه آن‏چنان که باید. باید انتظار حوادث خیلی بدتر از کرونا را داشته باشیم- سال ۲۰۲۰ وضعیت قرمز نبود. اگر وضعیتمان کمی بهتر شده باید تأمل کنیم. معلوم نیست که در سرتاسر جهان چه تعداد کُشته شده‌‏اند ولی حدس می‏‌زنیم که در بهترین حالت ۱۰ میلیون نفر باشند. هزاران نفر هر روز می‏‌میرند. و سال ۲۰۲۰ برای ما زنگ خطر بود.