خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: محمدجواد گودینی، پژوهشگر تاریخ و مدرس دانشگاه در تازهترین یادداشت ارسالی خود به مهر، به زندگی و زمانه ابومسلم خراسانی پرداخته است. گودینی نویسنده کتابهایی چون «صعود و سقوط ادبیات سیاسی در عصر بنیامیه»، «تاملی بر زندگانی ابوالاسود دؤلی و شرح گزیدهی اشعارش»، «چهل حدیث در ستایش حسن خلق»، «تحولات سیاسی عصر امامت حضرت سجاد (ع)»، «درآمدی بر زندگانی و سرودههای صاحب بن عباد»، «بررسی و تحلیل زندگی سید حمیری و گزیده اشعارش»، «بررسی، شرح و تحلیل قصیده فرزدق در ستایش امام سجاد (ع)» و… است.
مشروح یادداشت گودینی در ادامه میآید:
مورخان به عنوان کسانی که در زندگی پیشینیان سِیر کرده و پیرامون آن مطالعه و تفکر میکنند، کلید فهم احوال گذشتگان به شمار میروند. آنها میکوشند پلی از حوادث امتها و مردمان پیشین به روی زمان حاضر ایجاد کرده و از تجربه ارزنده زندگی گذشتگان بهره بجویند و نسلهای جدید را نیز با این تجربه ارزشمند آشنا سازند. یکی از رویدادهای تاریخی بسیار مهم در جهان اسلام در سده دوم هجری، سقوط خلافت امویان و انتقال قدرت از خاندان اموی به عباسی ارزیابی میشود و این میان، سردار فاتح، دلاور، توانمند و نامور عباسیان یعنی ابومسلم خراسانی نقش بسیار مهمی بر دوش داشته و حتی میتوان گفت بزرگترین نقش را در انجام این مهم ایفا کرده است. میتوان گفت او کسی است که عباسیان را بر سریر خلافت نشانده است.
ابومسلم خراسانی از نامداران سرزمین ایران در سده دوم هجری بود و نقش تعیین کنندهای در کنار زدن دولت اموی و روی کار آوردن عباسیان ایفا کرد. درباره سال تولد وی و زادگاهش میان مورخان اتفاق نظری وجود ندارد و به نظر میرسد در سال ۱۰۱ هجری دیده به جهان گشوده است. (ابومسلم از واقعیت تا افسانه، ص ۱۲)
وی با هوشمندی و نبوغ فوق العاده در بسیج کردن نیروهای مردمی توانست خاندان عباسی (فرزندان عباس بن عبدالمطلب) را به قدرت برساند و دودمان اموی را زبون سازد. ابومسلم که اطلاعات چندانی از دوران کودکی وی در دست نیست، در خانه عیسی و معقل فرزندان ادریس در نیمه دوم خلافت اموی متولد شد و از زمره غلامان این دو برادر بشمار میرفت. این دو برادر نیز از دوستداران خاندان هاشمی و از مخالفان و دشمنان سرسخت بنی امیه بودند. از این رو، ابومسلم نیز با نگرش سیاسی و مذهبی آنان آشنا شد و خود را از مریدان خاندان هاشمی قرار داد. این دو برادر، با محمد بن علی مکاتبه کرده و مردم را به سوی او فرا میخواندند و خلافت او را در میان مردم به شکل پنهانی تبلیغ میکردند. (الأخبار الطوال، ص ۳۳۷)
در روزگار خلافت هشام بن عبدالملک، خالد بن عبدالله قسری از فرمانداری سرزمین عراق برکنار و یوسف بن عمر ثقفی جانشین وی شد. یوسف بن عمر نسبت به شیعیان و دوستداران بنی هاشم سخت گیری بسیاری روا میداشت و زمانی که جریان پیروی و هواداری عیسی و معقل به وی گزارش شد، دستور داد آن دو برادر را به همراه دیگر شیعیان و پیروان بنی هاشم روانه زندان کنند.
ابومسلم خراسانی نیز به همراه اربابانش روانه زندان شد و مدتی را در زندان سپری کرد. برخی از بزرگان جریان نوظهور عباسی همچون سلیمان بن کثیر، مالک بن هیثم، لاهز بن قُرط که مأمور بودند در سرزمین پهناور خراسان به تبلیغ نهضت عباسیان مشغول شوند، در زندان واسط [در عراق] با گروهی از پیروان عباسی دیدار کردند که ابومسلم نیز در میانشان بود. آنان از تواناییهای متنوع، دانش، درک و میزان وفاداری و دلدادگی ابومسلم به خاندان هاشمی دچار شگفتی شدند و احساس کردند گمشده خود را در شخصیت والا و کم نظیر وی یافتهاند.
از این رو، آن گروه از پیروان جریان عباسی رهسپار مکه شدند و در آنجا با بزرگ نهضت عباسی یعنی «محمدبنعلی بن عبدالله بن عباس» (پدر سفاح و منصور که در سالهای پس از این به خلافت میرسند) دیدار کردند و به وی گزارش دادند تا چه مقدار از مردم خراسان را با خود همراه کرده و فعالیتشان در خراسان چه موفقیتهایی داشته است. سپس گزارشی از افرادی را که در واسط در بند امویان گرفتار بودند، به پیشوایشان محمد ارائه کرده و وی را با شخصیت ابومسلم خراسانی آشنا و از میزان خرد، فهم و درک بالای او نزد محمد بن علی تعریف و تمجید کردند.
محمد بن علی که گویی شیفته ابومسلم خراسانی شده بود و او را فردی کاردان و مفید تشخیص داد، از آن مردان وفادار به خاندان عباسی پرسید: آیا او آزاد است یا برده؟
آنان نیز جریان ابومسلم را به طور کامل به او گفتند و او را از شخصیت وی مطلع ساختند. محمد بن علی به آنان چنین گفت: هنگامی که خارج شدید، ابتدا به واسط بروید و او را بخرید و به سرزمین حُمیمه (محل زندگی خاندان عباسی) بفرستید تا فرستاده من به سوی شما شود. من گمان میکنم پس از این سال، دیگر مرا ملاقات نخواهید کرد [و این آخرین دیدار من با شماست.] اگر برایم حادثهای رخ داد، فرزندم ابراهیم پیشوای شماست. (تاریخ اسلام کمبریج، ج ۱ ص ۱۶۱).
آنان نیز به دستور پیشوایشان عمل کرده و در واسط با عیسی و معقل دیدار کردند و به آن دو برادر اطلاع دادند که محمد بن علی به غلامشان ابومسلم خراسانی نیاز دارد و از آن دو خواستند وی را بفروشند. آنان نیز ابومسلم را به رهبر نهضتشان محمد بن علی بخشیدند. بدین ترتیب، مرد دلاور خراسانی به عباسیان پیوست و از این تاریخ همواره از بزرگان، نزدیکان و وفاداران به نهضت عباسی بود و با درایت و لیاقت، کوشش بسیاری برای به قدرت رسیدن عباسیان مبذول کرد؛ البته پاسخ عباسیان به وفاداری وی دوستانه نبود و در پایان نیز او را قربانی جاه طلبی خود کردند.
ابومسلم خراسانی در ابتدای نهضت که به شکل پنهانی در مناطق دور از پایتخت دولت بنی امیه (دمشق) به ویژه سرزمین پهناور خراسان صورت میپذیرفت، پیغام رسان محمد بن علی به داعیان عباسی در سرزمین خراسان شد و پیامهای محمد بن علی را به طور محرمانه به داعیان عباسی میرساند.
پس از مرگ محمدبن علی بن عبدالله بن عباس، بنا بر وصیت وی رهبری نهضت عباسی، به ابراهیم بن محمد (ابراهیمِ امام) که بزرگترین پسر محمد بن علی بود، رسید.
ابراهیم به ابومسلم دستور داد به عراق و خراسان سفر کند و با داعیان عباسی دیدار کرده و آنان را از مرگ پدرش محمد و جانشینی وی باخبر سازد.
وی پس از دریافت فرمان ابراهیم، ابتدا به عراق رفت و با ابوسلمه خَلّال (از چهرههای برجسته عباسی) دیدار کرد و او را از آنچه در حُمیمه رخ داده بود، باخبر ساخت. پس از عراق، رهسپار سرزمین خراسان شد و با داعیان عباسی در خراسان دیدار و گفتوگو کرد و به آنان گفت چه اتفاقی افتاده و اکنون پرچم نهضت عباسی در دستان ابراهیم است.
پس از آنکه خبر رحلت محمد بن علی به سرزمین خراسان رسید، وفاداران به جریان عباسی در غم از دست دادن وی، لباس سیاه بر تن کردند. نخستین کسی که چنین کرد، بزرگ اهالی نساء [از شهرهای خراسان میان مرو و نیشابور] به نام «حُریش» بود و پس از وی، همه عباسیان پیراهن سیاه بر تن کردند. با تبلیغات گسترده و حمایت ابومسلم خراسانی از جریان عباسی، پیروان خاندان عباسی در سرزمین خراسان رو به فزونی نهاد و آنان امرشان را آشکار ساختند و نهضتشان را علنی کردند.
پس از به قدرت رسیدن مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی، جریان عباسی دایره فعالیتهای خود را بسیار گسترش داد و پیروان فراوانی اطراف عباسیان جمع شدند و این میان، مدیریت برجسته و توان بالای ابومسلم نیز نقش مهمی داشت و گروه گروه مردمانی که از ستم امویان به ستوه آمده بودند، پیرامون ابومسلم گرد هم جمع شدند.
در زمان خلافت مروان بن محمد، ابراهیم بن محمد، خطری رو به رشد برای خلافت اموی محسوب میشد. از این رو، مروان بن محمد که از جانب ابراهیم احساس خطر و نگرانی میکرد، به فرماندارش در دمشق به نام معاویه بن ولید نامهای نگاشت و دستور داد تا به کارگزار امویان در بلقاء نامهای نوشته و دستور بازداشت ابراهیم بن محمد بن علی را بدهند و او را به سوی خلیفه اموی بفرستند. مروان بن محمد در آن زمان در دمشق نبود و در شهر حمص [از شهرهای سوریه امروزی] حضور داشت.
کارگزاران اموی نیز دست به کار شدند و ابراهیم بن محمد را در حالی که در مسجد نشسته بود، دستگیر کرده و سرش را پوشاندند و به همراه نزدیکانش عبد الله بن علی و عیسی بن موسی بن علی و تعدادی از پیروانش، نزد مروان بن محمد آوردند.
زمانی که ابراهیم امام به مجلس آخرین خلیفه اموی وارد شد، مروان حمار از او پرسید: جریان این گروهی که در خراسان خروج کردهاند و خواهان آناند که تو به خلافت دست یابی، چیست؟
ابراهیم نیز با اظهار بی اطلاعی چنین پاسخ داد: من چیزی نمیدانم؛ اما اگر میخواهی در حق ما جنایتی روا داری، خود دانی.
مروان بن محمد دستور داد ابراهیم امام را روانه زندان کنند. وی مدتی را در زندان سپری کرد تا اینکه لحظه موعود فرا رسید. هنگامی که ابراهیم در زندان محبوس بود، شبانگاه یکی از مأموران زندان خواست درب را بگشایند. مأموران نیز فرمانبرداری کرده و درب زندان گشوده شد. افرادی که از سوی خلیفه اموی مروان بن محمد مأموریت داشتند ابراهیم بن محمد بن علی را به قتل رسانند، وارد شدند.
آنان مدتی در زندان بودند و سپس خارج شدند. صبح آن شب، همگان مشاهده کردند ابراهیم به قتل رسیده است؛ گویی او را خفه کرده بودند.
مردم سرزمینهای اسلامی بویژه ساکنان خراسان رنجهای بسیاری از خاندان اموی دیده بودند و تبعیضهایی که حکومت اموی در حق آنان روا میداشت، سخت ایرانیان را آزرده خاطر ساخته بود. از این رو، بدنبال تغییر وضع موجود بوده و میکوشیدند با جریان هاشمی (که عباسیان با زیرکی و پنهان کاری آن را مدیریت میکردند) همراه شوند.
با پخش خبر وفات ابراهیم بن محمد در زندان (که مرگی مشکوک به نظر میرسید)، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور (برادران ابراهیم) از جان خویش نگران شده و از سرزمین شام (روستای حمیمه) گریختند و به سوی کوفه رفتند و پنهان شدند. عبدالله، اسماعیل، عیسی و داود فرزندان علی بن عبدالله بن عباس (عموهای سفاح و منصور) نیز آنان را همراهی کردند و همگی به کوفه رفتند و نزد ابوسلمه (از داعیان و وفاداران محمد بن علی در سرزمین عراق و از افراد مورد اعتماد عباسیان) پناهنده شدند. وی نیز مقدم آنان را گرامی داشت و آنان را در خانه ولید بن سعد جای داد و عباسیان در خانه وی برای مدتی ساکن شدند.
زمانی که خبر قتل ابراهیم امام به ابومسلم خراسانی رسید و دانست که ابوالعباس سفاح و برادرش ابوجعفر منصور از شام گریختهاند، با سرعت از خراسان رهسپار کوفه شد و در این شهر با آنان ملاقات کرد.
ابومسلم که آن زمان از شخصیتهای برجسته و بانفوذ عباسی و از بزرگترین و نامدارترین دشمنان بنی امیه و وفاداران به خاندان عباسی محسوب میشد، در دیدار با سفاح و منصور ابتدا مرگ برادرشان ابراهیم را به آن دو تسلیت گفت؛ سپس به ابوالعباس سفاح رو کرد و اظهار داشت: دست دراز کنید تا با شما بیعت کنم.
ابوالعباس سفاح (که مورد سفارش برادرش ابراهیم بود) نیز دستش را دراز کرد و ابومسلم، با سفاح به عنوان جانشین ابراهیم امام بیعت کرد. پس از این بیعت، سردار خراسانی به خراسان بازگشت و گروه بسیاری را برای نبرد با بنی امیه گرد آورد. (مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۳ ص ۲۴۷).
پیروان عباسی که برای ابراهیم امام پیراهن سیاه بر تن کردند، دعوت ابومسلم خراسانی مبنی بر پیکار با خاندان بنی امیه و سرنگون ساختن خاندان اموی را اجابت کرده و از شهرها و روستاهای خراسان همچون هرات، مرو، نساء، طوس، سرخس، طُخارستان، کَش و… گردهم آمدند و ارتشی انبوه را تشکیل دادند. این ارتش بزرگ در سرزمین خراسان به فرماندهی ابومسلم به حدود ۱۰۰ هزار تن میرسید.
این سردار ایرانی با برخورداری از مدیریت قوی و هوشی سرشار، توانست به طور کامل بر سرزمین پهناور خراسان چیرگی یافته و دستِ امویان را از خراسان کوتاه کند. در سال ۱۳۰ هجری، شهر مرو به دست هواداران ابومسلم افتاد و او نیز از لشکریان بیعت گرفت. وی کارگزاران شهرها و مناطق گوناگون سرزمین خراسان را تعیین میکرد. (ابومسلم از واقعیت تا افسانه، ص ۱۵).
پس از پیکارها و نبردهای پی در پی میان ارتش خراسان (که با موفقیتهایش، نگرانی و هراس عجیبی در دل دشمنان انداخته بود) و نیروهای وفادار به خاندان اموی و ارتش اموی متحمل شکستهای سخت شد و مناطق تحت تصرف بنی امیه یکی پس از دیگری از دستشان خارج میشد.
ابوالعباس سفاح عمویش «عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس» را برای نبرد با امویان گسیل داشت. در آخرین نبرد (جنگ سرنوشت ساز زأب) که به «معرکة الزأب» شهرت یافت، مروان حمار آخرین خلیفه اموی که بخت با او همراه نبود، به همراه وفاداران به خاندان اموی که حدود ۲۰ هزار تن را تشکیل میدادند، از عباسیان شکست خورد. نیروهای تحت امر مروان حمار، ثبات قدم نداشتند و گروه بسیاری از آنان که امید خود را از دست داده بودند، به قتل رسیدند و آنان که زنده ماندند، چارهای جز عقب نشینی و یا تسلیم برایشان باقی نمانده بود. (تاریخ الیعقوبی، ج ۲ ص ۳۴۵).
با کشته شدن مروان حمار در سرزمین بوصیرِ مصر، دفتر خلافت بنی امیه بسته و فصل نوینی در تاریخ سیاسی اسلام و تاریخ خلافت گشوده شد و خلافت از خاندان بنی امیه، به بنی عباس (از تیرههای بنی هاشم) منتقل شد و عباسیان بر اریکه قدرت سوار شدند و این میان ابومسلم که ارادت و علاقه بی پایانی به اربابان خویش از آل عباس داشت، بیشترین نقش را در براندازی خلافت اموی و جایگزینی عباسیان ایفا کرد.
اما سرنوشت وی بسیار دردناک و عبرت آموز است؛ ابومسلم پس از عمری خدمت به خاندان عباسی، در پایان گرفتار خشم و مکر دومین خلیفه عباسی منصور دوانیقی شد و در حالی که از نبردی پیروزمندانه باز میگشت و رهسپار خراسان بود، فریب وعدههای پوشالین خلیفه عباسی را خورد و از نیمه راه باز گشت تا با خلیفه دیدار کند؛ منصور نیز از این فرصت بهره جست و برای همیشه خود را از شر وی که رقیب او در قدرت بود، رها کرد و در توطئهای او را به قتل رساند. (گفتاری در سیاست و قدرت در عصر عباسی، ص ۴۸- ۴۲)
فهرست منابع
۱- دینوری، أحمد بن داود، الأخبار الطوال، قم، مکتبة الحیدریة
۲- علایی حسینی، مهدی، ابومسلم از واقعیت تا افسانه، انتشارات آستان قدس رضوی ۱۳۷۵
۳- قادری، تیمور (ترجمه)، تاریخ اسلام کمبریج، تهران، انتشارات امیر کبیر ۱۳۸۳
۴- گودینی، محمد جواد، زارعی، مجتبی، گفتاری در سیاست و قدرت در عصر عباسی، قم، نشر معارف ۱۳۹۹
۵- مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، بیروت، دارالمعرفة ۱۹۷۸
۶- یعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر