به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «ماهی طوطی و شیاطین میانرودان» روایتی متفاوت از جنگزدگان خاورمیانه، نوشته «محمد سرابی» از سوی انتشارات «کتابسرای تندیس» به بازار عرضه شد.
این کتاب زندگی سه نفر را همزمان با یکدیگر شرح میدهد. جوان دانشجویی در تهران که میخواهد پایاننامهای درباره تأثیر بلند مدت سلاحهای شیمیایی بنویسد. دختربچهای در یک روستای کوچک که در خطر حمله «داعش» قرار گرفته است. مردی که از بغداد دوران صدام به آمریکا مهاجرت کرده است و آنجا به عنوان کارگر روی شیب پشتبامهای سفالی کار میکند.
خاورمیانه درون این کتاب، از همان شهرها و دشتها و نخلستانهایی درست شده است که همه میشناسیم اما داعشیها موجوداتی عجیبی هستند که راه و روش خاصی برای اسیر گرفتن دارند. جنوب آمریکا هم از همان بیابانها و جادههایی ساخته شده است که برای همه آشنا است اما هر از گاهی اتفاقی میافتد که نشان میدهد جهان با آنچه که ما تصور میکنیم، تفاوت دارد. هریک از شخصیتهای رمان نیز درگیر دنیای درون و بیرون خود است.
دانشجوی تهرانی این کتاب دوستانی دارد که یک به یک در حال مهاجرت هستند. استادی دارد که در جنگ جانباز شده است و خانوادهای که از دست رفته است. خاطراتی که کودکی در دهه ۶۰ را به یاد او میآورد، تنها راه ارتباط با گذشته هستند. خاطرات او را آزار میدهد اما دنیای اطرافش بیشتر آزاردهنده است.
رمان ماهی طوطی و شیاطین میانرودان در سبک «فانتزی تاریک» نوشته شده است. «ادبیات ژانر» شامل سه سبک اصلی فانتزی وحشت و علمیتخیلی در یک دهه اخیر به لطف نسل جدید کتابخوان رشد یافته و برخی از آثار مشهور جهانی به قلم مترجمان همین نسل به خواننده ایرانی معرفی شده است. بعضی نویسندگان نیز آثاری در این سه سبک، به نگارش در آوردهاند که برگرفته از فرهنگ و تاریخ ایران و اطراف آن است.
داستانهای کوتاه «محمد سرابی» نویسنده و روزنامهنگار، پیش از این در جایزه ادبی نوفه و مسابقه داستان نویسی افسانهها حائز رتبه شدند. او در سالهای گذشته کتاب «اسامه بن لادن افسانه یا واقعیت» را با موضوع زندگینامه بنیانگذار القاعده نوشته است. در رمان ماهی طوطی و شیاطین میانرودان هم بنلادن با ظاهری متفاوت حضور دارد.
در بخشی از کتاب از قول مرد میخوانیم:
«ویلاهای سالتسیتی مال آدمهای پولدار بود. بازیگرها، خوانندهها، شیطانهای والاستریت که ویلاهایشان استخر و فواره و اتاقهایی با مبلمان طلایی داشت. با ماشینهای اسپرت قرمز از توی جاده ویراژ میدادند و کلی سگ و گربه پشمالوی زشت داشتند. من و چند کارگر دیگر توی متلهای اطراف شهر اتاق گرفته بودیم. مکزیکیها به همه این منطقه میگفتند السالتو. محلههای کثیف و پر از مواد فروشها، چاقوکشها و بعد از انفجار نوادا، گداهای بیخانمان هم اضافه شده بودند. کسانی که قصههایی از آشوب تعریف میکردند و جای دندان زامبیها را روی تنشان نشان میدادند.»