خبرگزاری مهر، گروه بین الملل -سعید عدالت جو: اخیراً رهبر معظم انقلاب در دیدار رمضانی با دانشجویان از تغییر نظم حاکم بر جهان سخن گفتند. مسئله تغییر نظم جهانی بارها مورد تاکید ایشان قرار گرفته است. در سلسله مطالبی به بررسی ابعاد مختلف نظم جدید جهانی خواهیم پرداخت.
سخن از نظم نوین جهانی قدمتی قریب به یک قرن دارد. پس از جنگ جهانی اول و تشکیل جامعه ملل، وودرو ویلسون رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده اصطلاح نظم نوین جهانی را برای وضعیت نوینی از جهان توصیف کرد که با محوریت جامعه ملل، نظامی را برای حفظ صلح و امنیت بینالمللی ایجاد میکند. از آن زمان تاکنون شاهد تغییرات زیادی در نظم جهانی بودهایم، بااینحال این مفهوم بسیار قدیمیتر است. اگر سیاست را قلمرو روابط مرتبط با توزیع قدرت بدانیم، بلافاصله پس از تشکیل دولتها، تلاش آنها بر اعمال قدرت بر همدیگر، حذف دولتهای ضعیفتر و قدرت گرفتن پارهای دیگر و زنجیره اوج و افول قدرتهای مختلف آغاز میشود. تاریخ این اوج و افولها را میتوان به هزاره دوم پیش از میلاد رساند، جایی که شاهد اوجگیری و سقوط دولتهای بابل، آشور، مصر و هیتی هستیم، بعدها با ظهور امپراتوریهای بزرگی چون امپراتوری ایران و در پی آن اسکندر و جانشینان او، روم، ساسانیان، خلافت اموی و عباسی و بعدها قدرتهای اروپایی مفهوم جدیدی به معنای موازنه قدرت میان امپراتوریهای بزرگ مطرح شد و با آغاز عصر اکتشافات به نوعی شاهد تبدیل نظم اروپایی (حاصل از توازن قوا میان قدرتهای اروپایی) به نظم جهانی (سیطره قدرتهای اروپایی بر جهان و تعریف نظم جهانی بر مبنای توازن قدرت میان خود) هستیم.
از صلح وستفالی تا پایان جنگهای هفتساله
نظم بینالمللی جهانی در مفهوم کنونی آن بهعنوان نظامی از روابط، ایدهها و مبانی رابطه بین دولتها در سطح جهان تعریف میشود و از نظر تاریخی در قرن شانزدهم و با برقراری روابط دیپلماتیک میان قدرتهای اروپایی و پیریزی اولیه نظام «قدرتهای بزرگ» در اروپا شروع به شکلگیری کرد. نمونه اولیه اصول حقوقی نظام روابط بینالملل را میتوان در صلح وستفالی در سال ۱۶۴۸ دید، صلحی که به جنگهای ویرانگر ۳۰ ساله در اروپای مرکزی پایان داد. بااینحال نزدیک به دو قرن طول کشیده بود تا این اصول شکل بگیرد. مفهوم حاکمیت در نتیجه صلح وستفالی رفتهرفته به عنوان یک نقطه محوری در سیاست داخلی و خارجی موردتوجه قرار گرفت و پس از انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم به عنوان مبنای اصلی نظام روابط بینالملل قرار گرفت.
جنگ ۳۰ ساله خود میراث جنگهای مذهبی در اروپای قرن شانزدهم بود، اما درعینحال، دو اصل جدید در سیاست خارجی را مطرح کرد که بعداً به شکل گسترده از سوی سیاستمداران به کار گرفته شد این دو اصل عبارتاند از: حفظ «توازن قدرت» بینالمللی از طریق حمایت از ائتلاف ضعیفتر در برابر ائتلاف قویتر و اولویت منافع ملی بر سایر منافع (مذهبی، عقیدتی و …).
جنگ ۳۰ ساله خود میراث جنگهای مذهبی در اروپای قرن شانزدهم بود، اما درعینحال، دو اصل جدید در سیاست خارجی را مطرح کرد که بعداً به شکل گسترده از سوی سیاستمداران به کار گرفته شد این دو اصل عبارتاند از: حفظ «توازن قدرت» بینالمللی از طریق حمایت از ائتلاف ضعیفتر در برابر ائتلاف قویتر و اولویت منافع ملی بر سایر منافع (مذهبی، عقیدتی و …).
این اصول در چارچوب روابط بینالملل، محور اصلی درک الگوی روابط اروپایی و جهانی و نظم حاصل از آن است. کاربرد این اصول در سیاست خارجی برخی از کشورها (مانند فرانسه و بعداً بریتانیا) با هدف ایجاد شماری از اتحادهای نظامی-سیاسی به آنها امکان داد تا تعادل را به نفع خود حفظ و کنترل کنند با در نظر گرفتن این موضوع، میتوان ویژگیهای اتحادهای نظامی قرن ۱۸ و ۱۹ و همچنین دلایل تبادلات درون آنها را بهتر درک کرد.
از پایان جنگهای هفتساله تا کنگره وین
اگرچه توازن قوا پس از صلح وستفالی مورد توجه بسیار قرار گرفت با این حال این مفهوم را میتوان محور نظم جهانی جدید پس از جنگهای هفتساله (۱۷۵۶ تا ۱۷۶۳) دانست. تلاش قدرتهای اروپایی برای توسعه و افزایش حداکثری منافع ملی خود و همچنین توسعه استعمار برخورد میان این قدرتها را ناگزیر ساخت سرانجام در جنگی میان قدرتهای آن روز اروپا یعنی پروس، فرانسه، اتریش، روسیه و بریتانیا وضعیت جدیدی شکل گرفت، وضعیتی که بریتانیا را به یک قدرت جهانی و پروس را به یک قدرت مهم اروپایی بدل ساخت از سویی فرانسه بخش مهمی از قدرت خود را در اروپا از دست داد و از سویی مستعمرات خود در هند و آمریکایی شمالی را نیز از دست داد مهمترین ویژگی نظم این دوران را میتوان توازن قوا دانست. با این حال پیامدهای این جنگ از نظر مالی برای دو قدرت مهم آن زمان یعنی فرانسه و بریتانیا بهاندازهای سنگین بود که منجر به دو انقلاب مهم تاریخ مدرن یعنی انقلاب فرانسه و آمریکا شد.
انقلاب فرانسه تا کنگره وین
انقلاب فرانسه و در پی آن ظهور ناپلئون به طور کلی نظم شکل گرفته پس از جنگهای هفتساله را دگرگون ساخت. انقلابهای آمریکا و فرانسه قداست نهاد پادشاهی و سلطنت را به چالش کشید، از سویی قدرت روزافزون فرانسه در دوران ناپلئون و سیطره او بر اروپا و تلاش برای در هم کوبیدن روسیه، منجر به اتحاد قدرتهای اروپایی برای مهار خطر فرانسه شد، در این دوران نیز اگرچه اساس نظم جهانی همچنان مفهوم توازن قوا بود با این حال تلاش برای حفظ نهادهای موجود به ویژه نهاد سلطنت نیز از دیگر محورهای این دوره از نظم جهانی بود.
روسیه، اتریش، پروس و بریتانیا پس از اتحاد با همدیگر و شکست ناپلئون در کنگره وین گرد هم آمدند و در پیمانی آسایش اروپا را بسته به حفظ نظم موجود بر اساس قدرت سلاطین و قوانین اساسی دانستند. با این حال شیوه تصمیمگیری در این کنگره یعنی اتفاق آرا و اهمیت منافع ملی برای هر قدرت منجر به فروپاشی این نظم جهانی در جنگ کریمه شد.
تشکیل امپراتوری آلمان تا جنگ جهانی اول
اهمیت منافع ملی ناگزیر منجر به تمرکز بر مفهوم ملت به عنوان رکن اصلی قدرت در کشورهای اروپایی شد، فرانسه و بریتانیا پیشتر در توسعه و یکپارچگی ملی خود کوشیده بودند، اما پروس و به طور کلی سرزمینهای آلمانی نشین که مرکب از حکومتهای متعددی بود همچنان از این منظر پراکنده مینمود، سرانجام با تلاشهای بیسمارک صدراعظم پروس امپراتوری آلمان تشکیل و به قدرتمندترین کشور اروپایی از نظر نظامی و صنعتی تبدیل شد. این موضوع به طور مستقیم توازن قوا در اروپا را به هم زد و در نتیجه جنگهای بسیار سرانجام موقعیت امپراتوری آلمان به عنوان قدرت برتر اروپا به رسمیت شناخته شد، این وضعیت منجر به توسعه مستعمرات آلمان در آفریقا، تلاش برای شکلگیری ائتلافهایی در مقابله با قدرت روزافزون آلمان و همچنین ظهور نهضتهای مختلف ملی و انقلابی منجر شد. وضعیتی که در نهایت به جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر و شکلگیری نظم جهانی جدیدی با توجه به وضعیت حاصل شده از توازن میان قدرتهای مختلف انجامید.
تشکیل جامعه ملل تا جنگ جهانی دوم
تشکیل جامعه ملل پس از پایان جنگ جهانی اول و کنفرانس پاریس را میتوان نخستین تلاش فراگیر برای تشکیل یک مرجع بینالمللی به منظور حل اختلافات و پیشگیری از بروز جنگ گسترده دیگر دانست. تشکیل جامعه ملل پس از پایان جنگ جهانی اول و کنفرانس پاریس را میتوان نخستین تلاش فراگیر برای تشکیل یک مرجع بینالمللی به منظور حل اختلافات و پیشگیری از بروز جنگ گسترده دیگر دانست. در این دوره اهمیت قدرت اقتصادی صنعتی و افول اهمیت استعمار به عنوان یک مؤلفه مهم در قدرت اقتصادی و ملی اقداماتی مانند کاهش محدودیتهای تجاری و مقابله با اختلال در آزادی عبور و مرور در دریاها را ناگزیر میساخت. از سویی گسترش آگاهیهای ناشی از توسعه آموزش و رسانهها در جهان اهمیت دیپلماسی پشت پرده برای حل تنشهای استعماری و درعینحال تلاش برای برتری نظامی از طریق مسابقه تسلیحاتی به عنوان ضامن رشد اقتصادی را نیز برجسته میکرد. این شرایط مستلزم حل اختلافات مرتبط به تمامیت ارزی، حل مسئله استقلال اقلیتهای قومی در اروپا و خاورمیانه بود. با این حال جامعه ملل به عنوان نهادی برای حل مسالمتآمیز اختلافات بینالمللی به دلیل عدم سازگاری با وضعیت واقعی توازن قوا در جهان نتوانست اهداف خود را محقق کند. عدم پیوستن آمریکا به این جامعه، اخراج شوروی بر اثر حمله به فنلاند و ناتوانی جامعه از وادار ساختن امپراتوری ژاپن به تخلیه منچوری و بیتوجهی به حمله ایتالیا به حبشه و عدم پیوستن آلمان نازی به کنفرانس خلع سلاح اروپا، به روشنی ناتوانی جامعه ملل از تحقق اهداف خود را نشان میدهد. اختلافات موجود در آن دوران سرانجام منجر به بروز جنگ جهانی دوم شد و در پی آن تلاش برای تشکیل نهاد فراگیری با اهداف جامعه ملل و ابزارهای کاراتر منجر به تشکیل نظم جهانی جدیدی شد.
تشکیل نظام دوقطبی تا فروپاشی شوروی
تشکیل سازمان ملل با اعطای حق وتو به اعضای دائم شورای امنیت، اختیارات گسترده این شورا برای اعمال قدرت نظامی و تحریمها بر سایر کشورها به استثنای اعضای دائم، از میان رفتن استعمار و اهمیت اصل تعیین سرنوشت از مهمترین پیامدهای جنگ جهانی دوم در عرصه بینالملل بود. از سویی در عرصه توازن قوا شاهد افول قدرت کشورهای اروپایی و ظهور آمریکا و شوروی به عنوان قدرتهای برتر نظامی و اقتصادی و تلاش آنها برای سیطره بر جهان بودیم. در این دوران دو قطب مهم یعنی قدرتهای غربی با رهبری آمریکا و کشورهای کمونیستی با رهبری اتحاد شوروی وارد رقابت گستردهای شدند که از آن به جنگ سرد تعبیر میشود، مسابقه تسلیحات هستهای و استقرارهای مرسوم نیروهای نظامی دو طرف در کنار جنگ روانی، کارزارهای تبلیغات سیاسی، جاسوسی، تحریمهای اقتصادی گسترده، رقابت در مسابقات ورزشی و فناوری مثل رقابت فضایی عرصههایی بودند که دو طرف تلاش داشتند تا برتری خود را در آن نشان دهند. از سویی شاهد تقابل میان دو نظام کمونیستی و لیبرال دموکراسی غربی و همچنین اقتصاد دولتی کمونیستی و اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد غربی بودیم. کشمکش میان این دو سرانجام با فروپاشی شوروی و پیروزی آمریکا پایان یافت.
به طور کلی میتوان گفت در تمام این دوران از صلح وستفالی تا فروپاشی شوروی توازن بین قدرتها به دلیل عوامل متعددی برهم خورده است و ازاینرو شاهد فروپاشی نظم قدیم و ظهور نظم جدید بودهایم.
از ابتدای شکلگیری نظم جهانی جدید پس از صلح وستفالی توازن میان قدرتها به عوامل مختلف از جمله شورشهای داخلی، سقوط سلسلهها و غیره در حال تغییر بود؛ با این حال در این دوره قدرت نظامی مهمترین عامل در تعیین جایگاه قدرتهای مختلف در نظم جهانی بود. توسعه علوم و تبدیل آن به فناوریهای نظامی منجر به تغییرات پیدرپی در نظم جهانی شد. با ظهور ارتشهای بزرگ و انتقال کامل به دوران تولید صنعتی، قدرت اقتصادی کلی دولت و تأمین منابع به عامل اصلی تعیینکننده در جایگاه هر دولت در نظام جهانی تبدیل شد. امروزه، شاخصهای مختلف اقتصادی و مالی میتوانند به تعریف روند تغییر موازنه قدرت کمک کنند.
از سویی از نظر تاریخی توازن قوا به طور جدی توسط یک پارادایم ایدئولوژیک در حال تغییر، مختل شده است. از آنجایی که پارادایم میتوانست برای مشروعیت یک حکومت و اقدامات آن تعیینکننده باشد، اختلاف میان دولتها در روابط بینالمللی و جنگ بین آنها به سرعت به دشمنی ایدئولوژیک نیز منجر شد. این پارادایم ایدئولوژیک را میتوان در جریان اصلاحات دینی در قرن ۱۶ و ۱۷، جنگهای مذهبی و بعداً در تقسیم اروپا به پروتستانها و کاتولیکها به خوبی دید. انقلاب فرانسه (در اواخر قرن هجدهم) باعث بحران ایدئولوژیک جدیدی شد که قداست سلطنت و اشرافیت را تضعیف کرد. پس از ربع قرن از جنگهای بیپایان، ائتلافها، پیروزی و سقوط امپراتوری ناپلئون و احیای نظامهای سلطنتی قداست سلطنت و اشرافیت به شکلی بنیادین تحلیل رفته و دگرگون شد. تحول ایدئولوژیک جدید پس از جنگ جهانی اول در نتیجه بحران عمیق نظم جهانی حاصل از تشکیل جامعه ملل آغاز شد و درنهایت منجر به بروز جنگ جهانی دوم شد. پس از این جنگ شکاف ایدئولوژیک بین سوسیالیسم و سرمایهداری به عاملی تعیینکننده برای نظم نوین جهانی تبدیل شد.
از نظر تاریخی هر نوع نظم جهانی باثبات (در مفهوم مدرن آن) که از سوی بازیگران اصلی به رسمیت شناخته شده و حمایت شده است، معمولاً بین سه تا چهار دهه یا حتی کمتر دوام آورده است.
از نظر تاریخی هر نوع نظم جهانی باثبات (در مفهوم مدرن آن) که از سوی بازیگران اصلی به رسمیت شناخته شده و حمایت شده است، معمولاً بین سه تا چهار دهه یا حتی کمتر دوام آورده است.
نظمی که پیش از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) وجود داشت، کمتر از ۳۰ سال طول کشید و پس از جنگ هفتساله (پس از ۱۷۶۳) ایجاد و در ۱۷۹۰-۱۷۹۱ نابود شد. نظمی که پس از جنگهای ناپلئونی و کنگره وین ایجاد شد، در اثر انقلابهای ۱۸۴۸-۱۸۴۹ و جنگ کریمه از بین رفت و عمری کمتر از ۳۵ سال داشت. سیستم بعدی نظم جهانی پس از ظهور امپراتوری آلمان (۱۸۷۱) شروع به شکلگیری کرد، در اوایل دهه ۱۸۹۰ شکوفا شد و در جنگ جهانی اول ویران شد، بنابراین کمتر از دو دهه دوام آورد نظم جهانی ایجاد شده پس از جنگ جهانی دوم از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰ یعنی به مدت ۴۵ سال دوام آورد، زمانی که نسبت به دورههای پیشین امیدوارکننده به نظر میرسد.
نظم جهانی تکقطبی از تشکیل تا ظهور نشانههای افول
فروپاشی بلوک سوسیالیستی و اتحاد جماهیر شوروی نظم جهانی دوقطبی قبلی را از بین برد و به ایجاد جهانی تکقطبی انجامید. در این دوره ایدههای مطرحشده درباره نظم نوین جهانی که اواخر دهه هشتاد میلادی و اوایل دهه نود مطرح شد، معتقد به سیطره کامل اقتصاد، نهادها و فرهنگ آمریکایی یا به نوعی غربی بود.
با این حال، اگرچه در این دوره نظم تکقطبی شکل گرفته و توسعه یافت، اما موازنه جهانی بار دیگر تغییر کرد. این امر ناشی از توسعه نابرابر اقتصاد و فناوری در کشورهای مختلف بود. در طول سه یا چهار دهه اخیر، جهانیشدن دائماً و به طور قابلتوجهی بر تغییرات نظم جهانی تأثیر گذاشته است و در نهایت توازن قدرت اقتصادی را به سمت کشورهای درحالتوسعه تغییر داد. یکی از دلایل اصلی این امر را میتوان، صنعت زدایی در کشورهای توسعهیافته و در نتیجه انتقال بخش قابلتوجهی از تولید، اقتصاد و فناوری از کشورهای توسعهیافته به کشورهای درحالتوسعه بود نتیجه این انتقال کاهش رشد اقتصادی کشورهای غربی و در پی آن کاهش نقش آنها در عرصه جهانی است، درحالیکه نفوذ دیگر کشورها افزایشیافته است.
در طول دو دهه از سال ۱۹۹۱، با تداوم ضعف اروپا و ادامه رکود در ژاپن، شاهد ظهور غولهای اقتصادی در آسیا (چین و هند) و همچنین ظهور تعدادی از قدرتهای منطقهای از جمله مکزیک، مالزی و نیجریه، ترکیه، ایران، پاکستان هستیم که به اشکال مختلف توسعه یافته و در آیندهای نزدیک جایگاهی برتر در جهان را به دست میآورند. در کل قدرت گرفتن اقتصادهایی مانند چین و هند و اشتراک منافع آنها با قدرتهای نظامی از قبیل روسیه نظم تکقطبی در جهان امروز را به چالش کشیده است.