خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: موضوع فروش غذا یا محصولات متفرقه در نمایشگاه کتاب تهران، طی سالها تبدیل به سوژهای نخنما شده که البته هنوز هم توسط برخی که علاقه به نشاندادن دغدغههای مترقی خود دارند، مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. مطهره میرشکاری خبرنگار حوزه کتاب که امسال هم مانند سالهای پیش در نمایشگاه کتاب تهران حضور پیدا کرده، در اینباره یادداشتی نوشته که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته است.
میرشکاری در اینیادداشت به اینمساله پرداخته که چرا صفهای غذا در نمایشگاه با صفهای مشابه در جای دیگر متفاوت است و اساساً چرا باید صفهای ساندویچ نمایشگاه کتاب را دوست داشته باشیم؟
مشروح متن اینیادداشت را در ادامه میخوانیم؛
من خبرنگار حوزه کتابم و بیش از ۵ دوره، تجربه حضور ثابت در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران را دارم، از آن دو سال نمایشگاه کذایی در شهر آفتاب گرفته تا تکرارهای آن در مصلی، لذا ممکن است روزشمار حضورم در این رویداد فرهنگی بزرگ، از خیلی از ناشران و حتی مسئولین نمایشگاه حاضر، بیشتر باشد، حداقل تجربه رویارویی بیشتری با مردم بازدیدکننده را داشتهام؛ این یعنی قرار نیست در ادامه حرفهای خیلی بیربطی بخوانید.
طی این سالها شاهد اتفاقات و صحنههای جالبی در حاشیههای نمایشگاه بودهام. حاشیههایی که گاه پررنگتر از متن میشوند. یکی از این حاشیهها صفهای ساندویچ و کبابی است که در محوطه نمایشگاه شکل میگیرد و هر سال ایام نمایشگاه کتاب، صدای آروغ روشنفکری برخی عزیزان را بلند میکند که چقدر ما بدبختیم -دور از جان هموطنان شریفم- بعد هم یک عده جارچی پشت سرشان راه میافتند و همهجا را پر میکنند که باید عطای مملکتی که صفهای کباب از صفهای کتاب آن طولانیتر است را به لقایش بخشید.
نمونهاش همین توییت که در این ۸ روزه نمایشگاه کتاب، بارها بازنشر شده و کلی روضه «وا مصیبتا بر فرهنگ» زیر آن خوانده شده است. جالب است که در این میان علاقه به صف بسیار نمود دارد، چنان که کسی سعی بر حذف صف ندارد، فقط میخواهند جمعیتی از صف کباب کاسته و بر صف کتاب بیفزایند.
اینجا با تجربه ۶۰ روز حضور از کله سحر تا خود شب در دورههای مختلف نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، میخواهم از دو زاویه دید متفاوت بگویم خوشحال باشید که دور از ساحَتِمان، ما خیلی هم بدبخت نیستیم.
در منظر اول از زاویه دید ریاضی و با اعداد و ارقام به مقوله صف میپردازیم، که برای همه آنهایی که تا کلاس سوم ابتدایی درس خوانده باشند و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را بدانند، یا حداقل گوشی تلفن همراهشان ماشین حساب داشته باشد، قابل فهم است.
حضور منورتان عرض کنم امسال ۱۷۰۰ ناشر در زیربنایی بیش از ۹۰ هزار متر مربع در سیوسومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران شرکت کردهاند. حال فرض کنید که هر کدام از غرفهها روزی یک کتاب هم بفروشند، هر روز یک صف ۱۷۰۰ نفری برای کتاب تشکیل میشود، اما از آنجایی که ناشرها پراکندهاند -با احترام به رسته صفدوستان- خوشبختانه صفی تشکیل نمیشود.
از آن طرف فکر میکنید به ازای این ۱۷۰۰ ناشر، چه تعداد مرکز فروش و توزیع غذا در نمایشگاه وجود دارد؟ پاسخ منصفانه ۱۷۰۰ تا است، اما متأسفانه پاسخ اشتباه است. چون در خوشبینانهترین حالت تعداد تمام ساندویچیها، مراکز فروش غذا، تنقلات و خوراکی در نمایشگاه از ۱۰۰ عدد هم تجاوز نمیکند.
حال با عقل سلیم پاسخ دهید که وقتی مخاطب و مشتری ۱۷۰۰ غرفه کتاب، کمتر از ۱۰۰ انتخاب برای تهیه غذا دارد، اگر در صف نایستد، کجا بایستد که شما فکر نکنید فرهنگش ته کشیده است.
البته این تمام ماجرا نیست؛ در سفارش غذا و کتاب یک تفاوت بسیار روشن است که حتی کور مادرزاد هم قادر به دیدن آن است؛ اینکه وقتی کتابی را از غرفهای در نمایشگاه سفارش میدهیم، کمتر از دو دقیقه در پاکتی در اختیار ما است، اما وقتی یک ساندویچ سفارش میدهیم، در حداقلترین حالت ممکن، ۱۰ تا ۵ دقیقه طول میکشد تا آماده شود. حال همین ۱۰ دقیقه را ضرب در همه افراد سفارشدهنده کنید تا بدانید سرِ صفهای غذا در کدام آخور است.
به عبارت دیگر اینکه مقایسه مخاطبان ۱۷۰۰ ناشر با کمتر از ۱۰۰ مرکز فروش غذا مثال همان جمع کردن بحر در کوزه است و متأسفانه خیلی با عقل جور درنمیآید.
منظر دوم کمی ادبیاتی و شهودی است که الحمدلله سواد خاصی نمیخواهد و صرف منصفبودن برای درک آن کفایت میکند؛ در هشتمین روز از نمایشگاه کتاب سیوسوم به ذهنم رسید. روز پنجشنبه ۲۸ اردیبهشتماه که به استناد آمارها یکی از شلوغترین روزهای این دوره از نمایشگاه بود، شاهد جمعیت زیادی از بازدیدکنندههای نمایشگاه بودیم که مانند قافلههای قدیم که جایی برای اتراق یافته باشند، گروه گروه در سایه دیوارهای بیرونی مصلی بساط ناهار و استراحت پهن کرده بودند، تا خستگی بازدید صبح را از تن بتکانند و جای آن توان برای گشت وگذار بعدازظهر در نمایشگاه جمع کنند.
قوت غالب عده زیادی که جمع جوان بازدیدکنندگان را بیشتر شامل میشد، ساندویچهای سرد نمایشگاه بود، اما عده دیگری که انگار خانوادگی برای نمایشگاه کتاب آمده بودند، با خود غذای خانگی تدارک دیده بودند. از کوکو و کتلت گرفته تا دمپختک گوجه و دلمه برگ مو که این روزها فصل آن است.
از آنجا که دیوار حاشا بلند است من با اجازه برخی از آنان، از سفرهشان عکس گرفتم که راه سفسطه را ببند، چنان که انگشت پطروس سوراخ سد را. حتی برخیشان نایلونهای خرید کتابشان را نشان میدادند که من را مطمئن کنند، فقط برای خوردن ساندویچ به نمایشگاه کتاب نیامدهاند.
برای من به شخصه جالب بود که بعضیها بهجای اینکه روز تعطیلشان را کنار دریاچه چیتگر یا زیر سایه سرو و صنوبرهای دربند و درکه یا روی چمنهای پارکی حوالی منزلشان بگذرانند، نمایشگاه کتاب با کمترین میزان فضای سبز و جا برای تفریح را برای وقت گذرانی انتخاب کردهبودند.
از اینجا که من ایستادهام، صرف حضور این آدمها در نمایشگاه، حتی به هدف تفریح و وقتگذرانی، حتی اگر هیچ کتابی هم از نمایشگاه کتاب تهیه نکرده باشند، کار فرهنگی بزرگی به نظر میرسد و اگر صدایم را بشنوند میخواهم از همهشان تشکر کنم.
حال یک بازگشت داشته باشیم به مقوله محترم و پرطرفدار صف. با شواهد و قرائنی که اشاره شد، باید یادآوری کنم که عزیزانی که در صف ساندویچ و کباب در نمایشگاه کتاب میایستند، از مریخ نیامدهاند، بلکه همین بازدید کنندگان با فرهنگ نمایشگاه کتاب هستند؛ وگرنه خیلی عاقلانه نیست که کسی از بیرون نمایشگاه بیاید و بدون بازدید از نمایشگاه یا خرید کتاب زیر سایه آفتاب ظهر پایتخت بایستد و ساندویچش را بگیرد و برود.
لذا اجازه دهید بین صفهای ساندویچ و کباب نمایشگاه با یک صف معمولی غذا در هر محله دیگری از پایتخت تفاوت قائل شویم. اجازه دهید این صفها را دوست داشته باشیم، چون حضور در نمایشگاه کتاب را بر حضور در هرجای دیگری ترجیح دادهاند.
در پایان چون دوست نداریم هیچ کسی را نا امید و دست خالی رد کنیم، باید این چشم روشنی را به صفدوستان بدهیم که در جریان همین دوره از نمایشگاه کتاب، شاهد صفهای چند ساعتی در سالن ناشران عمومی برای کتاب بودیم. نمونه آن صف امضای کتابهای رضا امیرخانی، حامد عسکری، روزبه بمانی، علی قاضینظام، فاضل نظری و… بودیم که فقط صف کتاب جدید فاضل نظری در روز هشتم نمایشگاه نزدیک به ۵ ساعت طول کشید.
بیش از این زیاده عرضی نیست.