به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «برادر رحی» شامل خاطرات شهید مدافع حرم رحیم کابلی نوشته محمد طالبی بهتازگی توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شده است.
شهید رحیم کابلی از شهدای مدافع حرم استان مازندران، متولد سال ۱۳۴۲ در شهرستان بهشهر است. وی در سال ۱۳۹۵، در خانطومان سوریه آسمانی شد. و پیکر ایشان هنوز به ایران برنگشته است.
کتاب «برادر رحی» روایتگر سالهای حضور حاج رحیم در میدان نبرد عراق علیه ایران است؛ پژوهش و بخشی از تدوین این اثر، در زمان حیات این بزرگوار انجام شده، و کتاب به طور کامل، روایتِ خودِ شهید است. محمد طالبی، نویسنده این اثر، تاکنون آثار بسیاری چون: نیرنگ شیطان، شار و شرر، سیمای مردی در دوردست، قهرمان بدون کمربند و… را در کارنامه خود دارد. خوانندگان پس از مطالعه این کتاب، با روحیه شاد همراه با چاشنی شیطنت، مهربان و در عین حال مدیر و پرجذبه حاج رحیم آشنا میشوند. برای کسانی که به خاطرات جذاب ۸ سال دفاع مقدس علاقمند هستند، خواندن این اثر را توصیه میکنیم.
در بخشی از اینکتاب آمده است:
سال اول دبستان معلمی داشتیم به نام آقای «وطنی». آدم خوشبرخورد و مهربانی بود. این مهربانی و خوشروییاش، باگذشت چهل و دو سال هنوز در ذهنم باقیمانده است؛ حتی الان که بعضی وقتها یادی از گذشته میکنم، دلم میخواهد از معلم کلاس اولمان به نیکی یاد کنم. از ایشان خبری ندارم، اما اگر هنوز در قید حیات است، خدا حفظش کند و اگر فوت کرد، انشاءالله روحش شاد باشد. نحوه برخورد آقای وطنی سبب علاقهمندی عمیقتر من به درس و محیط مدرسه شد. در آن سالها دخترها و پسرها در یک کلاس مشترک درس میخواندند. دوم ابتدایی یک معلم داشتیم به نام «حسین ثابت» که الان هم زنده است و با او رابطه خیلی خوبی دارم. معلم سختگیری بود و به اجرای تکالیف دانشآموزان حساسیت خاصی نشان میداد. یک بار با تأخیر به مدرسه آمد. بچهها طبق معمول از دیر آمدن او سوءاستفاده کردند و کلاس را روی سرشان گذاشتند. وقتی آقای ثابت وارد کلاس شد، با دیدن شلوغبازی بچهها، همه را جریمه کرد و گفت: «همه شما باید ده بار از روی درس چوپان دروغگو مشق بنویسید!»
ما بهزحمت و اجبار این کار را انجام دادیم، ولی یکی از همکلاسیهایم به نام «فرحناز بابایی» جریمهها را ننوشت. معلم از دست او عصبانی شد، یقهاش را جمع کرد و با دست بالا آورد؛ طوری که پاهای دخترک تا نزدیکی گردن آقای ثابت بالا کشیده شد. آن موقع سقف کلاسهای مدرسه ما خیلی کوتاه بود. وقتی معلم او را بالا آورد، سر فرحناز بابایی محکم به سقف خورد و صدایش تا بیرون کلاس رفت. این حادثه به خیر گذشت و بابایی بعد از چند دقیقه گریه کردن، ساکت شد. آن سال ما غیر از آقای ثابت، دو معلم دیگر هم داشتیم؛ آقای «شعبانعلی خاکزاد» و «علی افغان نژاد»! ولی سر آخر متوجه نشدیم که کدام یک از این سه نفر در واقع معلم ثابت کلاس دوم ابتدایی ما هستند. یک روز در چله زمستان، یکی از بچهها به نام «محمدعلی محمودی» مشق ننوشته، وارد کلاس شد. محمدعلی هم درس نمیخواند و هم شیطنت داشت. توی آن سرما، پنجره کلاس را باز کرد. آن موقع ما از بخاری نفتی برای گرمشدن استفاده میکردیم. معلم چوب را که برداشت، محمودی از پنجره نیمهباز کلاس بیرون پرید و فرار کرد. یکی از همکلاسیهای دیگرم «ذوالفقار اعظمی» هم یکبار درسش را آماده نکرده بود. دیدیم دستهایش را زیر بغلش گذاشته است و مثل بید می لرزد. دندانهایش به هم میخورد و نمیتوانست درست حرف بزند. معلم خیلی زود متوجه این موضوع شد. او درسش را آماده نکرده بود و با این ترفند میخواست از درس پس دادن، شانه خالی کند.
اینکتاب با ۲۸۴ صفحه، همزمان با ایام سالروز شهادت شهدای خانطومان عرضه شده است.