تمام منطقه جنوب زرهی بود. این‌منطقه بسیار مهم بود. قرارگاه لشکری حزب بعث اینجا بودند. بعدها اسرا در بازجویی‌ها گفته بودند که اگر شما یک ساعت زودتر می‌رسیدید، صدام همین جا بود.

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: سه بخش اول گفت و گو با سردار قدرت الله شاهوردی شهرکی از فرماندهان مخابرات لشکر ۲۷ محمد رسول الله چندی پیش منتشر شد. او از ابتدای جنگ توسط حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ تازه تأسیس ۲۷ محمد رسول الله (ص) با اسم مستعار برادر امامقلی شناخته می‌شود.

ادامه انتشار بخش‌های بعدی گفتگو با سردار شاهوردی همزمان با ابتدای خرداد و سالروز به ثمر رسیدن عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر شده است.

قسمت‌های اول تا سوم گفتگو با این فرمانده جنگ در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* «مخابرات لشکر ۲۷ چگونه پا گرفت؟ / با برادر احمد در روزهای پربرف مریوان»

* «مسئولین دستاوردهای جنگ را اعمال نکردند / عراقی‌ها رادیو ماکس داشتند»

* «کمبودها و گرفتاری‌های فتح المبین / ‏‬ شهید وزوایی مسیر را گم کرده بود»

مشروح قسمت چهارم گفت و گو با برادر امامقلی در سال‌های جنگ در ادامه می‌آید که همچنان مربوط به عملیات فتح‌المبین و حضور لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) در آن است.

***

عملیات خیلی به ارتباط وابسته بود. فرمانده‌هان ثانیه به ثانیه همراه با بی سیم و بی سیم چی ها بودند. دو نفری که از هم جدا نمی‌شدند. مسئول مخابرات چفت فرمانده بود. همه جا باید با هم بودند. برای همین اطلاعات یک بی سیم چی همیشه بیشتر بود. در جلسات همیشه همراه فرمانده بودند. فرمانده همیشه نیاز داشت که با کسی پشت بی سیم تماس بگیرد.

در ادامه روز اول عملیات دو پرواز عراقی آمد و آنها هم نتوانستند بمباران کنند چون با نیروهای ما قاطی شده بودند و آنها هم مانده بودند که کدام جبهه ایرانی‌ها هستند. می‌دانستند توپخانه شأن سقوط کرده. در نهایت تعداد زیادی عراقی اسیر شدند. اولین کاری که ما کردیم، برای همان اسرای مجروح بی سیم زدیم و گفتیم که بیایند و اینها را به عقب ببرند. بچه‌ها این طور بودند. یعنی با اسرا از اول با عطوفت و مهربانی برخورد می‌کردند. بعضی از اسرا هم پنهان شده بودند که وقتی دیده بودند در محاصره هستند تسلیم شده بودند.

* به توپخانه رسیدید؟

بله. همه این امکانات سالم به دست ما افتاد. من تا دو ساعت آنجا بودم که یادم هست صیاد شیرازی و آقا محسن «رضایی» هم بلافاصله خودشان را رساندند. اینقدر این نقطه برای ما مهم بود. بعد از ۵۰۰ متر پشت این توپ‌ها ما به جاده آسفالت رسیدیم. بچه‌ها از خوشحالی سر به سجده گذاشتند و جاده را بوسیدند. اینقدر این جاده مهم بود. راه اصلی به دست ما افتاده بود و برای همین مهم بود. به این صورت روز اول با تعداد خیلی کمی مجروح از سمت ما و با یک فتح بسیار بزرگ به پایان رسید. یعنی عمده لشکرهای ما از این توپخانه آسیب می‌دیدند.

* به جاده آسفالت دهلران رسیدید. شهید وزوایی را چه زمانی دیدید؟

صبح زود بود که با برادر احمد رفتیم و یک خسته نباشید به ایشان گفتیم و بازدید کردیم. با حاج احمد از آقای وزوایی تشکر کردیم. خدا را شکر همه محور عملیات فتح شده بود. لب جاده دهلران رفتیم که این عقبه جاده که به سمت اندیمشک می‌آمد، هنوز بسته بود و به سمت جلو هم که از دشت عباس عبور می‌کرد، به‌سمت دهلران هنوز بسته بود. یعنی عملیات هنوز بایستی ادامه پیدا می‌کرد. در این مرحله که آتش توپخانه کم شده بود و تقریباً ما به موفقیت بزرگ اولیه رسیده بودیم.

* ادامه عملیات چه‌طور انجام شد؟

مرحله بعدی عملیات قرار شد به سمت دشت عباس و به‌سمت چنانه که به سمت مرز عراق است، باشد. هدف این بود که به مرز برسیم و سایت‌های ۴ و ۵ که دست ارتش عراق بود آزاد شود.

* از نظر ارتباطی کارها چطور پیش رفت؟

ارتباطات در بالای تپه‌های بلتا که معروف به بلتای بزرگ و کوچک بود. بلتای بزرگ دست عراق بود و پشت همان بلتا ما قرارگاهمان را احداث کرده بودیم و اینجا مرکز ارتباطاتمان بود. به سمت پایین بلتای کوچک و جفینه و به سمت چنانه دیگر تسلط ارتباطی خوبی داشتیم.

در این مرحله از عملیات کار تقریباً سخت شد. بعضی محورها برای مثال لشکر امام حسین در منطقه دال پری که سمت راست ما بودند، اینها یک مسیر خیلی طولانی‌تری داشتند و شاید با ماشین نزدیک ۵ ساعت تا به منطقه عملیاتی راه داشتند. ما با اینها هم ارتباط داشتیم. خب این سمت هنوز نرسیده بودند و ما وسط را گرفته بودیم و سمت چپ ما هم درگیری شدید بود. سایت‌ها هنوز آزاد نشده بود. فردای آن روز سایت‌ها آزاد شد و ما از سمت جاده دهلران به سمت سایت‌ها رفتیم. خب این انتقالات برای ما خیلی سخت بود.

* پیش‌بینی این‌همه ارتباطات سخت بود؟

دقیقاً! متأسفانه ما برنامه ریزی طولانی مدت نداشتیم. یعنی برای بعد کجا؟ تصمیم گیری نکرده بودیم. بعد از مرحله اول ما برای مرحله دوم به مشکل برمیخوردیم. نه اینکه ارتباطات قطع بشود، نه! اما تقریباً برای ما سخت می‌شد. چون هرجا ارتباطات مستقر می‌شد، آن‌جا قرارگاه اصلی می‌شد. یعنی اینقدر تعیین کننده بود. یعنی جایی‌که فرمانده می‌گفت اینجا منطقه بسیار خوبی است برای قرارگاه، ولی اگر ما می‌گفتیم برای ارتباط منطقه خوبی نیست، منتفی می‌شد. شاید درک این حرف‌ها حتی برای رزمنده امروز هم سخت باشد اما واقعاً اینها تعیین کننده بود.

در این مرحله ما یک سری امکانات را به دست آورده بودیم. ما تعداد زیادی بی‌سیم غنیمتی گرفتیم که بی‌سیم‌های یوگسلاویایی به نام RT بودند و بخشی از اینها به فرکانس‌های PRC می‌خورد * در این مرحله از عملیات از نظر ارتباطی چقدر تغییر ایجاد شده بود؟

خب در این مرحله ما یک سری امکانات را به دست آورده بودیم. ما تعداد زیادی بی‌سیم غنیمتی گرفتیم که بی‌سیم‌های یوگسلاویایی به نام RT بودند و بخشی از اینها به فرکانس‌های PRC می‌خورد. ما از آن‌ها استفاده کردیم. در بخش دستی‌ها قسمتی از آنها قابل استفاده بود.

* با روش استفاده‌اش آشنا بودید؟

بله خیلی سخت نبود! ساده بود. حتی بی‌سیم راه دور آنها را ما در خودرو فرماندهی عراقی که یک لندرور پیشرفته که تلوتایپ هم داخل این خودرو نصب بود، غنیمت گرفتیم. اتفاقاً من از همین‌منطقه علی گره زد اولین پیام را با همین بی سیم به منطقه مریوان فرستادم و تبریک مرحله اول پیروزی عملیات را اعلام کردم که برادران ما در مریوان خیلی خوشحال شدند. در همین منطقه بلتا ما مراکز تلفن به غنیمت گرفتیم. کابل تلفن‌هایی به دست آوردیم که ما تا به حال از آن کابل‌ها نداشتیم! کابل‌های ضخیمی بود که با سوکت های خیلی بلند وصل می‌شد. خب افرادی را برای بهره برداری اینها گذاشتیم. خیلی برای ما جالب بود و این مرکز تلفن‌ها روسی بودند.

* این اتفاقات مربوط به چندم فروردین بود؟

روز سوم فروردین بود. منطقه بسیار خوش و آب و هوا و آن روز منطقه بسیار زیبا شده بود. ما دید بسیار خوبی هم داشتیم. هواپیماهای دشمن از فاصله بسیار دور دیده می‌شدند. موضوع دیگری که به نفع ما شد، سنگرهای خیلی خوبی بود که عراقی‌ها داشتند. بعدها این سنگرها برای ما قابل استفاده شد. وسایلشان مثل پوشاک و بعد از مرحله دوم عملیات که به انبارهای لجستیک عراقی‌ها هم دسترسی پیدا کردیم. برای مثال ماشین‌های بزرگ که آیفا که برای انتقال نیرو بودند و خودروهای عراقی‌ها از همین مرحله به درد ما خورد. خب بچه‌های ما عکس‌های رادیولوژی همراه داشتیم و بلافاصله با اسپری «محمد رسول الله» را روی درهای این ماشین‌ها می‌زدیم. بچه‌هایی مخصوص همین کار بودند!

* مرحله دوم چطور ادامه پیدا کرد؟

به سمت دشت عباس حرکت کردیم. ما یک نقطه ضعفی که داشتیم، این بود که چون ما نیروی هجومی بودیم و تجهیزات ما سبک بود و دشمن هم در منطقه چنانه با تانک مستقر بودند و ارتش عراق مکانیز و زرهی بود. تمام منطقه جنوب زرهی بود. این منطقه بسیار مهم بود. قرارگاه لشکری حزب بعث اینجا بودند. بعدها اسرا در بازجویی‌ها گفته بودند که اگر شما یک ساعت زودتر می‌رسیدید، صدام همین جا بود. یعنی سرعت عملیات در این حد بود. در این منطقه ما به همین مانع برخورد کردیم؛ زرهی! بچه‌های مخابرات در تپه‌های دو سه کیلومتر بالاتر و در منطقه دشت عباس که جاده دهلران از وسط این دشت عبور می‌کرد و دست راست به سمت استان العماره عراق می‌رفت که بعدها عملیات والفجر یک در اینجا صورت گرفت، به سمت چنانه با تشکیلات زرهی مستحکمی داشتند.

بعدها اسرا در بازجویی‌ها گفته بودند که اگر شما یک ساعت زودتر می‌رسیدید، صدام همین جا بود. یعنی سرعت عملیات در این حد بود. در این منطقه ما به همین مانع برخورد کردیم؛ زرهی! * عملیات چقدر طول کشید؟

خیلی طولانی شد. مسئول لجستیک ما شهید سلطانی قمی با برادرش همین جا شهید شدند! فرمانده گردان‌های ما شهید شدند!

* ارتباط چطور بود؟

خوشبختانه ارتباط با گردان‌ها و گروهان‌ها به خوبی برقرار بود چون ما در بلندی بودیم. از نظر تجهیزات متأسفانه ما مجهز نبودیم که جلوی تانک‌ها بتوانیم بایستیم. دو سه روز در دشت عباس که گاهاً بچه‌ها محاصره می‌شدند و بعد از محاصره در می‌آمدند و تانک‌ها را می‌زدند، عملیات طولانی شد تا الحمدلله با الحاقی که از سمت راست لشکر امام حسین صورت گرفت و فتوحاتی که در جبهه‌های شوش هم تکمیل شد، عراقی‌ها عقب نشینی کردند. در مرحله سوم ما باز هم جلوتر رفتیم. این بار دیگر دشت عباس و امامزاده عباس قرارگاه تاکتیکی ما شد.

* یک مرحله جلوتر رفتید!

بله و هر چه ما جلوتر می‌رفتیم و از عقبه خودمان که پادگان دوکوهه بود، فاصله بیشتر می‌شد این مشکل برای ما به وجود می‌آمد که انتقال تجهیزات و تعمیرات ما که در کوهه استقرار داده بودیم و ما اینقدر جلو رفته بودیم که در عقبه به مشکل برخورد کرده بودیم.

* همان پیش بینی‌ها نشده بود!

بله. یعنی این طور نبود که منطقه‌ای که فتح شد حتماً تثبیت بشود! احتمالات این طوری بود. آشپزخانه و لجستیک هم نبود. آن دوره ما نمی‌دانستیم آشپزخانه سیار چی هست! ندیده بودیم! بچه‌ها تجربه نداشتند. موتور برق را از عراقی‌ها غنیمت گرفتیم و به قدری غنیمت گرفتیم که به مریوان هم فرستادیم! یادم هست که سی دستگاه موتور برق به مریوان فرستادیم.

* و مرحله سوم عملیات چه‌طور بود؟

به سمت چنانه صورت گرفت. و اینجا تجهیزات دفاعی عراقی‌ها ضعیف‌تر بود و بیشتر انبار هاشان و بیمارستان‌هایشان و نیروهایشان کمتر بود. از نظر ارتباطی اصلاً مشکل نداشتیم و بخشی از سنگرهای اطراف را با همون تلفن‌های عراقی ارتباط برقرار کردیم و از نظر بی سیم هم که قبلاً کمبود داشتیم، این مشکل هم با غنیمتی ها برطرف شده بود. خودروهای ما تأمین شده بود. اما عقبه طولانی‌تر داشتیم که باید برای این موضوع فکری می‌کردیم.

بعدها یگان دیگری که یادم نیست از ارتش بود یا سپاه به جای ما آمدند در چنانه مستقر شدند و ما کلاً تجهیزات را جمع آوری کردیم و رفتیم دوکوهه تا برای عملیات آینده که هدف خرمشهر بود، آماده بشویم * و مرحله چهارم چطور ادامه پیدا کرد؟

به مرز فکه حرکت شد. اینجا هم به سهولت انجام شد و تقریباً عراقی‌ها در منطقه چون شکست سختی خورده بودند و حدود ۱۱ هزار نفر اسیر داده بودند و منطقه بسیار بزرگی آزاد شده بود که حضرت امام به نام فتح الفتوح یاد کردند و دیگر عراقی‌ها هیچ مقاومتی نمی‌کردند و تاب و توانی نداشتند. ما هم از این سمت دیگر تعریفی برای ادامه کار نداشتیم.

* عملیات چند روز طول کشید؟

فکر می‌کنم حدود ۱۲ روز طول کشید و عملیات به اتمام رسید و مشکل مخابرات هم بعد از عملیات این بود که برای خط پدافندی باید ارتباط برقرار می‌کردیم و جمع آوری وسایل غنیمیتی و حفظ خط و تهیه دستور کارهای جدید از کارهای ما بود. یعنی بچه‌های مخابرات از جمله نیروهای بودند که مرخصی نداشتند. هم در عملیات و هم در پدافند کار داشتند. نمی‌شد ارتباط قطع بشود! خوشبختانه این ارتباط هم در عملیات فتح المبین از ابتدا تا انتها بسیار خوب بود. عقبه ارتباطی ما هم با قرارگاه نصر با بی سیم‌های پیام که شاید اولین بار بود که بی سیم‌هایی با فرکانس یو اچ اف با صدای بسیار خوب اما با خطر تهدید شنود، که بعدها در عملیات‌ها بعدی استفاده نشد. در این عملیات هم چون دشمن در حال عقب نشینی بود و ارتباطاتش بهم خورده بود و از این نظر ما به مشکل برنخوردیم.

* پس از عملیات این استقرار در کجا شکل گرفت؟

عقبه ما در چنانه مستقر شد. بعد از عملیات فتح المبین تقریباً اواخر فروردین بود که مجدد در دوکوهه فعال شدیم برای ادامه کار. بعدها یگان دیگری که یادم نیست از ارتش بود یا سپاه به جای ما آمدند در چنانه مستقر شدند و ما کلاً تجهیزات را جمع آوری کردیم و رفتیم دوکوهه تا برای عملیات آینده که هدف خرمشهر بود، آماده بشویم. ما باید نقل و انتقالات را انجام می‌دادیم. نه به طور کامل، بنه عقبه ما اینجا بود و باید می‌رفتیم در جای دیگر مستقر می‌شدیم و تقریباً ۱۸۰ کیلومتر باید جدا می‌شدیم و برای عملیات بعدی آماده می‌شدیم. ارتباط بسیار خوبی با یگان‌ها برقرار کردیم. عرض کردم که بخشی از این غنایم را به مریوان انتقال دادیم که این در ادامه عرض خواهم کرد که به همین علت ما به مشکل برخوردیم.

ادامه دارد…