گفتم «برادر احمد، برادر همت، برادر شهبازی پاهایشان زخم شده، اگر می‌شود امشب نروند شناسایی!» برادر احمد خیلی عصبانی شد و گفت حتماً بروند و همین الان هم بروند!

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: ششمین‌قسمت از گفتگو با سرتیپ قدرت الله شاهوردی یا برادر امامقلی روزهای جنگ امروز سوم خرداد و همزمان با سالگروز فتح خرمشهر منتشر می‌شود.

پنج‌قسمت پیشین این‌مصاحبه که از نظر تاریخی از تشکیل تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) آغاز شده و تا پایان عملیات فتح‌المبین را شامل می‌شوند، در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* «مخابرات لشکر ۲۷ چگونه پا گرفت؟ / با برادر احمد در روزهای پربرف مریوان»

* «مسئولین دستاوردهای جنگ را اعمال نکردند / عراقی‌ها رادیو ماکس داشتند»

* «کمبودها و گرفتاری‌های فتح المبین / ‏‬ شهید وزوایی مسیر را گم کرده بود»

* «اسرای عراقی گفتند یک‌ساعت زودتر می‌آمدید صدام را می‌دیدید / بیسیم‌هایی که در فتح‌المبین غنیمت گرفتیم»

* «کمبود امکانات باعث شد متوسلیان دست‌به‌یقه شود/حاج‌همت جایگاهی در تهران نداشت»

مشروح قسمت ششم گفتگو با برادر امامقلی سال‌های جنگ در ادامه می‌آید. این‌قسمت از جایی شروع می‌شود که به‌دلیل کمبود امکانات، نیروی لشکر ۲۷ ناچار شدند بخشی از امکانات اجرای عملیات بیت‌المقدس را از مریوان تامین کنند.

***

مهم‌ترین مشکل ما در منطقه جدید، وسعت آن‌ بود و تشکیل یگان‌هایی که در آن دوره نداشتیم و بایستی ایجاد می‌کردیم. برای مثال آشپزخانه‌های متعدد، مراکز بهداری زیاد، مراکز لجستیک. گردان‌های بیشتری قرار بود اعزام بشوند. یک عقبه در دوکوهه داشتیم و بعد هم خط اول ما انرژی اتمی شده بود و بایستی این مسیر را برای بقیه واحدها مثل توپخانه، ادوات تشکیلاتی درست می‌شد. نظر حاج احمد متوسلیان این بود که ما یک گردان آرپی‌جی‌زن مشخص داشته باشیم و برای این کار باید موتورسوارهایی را مشخص می‌کردیم برای حمل آرپی‌جی‌زن‌ها که بتوانند به سرعت حرکت کنند. چون آنجا دشت بود.

مشکلی که ما در عملیات فتح المبین داشتیم و در بیت‌المقدس برطرف کردیم که مورد استقبال قرارگاه مرکزی هم قرار گرفت، این بود که برای مثال به بخش خودرویی می‌گفت مهمات بیارید یا بیایید مجروح‌ها را ببرید. اما نمی‌دانستیم این‌ها کجا می‌آیند و فقط اعلام می‌کردیم که ما این‌ها را نیاز داریم! ما در عملیات بیت‌المقدس این برنامه‌ریزی را با شهید ممقانی که مسئول بهداری لشکر بود انجام دادیم و به ایشان گفتیم هر آمبولانسی شما به ما معرفی کنید و قرار شد به خط اول بیاید، ما به آن آمبولانس بی‌سیم می‌دهیم! یعنی فرمانده گردانی که به ما بی‌سیم می‌زند و اعلام مجروح به ما می‌کند، ما به این‌آمبولانس وصلش می‌کنیم که مستقیم به مجروح مورد نظر برسد! یکی هم ماشین مهمات بود. ما می‌پرسیدیم مهمات؟ می‌گفتند فرستادیم! این را هم قرار شد که به گردان مورد نظر ارتباط بدهیم.

یکی‌دیگر از مشکلات ما هم گرم‌شدن هوا بود. هوای اردیبهشت بود و بی‌سیم‌های ما داغ می‌کردند و از کار می‌افتادند. مجبور می‌شدیم که در قرارگاه تاکتیکی که استقرار داشتیم از یخ استفاده کنیم. یخ را توی گونی می‌پیچیدیم و می‌گذاشتیم تا این‌بی‌سیم‌ها داغ نشودبا این‌روش ما خیلی از کمبودها را جبران کردیم تا جایی‌که بقیه لشکرها هم وقتی از این‌نکته مطلع شدند، آنها هم بعدها این کار را کردند. این، ابتکاری بود که انجام شد. یکی دیگر از موارد مراکز شنود بود. ما در عملیات قبلی این را نداشتیم و اصلاً تجربه‌اش را هم نداشتیم. اما در این‌عملیات این‌آمادگی را پیدا کردیم و کم و بیش لشکر ۲۷ این کار را در عملیات بیت‌المقدس تجربه کرد. یکی‌دیگر از مشکلات ما هم گرم‌شدن هوا بود. هوای اردیبهشت بود و بی‌سیم‌های ما داغ می‌کردند و از کار می‌افتادند. مجبور می‌شدیم که در قرارگاه تاکتیکی که استقرار داشتیم از یخ استفاده کنیم. یخ را توی گونی می‌پیچیدیم و می‌گذاشتیم تا این‌بی‌سیم‌ها داغ نشود.

* فقط به‌خاطر گرمای هوا بود؟

گرمای هوا و بی سیم هم در عملیات خیلی کار می‌کرد. هیچ‌کدام از سنگرهای ما یک‌پنکه هم نداشت.

* هنوز در انرژی اتمی بود؟

ما بعد از مدتی جلوتر رفتیم و در جایی که به نام دکل ابوذر معروف شد مستقر شدیم. نزدیک سلمانیه و محمدیه بود که به سمت آبادان می‌رفت. این‌دکل محل عبور افرادی شد که برای شناسایی منطقه‌ای که از کنار رودخانه. یعنی منطقه با ورود یگان‌ها کم‌کم شلوغ می‌شد. هدف‌های ما مشخص شد. قرار شد ما از ضلع شمالی خرمشهر از منطقه دکل ابوذر که این‌سمت رودخانه بود، ما از کارون عبور کنیم و ۱۸ کیلومتر باید پیاده می‌رفتیم تا به جاده اصلی خرمشهر می‌رسیدیم. پس مشخص بود که شب اول عملیات حداقل پنج شش گردان ما باید این‌مسیر را عبور کنند.

* این‌دکل ابوذر چند متر بود؟

۶۰ متر و بالای دکل از این چراغ‌های مرکبی نفتی‌ها گذاشته بودیم که بچه‌هایی که این ۱۸ کیلومتر برای شناسایی می‌رفتند، گم نشوند. این چراغ بالای دکل را یک نفر تکان می‌داد تا به وسیله این نور بچه‌ها راه را پیدا کنند. یعنی بچه‌ها واقعاً این‌طور زحمت کشیدند. ما کمبود قطب‌نما داشتیم و از طریق بی‌سیم هم می‌ترسیدیم که عراقی‌ها شنود و بچه‌ها را ردیابی کنند. خیلی از کشورهای دنیا مثل فرانسه، آلمان، انگلیس و ژاپن از نظر تکنولوژی به عراق کمک می‌کردند و ما مجبور بودیم این کار را کنیم تا هم منطقه لو نرود هم این‌که بچه‌ها را اسیر نکنند.

* افراد خاصی برای شناسایی می‌رفتند؟

بله. شهید همت، شهید همدانی و شهید شهبازی جزء افرادی بودند که برادر احمد به من گفته بود اینها هر شب باید بروند شناسایی. این سه شهید با یک نفر دیگر که الان اسمش یادم نیست، هر شب به شناسایی می‌رفتند. عصر ما این‌ها را کنار رودخانه می‌بردیم و فرکانس را می‌بستیم و آنجا می‌ماندیم. این بچه‌ها ۱۸ کیلومتر را عبور می‌کردند تا وضعیت و تحرکات را هر شب بررسی کنند. بعد هم نشانه‌ها را می‌گذاشتند.

* چند روز این شناسایی‌ها طول کشید؟

۱۰-۱۵ روز به شکل فعال این کارها انجام شد. کار بسیار بزرگی بود. رزمندگان ما به سرعت بعد از فتح المبین، عملیات بیت المقدس را انجام دادند و عراق غافلگیر شد. عراق باورش نمی‌شد که با این سرعت عملیاتی با این وسعت شکل بگیرد. یکی از همین روزها بود که شهید همت، شهید همدانی و شهبازی هر سه در انرژی اتمی بودند و اینها پاهایشان تاول زده بود و خون می‌آمد و بچه‌ها حنا گذاشته بودند تا کمی پاهایشان نرم بشود. شهید همت به من گفت که برادر امام، به برادر احمد بگو اگر می‌شود ما امشب به شناسایی نرویم! من گفتم باشه چشم.

اتفاقاً همان روز برادر احمد هم در انرژی اتمی حضور داشت. من رفتم گفتم «برادر احمد، برادر همت، برادر شهبازی پاهایشان زخم شده، اگر می‌شود امشب نروند شناسایی!» برادر احمد خیلی عصبانی شد و گفت حتماً بروند و همین الان هم بروند! حالا اگر هر روز غروب می‌رفتند، آن روز ساعت ۴ بعدازظهر بود و حاج احمد متوسلیان گفت همین الان بروند! بدتر شد و هیچ راهی هم نبود. شهید همت دراز کشیده بود. آمدم به ایشان گفتم که برادر احمد خیلی ناراحت شد و گفت همین الان بروید و منتظر هم هست.

این سه شهید بزرگوار این خبر را به صورت سرّی به برادر احمد دادند و اعلام کردند عراق در این نقطه در حال احداث جاده است. سریعاً جلسه برقرار شد و پیگیری‌ها انجام شد و نتیجه این شد که عملیات جلو بیفتد. اگر صبر می‌کردیم تا عراق این خاکریز را بزند و نیروهایش را پشت خاکریز مستقر کند، تمام بچه‌های ما در شب عملیات بعد از عبور از رودخانه قتل عام می‌شدندخلاصه اینها بلند شدند و همان موقع راه افتادند. سوار قایق شدند، آن طرف پیاده‌شان کردم و این‌ها با همان پای تاول زده و زخمی رفتند. نزدیک صبح برگشتند، اتفاق عجیبی افتاده بود که این‌اتفاق برای عملیات خیلی اثر گذار شد و مبنای عملیات شد! وقتی برگشتند گفتند که ما هر شب که این مسیر را می‌رفتیم هیچ‌خبری نبود. امشب دیدیم که تعداد زیادی لودر و بولدوز هفت‌هشت کیلومتر از جاده خرمشهر عراقی‌ها جلوتر آمدند و خاکریزی به عرض ۷۰ کیلومتر «که ما بعدها متوجه شدیم که این‌ها از کنار خرمشهر گرفته بودند و موازات جاده اهواز – خرمشهر یک گام آمده بودند جلو» و خاکریز دیگری هم در حال احداثش بودند. یعنی جلوتر آمده بودند و حدس زده بودند که در آینده عملیاتی قرار است انجام بشود پس ما نیروهایمان را به جلو ببریم. این سه شهید بزرگوار این خبر را به صورت سرّی به برادر احمد دادند و اعلام کردند عراق در این نقطه در حال احداث جاده است. سریعاً جلسه برقرار شد و پیگیری‌ها انجام شد و نتیجه این شد که عملیات جلو بیفتد. اگر صبر می‌کردیم تا عراق این خاکریز را بزند و نیروهایش را پشت خاکریز مستقر کند، تمام بچه‌های ما در شب عملیات بعد از عبور از رودخانه قتل عام می‌شدند.

* ادامه کار به چه‌صورت انجام شد؟

آوردن بقیه امکانات، دریافت فرکانس‌ها و مشکل بزرگی که ما در منطقه خرمشهر داشتیم و این را من فراموش کردم بگم، این بود که چون این منطقه دشت بود و ارتباطات خیلی راحت تر بود و تداخل ارتباطات خیلی زیاد بود. یعنی مشکل ما در کمبود فرکانس بود. یعنی فرکانس توپخانه با پشتیبان را داشتیم اما فرکانس بعدی پر بود. بی سیم‌های پی آر سی ۹۲۰ فرکانس داشت و بخشی از آن هم نمی‌توانست ارتباط خوبی بگیرد و با ما کمبود فرکانس مواجه شدیم.

* این را چه زمانی متوجه شدید؟

وقتی فرکانس‌ها تقسیم شد. ما گفتیم هفت شبکه می‌خواهیم، برای مثال یک شبکه برای فرماندهی با فرمانده گردان‌ها، شبکه توپ‌خانه با دیده‌بان‌ها و... هر کدام از این‌ها هم یک رزرو می‌خواستند تا در صورت تداخل روی شبکه رزرو بیایند و با توجه این‌همه، یگان ما این‌کمبود را داشت.

* یعنی این پیش‌بینی را کرده بودید؟

بله. ما این را متوجه شده بودیم که وقتی یگان‌ها در این‌دشت قرار است چسبیده به‌هم عملیات کنند، حداقل ۷۰ کیلومتر باید افراد حرکت کنند، ستون پشت سرهم به جاده برسند و این حرکت در همه محورها بود. منطقه بسیار وسیع بود. عراقی‌ها تا ۲۰ کیلومتری اهواز بودند و از آن سمت هم که خرمشهر در دستشان بود. ضمن این‌که همین فرکانس‌ها را عراقی‌ها هم داشتند. پس سکوت رادیویی برای ما خیلی مهم بود که بچه‌ها توجیه باشند. امکان خوبی که برای عملیات بیت‌المقدس به دست آورده بودیم کابل‌های دو زوج عراقی بود که در سنگرهایشان پیدا کرده بودیم و هم سیم جنگی‌ها!

ما در خیلی از مسیرها این کار را انجام دادیم. تلفن قورباغه‌ای که اون فرد داشت، یک نفر حلقه کابل را حمل می‌کرد به فاصله دو سه کیلومتر که پشت سرهم می‌رفتند و اینها ارتباط تلفنی با هم داشتند و این را هم در عملیات بیت‌المقدس ما استفاده کردیم. یعنی ته ستون با سر ستون نخواهند با بی‌سیم صحبت کنند و تلفنی صحبت کنند. ابتکارهای بسیار خوبی در شروع و حین عملیات انجام شد. همه آماده سازی ها برای روز عملیات انجام شد. حضور مخابرات هم طوری بود که هم قبل و هم بعد از عملیات حضورش ضروری بود. کار خدا بود که عراقی‌ها متوجه نشدند که این همه نیرو برای چه کار وارد منطقه جنوب شده است. حدس عراقی‌ها این بود که ما از اهواز عملیات را انجام می‌دهیم و امکان ندارد که ایرانی‌ها از سمت کارون وارد بشوند. اما خط احتیاط را که همان‌خاکریزها بود را پیش‌بینی کرده بودند که این‌کارشان هم به نتیجه نرسید.

ادامه دارد…