به گزارش خبرنگار مهر، نشر تاریخ ایران کتاب «ایران در تاریکخانه غرب» نوشته حامد فولادوند و ترجمه گلنار گلناریان را با شمارگان هزار نسخه، ۲۰۳ صفحه و بهای ۹۰ هزار تومان منتشر کرد. پیشگفتار کتاب به قلم مرحوم داریوش شایگان است.
ایران در تاریکخانه غرب پژوهشی است که حامد فولادوند زیر نظر فرنان برودل، پییر ویلار و علی مظاهری، مورخان برجسته مکتب تاریخنگاری فرانسه (آنال)، انجام داده است. این اثر به نگرش سیاحان غربی پرداخته و جنبه کاذب برداشت آنان را در مورد ایران نمایان کرده است. رویدادهای سیاسی- مذهبی که جهان امروزِ ما را متناوباً به چالش میکشد و پایههای فرهنگی و اجتماعی جوامع کنونی را به لرزه میاندازد، محتوای این رساله دانشگاهی را دوباره به موضوع روز بدل میکند؛ زیرا پژوهش حاضر با محوریتِ مسئله «آن دیگر» به روابط اسلام و غرب و نیز عدم درک متقابل این دو تکیه دارد. این نوشته همچنین مسئله «پرده حائلهای میان فرهنگی» را مطرح میکند، همان موانعِی که جلوی گفتوگو و شکوفایی آنچه را که به قول داریوش شایگان «آگاهی متکثر» است، میگیرد در حالی که دنیای امروز نیازمند آن است، چرا که چنین آگاهی از عوامل زاینده چندگونگی، رواداری و گشودهبینی محسوب میشود.
کتاب شامل دو بخش به ترتیب با این مباحث است: بخش اول با عنوان «سیاحت و سیاحان در ایران» شامل این فصلهاست: «فرنگی» ها در ایران»، «در باب گرایش به سفر»، «در باب کارکرد و نقشِ سیاحان» و «موانع مادی پیش روی سیاحان».
بخش دوم کتاب نیز با عنوان «در باب ایران از نگاه سیاحان» شامل این سرفصلهاست: «در باب دوربین تاریکخانهای سیاح»، «در باب پرده حائل زبان»، «در باب پرده حائل دینی- مذهبی» و «درباب پرده حائل طبقاتی». این میان فصل چهارم نیز اهمیت خاصی دارد و شامل این مباحث است: «اروپای فئودال- بورژوا»، «رقابت میان کشورهای استعمارگر غربی در ایران»، «رقابت میان پرتغال و اسپانیا»، «رقابت میان پرتغالیها و هلندیها»، «رقابت بین پرتغال و انگلستان»، «رقابتهای دیگر، «درگیریهای درون / میان طبقاتی» و «سیاح و پرده حائل طبقاتی».
داریوش شایگان در بخشی از پیشگفتار خود چنین نوشته است: «نویسنده با ظرافت به موضوعِ دشواری میپردازد: نگاهِ درهمتنیده سیاحان اروپایی از ایرانِ دوره صفوی (اواخر قرن ۱۶)، شیوه درک ایرانیان از حضور آنها و نحوهای که آنان را در میان خودشان پذیرا شدند. وی با مهارت تمام مشکلِ «پرده حائلِ مذهبی» و پیشداوریهای ناشی از آن برای برقراری ارتباط را نزد هر دو طرف، نشان میدهد. برای هر دو طرف مذهب نقش خود را بازی میکند اما آنچه امروز به نظرمان عجیب میرسد این است که در مقایسه با هیأتهای غربی، ایرانیانِ آن دوره مدارا و گشایشِ بیشتری از خود نشان میدادهاند.
میدانیم که تمامی تمدنهای روی کره زمین، قوم محور و حتی انحصارگرا بودهاند. به طور مثال، امپراتوری میانه چین همه کسانی را که در حاشیه آن زندگی میکردند، بربر و وحشی (اگر نخواهیم بگوییم مادون بشر) میدانست؛ اسلام در عصر طلایی، علی رغم رواداری عظیمش در مقایسه با زمانه خود، میان سرزمین اسلام (دار الاسلام) و سرزمین جنگ (دار الحرب) تفکیک قائل میشد. باوجودِ پیشرفتهای بزرگ در تمامی زمینهها، متأسفانه این قوم محوری همچنان نسبتاً دست نخورده ماند. مدتها گذشت تا به لطف مدرنیته نوظهور در غرب نگاهی نو به جهان پدیدار گردد که رد پای آن به دوره رنسانس در ایتالیا باز میگردد. و این شروعِ روندی بود که بر قاعدهای که فضیلت را منحصر به قوم خود میدانست تردید گذاشت و با کنار گذاشتن نظریههای مذهبی، به سمت آن چیزی گرایش داشت که، فارغ از پرده حائلِ مذهبیشان، در دسترس همه افراد بشر است، یعنی خردورزی و عقل.
باری، فولادوند نشان میدهد که این سیاحان در عین این که مردانی با اصل و نسب و نسبتاً ماجراجو بودند که به چنین اقدامات پرمخاطرهای تن میدادند، کماکان به اعتقادات مذهبی خود پایبند بودند به طوری که اگر میان خودشان –کاتولیکها در برابر بدعت گذاران پروتستان- عدم تفاهمی وجود داشت، هنگام رویارویی با «بی دین» یعنی با مسلمانان، سرسختانه با هم متحد میشدند.
نویسنده، پیترو دلاواله ایتالیایی را مثال میآورد که وقتی درباره کاتولیکهای اصفهان میگوید که به نزد فرستاده «بدعت گذار» انگلیسی مقیم میروند، مینویسد: «اگر به فرض در مورد دین بر حق مسیح اختلافاتی در ما وجود دارد، در سایر مسائل متحد و متفق القول هستیم.» آنچه بیشتر گویاست این است که انگیزه این وحدت ظاهری و ساختگی بیشتر منافعِ اقتصادی بوده و مذهب داخل موضوع میشود تا توجیهی برای این منطق سوداگرانه فراهم کند. بهتر است جبههای متحد از خود نشان دهیم تا اختلافات فرقهای را عیان کنیم، اختلافاتی که «بدعت گذار» مسلمان میتواند از آنها به نفع خود بهره ببرد. به عبارت دیگر، در نظر فولادوند، رقابتهای درون مسیحی از جایگاه اصلی به جایگاه ثانوی جابه جا میشود و این رفتار و سیاستی است که به دلیل منافع اقتصادی به اروپاییان تحمیل شده است.
آنچه مرا در این نوع رفتارها به تعجب وا میدارد، این است که این سیاحان، چه بخواهند چه نخواهند، وارثینِ تجربیات و دانشِ دورانِ کوادروچنتوی ایتالیایی هستند، حتی وارثین دورانی که در آن، همان گونه که ژاکوب بورکهارت در کتاب معروف خود «رنسانس در ایتالیا» به خوبی میگوید، جهانبینی انسان غربی کاملاً تغییر یافته و به سطح دیگری از شناخت وارد شده است: «در قرونِ وسطی، دو روی آگاهی بشر، یعنی روی معطوف به سمت دنیای خارج و روی متمرکز به سمتِ درونِ خودِ بشر، گویی آکنده و نیمه بیدار در زیرِ لایهای مشترک قرار گرفته بود. این حجاب از ایمان، توهم و پیشداوریهای کودکانه بافته شده بود و از ورای آن دنیا به رنگهایی عجیب ظاهر میشد (…) در ایتالیا بود که این حجاب در هوا پراکنده شد و نوعی عملکرد عینی (ابژکتیو) را… در تمامی اجزای این دنیا به طورِ کل برانگیخت، اما از طرفی امر ذهنی (سوبژکتیو) هم با قدرتِ تمام قد برافراشت؛ انسان به موجودی پیرو ذهن و اندیشه خود بدل شد و این چنین خود را بازشناخت.»
به نظرم میآید که سیاحانِ غربی این شکافت و گسست را از درون تجربه نکردهاند چرا که همچنان کورکورانه به مذهبِشان چسبیدهاند و دیگران را ازخلال این پرده حائل خودمرکز بینی کوته بینانه میبینند. هرچند که گاهی هم نشانههای آگاهی درخشان دیده میشود آنجا که فولادوند مثالِ پ. دلاواله، این کاتولیکِ پرشور را میآورد که با شجاعت در مورد شاهعباس میگوید: «آیا این یک شگفتی نیست که یک محمدی از مشرق زمین، رحمت و نیکی بیشتری از سه شاهزاده اروپایی ما داشته باشد؟ و مسیحیهای ما در قساوت و استبداد از بربرها سبقت گرفته باشند؟» و یا شاردن یک قرن بعد، وقتی که تسامح را نزد پارسیان (ایرانیان) توصیف میکند، میگوید که مبلغین مسیحی شهرت نسبتاً خوبی در ایران دارند: «آنها مانند «دراویش» قلمداد میشوند، یعنی مردمانی که از دنیا دل کندهاند، خود را وقف پرستشِ خدا و خدمت به همنوع کردهاند و از آنجا که عموماً این اعتقاد را با زندگی ساده و منظم پی میگیرند، این امر آنها را نزد محمدیها (=مسلمانان) عزیز کرده است.»
با این حال میدانیم که پارگی این حجاب یا این پرده حائل از نظر فولادوند، تازه آغاز فرایندی است که با روندی بیش از پیش پرشتاب طی این پنج قرن اخیر ادامه مییابد. اگر در قرنهای پانزدهم و شانزدهم، این دو جهان هنوز جدا از هم بوده و هر کدام در مدار تاریخِ مختص به خود حرکت میکردهاند، اگر تبادلات محدود از طریق سیاحانی انجام میشده که به دنبال چنین موقعیتهای بازرگانی از دنیایی به دنیای دیگر به استقبال خطر میرفتند، باید اذعان داشت که امروز عمارتهای این دو جهان تنها تصاویری کم رنگ و اندوهگین از خاطرهای نوستالژیک است. با این وجود همه چیز دوباره از نو شروع میشود. انگار که هیچ درسی از تاریخ نیاموخته باشیم. اگر تکانهایی که امروز با چنین شدتی جهان اسلام را به لرزه در میآورد و حرکت قهقهرایی فرهنگی ناشی از آن را در نظر بگیریم، بدون اغراق میتوان گفت که این حجاب یا پرده حائلی که فولادوند به درستی از آن سخن میگوید، و هنوز بسیار مانده تا محو و ناپدید شود، سنگینتر و ثقیلتر شده و در درازمدت تبدیل به درپوشِ سربی مقاومی در برابر هر نیرویی از خارج میشود، گویی که هر گونه پرسشگری، هرگونه دستکاری درون این کلِّ یکپارچه، نوعی حرمت شکنی باشد که میباید به هر قیمتی از آن پرهیز کنیم که مبادا غضبِ خدای قهار را برانگیزیم.»