به گزارش خبرگزاری مهر، ایلیا سلیمان کارگردان صاحبنام فلسطینی کارش را با «وقایع نگاری ناپدید شدن» در سال ۱۹۹۶ آغاز کرد و با «مداخله الهی» در سال ۲۰۰۲ فیلمسازی را ادامه داد و ۲۰۰۹ سومین فیلم از سهگانهاش را با «زمانی که باقی میماند» به انجام رساند.
پس از «مداخله الهی» که نگاهی کمدی-تراژیک و مدرن به زندگی در سرزمینهای اشغالی دارد و در جشنواره کن سال ۲۰۰۲ جایزه هیأت داوران را کسب کرد، «زمانی که باقی میماند» بار دیگر به بررسی هویت ملت فلسطین پرداخت.
این کارگردان فلسطینی سال ۲۰۱۹ با فیلم «این باید بهشت باشد» بازگشت و به بخش مسابقه هفتاد و دومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم کن راه یافت و در نهایت تقدیر ویژه هیأت داوران را از آن خود کرد. وی در این فیلم با الهام از زندگی مردمان سرزمین مادریاش بیشتر از همیشه بر هویت و ملیت تکیه کرده است.
داستان «این باید بهشت باشد» درباره مردی فلسطینی با بازی خود ایلیا سلیمان است که برای کار سینما سرزمینش در ناصره را ترک میکند و در همین حال مشغول نظاره شهرهای بزرگ امروز است. وی که ناصره و درختهای لیموی مشهورش را ترک میکند، در طول سفر با این فکر کلنجار میرود که حتماً بهشت باید جای دیگری باشد، جایی در غرب مثلاً...
قهرمان داستان به پاریس میرود، با چشمان حیرتزده شهر را مینگرد، اما پاریس را شهری میبیند با کنترلهای امنیتی وسواسگونه. شهری که برخلاف تصور او به هر جایش سر بزنی مأموران پلیس را میبینی. پس از آن به شهرهای دیگر میرود، به نیویورک. اما چیزی در همه این مکانها هست که او را به یاد سرزمینش میاندازد.
«این باید بهشت باشد» که با زبانی کمدی، تلخیهای درگیریهای ذهنی انسان مهاجر را تصویر میکند به عنوان نماینده فلسطین در اسکار نود و دوم نیز معرفی شد و امتیاز ۹۶ درصدی را از ۴۹ نقدی که بر آن نوشته شده در سایت راتن تومیتوز به دست آورد و جایزه ۴ هزار یورویی جشنواره بینالمللی فیلم بروکسل در سال ۲۰۱۹ را کسب کرد.
هیأت داوران جشنواره کن با دادن جایزه فیپرشی از این فیلم به عنوان فیلمی یاد کردند که به شیوهای ظریف، با طنزی قوی، داستانی فراتر از سیاست، مذهب، مقامات و تفاوتهای فرهنگی را تصویر کرده است؛ گرچه این تفاوتها با نگاهی تیزبینانه به پوچیهایی که از ورای ریاکاری میگذرد نگاه دارد و با فیلمبرداریهای عالی و اغلب غافلگیرکننده ارائه میشوند.
این فیلم که با همکاری کمپانیهای فیلمسازی فرانسه-آلمان-کانادا و ترکیه ساخته شده باز هم به همان مشاهدات دقیق و رفتار متناقض انسانی میپردازد که با سهگانه سلیمان هم نمود داشت و وی را به شهرت رساند. وی این بار تمرکز خود را بر کل جهانی دارد که به نوعی خود فلسطین است.
هالیوود ریپورتر در نقد فیلم مینویسد: وی در ناصره زادگاهش فیلمبرداری را شروع کرده و بعد در پاریسی غریب و متروکه و در نهایت در نیویورک و مونترال به داستانهای غمانگیزی از وقایعی معمولی و برخوردهای تصادفی میرسد. وی بدون اینکه کلمهای در فیلم صحبت کند مشغول نظاره است؛ نظارهگری کنایهآمیز از کمدی انسانی در دنیایی که پر از تنش و پارانویاست. وی در این فیلم در حالی که همچنان در جستوجوی معنای هویت و وطن است، تنها چیزی که میخواهد جایی آرام است که بتواند آنجا خودش باشد و فیلم بسازد.
شاید بتوان این فیلم را نامهای عاشقانه از یک چاپلین امروزی خواند. وی یادآوری میکند زمانی فلسطین بود که مردم آن توسط پلیس مورد آزار و اذیت بودند و تحقیر شدند و تحت نظر بودند و حالا همه دنیا با یک پلیس غولپیکر اداره میشود و شبکهای وسیع از ایستهای بازرسی و شهروندان مسلحی دیده میشوند که به طرز مشکوکی به یکدیگر چشم دوختهاند.
در ناصره محبوب سلیمان آدمهای مسلح به چوب بیسبال و پلیس در خیابانها پرسه میزنند و در پاریس سه افسر پلیس ماشینی پارک شده را وارسی میکنند و روز بعد تانکها با شدت از کنار بانک دو فرانس عبور میکنند و رژه نظامی بدون تماشاگر برگزار میشود.
وی که برای ملاقات با یک تهیهکننده فیلم این سفر را شروع کرده در نهایت از مدیر هنری شرکت فیلمسازی فرانسوی که گائل گارسیا دوست مکزیکیاش معرفی کرده، میشنود سناریوی «باید بهشت باشد» چندان فلسطینی نیست و هر جا میتوان آن را ساخت.
کارگردان سوار هواپیمای دیگری میشود و در شهر بعدی ۶ پلیس مسلح را میبیند که دختری جوان را تعقیب میکنند که لباسی با طرح پرچم فلسطین بر تن دارد.
صحنه پایانی با تصویری از حضور در یک کافه در ناصره شروع میشود که سلیمان در سکوت به تماشای جوانانی نشسته که در حال گوش کردن به آهنگی فلسطینی هستند.
فیلمساز در قالب این سکانسها یادآوری میکند که وطن وطن است و آواز دهل شنیدن از دور خوش است.