مدیرعامل موسسه شهرستان ادب گفت: خلاف تصوّر رایج، شاعری جنون و دیوانگی نیست. شاعری جنون در محبّت است. کسی مثل فردوسی خودش را برای محبّت به هویتش فدا کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، سومین روز اردوی سوم دوره نهم آفتابگردان‌ها، پنجشنبه ۵ خرداد با کلاس «بینش تمدّنی به زبان فارسی» شروع شد.

در ادامه برنامه‌های روز سوم این اردو محمدعلی بهمنی با عنوان «رسم شاعری»، و علی‌محمد مؤدب با عنوان «شاعر، چهره جدی یک انسان» به برگزاری کلاس پرداختند.

برگزاری دو کارگاه نقد با حضور ناصر فیض، سیدوحید سمنانی، مریم کرباسی، مصطفی محدثی خراسانی، علیرضا سمیعی و اعظم سعادتمند از دیگر برنامه‌های این روز بود.

زبان فارسی، محملی برای ساختن تمدن از طریق تعامل فرهنگی

مهدی صالحی در ابتدای کلاس خود با عنوان «بینش تمدنی به زبان فارسی» به نقل از کنفسیوس گفت: «ظلم‌های بزرگ در تاریخ بشر از ظلم به واژه‌ها آغاز شده است.» وی در پاسخ به این سوال که ظلم به واژه‌ها چیست، بیان کرد: «ظلم به واژه یعنی ارث را طوری تعریف کنیم که فدک را از حضرت زهرا (س) بگیریم. عدل را طوری تعریف کنیم که عین ظلم شود.» در ادامه، ایشان ضمن بیان مثال‌های بیشتر در این خصوص، یادآور این جمله از رهبر انقلاب شد که امروزه متأسّفانه زبان فارسی در حال انحطاط است.

صالحی در ادامه و در تعریف زبان گفت: «زبان ابزار فهم است. ما چیزی را می‌فهمیم که واژه‌اش را داشته باشیم. این زبان است که امکان فهم را برای ما ایجاد می‌کند و واقعیت را شکل می‌دهد.» وی در ادامه قبیله‌ای را مثال زد که فقط سه رنگ را می‌شناختند، چرا که زبان آن‌ها تنها برای سه تا رنگ واژه داشته است.

دبیر انجمن ویرایش و درست‌نویسی زبان را ابزار برقراری ارتباط دانست و با اشاره به توسعه‌پذیری آن تأکید کرد که شاعر می‌بایست سوار زبان باشد و آن را توسعه دهد. هر زمان شاعر از بند زبان رها شود، اندیشه رشد می‌کند. وی در خصوص ارتباط با خود گفت: «انسان حیوان ناطق است و در اینجا نطق باطنی مطرح است.» وی در خصوص ارتباط با دیگران و اهمّیت زبان تأکید کرد که زبان می‌تواند زندگی‌ساز و یا زندگی‌سوز باشد.

صالحی در ادامه زبان فارسی را محملی برای ساختن تمدّن از طریق تعامل فرهنگی و نه تهاجم فرهنگی دانست و افق شاعر را حرکت به سوی تمدّن‌سازی دانست و فردوسی را یک شاعر تمدّن‌ساز معرفی کرد. وی تأکید کرد «شاعر باید کاری کند که الهاماتش تمدّن‌ساز شود» و با اشاره به اینکه با تضعیف شعرا، زبان تضعیف می‌شود، نقش شعرا را جدّی دانست.

باید با شعر زندگی کنیم

برنامه بعدی، کلاس «رسم شاعری» با حضور محمّدعلی بهمنی بود و به گفت‌وگوی صمیمانه سیّدوحید سمنانی با وی اختصاص داشت. بهمنی در پاسخ به سوال «اوّلین شعرتان در چه حال و هوایی بود و چگونه به سمت شعر کشیده شدید؟» گفت: «من به واسطۀ حضور برادرم در چاپخانۀ مجلّۀ روشنفکر، آنجا حضور پیدا می‌کردم و قبل از چاپ شدن آن مجلّه، مشتاقانه بخش اشعارش را می‌دیدم تا آن را برای مادرم که مدرّس زبان فرانسه بود و بسیار اهل شعر، بخوانم. یک روز در نه سالگی در یکی از اشعار، غلطی وزنی دیدم و به مسئول مربوطه اعلام کردم که با واکنش تند او مواجه شدم. زنده‌یاد فریدون مشیری که مسئول بخش شعر مجلّۀ روشنفکر بود، متوجّه آن غلط شد و پیش من آمد و به خاطر اینکه این موضوع را متوجّه شده بودم، مرا تحسین کرد و به من گفت: «تو می‌توانی شعر بگویی!» ایشان از من خواست تا شعری بگویم و در دیدار بعدی برایش بخوانم. من شعری برای مادرم گفتم و مشیری مرا بسیار تحسین کرد و دستی بر سرم کشید که هنوز هم که هنوز است، گرمای نوازشش را روی سرم حس می‌کنم. من از نظر شعری و اخلاقی تا همیشه بدهکار مشیری هستم.»

بهمنی در پاسخ به این دغدغه شاعران جوان که گاهی اوقات شعر با ما قهر می‌کند و ما نمی‌توانیم شعر بگوییم، گفت: «ما نباید شعر بگوییم. باید اجازه دهیم شعر ما را بگوید. به این صورت که ما بیشتر از آنکه شعر بگوییم، باید کتاب‌ها و اشعار مورد علاقه‌مان را مطالعه کنیم و در حقیقت با شعر زندگی کنیم. من به شما قول می‌دهم که اگر این‌چنین با شعر زندگی کنید، شعر به ذهنتان هجوم می‌آورد و شما را طولانی‌مدّت منتظر نمی‌گذارد.»

وی در خصوص نحوه ورودش به عرصه ترانه گفت: «من تا سن ۲۱ سالگی که به دعوت فریدون مشیری پا به این عرصه گذاشتم، تجربه سرودن ترانه نداشتم. یک روز آقای مشیری مرا به دکتر نیّر سینا که مدیر بخش موسیقی و سرود رادیو بود، معرّفی کرد و من ترانه‌سرایی را شروع کردم.»

وی درباره دوست قدیمی‌اش حسین منزوی گفت: «من چهار سال از منزوی بزرگ‌ترم. منزوی وقتی که به تهران می‌آمد گاهی چند روزی می‌ماند و با هم بودیم و شعر می‌خواندیم. در این میان من متوجّه شدم که شعرم از منزوی عقب‌تر است. اشعار همدیگر را که گوش می‌کردیم، خودبه‌خود شوق سرودن در ما ایجاد می‌شد. منزوی فراتر از آن است که مورد دلسوزی قرار بگیرد. من با خود می‌گفتم که چگونه می‌توانم مانند او غزل بگویم که در نهایت هم نتوانستم. منزوی در یک روز ۷ الی ۸ تا غزل می‌گفت.»

این استاد برجسته بعد از سخن گفتن در خصوص دوستان قدیمی‌اش، منوچهر آتشی و منوچهر نیستانی، در پایان برای شاعران چند غزل خواند.

در ادامه کارگاه‌های نقد شعر با کارشناسی مصطفی محدّثی خراسانی، محمّدرضا وحیدزاده، ناصر فیض، محمّدمهدی سیّار، علیرضا سمیعی، سیّدوحید سمنانی، محمّدجواد آسمان، مریم کرباسی و مریم نانی‌زاد برگزار شد.

شاعری جنون و دیوانگی نیست، شاعری جنون در محبّت است

در آخرین برنامه روز سوم، علی‌محمّد مؤدّب مدیرعامل مؤسّسه شهرستان ادب، درباره موضوع بحث خود، «جدّی‌ترین سیمای انسان در تمدّن ایرانی» گفت: «ما شاعران جدّی‌ترین سیمای انسان در تمدّن ایرانی هستیم، در حالی که خودمان بی‌خبریم و شاعری را به شیطنت و تفنّن می‌شناسیم. نگاه ما به شعر باید برگرفته از نگاه قلّه‌های تاریخ مانند فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی و دیگر شاعران برجسته باشد.»

مؤدّب در پاسخ به سوال «من چرا شعر می‌گویم؟» گفت: «هر کس که شعر می‌گوید، غرضش از شعر مشخّص است و برتری‌طلبی، اثبات خود، عشق و دیگر موارد از نمونه غرض‌های شاعران است.»

وی سحر موسیقی و توان آفرینش‌گری را در ابتدا دلیل سرودن دانست امّا تاکید کرد: «شاعر باید در طول مسیر شاعری، غرضش از سرودن رشد کند و دریغ است که شاعری در ۴۰ یا ۵۰ سالگی اغراضش رشد نکرده باشد. شاعری که در طول دوران شاعری در مضمون‌هایی مانند سرودن برای معشوق جنس مخالف گیر کرده باشد، جهان‌بینی‌اش دچار اشکال جدّی است. اگر شاعری یک واقعیت مانند غم را کشف کرد و از آن لذّت برد و روی آن باقی ماند، به فلج روحی مبتلا شده است. آیا ما به دنیا آمده‌ایم که غمگین بمانیم و غمگین از دنیا برویم؟»

مؤدّب در ادامه، اصل وجود انسان را محبّت دانست و گفت: «محبّت خدا به انسان باعث آفرینش او شده است، لذا خدا امکان محبّت را به انسان هم داده است.» وی افزود: «شاعر کسی است که بیش از همه به او غبطه می‌خورند، زیرا می‌تواند محبّت را در شعرش متجلّی کند و به میراث بگذارد و در نتیجه در طول زمان‌ها حیات داشته باشد.»

وی با اشاره به اینکه شاعران متولّیان نگه داشتن ادبیات هستند، خاطرنشان کرد که شاعران باید محبّت را زنده نگه دارند و مراقب باشد تا عصبیت، آن‌ها را جذب نکند. ایشان اهمّیت صحنۀ کربلا را در تجلّی محبّت دانست.

مؤدّب اذعان داشت: خلاف تصوّر رایج، شاعری جنون و دیوانگی نیست. شاعری جنون در محبّت است. کسی مثل فردوسی خودش را برای محبّت به هویتش فدا کرده است.

او در ادامه به شاعران جوان گفت: «صفات ما الهامات ما را تعیین می‌کند. به عنوان مثال اگر حریص باشیم، الهام حرص دریافت می‌کنیم. اگر می‌خواهیم شعری بگوییم که حاوی محبّت باشد، باید روی صفاتمان بیشتر کار کنیم.»