تهیه‌کننده برنامه «برسد به دست فردا» از ویژگی‌های این برنامه، ایده آن و تحقیقاتی که در زمینه یک صد سال اخیر در حوزه‌های مختلف داشته است سخن گفت.

خبرگزاری مهر - گروه هنر- عطیه موذن: «برسد به دست فردا» عنوان برنامه‌ای است که مدتی است از شبکه چهار سیما روی آنتن می‌رود و به قرنی که با سال ۱۴۰۱ پایان یافت می‌پردازد. در این برنامه شعر، تکنولوژی، رسانه و حوزه‌های مختلفی در یک قرن اخیر مورد بررسی قرار گرفته‌اند و برنامه با آیتم‌های مختلفی هم از این یک قرن می‌گوید هم از فرداها.

چهره‌های مختلفی هم در برنامه حضور دارند و تیم آن را تشکیل داده‌اند از علیرضا شجاع نوری به عنوان مجری اصلی برنامه تا منصور ضابطیان به عنوان مجری گفتگوها و فواد صفاریان‌پور کارگردان و همچنین علی زارعان که تهیه‌کنندگی برنامه را بر عهده دارد.

در این گفتگو با زارعان تهیه‌کننده برنامه همراه شدیم که پیش از این برنامه‌ها و برندهای مختلفی از او دیده‌ایم برنامه‌هایی که او را بیشتر هم در حوزه کودک و نوجوان شناسانده است.

این گفتگو را می‌خوانید:

* از شکل‌گیری ایده «برسد به دست فردا» توضیح دهید و اینکه چگونه به طرح این برنامه رسیدید؟

زمانی که مقدمه این طرح را آماده می‌کردم در صفحه اولش نوشتم ۸۲۳ روز تا پایان قرن مانده است که از آن زمان حدود دو سال و نیم گذشته است. آن زمان حس کردم چه ظرفیت عظیمی در پایان قرن نهفته است یک هیجان و یک اندیشه بزرگ برای آخرین روزهای قرن تا وارد یک قرن دیگر شویم و این ظرفیت بسیار جذاب بود.

برای خودم شوک‌برانگیز بود که دیگر هیچ وقت این تغییر را نه در تقویم قمری، نه در شمسی و نه در میلادی نخواهم دید و حالا هر سه را دیده بودم. این پتانسیل خفته هیجان بزرگی را می‌توانست ایجاد کند. مثل یک اسفند طولانی در پایان یک سده… به آن فکر کنید. همه ایرانی‌ها اول اسفند که می‌شود انگار یک زمان و شتاب تازه‌ای پیدا کرده‌اند.

* این اتفاق در قالب رسانه چگونه برایتان معنا پیدا کرد و خواستید چگونه به آن بپردازید؟

من نمونه‌های خارجی را تماشا کردم و نگاه کردم در پایان قرن میلادی چه اتفاقی افتاد. دیدم آن زمان آن‌ها به این میزان رسانه نداشتند. شبکه‌های اجتماعی به این معنا وجود نداشت. آنها برای رسیدن به سال ۲۰۰۰ دنیای پیرامونی خود را هیجان‌انگیز کردند و مثلاً اپل لوگوی خود را عوض کرد.

* چرا سال ۲۰۰۰ را بررسی کردید از آنجایی که شدت تغییر و تحولات خیلی به روز و به لحظه شده است می‌پرسم؟

به هر حال من خواستم ببینم دنیای مدرن با پایان قرن چگونه رفتار کرده است. دیدم حتی برایش دروغ ساختند و از پایان تاریخ می‌گفتند. می‌گفتند کامیپوترها خاموش می‌شود و در این صورت هواپیماها سقوط خواهند کرد، رایانه‌ها منفجر می‌شود … و قصه‌های فراوان ساختند چراکه برای این تحول نیاز به هیجان داشتند تا دنیا را تصرف کنند. مستندهای زیادی ساخته شد و از «ترین های» قرن بیستم مستندهای فراوان ساختند. این واژه قرن بیستم را تا مدت‌ها می‌شنیدیم و از ظرفیت پایان قرن برای تولید محتوا استفاده شد. مثلاً از جنگ جهانی اول و دوم و رویدادهای مختلف قرن صدها روایت مستند ساخته شد.

بزرگترین ضربه به محیط زیست ایران دستپخت متفقین است. قبل از آن هم آلمان‌ها در یزد از یوز ایرانی می‌ترسیدند و برای آن جایزه گذاشته بودند و در یک شب ده‌ها یوز ایرانی کشته شده است تا شکارچیان از آلمان‌ها جایزه بگیرند. در این صد سال از این حوادث زیاد می‌بینید خود ما در پایان قرنی که گذشت در زمان عجیبی قرار گرفتیم، کرونا و مشکلات اقتصادی را داشتیم، کمتر کسی در این شرایط فکر می‌کرد که می‌توان به صد سال غزل، صد سال کتاب، صدسال صنعت، صد سال فلسفه. صد سال سیاست و… پرداخت. این کار دو ویژگی دارد یکی آنکه محتوا دسته‌بندی می‌شود و زمان به محتوای تولید شده در صد سال قاب و جلد و شیرازه می‌دهد و دوم اینکه برای رفتن به قرن بعد آماده می‌شویم و همه چیز را برای عصر تازه از پایه یافته‌های قرن قبل آغاز می‌کنیم.

من ادبیات خوانده‌ام و تاریخ ادبیات و تاریخ تمدن ما هم اتفاقاً سده ای است و وقتی این تغییر قرن را با فرهنگ خودمان تطبیق دادم دیدم انبوهی از فرصت‌های مطالعاتی ادبی، هنری، اجتماعی وجود دارد که می‌توان مروری زیبا از صد سال گذشته ایران داشت.

* چه نکته‌ای در این صد سال پررنگ می‌شود که قرار است در برنامه مطرح شود؟ آیا قرار است واکاوی شود و نگاه انتقادی باشد یا بیشتر نگاهی رو به جلو دارد؟

من دو سال وقت داشتم این صد سال را مرور کنم از آنجایی که در پی یک برنامه ترکیبی بودم توانستم حوادث را در دسته‌های مختلف محتوایی بررسی کنم. در این مطالعه حیرت کردم چون آنچه در این صد سال بر ما گذشته انبوه حوادثی ست که حجمش بیشتر از صد سال است جنگ‌ها تاثیر زیادی بر ما گذاشت؛ از جنگ جهانی اول یعنی آخر قرن ۱۳ وقتی که به جنگ جهانی دوم رسیدیم نصف جمعیت کشور را از دست داده بودیم. کودتای ۲۸ مرداد و حواشی کودتا و توافق‌های عجیب بعد انقلاب اسلامی و عصر جدید و بعد جنگ هشت ساله هر یک تاثیرات مختلفی گذاشت.

از سال ۱۳۰۱ تا سال ۱۳۵۰ حوادثی در حوزه شعر داشته‌ایم که بسیار عجیب و غریب بوده است. تحولاتی که هزار سال شعر فارسی را به چالش کشیده است. در مسائل اجتماعی هم همینطور و بعد به انقلاب می‌رسیم و اگر کسی فقط سرفصل‌های اینها را ورق بزند با چالش مواجه می‌شود. حتی در حوزه محیط زیست من فکر می‌کردم همه مشکلات محیط زیستی از روزگار ما باشد اما متوجه شدم بزرگترین ضربه‌ای که به ما در حوزه محیط زیست وارد شد در جنگ جهانی دوم بوده است. آن زمان هزاران هزار از نیروی متفقین وارد کشور شده‌اند و گرسنه بودند. ما ابتدای قرن ۶ میلیون حیوان داشته‌ایم و پایان قرن به ۱۸۰ هزار حیوان می‌رسد. این خیلی برایم شوک برانگیز بود که متفقین دیگ‌های بزرگی گذاشته‌اند و هر حیوانی که شکار می‌کردند را در آنها می‌پختند و می‌خوردند.

بزرگترین ضربه به محیط زیست ایران دستپخت متفقین است. قبل از آن هم آلمان‌ها در یزد از یوز ایرانی می‌ترسیدند و برای آن جایزه گذاشته بودند و در یک شب ده‌ها یوز ایرانی کشته شده است تا شکارچیان از آلمان‌ها جایزه بگیرند. در این صد سال از این حوادث زیاد می‌بینید. به هر موضوع که وارد می‌شویم اینگونه ماجراها را و رد بیگانگان را پیدا می‌کنیم.

یا وقتی درباره نفت تحقیق می‌کردم فهمیدم بزرگترین فوران نفت نه در مسجد سلیمان و نه در آبادان بلکه در قم بوده است. الان اسمش هست چاه نفت گربه وحشی که بیش از صد متر ارتفاع فوران نفت آن بوده است. شما وقتی این مسائل را بررسی می‌کنید می‌بینید پرونده‌های زیادی وجود دارد که هنوز بسته نشده است. من زمانی که به جنگ جهانی دوم رسیدم این جمله را نوشتم که جنگ جهانی دوم هنوز تمام نشده است چون لهستانی به ایران آمدند تعدادی در یوسف آباد اردوگاه زدند و حتی در ایران ازدواج کردند و نسل شان ادامه دارد و گویا همیشه جنگ‌ها شروع می‌شوند و آثارشان بی پایان است.

وقتی از خیابان دولت عبور می‌کنید بخشی هست که نوشته کشته‌شدگان جنگ جهانی اول و دوم که حدود ۱۴۰ قبر است و باز هم می‌توان گفت هنوز این جنگ‌ها تمام نشده است. اینها تکه‌هایی از یک پازل بزرگ به نام یک قرن است.

* نام برنامه شما «برسد به دست فردا» ست و الان هم درگیر بحران‌های روز هستیم. این برنامه برای امروز چه نکته‌ای دارد؟

من معتقدم آینده یعنی امید و امید یعنی آینده. کشور بی امید فکری نسبت به آینده ندارد و همه این برنامه می‌خواهد با تجمیع محتوای گذشته خودش را به عصر تازه‌ای پرتاب کند. تاریخ گویی و خاطره‌بازی برای من بارها تجربه شده است. من برنامه‌ای مثل «بچه‌های دیروز» را در شبکه پنج طراحی و مدیریت کردم که به رکوردی در زمان پخش رسید. «تا همیشه» را با همین فضای نوستالژی داشته‌ام اما انرژی نوستالژی نباید فقط در تداعی فضای «یادش بخیر» باقی بماند. درواقع اگر از چاه نفت نوستالژی قطعه‌ای برداریم و باعث انفجاری رو به آینده شود ارزش دارد این بار می‌خواهم از انرژی گذشته برای جهش و پرتاب شدن رو به آینده استفاده کنم. در همه قسمت‌ها هم بعد از گفتگو درباره محتوای یک سده، آقای منصور ضابطیان در نهایت پنجره‌ای رو به آینده باز می‌کند. مثلاً اگر درباره نفت حرف می‌زنیم در آینده می‌پرسیم وقتی همه ماشین‌ها برقی می‌شوند، نفت کجای آینده است؟ و کارشناس توضیح می‌دهد که نفت هم یک ماده معدنی می‌شود، دیگر استراتژیک نیست بلکه ماده‌ای صرفاً مهم است. درباره اینها گفتگو می‌شود که باید فکری کنیم برای جانشین آن به ویژه که ما الان هنوز نفتی هستیم سینما و تئاتر نفتی داریم، کارمند نفتی داریم، آموزش و پرورش و همه حوزه هایمان نفتی است و باید فکری به حال آن کنیم. این سوال جدی را باید بپرسیم که آینده بدون نفت چگونه خواهد بود.

گفتگو درباره اینها می‌تواند از یک برنامه هم فراتر برود چون لازم است یک نفر درباره آینده نفت یا ارتباطات یا جمعیت و… حرف بزند. اینها بخش‌هایی است که از تاریخ به آینده‌نگاری می‌رسیم. این آینده سه دوره هم دارد؛ آینده کوتاه مدت تا ۱۴۲۵ و میان مدت تا ۱۴۵۰ و بلند مدت که تا ۱۵۰۰ است و ما دیگر نباید به طرح‌های کوتاه مدت پنج ساله و ده ساله فکر کنیم.

* چرا نخواستید با مسئولان فعلی گفتگو کنید تا این تاریخی که ترسیم می‌شود به دست آنها هم برسد.

برنامه‌ها تا وقتی از برنامه بودن به برند بودن نرسیده‌اند نمی‌توان از آنها انتظار اثر گذاری وسیع داشت. الان که این برنامه به خروجی رسیده است برنامه‌ای موجود است با یک اصل مفروض که می‌توان درباره آن بحث کرد. افتخار من در تلویزیون این است که غالب برنامه‌هایم به برند بدل شده است و سعی می‌کنم از روز اول به برند برنامه فکر کنم تصورم این است که «برسد به دست فردا» به قول دکتر پورحسین اسمی دارد که معلوم نیست تا کی ادامه دارد. به نظرم برندی خواهد شد که می‌تواند بلند مدت باشد و افق‌های درخشان آینده را ترسیم کند. می‌تواند حتی به آینده فوتبال فکر کند که مثلاً در آینده چگونه خواهد شد؟ می‌تواند به آینده محتوا یا هر چیز دیگر بپردازد...

* چقدر حمایت مدیران در ادامه تولید برنامه تاثیر دارد؟

به نظرم «خود راه بگویدت که چون باید رفت» برنامه‌ها موجودات زنده هستند متولد شده بزرگ شده و بالغ می‌شوند. مخاطب خود را جذب کرده و هویت می‌یابند. یکی می‌شود صندلی داغ، یکی می‌شود «نیمرخ» که من سال‌ها تجربه همراهی با تیم تولیدش را داشته‌ام، یا کلاه قرمزی. البته این برنامه‌ها والدین می‌خواهند و مدیران سازمان والدین برنامه‌ها هستند تا از آنها حمایت کنند تا به رشدشان ادامه دهند. برندها باید بتوانند هم به سازمان کمک کنند و هم سازمان‌های دیگر را با خود همراه کنند. به نظرم در فصل‌های بعدی این برنامه نخبگان فقط باید درباره آینده کشور حرف بزنند. ما سند بالادستی به نام گام دوم انقلاب را داریم که موضوعش درباره آینده است. و این برنامه برآمده از آن سند مهم است.

* کمک این برنامه برای آینده چیست؟

به نظرم این برنامه می‌تواند تصویر مه آلود آینده را روشن‌تر کند. مشکلات اقتصادی، اجتماعی، معضلاتی که این روزگار همه دچارش هستیم باعث شده است از طراحی آینده دور شویم. اگر قبلاً درباره آینده ۳۰ سال بعد حرف می‌زدیم الان درباره آینده سه سال بعد حرف می‌زنیم و این خیلی برای تمدن خطرناک است.

پیش قراولان آینده خیال پردازانند و پشت سر خیال پردازان دانشمندانی هستند که به آن خیال نگاه می‌کنند. پشت سر این دانشمندان هم حاکمانی هستند که حمایت می‌کنند، این سلسله رشد و تعالی است * به ویژه که در حوزه علوم انسانی نسبت به علوم ریاضی و تجربی تعیین برنامه‌ریزی و افق دور خیلی سخت‌تر می‌شود.

باید کسی مثل ژول ورن که زیردریایی را تخیل کرد یا مثل داوینچی که هلی کوپتر را اتود زد وجود داشته باشد و بعد از آن شخص دیگری براساس آن خیال، طراحی صنعتی کند. پیش قراولان آینده خیال‌پردازان هستند و پشت سر خیال‌پردازان دانشمندانی هستند که به آن خیال نگاه می‌کنند. پشت سر این دانشمندان هم حاکمانی هستند که حمایت می‌کنند، این سلسله رشد و تعالی است ما در کشورمان این بخش خیال را کم داریم. به بچه‌هایمان نمی‌گوییم تهران سال ۱۵۰۰ را نقاشی کنید. باید آن‌ها نسبت به آینده نگاری فعال شوند تا یاد بگیرند نگاهشان را به آن شهر و کلیات آینده به تصویر درآورند.

* شما سال‌ها در حوزه کودک فعالیت داشتید به ویژه با نکته‌ای که درباره تخیل کودکان گفتید چرا کار در این حوزه را رها کردید و سمت حوزه بزرگسال رفتید؟

مسولان سازمان تصمیم می‌گیرند که چه اتفاقی رخ دهد. من داشتم کارم را انجام می‌دادم. من بیست و چند سال از نیمرخ تا مدیر گروه کودک و نوجوان شبکه پنج و شبکه دو همه جوانی ام را روی این حوزه گذاشتم ولی وقتی قرار شد دیگر سمتی نداشته باشم طبیعتاً سراغ علایق خودم رفتم. هم در حوزه ادبیات و شعر فعال بودم و هم حوزه‌های تولید محتوا و هم مباحث تمدنی علاقه ام بوده و هست. ولی وقتی قرار نیست آنجا کار کنم جای دیگر کار می‌کنم. بخشی از اینها به بالادستی‌ها برمی‌گردد. آنها خطوط را ترسیم کرده و اهداف را طراحی می‌کنند. و من مشکلی ندارم..

* چرا در حوزه شما این اتفاق افتاد ولی خیلی از مدیران بعد از یک توبیخ، سمت‌هایشان ارتقا پیدا می‌کند؟

من از سال ۹۴ هیچ مصاحبه‌ای نداشتم درحالیکه سال‌های قبل از آن روزی چند مصاحبه می‌کردم الان هم پرهیز دارم و فقط می‌خواهم درباره برنامه خودم مصاحبه کنم. این تاکید را هم داشته باشم که ما اغلب در برنامه‌ها گذشته نگار بوده‌ایم و حالا این برنامه با همان نگاه رو به جلو پیش می‌رود و صرفاً نوستالژیک نیست. پس به نوعی باز هم در ادامه برنامه‌های قبلی پیش می‌رود. از طرفی لوکوموتیو بسیاری از حرکت‌ها در ایران رسانه‌ها بوده‌اند و امیدوارم این برنامه هم همین نقش را ایفا کند.

* فکر می‌کنید این برنامه هم می‌تواند مثل برندهایی که در حوزه کودک شکل گرفت به برند تبدیل شود؟

برای شکل‌گیری برندهای رسانه‌ای هزینه‌های عظیمی می‌شود برای اینکه به برندی برسیم گاهی ۳۰ سال از منابع مادی و معنوی هزینه می‌شود و باید صبر کنیم. کلاه قرمزی را از سال ۶۹ تا ۸۴ تصور کنید. برایش سی سال وقت می‌گذارند تا به یک شخصیت رسانه‌ای تبدیل می‌شود از اینجا به بعد کار سخت می‌شود و به دست آوردن یک برند رسانه‌ای کار سختی است.

* به نظر خود شما که در ماندگاری این مجموعه در دهه ۹۰ در شبکه دو نقش داشتید با رفتن ایرج طهماسب به شبکه خانگی این برند از بین نرفت؟

در جریان جزئیات این برنامه‌ها دیگر نیستم اما این را بگویم که همانقدر که برندهای رسانه‌ای بسیار سخت به دست می‌آیند، سرمایه‌های رسانه‌ای هم همین طور هستند و گاهی حفظ و نگهداریشان از کشف معدن طلا هم سخت‌تر است. از این پس تمشیت و نگهداری می‌خواهد و من امیدوارم «برسد به دست فردا» برندی شود که با نگهداری صاحبان رسانه عمر طولانی داشته باشد.

* برخی معتقدند تلویزیون در بزنگاه‌ها نشان داده است که از برندها پرهیز دارد.

من هنوز شیفته وار به تلویزیون نگاه می‌کنم، در سرزمین رسانه حرکت و تنفس می‌کنم. این را باید تاکید کنم که برند دو سمت دارد سمتی تلویزیون است و سمتی هنرمند به عنوان اجزای آن برند است. در از دست رفتن برندها باید به هر دو سو نگاه کرد گاهی مدیریت رسانه همه تلاشش را برای حفظ برند می‌کند. وقتی عمر برندی تمام می‌شود نمی‌تواند فقط یک طرفه یک فرد یا سازمان را متهم کنیم. موافق نیستم تلویزیون از برند شدن می‌ترسد چون حیاتش به برندهای رسانه‌ای ست. صدا و سیما مثل یک پدر است که فرزندانش را حمایت می‌کند. در این حمایت فراز و فرود طبیعی ست...

برند کلاه قرمزی هم بیشتر از سی سال زندگی کرده است. چون طرفین اهل مذاکره بودند و ترک میز رسانه از طرف برنامه ساز و هنرمند یا رسانه برند را به خطر می‌اندازند. خود کلاه قرمزی در این سال‌ها چند باری رفت و آمد. سال ۸۲ بعد از سال‌ها کلاه قرمزی با یک برنامه نوروزی به همراه شخصیت‌های پسرخاله و کاراکتر گدا به تلویزیون بازگشت. پسرعمه زا هم تازه تست شده بود و این برنامه از شبکه یک سیما پخش شد. بعد از آن نوروز سینمایی «کلاه قرمزی و سروناز» را کار کردند و یک سال قبل از آمدن من به شبکه دو به این شبکه آمده بود بعد از آن طی چهار سال هر کاری را که بلد بودم برای حفظ این برند انجام دادم.

خاطرم هست خیلی بی دلیل «جیگر» را یکی از رسانه‌های بیگانه ممنوع اعلام کرد. ماجرا آنقدر حساس شد که خواستند من مصاحبه کرده و تکذیب کنم اما با یک جا به جایی برنامه نشان دادیم که جیگر دوباره در قسمت بعدی این مجموعه وجود دارد و حاشیه‌ها تمام شد. هنوز هم می‌توان این مدل ماجراها را حل کرد و به خیلی از حاشیه‌ها با تکذیبیه و… تن نداد. قدرت رسانه در عملکرد اوست و حواشی طبیعت قدرت است.

از طرف دیگر من معتقدم وی او دی‌ها در تداوم تلویزیون هستند دشمن یا سرزمین موازی با آن نیستند. تلویزیون هم قطعاً نابود نمی‌شود همانطور که وقتی تلویزیون آمد همه فکر می‌کردند رسانه‌های دیگر به ویژه رسانه‌های چاپی نابود خواهند شد. امتیاز نشریه تایمز به کمتر از هزار دلار فروخته شد اما آن هم در نهایت بقا پیدا کرد. یکی از روزنامه‌های مهم در ژاپن هنوز ۱۵ میلیون تیراژ دارد پس روزنامه‌ها به محاق نرفتند.

* در ایران اما روزنامه‌ها تیراژشان ناامیدکننده شد و حتی برخی به تعطیلی کشیده شد.

من اعتقادی ندارم که به صفر رسیده‌اند اگر فکر کنیم این تحولات یک زیرساخت تمدنی دارد ممکن است دوباره بازگردد و بتوان صنعت روزنامه را به نوعی احیا کرد. شما هیچ گاه فکر نمی‌کردید دوباره به ظرف سفال و مس برگردید اما دوباره به آنها برگشته‌اید. حقیقت این است که Vod امتداد تلویزیون است پادکست امتداد رادیوست و شاید دنیا بخواهد بازنگری کند. ما در این برنامه به همین موضوعات می‌پردازیم و به همین تحلیل‌ها و با مرور آنچه بر ما گذشته است به فردا نگاه می‌کنیم.

* این برنامه قرار است به مخاطب امید بدهد یا به سیاست گذاران راهکار دهد؟

فیلم‌هایی مثل «جنگ ستارگان» به مردمانی امید و ایده می‌دهد که قدرت‌های بزرگ‌تری در راه است بخشی از کار رسانه‌ها هم همین است که آینده نگاری کنند و برای مخاطب افق نگاهی نو بشکافند. «برسد به دست فردا» برنامه کوچکی است که به زنجیره‌ای برای تکمیل خود نیاز دارد مثل دیگر رسانه‌ها. آنچه این برنامه مرور و ارائه می‌کند به تنهایی کافی نیست و رسانه‌های دیگر هم باید در امتداد برنامه قرار بگیرند. امتداد برنامه‌ی ما آینده نگاری ست.

* اگر مخاطبی این حرف‌ها را باور نداشته باشد و بپرسد چطور اینقدر خوش باور هستید چه می‌گویید.

ما در جامعه به پنیر پیتزا نیاز داریم. در پیتزا تکه‌های منفکی از هر چیزی داریم مثل گوجه، سوسیس، قارچ و… وقتی پنیر پیتزا اضافه شد دیگر آن قطعات را گوجه و سوسیس نمی‌دانیم بلکه حالا با یک ماهیت جدیدی به نام پیتزا رو به رو هستیم. رسانه در رساندن اجزای مختلف جامعه به هم مثل پنیر عمل می‌کند رسانه گاهی خودش قربانی است تا مسیری مفتوح شود و همگرایی ایجاد کند. تصور من از برنامه خوب برنامه‌ای است که بتواند پنیر پیتزای یک تفکر باشد. این نوع رسانه می‌تواند باور را در مخاطب زنده کند.

* فکر نمی‌کنید برنامه‌هایی با مخاطب نخبگان و فرهیختگان که اتفاقاً حرف‌های مهم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارند به دلیل مخاطب کم ممکن است بی تاثیر باشند؟

تئوری‌ای پشت این قضیه است به نام آیینه گونگی. ما خود را در آیینه رسانه و رسانه خود را در آیینه ما می‌بیند و بعد بی نهایت تصویر ایجاد می‌شود. رسانه موظف نیست آنقدر شبیه مخاطب شود که او علاقمند است. اگر اینگونه به سمت مخاطب میل پیدا کند این نوعی وادادگی رسانه می‌شود. رسانه موظف به ارتقای ذهن و فکر و اندیشه مخاطب است. من موظف نیستم برنامه شبکه چهار را آنقدر تقلیل دهم تا همه آن را بفهمد و درک کنند. در حد تعریف شده‌ای هم مخاطب باید خود را ارتقا دهد. از نگاه من شبکه چهار شبکه دقت است یعنی اگر واژه غریبی را هم مخاطب می‌شنود باید آن را در سرچ کند. شبکه چهار شبکه روزمرگی نیست. در نظر من برنامه سرگرمی و آموزشی باید با هم آمیخته باشند. رسانه موظف نیست آنقدر به مخاطب نزدیک شود که رسالت خود را فراموش کند.