«کبرا فیضی» بانویی است که تمام زندگی‌اش را وقف نیکوکاری کرده است. خبرنگار مجله مهر، یک روز کاری‌ این فعال جهادی را در یکی از کوره‌پزخانه‌ها با او همراه بوده است.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: برای همه پیش آمده که از انجام کارهای خیر در خیریه‌ها و مراکز نیکوکاری بشنوند. از دعوت برای کمک نقدی و غیرنقدی گرفته تا مواقعی که نذر یا هدیه‌ای داریم که نمی‌دانیم دقیقاً به چه کسی بدهیم. اینکه نیازمند واقعی را از افرادی که خودشان را نیازمند نشان می‌دهند تشخیص دهیم کار دغدغه خیلی‌هاست. «مجله مهر» این بار با بانویی گفتگو کرده و همراه او به مراکز نیازمندان رفته که سال‌هاست مشغول مددکاری است.

از کجا شروع شد؟

برای هر لحظه‌اش برنامه‌ای داشت. اگر دستش از این کار باز می‌شد بیکار نمی‌ماند. کلی آدم چشم به راه آمدنش مانده‌اند و امیدشان بعد از خدا به اوست. گاهی به کوره‌پزخانه‌های دولت‌خواه، گاهی کوره‌پزخانه‌های شمس آباد. گاهی خانه‌های معلولین مددجو و گاهی.. یک پایش در قرارگاه جهادی امام رضا (ع) است و پای دیگرش هم مجموعه نیکوکاری «ولی نعمتان». خلاصه، «کبری فیضی» تمام زندگی‌اش را وقف کمک به دیگران کرده است.

از مدت‌ها قبل ورزش را به صورت حرفه‌ای دنبال می‌کرده است. در مجموعه‌های مختلف مثل سرای محله‌ها و فرهنگسراها معلم ورزش بوده و رشته‌های سالنی را آموزش می‌داده است. تا این‌که با کمک‌های جسته و گریخته دلش در این کار گیر افتاد.

به مو رسیده اما...

می‌گوید بارها شده است که به مو رسیده ولی پاره نشده. چنان از حضور خدا در زندگی‌اش حرف می‌زند که گویی تمام خدا را در همین کار دیده است. خودش برای‌مان گفت:

«دو سال پیش مریض شدم و حالم خیلی بد شد. گفتم: «خدایا من مریض باشم و به درد کسی نخورم بهتر است؟ یا سالم باشم و به بندگان نیازمندت رسیدگی کنم؟ من ورزشکارم. مدعی بدن سالمم. این بدن را سالم می‌خواهم تا برای هر کس که در توانم هست کاری کنم. من سلامتم را از تو می‌خواهم.» بعد از آن حالم خوب شد دیگر خودم را با تمام ایمانم در آغوش خدا می‌دیدم با حضور در کنار بندگانش.»

لبخند و روی گشاده

زمانی که تلفنی هماهنگی‌های دیدار را داشتم چیزی جز خوش‌رویی از او ندیدم. بعد از دیدار هم فقط لبخند روی لب داشت. از لحظه‌ای که دیدمش تا خداحافظی چیزی به‌جز لبخند و روی خوش و حال خوب نداشت. با هم سری به کوره‌پزخانه‌های محله دولت‌خواه تهران زدیم.

در مسیر برایم می‌گفت: «حدود یک ماه هست که این‌جا نیامده بودم. اینجا کوره‌های فعالی ندارد. اما حیاط‌هایی که دارد پر است از آدم‌ها و خانواده‌هایی که دارند در آن زندگی می‌کنند. حتی اتاق‌های این حیاط‌ها از بسیاری از خانه‌های بافت شهری این محله‌ها گران‌تر است. اگر گفتی چرا؟ چون در زمانی که مردم خیرات و نذورات دارند، این کوره‌ها محل تجمع بیشتر افرادی است که نیکوکاری می‌کنند و یا نذر دارند. (با خنده به صورت کنایی گفت) بالاخره هفته‌ای یک عدد بخاری می‌گیرند. چقدر از نذورات و کمک‌های نقدی و غیرنقدی در همین محله‌ها می‌آید. نمی‌خواهم بگویم که خوب نیست که کمک کنند. اما اغلب خیرین بدون اطلاع، به هر کسی که ظاهر این‌ها را می‌بیند کمک می‌کند و از ماجراهای پشت پرده خبر ندارند.

متأسفانه این نیست که همه ساکنین این مکان‌ها فعال باشند، تنها بعضی از آنها کار می‌کنند. آن‌هم کاری با درآمد بسیار کم اما زحمت بالا. کارهایی که هرکسی شاید حاضر به انجامش نباشد. بحث تلخ ماجرا همین است که در این محله‌ها چون آمد و شد افراد و هدایا بسیار زیاد و چشمگیر است، ساکنین بدعادت می‌شوند و زیر بار کار کردن نمی‌روند. طبیعی است با خودشان می‌گویند وقتی به راحتی غذا و لباس و وسایل منزل هدیه می‌گیرند، چرا باید کار کنند؟

ساماندهی

الحمدلله در سال‌های اخیر ما سعی کردیم به این نابسامانی کمی سامان دهیم و برای پخش کردن نذورات مردمی چه اجناس باشد و چه غذا، نظمی پیاده کنیم. ما دوست داریم کسی اگر هرچند با درآمد کم ولی زحمتی می‌کشد و کار می‌کند برای قدمی که برمی‌دارد اثری ببیند. پس هم در درآمد و هم در پشتیبانی زندگی‌اش بیشتر کمکش می‌کنیم. در حالی‌که کسی که اصلاً کار نکند و منتظر این باشد که روزی بی دردسر بدستش برسد، باید بداند که زندگی به این راحتی پیش نمی‌رود.»

کوره‌ها تعطیل است اما فقر نه!

وارد جاده شدیم. کوره اول را رد کردیم و نایستادیم. گفتم چرا این‌جا نرفتیم؟ گفت: «این کوره خیلی شلوغ و خطرناک هستند. متأسفانه با ورود افراد غریبه به محیط‌شان بلافاصله دورش را می‌گیرند و ممکن است حتی دزدی رخ دهد. البته این اتفاق در هر جایی ممکن است، در این جاها محتمل‌تر! کوره بعدی را ایستادیم. با دیدن خانم فیضی استقبال دیدیم. نگاه‌هایشان به او مملو از محبت ناشی از قدردانی بود. او را دوست داشتند و از حضورش نگران نبودند. با ورودمان به یکی از حیاط‌ها دختری به استقبال آمد و خوش آمد گفت. پرسید: «ایران خانم را صدا کنم؟» ایران خانم زنی بود که در جریان امور این حیاط بود. گزارش کوتاهی از یک ماه گذشته گفت و برخی از نیازهای ضروری را.

من و فیضی از دالانی تاریک و نمور با دیوارهایی پوست انداخته گذر می‌کردیم و وارد حیاطی شدیم که قبل از این تنها در فیلم‌ها از این حیاط‌ها دیده‌ام. در و دیوار قدیمی و رنگ آبی نم‌گرفته و بادکرده دیوارها و آجرهای قدیمی و زمینی که معلوم نیست که سنگ فرش است یا آسفالت یا خاک! سلول‌هایی متشکل از یک اتاق ۱۰ متری با فرورفتگی‌هایی در دیوارها برای قرار دادن رختخواب یا پارچه و ابزار. درب اتاق‌ها به‌ذات درب نیست. یک شبه مستطیل فلزی است که قبلاً نقش دیگری را در این دنیا بازی می‌کرده است. با دو سه تا لولا یک سمتش و سوراخ کوچکی برای عبور طناب سمت دیگرش، طناب را بعد از عبور از سوراخ به چارچوب (طاق. ورودی اتاق) گره می‌زنند و درب را قفل می‌کنند. دور تا دور این حیاط که درخت‌های قدیمی انار و شاتوت و انجیر هم می‌بینیم، ۱۲-۱۳ تا از این اتاق‌ها وجود دارد. یک سمت حیاط چند دستشویی و حمام هست که اشتراکی برای همه ساخته شده. نزدیک آن هم روشویی آجری‌ای هست که سه شیر آب دارد و شلنگ آبی رنگی به یکی از شیرها وصل شده و سر آن روی زمین است. بخشی از زمین اینجا سیمانی است، محلی برای شست و شوی ظروف و دست و صورت و… همه اینها محیط‌های مشترک است. تازه این حیاط خانه‌هایی با اجاره بیشتر از بقیه حیاط‌ها دارد چون هم آب دارند و هم گاز.

زحمت زیاد، درآمد کم

یک سمت از حیاط جعبه‌هایی از سیر می‌بینم. سیر تازه‌ای که سفید و تمیز است و در کنارش سیر تازه‌ای که تاج و پوست گِلی جلوه‌اش را کم کرده. اما زنی در کنار این جعبه‌ها بساط کرده و نشسته و با کارد کوچکی دارد از جعبه دوم برمی‌دارد و به جعبه اولش می‌اندازد و در میانش «سیر پاک می‌کند». برای هر کیلو سیری که پاک می‌کنند مبلغی در حدود ۸ هزار تومان اجرت می‌گیرند. پولی که نسبت به باقی کارها خیلی خوب است. دلیل واضحی هم دارد. پاک کردن سیر علاوه بر بوی زیاد و ماندگاری که دارد، به‌خاطر تماس با پوست، عوارضی مثل تاول و حساسیت پوستی هم ایجاد می‌کند و این مسئله برای کارایی شخص مثل ترمز می‌ماند. فرد تا یک جایی با سرعت خوب کار می‌کند و بعد از بروز این عوارض دیگر نمی‌تواند! فیضی پیشنهاد استفاده از دستکش را داد که هزینه خرید دستکش‌های این کار نتیجه بحث را به درد همیشگی کشاند. اما فیضی مثل همیشه. گفت: «می خرم برایتان می‌آورم.» چون برایش مهم بود که اگر هم کمکی می‌کند در راستای فعال بودن‌شان باید باشد. نان بازوی خودشان را باید بخورند.

سمت دیگر حیاط هم گونی‌های سفیدی بود پر از واشرهای سیاه کوچک. قیچی و ابزار جدا کردن واشرها از هم خیلی زمختند. دستانشان تاول زده و پوست خشک و سفتی پیدا کردند. اما باید کار کنند. زنی که قیچی در دستانش گرفته با فشار زیاد واشرها را از هم جدا می‌کند. می‌گوید برای هر کدام از این گونی‌ها ۳۰ هزار تومان اجرت می‌گیرند. گونی‌های بزرگی که ۵۰ کیلو برنج را در خود جای می‌دهند. گفتم: «این کار چقدر از شما زمان می‌برد؟ با این کار در ماه چقدر درآمد دارید؟» گفت :«۷۰۰ تومان برای یک ماه از این کار به من می‌دهند.»

تاب کودکی که با بافتن طناب‌های مخصوصی به چارچوب فلزی حاصل می‌شود هم حاصل دست این خانواده‌هاست. لیف سورمه‌ای هایی که با نخ سفید دوخته می‌شود و برای روشور استفاده می‌شود. پارچه سورمه ای زمختی را زیر چرخ خیاطی آنقدر می‌رقصانند که گویی کل پارچه را باید جدول کشی کنند. نتیجه‌اش می‌شود یک کیسه مستطیلی سورمه‌ای رنگ با خطوط نخی سفید. از این دست کارها برای‌شان فراهم می‌کنند تا درآمد داشته باشند و برای امرار معاش خودشان درگیر باشند و هم راهی برای کسب روزی بلد باشند و هم قدر کمک مردم را بیشتر بدانند.

برخورد با نیازهای مختلف

همزمان با خروج‌مان از حیاط اول تعداد افرادی که دور و برمان را گرفتند بیشتر شد. «خانم فیضی فلانی دخترش را دارد شوهر می‌دهد برای جهاز…»، «خانم فیضی برای مدرسه پسرم فلان قدر پول خواستند....»، «خانم فیضی درد پاهایم خوب نشده رفتم دکتر پول دارویش را ندارم…»، خانم فیضی…، خانم فیضی...

دانه دانه، فرد به فرد.. همه را با سعه صدر پاسخ داد. اما اگر فکر می‌کنید که به همه قول برطرف شدن و کمک داد در اشتباهید. به یکی می‌گفت مگر نگفتم برای کار خودت فاکتور باید بیاوری؟ به دیگری گفت معرفی می‌کنم به یک دکتر که خودش داروها را تأیید کند و ما برای‌تو تهیه می‌کنیم. دیگری را قول معرفی به خیر داد. برای روپوش بچه‌های مدرسه‌ای هم از فاکتور عکس گرفت و گفت کار برای تو می آورم که انجام دهی و به ازای آن پول برای این کار را پرداخت می‌کنم. اغلب هم از خیرین می‌گفت. «به خیرها می‌گویم ببینم چقدر کمک می‌کنند.»

خیرین در دوران کرونا کم شدند

اغلب خیرین ما مشاغل آزاد دارند. به همین دلیل در دوران کرونا هم تعداد خیرین خیلی کم شد و هم مبالغ پرداختی. الحمدلله با جان گرفتن اوضاع اقتصادی کمی وضعیت رو به بهبود است و امید ما به خداست. مشکلات ما در دوران کرونا دوچندان بود. هم رعایت بهداشت و آموزش و تهیه لوازم بهداشتی. هم معیشت این عزیزان.

گاهی از دور و گاهی از نزدیک

جاهایی می‌شد که از هیچ جا دستم بند به پول نبود. یک بار یکی از مددجوها به شکل بدی درگیر بیماری بود. باید دارویش را تهیه می‌کردم اما پولی نداشتم. همین‌طور که به سمت داروخانه می‌رفتم با خودم مرور می‌کردم که به چه کسی زنگ بزنم؟ با افراد مختلفی در ذهنم مرور کردم ماجرا را. دست آخر در دلم با خدا گفتم خودت می‌دانی و بنده‌ات. من که چیزی ندارم. همه چیز تویی. در کسری از ثانیه تلفنم زنگ زد. کسی که پشت خط بود را می‌شناختم. هم از قبل و هم از چند دقیقه قبل از تلفن. داشتم فکر می‌کردم به خودش تماس بگیرم اما شرم داشتم. کرونا وضع همه را خراب کرده بود. او هم درگیر بود. گفت: «مبلغی پول دستم دارم مسئله‌ای سراغ نداری؟ تمام اعضا و جوارحم شکر خدا می‌کرد برای اینکه هوای بندگانش را دارد. گفتم دارم! دارم! خوبش هم دارم. عکس فاکتور داروها را برایش فرستادم در لحظه برایم کارت به کارت کرد. همین خداست که در همه لحظاتم دیدمش. ایمان دارم که هوای همه را دارد. گاهی از دور و گاهی از نزدیک.

امتحان‌های سخت داشتیم

معلولی را کمک می‌کردیم. دختر ۱۴ ساله. که نیاز به پوشک داشت. در برهه خاصی قیمت پوشک بالا رفت و مادر او نمی‌توانست از پس هزینه‌اش بر بیاید به همین دلیل تعویضش را دیر به دیر انجام می‌داد. یک بار مادرش به تلفنم زنگ زد که دخترکم تب کرده. پزشک بالای سرش بردیم و گفت باید برویم بیمارستان. تشخیص عفونت بود. به دلیل تعویض دیرهنگام پوشک، دخترک ۱۴ ساله نازنین ما عفونت گرفت و بعد از چند روز فوت کرد.

یکی از مادرانی که فرزند معلول داشت مجبور به کار کردن بود در حالی که فرزند دیگرش هم دانشگاه می‌رفت. در مدت زمان خاصی این کودک در خانه تنها بود. روزی از ایام غیبت مادر و خواهر بزرگ‌تر که این دختر تنها بود، بعد از بازگشت به منزل متوجه تغییراتی در وضع دخترش شد. اتفاق تلخی که برای دخترک افتاده بود را نمی‌توانست به کسی بگوید. چون تنها بودن این دختر معلول ۱۵ ساله باعث وسوسه پسر صاحبخانه شده بود و با بررسی موضوع و شکایت و ورود پزشکی قانونی، نهایت اتفاق منجر به بیرون کردن این خانواده از خانه شأن می‌شد. ساکت شدند و در همان خانه زندگی کردند اما با چه وضعی؟

این حرف‌ها را که می‌زد صدایش می‌لرزید و چشمانش پر از اشک می‌شد. دستش را که گرفته بودم بالا رفتن ضربان نبضش را می‌فهمیدم. از ته دل غصه‌دار مددجویانش بود. اما در برخی موارد نمی‌توانست کاری کند و چیزی جز افسوس برایش باقی نمی‌ماند.

بیمه برای آینده فرزندان مددجویان

من وقتی می‌دیدم شخص در امرار معاش خودش مانده و نمی‌تواند کاری بکند. می‌دیدم اگر خیلی هنر کنند فقط می‌تواند شکم بچه را سیر کنند و این بچه بزرگ می‌شود و خدا می‌داند چه کار می‌خواهد بکند در آینده! این چرخه همین‌طور ادامه دارد. این شخص ازدواج می‌کند، بچه‌دار می‌شود و… به همین منوال پیش می‌رود و این دور تسلسل را ادامه می‌دهند. گفتم کاری کنیم که بشود با جمع آوری مبلغی کم، بعد از حدود ده سال کمکی باشد برای آنها. که شاید بشود کاری کرد با آن.

اگر بچه بزرگ شده و بخواهد ازدواج کند، این پول برای او جهاز می‌شود. اگر بخواهد دانشگاه برود چون پدرش پولی ندارد، این پول می‌تواند کمکش باشد برای ورود به دانشگاه. اگر خواست کاری آغاز کند، بشود سرمایه کار. بعد از گذشت یک سال هم می‌تواند این پول را بردارد تا مدتی که سقف زمانی بیمه تمام شود.

بین افراد تحت پوشش ما پدری بوده که بچه‌اش دچار سانحه شد و مجبور شده بود پارگی سر بچه را خودش با نخ و سوزن بدوزد، چون پول خدمات بیمارستان را نداشته. این بیمه خوبی‌ای که دارد این است که خدمات درمانی و بیمارستانی این‌ها را هم پوشش می‌دهد. بارها پیش آمده بچه مریض شده و یا دستش شکسته یا پایش بخیه می‌خواهد، در لحظه نتوانسته‌ایم نیکوکار پیدا کنیم و هزینه‌ها را پرداخت کنیم.

از زمانی که کرونا آمد پرداختی این بیمه‌ها دچار مشکل شد. برخی از نیکوکاران ثابت، فوت کردند و برخی دیگر نیز در درآمدشان دچار مشکل شد. ما برای این بیمه باید هر ماه مبلغی را به شرکت بیمه پرداخت کنیم که با این مشکلات کارمان کند پیش می‌رود. بعضی از این بچه‌ها بیمه‌های‌شان از آذرماه پرداخت نشده و حیف است. فکر کن از سال ۹۶ منظم پرداخت شده ولی از آذرماه پرداخت نشده و امتیاز بیمه از دست می‌رود. اگر کسی بداند و دنبال کار خیر باشد، خیلی خوب است که بیاید و این‌ها را تحت پوشش قرار دهد. معوقه‌های این موضوع هر کدام ۴۳۹ هزار تومان است. شاید برای خیلی از ما ناچیز باشد ولی برای این بچه‌ها دنیاست.