خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: شاید هر روز بی تفاوت از کنار کودکان کار خیابانی بگذرید و به این فکر هم نکنید که چطور ممکن است جمعی از کودکان کار در چهارراهی در یک گوشه از شهر رفتار مشابهی با جمعی دیگر از آنها در گوشهای دیگر از شهر داشته باشند. چیزی که خبر از وجود یک مافیا میدهد. روزنامه فرهیختگان در گزارشی به شرح این ماجرا پرداخته و به سراغ مسئله خشونتهای تازه سرزده برخی از این گروهها رفته است:
مثالهای ذکرشده در این گزارش از آزار و اذیت، باجگیری یا تلههای فیزیکی کودکانکار برای رهگذران همگی مواردی هستند که تا سالهای پیش اگر هم دیده میشدند، شمارشان اندک بود، حال اما زنگ خطر برای شهروندان و رهگذران به صدا درآمده است. آیا این اقدامات موجب سلبامنیت عمومی در سطح شهر نمیشود؟ آیا مسئولان شهری و انتظامی قصدی برای کنترل و برخورد با این موارد ندارند؟ درصورت رواج پیداکردن چنین اقداماتی چطور میتوان اجازه داد خانواده، همسر و فرزندان بهتنهایی در محیطهای عمومی شهر تردد کرده و از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنند؟ به نظر میرسد باندهای تکدیگری و مافیای بهرهکشی از کودکان کار دارند به سمت نوعی وندالیسم و دگرآزاری تغییر استراتژی میدهند و از تاکتیکهای جلبترحم و توجه به خشونت و درگیری لفظی و فیزیکی روی آوردهاند.
«قطار درحال حرکت بود، واگن هم خیلی شلوغ نبود، با سایر مسافران همگی مهربان کنار هم نشسته بودیم که سروکله دو کودک شلوغ و پرسروصدا پیدا شد که مشخص بود از کودکانکار و دستفروش هستند. دوتایی آمدند سراغ آن مرد جوانی که گوشه واگن با سر و وضعی مرتب و تمیز نشسته بود و خودشان را به او چسباندند، یکی از آنها یک عدد فال روی کیف جوان گذاشت و گفت: «اینو بخر!» جوان از خرید فال امتناع کرد. کودک دوباره حرفش را تکرار کرد و جوان هم دوباره سرش را به نشانه امتناع تکان داد. اینجا بود که کودک دوم کف دستان سیاهش را به شلوار تمیز و رنگ روشن آن جوانک مالید و لکه بزرگ و نامانوسی روی آن شلوار تمیز و اتوکشیده ایجاد کرد. بلافاصله با رفیقش دویدند و رفتند چند واگن آنطرفتر. درحالی که جوان بیچاره خشکش زده بود، نگاهش را به شلوار نگونبخت خود دوخته بود.» این بخشی از گزارشی بود که ماه گذشته در خلال یکی از یادداشتهایم از مشاهدات میدانی شهر تهران به آن اشاره کردم. در همین صفحه و در بخش «زیر پوست شهر» نیز به مصادیق مختلفی از الگوهای رفتاری کودکان کار نیز اشاره شده است. حتماً برایتان پیش آمده در ایستگاههای اتوبوس، گوشهوکنار چهارراهها یا داخل واگنهای مترو با کودکان کار یا متکدیان برخورد داشته باشید، در اینجا منظور دستفروشان نیست، کودکان کار مشخصاً آن دسته از کودکانی هستند که بهاجبار مشغول به فالفروشی و سوالکردن از رهگذران هستند. حتماً دیدهاید و فهمیدهاید که درمیان آنها الگوهای رفتاری، عرفی یا حتی کلامی یکسانی مشاهده میکنید، بهعنوان مثال روش کار و سناریوی عدهای از آنها در برانگیختن ترحم مخاطبانشان در مواردی کاملاً شبیه بههم است، حرفهایشان شبیه به هم است و حتی در مواردی لحنشان هم یکسان است. این شباهت گاه آنقدر زیاد است که از خود میپرسید آیا این همان آدم دیروز است؟ یا صرفاً رفتار و گفتارشان شبیه به هم بوده؟ این همان کودکی است که در خیابان حافظ به او برخورد کردهاید و حالا در خیابان شریعتی مشغول پیادهکردن همان سناریوی «عمو از این مغازه برام یه چیزی میخری؟» است یا کودک دیگری است و تنها روش کار و شیوه درخواست کردنشان شبیه به هم است؟ آیا تصورتان این است که ممکن است همگی این افراد استاد یکسانی داشته باشند و مشترکا در کلاس آموزشی واحدی، شیوههای کاریشان را آموخته باشند؟ باید گفت این تصور چندان دور از ذهن نیست. به گفته یک جامعهشناس فعال در این حوزه: «اگر در این رفتارها الگو میبینید، این الگوهای رفتاری یعنی یک کلاس آموزشی برای اینها گذاشته شده که چطور و در چه شرایطی لباس کثیف کنند، پول بگیرند یا فحاشی کنند.» راستش را بخواهید خودم هم همین تصور را دارم اما آن زمان که آزار و اذیت آن جوان مرتب و تمیز و ماخوذ به حیا را در واگن مترو دیدم، فکر نمیکردم این پدیده، یک الگوی رفتاری یکسان و یک سناریوی آموزش داده شده باشد تا آنکه چند روز پیش دوباره در یکی از واگنهای متروی همان خط مشغول نگاه کردن به گوشی تلفن همراهم بودم که مشابه همان اتفاق را، اینبار اما آزاردهندهتر، دوباره به چشم دیدم و سناریوی مشابه یک ماه گذشته دقیقاً پیش چشمانم آمد. نگاهم به تلفنهمراهم بود و هندزفری در گوشهایم، صدای موسیقی اجازه نمیداد صداهای محیط پیرامونم را به درستی بشنوم؛ محیط پیرامون یعنی همان واگن مترو خلوت بود، اتفاق قابلتوجهی در آن واگن نسبتاً سرد و پر نور نبود که بخواهم حواسم را متمرکز آن کنم. مشغول چککردن اخبار روز بودم که متوجه صدای بالا و پایین پریدن یک کودک شدم، نگاهم را که از روی گوشی برداشتم، اتفاقی به شدت آزاردهنده مقابل چشمانم رخ داد، کودک کار یا بهتر بگویم آن نوجوان انگار که از دست و صورت تا لباسهایش را واکس زده باشد، ظاهرش کاملاً سیاه بود و دستهای فال به دست داشت، مقابلش خانم میانسالی با ظاهر مرتب و آراسته نشسته بود، از اوضاع و احوال مشخص بود که انگار آن خانم از خرید فال امتناع کرده، نوجوان اما آن امتناع را برنتافت و همان دست آغشته به واکسش را به مانتوی طوسی تمیز و اتوکشیده خانم میانسال کشید! صدایش را درست نشنیدم، انگار که همزمان با آن حرکت زشت، حرفی زشتتر را هم بار آن خانم کرده و به سرعت از واگن رفت. داد آقایانی که مقابل آن خانم نشسته بودند هم بر سر آن نوجوان، چیزی را تغییر نداد. سرم را از سمت راست واگن که نوجوان مشغول دویدن و دورشدن از آنجا بود به سمت خانم میانسال چرخاندم. ناراحت بود، خیلی ناراحت بود، انگار بیش از آنکه از کثیف شدن لباسش و بههم ریختن ظاهرش غمگین باشد، از آزاردیدن در آن محیط عمومی پیش چشم سایرین و اینکه هیچ کاری هم از دستش برنیامد، به هم ریخته بود. خطاب به آقایانی که مقابلش نشسته بودند، گفت: «به احترام شما و باقی مسافران چیزی بهش نگفتم، مگه مترو مامور نداره که همچین کسی راحت میاد و به مسافر تعرض میکنه و میره؟» اندکی به فکر فرو رفتم؛ «آخر پسرک، این چه کاری بود؟ این چه روشی است که یادتان دادهاند؟ نمیشد به همان سناریوهای قبلی اکتفا کنید؟ اگر بنا باشد به همین راحتی به مردم، بالاخص خانمها تعرض کنید و نه حرمت سنین بالا را نگه دارید و نه حرمت خانم بودنشان، در این صورت که تکلیفتان مشخص است، هر روز باید بهخاطر این درگیریها و این تعرضها تحویل قانون داده شوید….» اگر این لباس کثیف کردن و تعرض کردن و آزار و اذیت هم الگو و رویه رفتاری جدیدتان باشد که باید قید امنیت در محیطهای عمومی شهری را هم بزنیم!
آنچه در این مورد اهمیت داشت اما صرفاً رفتار نابههنجار این کودکان نبود. درموردی مشابه، عصر یک روز آفتابی مشغول گذر از یک خیابان فرعی بودم که متوجه وجود جمعی از کودکانکار در انتهای تقاطع شدم، خیابان خلوت بود، خانم جوانی مشغول گذر از تقاطع بود که دو نفر از آن کودکان به سمتش رفتند و از وی خواستند فالی بخرد، آن خانم جوان اما از خرید فال امتناع کرد، یکی از بچهها با صدای بلند جلوی آن خانم را گرفت با اشاره به یکی از دوستانش گفت: «اگر نخری، میگم این با مشت بزنتت» از شنیدن این جمله و تهدیدهای یک کودک با آن سن و سال غافلگیر شدم، خانم جوان البته اهمیتی نداد و خواست به مسیرش ادامه دهد که یکی دو نفر از بچهها دنبالش دویدند و به کیفش لگد زدند، خواستم وارد شده و جدایشان کنم که بچهها به سرعت برق از محل ناپدید شدند. عصر همان روز به دیدن یکی از دوستانم رفته بودم و ماجرا را برایش تعریف کردم، او بلافاصله گفت: «اتفاقا چند روز پیش سر یکی از چهارراهها یکی از کودکان کار خواسته شیشه ماشینش را تمیز کند و زمانی که او از پذیرفتن این خدمت امتناع کرده، کودک شروع به خودزنی وسط آن چهارراه کرده بود و همزمان که به صورت خود سیلی میزد، میگفت: «پولم را بده.»
مورد دیگری را از یکی از همکاران شنیدم که همراه خانوادهاش به پارک رفته بود، یک کودک به قول خودش نیموجبی به سرعت به سمت آنها آمد و برگه فالی را به دستانش داد، کودک میگفت: «ازت خوشم اومده، این فالو بگیر، پول نمیخوام فقط این فال مال تو…» همکار محترم هم که حدس میزده سناریویی در شرف وقوع باشد به کودک گفته: «فال رو نمیخوام، حداقل بیا این پول رو بگیر» کودک اما از گرفتن پول و پس گرفتن فال امتناع کرده و به زور فال را در جیب همکار ما قرار میدهد. همکار ما اما دم به تله نمیدهد میخواهد فال را پس دهد اما کودک نمیگیرد، او هم به جای آنکه فال را به زمین پرتاب کند آن را روی نیمکت پارک میگذارد تا کودک آن را بردارد، سپس نزد خانوادهاش برمیگردد. درست چند لحظه بعد کودک به سمت او و خانوادهاش میآید و میپرسد؛ «فالم رو چه کارش کردی؟ فالم رو بده» او هم جواب میدهد که فالت را روی آن نیمکت گذاشتم. کودک پاسخ میدهد: «نه، نیست، رفتم دیدم، بیا خودت ببین نیستش» همکار ما نگاهی به نیمکت میاندازد و میبیند فالی روی آن نیست، میگوید: «من که گفتم برش دار، چرا برنداشتی؟ اصلاً مگه خودت نگفتی هدیه است و پول نمیخوای؟» کودک اما با فریاد میگوید: «فالم رو دزدیدی! پولش رو باید بدی، ده هزار تومن میشه بدو بده» همکار ما که رفتهرفته از رفتار کودک عصبانی شده اما جلوی خانوادهاش نمیخواسته رفتار ناراحتکنندهای با آن کودک داشته باشد دست در جیبش میکند که پول را بدهد، ناگهان اما کودککار دیگری که ظاهراً همکار آن کودک بوده جلو میآید و میگوید: «دروغ نگو احمق! من دیدم رفتی فالت رو از رو نیمکت برداشتی! الان دوباره اومدی پول چیرو از آقا بگیری؟» همکار ما هم که متوجه سناریوی دروغ کودک کار میشود تصمیم میگیرد به رویش نیاورده و عمل وی را نادیده بگیرد. در ماههای گذشته از این دست موارد و الگوهای رفتاری در جامعه زیاد دیدهایم، کودکان کاری که اگر تن به خواستههایشان ندهی، دیگر به خواهش و التماس اکتفا نکرده و با اقداماتی فیزیکی مثل هلدادن، مشتزدن، لباس کثیفکردن، فحاشی و آبروریزی جبران میکنند.
از جلب ترحم تا توسل به خشونت تغییر استراتژی مافیای کودکان کار
در همین خصوص گفتوگویی با امیرمحمد شهسوارانی، جامعهشناس و دکتری روانشناسی داشتیم. او درباره این وندالیسم نوظهور میگوید: «وندالیسم زمانی درست است که به اختیار شخص باشد اما اینها در اکثر موارد اختیار این را دارند که به باجگیری متهمشان کنید، اینها الان ناچارند، فشار بالای سرشان است و در وضعیت life threat یا تهدید جانی هستند. پیشنهاد شخصیام این است که به این قبیل اقدامات برچسب خشونت نزنید. طوریکه انگار به اختیار خود این افراد است. اینها مجبور به انجام این کنشهای ناهنجار شدهاند کما اینکه میتوانستند به امور دیگری مجبور شوند مثل اینکه به ناچار بروند ساز بزنند. شاید این نظر اشتباه باشد اما بهشخصه اینطور فکر میکنم. البته ما در جامعه شخصیتهای دگرآزاری داریم که تنها سه تا پنج درصد جامعه هستند، آنها اصلاً دنبال این کارها نمیآیند و حاضر به انجام این اقدامات نیستند.»
چرا کودکان کار را نباید به وندالیسم و دگرآزاری متهم کرد؟
این جامعهشناس در ادامه در ارتباط با اینکه چرا نباید ایندست از کودکان کار را به خشونت متهم کرد، میگوید: «در این مورد به نظرم نباید دنبال تئوری باشیم، باید پایهایتر از اینها نگاه کنیم. بحث حیات و تنازع بقاست؛ این افراد برای زندهماندن ناچارند این اقدامات را انجام دهند. مساله گرسنگی و در خطر قرار گرفتن حق حیات و امنیت افراد، طبقات اول و دوم هرم نیازهای مازلو هستند. تا زمانی که ما نتوانیم در طبقات اول و دوم بیش از ۸۵ درصد از نیازهای افراد را برآورده کنیم، این افراد نمیتوانند شهروندانی قانونمند باشند و براساس منطق عمل کنند. زمانی که نیروی نظامی در جنگ شرکت میکند، بهخاطر سلاح دستگرفتن مجازات نمیشود و مجرم محسوب نمیشود. بهخاطر شلیک به کسی در صحنه جنگ محاکمه نمیشود؛ چراکه در قانون جنگ اینقبیل اقدامات طبیعی است. اگر آدم عادی اسلحه دست بگیرد و به خیابان بیاید مثل این اتفاقاتی که اخیراً در آمریکا دائماً درحال وقوع است، این موضوع به اختیار خودشان بوده و پای یک سویگیری در میان است اما اگر فردی به اجبار چنین کاری کند، خودش قربانی است. من بیشتر به این چشم نگاه میکنم که این افراد قربانی هستند و بیشتر آموزش داده میشوند که این اقدامات را انجام دهند. مساله دیگر بحران معیشتی این افراد است. براساس آماری بیش از ۳۰ درصد مردم کالری دریافتی روزانهشان در حد استاندارد نیست، پدیده گرسنگی ناآشنا نیست و میدانید عواقب آن چیست. در کل سطح بحثهای جامعهشناختی و اقتصادی در مسائل کلان با سطح خرد خیلی تفاوت دارد. این جزء محدودیتهای نظام مغز است و ما اگر بخواهیم درباره مسالهای کلان فکر کنیم تنها روی کاغذ و با درنظر گرفتن جمیع فاکتورها امکان اشتباهاتمان در تحلیل کمتر است.»
مناطق تهران در اجاره مافیای تکدیگری
مافیای تکدیگری و بهرهکشی از کودکان کار، پدیده تازهای نیست که بخواهیم آن را معرفی کرده و منحصراً به این موضوع بپردازیم. سالهاست گزارش میشود و بالاتر از آن عده زیادی از مخاطبان همین گزارشها با چشم خودشان دیده و میدانند که کودکان کار با پای خودشان به مناطق فعالیتشان در شهر نمیآیند و از خود اختیار و استقلالی ندارند، کافی است چند روز یا شاید چند ساعت را در یکی از چهارراههای تهران سپری کنید تا تاکسیها و وانتهای حامل این کودکان را ببینید که آنها را در محلهها پخش و تقسیم میکنند. بهتازگی در گزارشی از روزنامه جامجم، درباره مظنه اجاره محلههای پایتخت توسط این باندها نیز خبری منتشر شد که در آن آمده بود: «در گزارش مطبوعاتی چند سال پیش به نقل از یکی از مسئولان وقت استانداری عنوان شده بود که سرقفلی یکی از مکانهای حضور متکدیان در تهران بهصورت ماهانه اجاره داده میشود. به این معنا که آن زمان ماهانه ۱۵ میلیون تومان باید پرداخت میشد تا متکدیانی در یک خیابان حضور داشته باشند. تعداد جالبتوجهی از این افراد هم جزء اتباع دیگر کشورها هستند، اما این متکدیان در سطح تهران در کدام مناطق بیشتر حضور دارند؟ یا میتواند اینطور مطرح شود که کدام مناطق از تهران به متکدیان بیشتر پول میدهند؟»
سوءاستفاده مافیای تکدیگری از مهاجران غیرقانونی
شهسوارانی، جامعهشناس درباره همین پدیده مافیای کودکان کار و تکدیگری که اخیراً گزارش میشود از اتباع خارجی نیز بهرهکشی میکنند، به «فرهیختگان» میگوید: «احتمالا یکی از واردکنندگان این افراد به تهران، پیمانکاران بعضی مجموعههای شهری هستند. گزارشهای بسیار زیادی از سمت محلههایی چون حسنآباد و کهریزک داریم که از کشورهای همسایه مثل پاکستان و افغانستان یا از کشورهایی مثل بنگلادش میآیند و خیلیهایشان فارسی هم صحبت نمیکنند و از چهرههایشان مشخص است از ایران نیستند. اینها را وارد میکنند و وعده میدهند به ازای دو تا پنج تن زبالهگردی یا سر چهارراه ایستادن به ایشان کارت اقامت میدهند. میدانید که ما یکی از جوامع نژادپرست هستیم. متاسفانه ما نهایت تمهیداتمان برای این مهاجران همین است که کارت اقامت میدهیم و اقدامی جز تمدید همین کارت برایشان انجام نمیدهیم. من تابهحال هیچ کار کارشناسی ندیدهام که درمورد هویت این افراد تحقیق کرده باشد. آماری اعلام شده است که این کودکان کار در تهران تنها ۲۰ درصدشان ایرانی هستند، البته نمیتوان به صحت این آمار اطمینان کرد اما کم یا زیاد حضور غیرایرانیها بین این افراد صحت دارد. اینکه این افراد به این شکل شروع به باجگیری کرده و به نوعی وندالیسم روی آوردهاند، در این شرایط از نگاه جامعهشناسانه امری غیرطبیعی نیست؛ چراکه مافیای تکدیگری یک باند واقعی برای این اشخاص به وجود آوردهاند و خودشان مشغول باجگیری از اینها هستند و اجبارشان میکنند کارهایی انجام دهند که این کارها از نظر اجتماعی در کشور خودشان هم مشکل دارد. در این حالت اینها مجبورند تبعیت کنند و بحث اوبیدینس پیش میآید. در این حالت این افراد اختیاری از خودشان ندارند؛ چراکه راه پس و پیشی ندارند و ناچار به تن دادن به خواستههای بالا سرشان هستند وگرنه باید به کمپهای مهاجران برگردند. این نفرات اگر از کشور خودمان نیامده باشند و از کشورهای اطراف به دلایلی که ذکر کردیم، آمده باشند و ناچار به این کارها شده باشند یعنی مجبور شدهاند به حضور در این باندها که براساس اخباری که به بیرون درز میکند، ساختاری مافیایی دارند.»
اعمال خشونت مافیای تکدیگری در لباس کودکان
این روانشناس و جامعهشناس همچنین اصرار دارد که رسانهها از اینکه کودکان کار، کودک و بچهسال هستند، غفلت نکنند: «ما نباید تکبعدی به این مساله نگاه کنیم. سوال من این است که این فرد چرا باجگیری میکند، باید از خود بپرسیم آیا بالذات کودک دوست دارد چنین کاری کند؟ بهطور معمول کودکان با اختیار خودشان برای تکدیگری به خیابان نمیآیند. این امور ذکرشده همه تکدیگری هستند؛ چراکه طبق قانون پیش نمیروند. اینها باند هستند و هرکدام یک لیدر دارند که درآمد اعضایشان را جمع کرده و تنها در حد زندهماندن اعضایشان پول میدهند و کودکانی هم که به این باندها میپیوندند تنها برای گرسنه نماندن و ادامه حیات مقاومت میکنند وگرنه اصلاً علاقهای به اینقبیل کارها ندارند. جای بچه مشخص است؛ بچه باید بازی کند. او از نیازهای اصلی و طبیعیاش در این جهان درمانده است، یعنی حداقل نیازی که این بچهها دارند مثل تحصیلات، بهداشت، سرپناه و حق مسکن، اینها برایشان برآورده نشده و بهناچار پا در این مسیر گذاشتهاند، بنابراین در اجبار نمیتوان از وندالیسم صحبت کرد. اینها بچهاند اما عزتنفس دارند و باید مثل انسان و شهروند با ایشان برخورد شود. بهعنوان نمونه همین حرکاتی که برای غذا دادن به گربهها در شهر باب شد، برای کودکان کار نیز پیش آمد. جمعهایی تصمیم گرفتند غذا تهیه کرده و در میان کودکان کار پخش کنند اما نحوه انجام این کار در مواردی باعث شد که این افراد بیشتر نسبت به این حرکت خشم پیدا کنند؛ چرا؟ چون تصور میکنند داریم به ایشان صدقه میدهیم یا مثلاً زمانی که میگوید برایم فلان چیز را بخر، اگر بخواهید کالای دیگری و مشابه آن را بگیرید، قبول نمیکنند و دقیقاً همان کالایی را میخواهند که به ایشان دستور داده شده تحویل بگیرند.»