خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: چهار سال است که سهشنبههایش وقف کارتنخوابهاست؛ چه خانه باشد، چه مهمانی، چه سرکار و چه سفر! هرجا که باشد باید خودش را به «سرای حافظ» متعلق به «جمعیت طلوع بینشانها» برساند، غذاها را بار ماشیناش کند و با گروهی که دارد به پاتوقهای کارتنخوابی سر بزند و بین آنها غذا توزیع کند. این تازه اول کار اوست. یعنی وقتی به اولین پاتوق کارتنخوابی میرسد تازه باید ارتباط گرفتن با کسانی که در این پاتوقها حضور دارند را شروع کند. با روی خوش به دیدار آنها برود که جز تلخی ندیدهاند، به بهانهای سر صحبت و رفاقت را باز کند، اعتماد آنها را جلب کند و تلاش کند در دیدارها و هفتههای بعد یکی از آن جمع را برای ترک اعتیاد و برگشتن به زندگی با خودش همراه کند. پروسهای سخت و طولانی که جز با عشق ممکن نیست!
چهار سال است که هیچ مسافرت طولانی نرفتهام!
فکر کنید؛ هر سهشنبهشب! خودش میگوید چهار سال است که هیچ مسافرتی نرفته که بیشتر از یک هفته طول بکشد! این یعنی هر کاری در زندگی شخصی و کاری داشته باشد، باید آن را رها کند و خودش را به کسانی برساند که هیچکس را در این شهر دراندشت ندارند. «سیدعلیرضا» از آن آدمهای ویژه شهر ماست که البته مثل او کم نیستند. کسانی که بدون هیچ چشمداشتی برای کاهش آسیبهای اجتماعی تلاش میکنند و معمولاً تلاششان آنطور که باید دیده نمیشود.
غذارسانی به معتادین و بیخانمانها و کارتنخوابها برنامهای است که «جمعیت طلوع بینشانها» نزدیک ۱۵ سال است که هر هفته آن را برگزار میکند. این جمعیت توانسته به بهانه توزیع غذا و به همین واسطه بیشتر از ۱۵ هزار کارتنخواب را از بیماری اعتیاد رهایی دهد و آنها را سالم و سلامت به زندگی برگرداند. عددی شگفتانگیز که نشان میدهد داوطلبان این مرکز با چه عشق و روحیهای هر روز هفته پای درد کارتنخوابها و معتادین مینشینند.
در یکی از این سهشنبههای توزیع غذا با سیدعلیرضا همراه شدم که مسئول یکی از گروههای توزیع غذاست. خودش میگوید در سرای حافظ به «سید» معروف است و خودش هم دوست دارد با همین اسم خطاب شود. امشب با سید همراه هستیم. شما هم در این گردش شبانه همراه ما باشید...
۱۵ سال است که هر هفته بین کارتنخوابهای شهر غذا توزیع میکنیم
توی حیات «سرای حافظ»، یکی از چندین سرای جمعیت طلوع بینشانها، ولولهای است. هنوز از در وارد نشده، حال و هوای بانشاط و سرزندهای که در حیاط جاری است بهم اصابت میکند! به من شلیک میشود! از سروصداها حال خوبی به آدم دست میدهد. وارد میشوم و میبینم دهها نفر در حال پخت غذا و بستهبندی هستند. طولی نمیکشد که با سیدعلیرضا آشنا میشوم و متوجه میشوم قرار است با او به پاتوقها سر بزنیم. علیرضا توضیح میدهد اکثر افرادی که در حال پخت غذا هستند خودشان از بهبودیافتههای سرای حافظاند. اینجاست که میفهمم دلیل اینهمه حال خوش در حیاط سرای حافظ چیست! کسانی که دارند غذاها را آماده میکنند خودشان یک روزی از دست بچههای طلوع این غذا را گرفتهاند و نمکگیر طلوع شدهاند و با همین غذاها از بند اعتیاد رها شده و به زندگی برگشتهاند. حال عجیبی است. نه؟ کم کم غذاها آماده شده و بستههای بیست سی تایی غذا گوشه حیاط چیده میشود. گروههای چندنفره توزیع غذا هرکدام دهها بسته غذا برمیدارند و توی ماشینهای شخصی خودشان میگذارند. اینجا همه با ماشین شخصی به کمک آمدهاند؛ هرکسی با وسیله و امکانات و جیب خودش. یکی با ماشین پراید، یکی با ماشین پژو، یکی با وانت، بعضی ماشینها را هم من نمیشناسم اما معلوم است که قیمت خوبی دارند! حالا همه ماشینها پر شدهاند از بستههای غذا. مقصد؟ پاتوقهای کارتنخوابی تهران! باید برویم. خیلیها در تاریکترین زاویههای این شهر منتظر ما و یک پرس غذایی هستند که با عشق برای آنها پخته شده… ۱۵ سال است که کارتنخوابهای این شهر هر سهشنبهشب چشمانتظار بچههای طلوعاند. ۱۵ سال!
کار خاصی نمیکنیم، «وظیفه» مان را انجام میدهیم
سوار ماشین سید میشوم. از همان اول سعی میکنم گپ و گفت را شروع کنم. از سید میپرسم چندسال است که دارد این کار را انجام میدهد؟ اصلاً اولینبار چطور با این اتفاق آشنا و همراه شده است؟ میگوید: «حدود چهار سال است که به صورت ثابت هر هفته و هر سهشنبهشب این کار را به همراه دوستانم انجام میدهیم. گاهی شده یکی دو نفری به پاتوقها سر زدهایم و گاهی هفت هشت نفره. تعدادمان به یاورانی بستگی دارد که با ما همراه میشوند. ولی با هر تعدادی که شده حرکت میکنیم و این کار هر هفتهمان شده است».
چهارسال، هر هفته، آن هم نه استخر و کوه و برنامههای تفریحی؛ بلکه حضور در میان کارتنخوابها و کسانی که خیلی از ما در کل سال هم به یادشان نیستیم. دوست دارم بدانم چه انگیزهای به او این توان را میدهد که چهار سال هر هفته خودش را وقف این کار کند. سید جواب میدهد: «اول اینکه من که توی این جمع کوچکترین هستم. در جمعیت طلوع یاوران خیلی قدیمیتری هستند که باید پای صحبتها آنها بنشینید. ولی خود من معتقدم که من کار اضافهای انجام نمیدهم. این وظیفه من است. هرکس که میخواهد در حوزه آسیبهای اجتماعی فعالیت کند باید بداند، این است که باید این کار را وظیفه خودش بداند. طرف فکر نکند دارد کار اضافهای در زندگیاش انجام میدهد و به کسی لطف میکند. نه، ما به کسی لطف نمیکنیم. هرکسی که در وادی آسیبهای اجتماعی دارد کار میکند، وظیفهاش را انجام میدهد. هیچکس لطف نمیکند. من هم با همین دیدگاه هر هفته اینجا هستم. الآن فضا جوری است که خانمم هم با این قضیه کنار آمده و میداند که ما سهشنبهها این برنامه را داریم.
دیدار با امیر؛ نوجوانی که قول داد به ترک کردن فکر کند
کم کم به اولین پاتوق رسیدهایم؛ پارک مبعث. بچهها از ماشینها پیاده میشوند و غذاها را از سید تحویل میگیرند. من هم گوشی به دست همراهشان راه میافتم. سید میگوید مراقب باش که گوشیات را نزنند. تأکید میکند که اگر میخواهم عکس و فیلم بگیرم از دور باشد، طوری که پاتوقنشینها متوجه نشوند. توضیح میدهد اگر ببینند داری فیلم و عکس میگیری واکنش نشان میدهند. قبول میکنم و ادامه میدهیم. دوست دارم وقتی به جمعشان نزدیک میشویم کنارشان بنشینم و با آنها سر صحبت را ولو خیلی کوتاه باز کنم. به گروهی چندنفره میرسیم که گوشهای از پارک خیلی عادی و راحت دارند مواد مصرف میکنند. اولش شوکه میشوم که اینقدر عادی نشستهاند و دارند به کارشان میرسند! بعد برای من هم عادی میشود. یعنی باید بپذیرم که این واقعیت در شهر هست… با انکار و ندیدن چیزی حل نمیشود. کنارشان مینشینم و در همان حین که بچهها دارند غذا را بینشان توزیع میکنند سر صحبت را باز میکنم. همه کم سن و سال هستند، ولی بعضیها کمتر از ۲۰ سال سن دارند. هنوز روی لبشان سبز نشده، ولی توی دستشان انواع و اقسام مواد را میبینی. «امیر» شاید به زحمت بیست و یکی دو سال سن داشته باشد. وقتی از او میپرسم چرا ترک نمیکنی تا از این وضعیت رها شوی، میگوید «چندبار ما را به کمپ بردهاند ولی وضعیت کمپها آنقدر بد است که آدم دوست دارد از آنجا فرار کند. به خدا ما هفتاد نفر بودیم که توی دو ماه حتی یک شب غذای درست و حسابی نخوردیم. چطوری توقع دارید آدم ترک کند؟». سید به او میگوید «اگر به مرکز ما بیایی متوجه میشوی اینطوری نیست. آنجا منِ نوعی با شماها هیچ فرقی نداریم. همه مثل برادر و خواهر هستیم. مرکز ما را خود بهبودیافتهها مدیریت میکنند و چون خودشان روزی مثل شما بودهاند شما را درک میکنند. برای همین هم غذای خوب به شما میدهند هم خدمات خوب. چرا؟ چون خودشان از همین محیط آمدهاند» و بعد به او میگوید هر وقت برای ترک کردن تصمیم بگیرد، فقط کافی است که به او اطلاع بدهد. تأکید میکند که: ما هرهفته همینجا هستیم. هروقت دوست داشتی خبر بده تا تو را با خودمان ببریم. حتی لازم نیست هزینه تاکسی بدهی…
مردم نمیدانند زیر پوست شهر چه خبر است
از پاتوق اول جدا میشویم و به سمت پاتوقهای بعدی راه میافتیم. دوباره توی ماشین نشستهایم و فرصت پیدا میکنم با سید صحبت کنم. از او میپرسم در این سالها چه تجربیات و خاطراتی به دست آوردهای؟ اینکه هرهفته با کسانی روبرو میشوی که شرایط عجیبی دارند برائت سخت نیست؟ جواب میدهد: چون ما زیاد به اینجا آمدهایم، دیگر چیز عجیبی به نظر ما نمیآید. مثلاً آدمی که توی گودال خوابیده باشد، آدمی که ظاهرش نشان میدهد چندهفته است به خودش رسیدگی نکرده، افرادی با نقص عضو، با لباسهای مندرس و ظاهر نامناسب دیگر به چشم ما عجیب نمیآید و نمیگوییم عه! اینها چرا اینطوری هستند؟! چون آنقدر از این چیزها دیدهایم که برایمان عادی شده است. البته خیلی از مردم نمیدانند که چنین چیزهایی هست. بارها شده آدمهایی که برای بار اول با ما آمدهاند واقعاً حال بدی پیدا کردهاند. وسط پاتوق نشستهاند و زار زدهاند. در حالی که برای ما اینها یک چیز معمولی است. البته ما هم سعی میکنیم خودمان را کنترل کنیم. ما هم ناراحت میشویم. بالاخره صحنههای ناراحتکنندهای است. اینکه همنوع و هموطنت را در این حال میبینی سخت است، ولی ما بر حسب وظیفه و تجربه عادت کردهایم احساساتمان را کنترل کنیم. منتها اگر آدم عادی وارد این فضا شود، نمیتواند هضم کند. هر پاتوقی هم یک فضای به خصوص خودش را دارد. یک جایی گودالخوابی دارد، یک جایی زاغهنشین دارد، یک جایی مخصوص زنان است و … وقتی شخصی اینها را میبیند ممکن است حالش بد شود. شاید اصلاً دوباره با ما به این پاتوقها نیاید.
آدم به جامعهای که در آن زندگی میکند زنده است
میگویم خیلی از مردم و جوانهای همسن و سال خودت هیچ درکی از این مسائل و مشکلات ندارند. غرق در زندگی خودشان هستند و روحشان هم خبر ندارد که چنین معضلاتی در شهر جاری است. حرفت با آنها چیست؟ پاسخ میدهد: من که کوچکتر از آنم که کسی را نصیحت کنم. ضمن اینکه خودم هم به صورت خیلی اتفاقی با این جمع آشنا شدم. یکی از بچهها توی یک گروه غیر مرتبط تلگرامی پیامی فرستاد و گفت که فلانجا دارند برای این موضوع کمک جمع میکنند. من هم به جمعیت طلوع آمدم و با بچههای قدیمی آشنا شدم. آنجا به من گفتند ما سهشنبهها این کار را انجام میدهیم و اگر دوست داری میتوانی به ما کمک کنی. بار اول که با آنها رفتم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. تصاویر آن شب و اتفاقاتی که افتاد تا آخر عمر جلوی چشمم است. آن شب یک تغییری در من ایجاد کرد و به من تلنگر زد. با خودم گفتم من دارم زندگیام را میکنم، کار و درآمد و همسر و فرزند دارم، در حد خودم زندگی معقولی دارم، حالا وظیفهام در این جامعه چیست؟ حتی وظیفه نه. اینطوری نیست که فکر کنیم به اجبار باید این کار را بکنیم. ولی از خودم پرسیدم مگر من توی این خاک و این سرزمین و زیر آسمان خدا دارم تنها زندگی میکنم؟ قطعاً کلی آدم دیگر هم هستند. اصلاً آدمیزاد به جامعهای که در آن زندگی میکند، با اطرافیان و دوستان و خانوادهاش، با حضور در این جمعها زنده است و معنی پیدا میکند. منِ سیدعلیرضا در این جمع معنی پیدا میکنم. اگر تنها باشم و همیشه دنبال لذت و تفریحات خودم باشم، انگار هیچ اثری نداشتهام. این زندگی چه فایدهای دارد؟ همین شد که پاگیر اینجا شدم.
او ادامه میدهد: کرونا باعث شد خیلیها در زندگیشان تلنگر بخورند. کرونا شکاف طبقاتی و آسیبهای این شکاف را برای خیلیها عیان کرد. کسانی که غرق در زندگی خودشان بودند ناگهان با بحرانی مواجه شدند که به آنها میگفت سلامتی تو در گرو سلامتی دیگران و بیماری تو در گرو بیماری دیگران است. همین باعث شد کسانی که توی عمرشان قدمی برای کسی برنداشته بودند، به جامعه بیایند و بین مردم ماسک و اقلام درمانی پخش کنند. یا به بیمارستانها بروند و البسه پزشکان و پرستاران را تأمین کنند. آدمهایی را میدیدی که به هیچی اعتقاد نداشتند ولی چون خطر را حس میکردند و عزیزانشان درگیر این بیماری شده بودند، سعی میکردند کاری کنند که بیماری کنترل شود. ولی خوب است که ما به نقطهای نرسیم که دیر شده باشد. طوری نباشد که تا وقتی درد به خودمان نرسیده به همه چیز بیتوجه باشیم. اگر زمانی که درد سراغمان نیامده پی درمان آن درد برویم، قطعاً دیگر سراغ خودمان هم نمیآید. برای همین است که من میگویم چنین فعالیتهایی که لطف نیست بلکه وظیفه ماست.
اعتیاد در ذهن افراد شکل میگیرد / به هیچکس اصرار نمیکنیم که ترک کند
با پاتوق بعدی رسیدهایم. دوباره بچهها پیاده میشوند و هرکسی به طرف گروهی از کارتنخوابها و بیخانمانها میرود. اگر بخواهم آنچه در تمام این لحظات اتفاق میافتد را شرح دهم باید کتاب بنویسم! هر کدام از کسانی که به سمت ما میآیند دنیای خودشان را دارند. از بچههای کوچک چندساله بگیرید که دور و بر پدر یا مادرشان هستند و آنها هم درگیر اعتیاد هستند، تا زنانی که خودشان را شبیه مردان کردهاند و مثل آنها لباس میپوشند تا مورد آزار و اذیت قرار نگیرند. پای درددل هرکدامشان که بنشینی میبینی دنیایی از آرزو دارند. هرکدام با داستانهایی که دعا میکنی سر هیچکس نیاید؛ به قول معروف مسلمان نشنود، کافر نبیند… وقتی غذاها را در پاتوق دوم توزیع میکنیم از سید درباره روند جذب افراد برای ترک اعتیاد سوال میپرسم. توضیح میدهد: ما هیچوقت به هیچ کارتنخوابی نمیگوییم بیا ترکت بدهیم. من میروم غذا را میدهم، حال و احوالی میکنم و اگر او دوست داشته باشد با من همراه میشود. نمیتوان به زور کسی را ترک داد. چرا؟ چون اعتیاد در ذهن آدم شکل میگیرد. بدن فرد شاید در بیست روز پاک پاک شود، ولی ذهنش نه. به نظر من درد بدنی کمتر از پنج درصد باعث بازگشت به اعتیاد میشود. بیشتر از نود درصد ذهنی است. چه داخل اعتیاد بروی، چه توی اعتیاد بمانی و چه بعد از پاکی دوباره به اعتیاد برگردی، دلیلش ذهنی است. به خاطر همین من معتقدم با زور نمیشود کسی را ترک داد. نمیشود، چون توی ذهنش اتفاقی نیفتاده است. به نظر شما با برخورد انتظامی میشود ذهنیت کسی را عوض کرد؟ نمیشود. با برخورد نیروی انتظامی شما هیچ اعتیادی را نمیتوانید از بین ببرید. رویه ما این است که تمام این فرایند با رضایت و خواست خود طرف همراه باشد. برای همین به هیچکس اصرار نمیکنیم که با ما همراه شود. ما فقط به او توضیح میدهیم و از او میخواهیم هر وقت تصمیم به ترک گرفت به ما اطلاع بدهد.
تا وقتی که معتاد از مصرف مواد لذت میبرد، ترک کردنش محال است
در حین توزیع غذا بارها و بارها با گروههای چندنفرهای برمیخوریم که گوشهای از پارک و زمین خالی و کنار بزرگراه در حال مصرف مواد هستند. هرجایی که میرویم سعی میکنم چندکلمهای با آنها صحبت کنم که نقل آنچه گفتم و شنیدم مثنوی هفتاد من کاغذ است. بعد از یکی از همین گفتگوها با کارتنخوابها، از علیرضا میپرسم به نظرت اینها ترککُن بودند؟! فکر میکنی هفتههای بعد به شما مراجعه کنند و بگویند قصد ترک دارند؟ علیرضا با تجربهای که در این سالها به دست آورده میگوید: خیلی دوست دارم اینطور باشد، ولی نه. همانطور که گفتم باید توی ذهن طرف اتفاق بیفتد. ما هم نیامدیم اینجا به کسی پیام بدهیم و نصیحت کنیم و اجبار کنیم. ما فقط میآییم و غذا میدهیم تا ما را ببینند و اگر روزی دوست داشتند ترک کنند همراه ما شوند. شما میتوانید ما را یک آژانس در نظر بگیرید. طوری که هرکس هر وقت اراده کرد ما در دسترساش باشیم. ولی اینها ترککُن نبودند. دیدی که خودشان میگفتند هنوز خسته نشدهایم. با وجود اینکه به سختی موادشان را تهیه میکنند و شبها در خیابان میخوابند، هنوز از مصرف مواد لذت میبرند. هر وقت از مواد لذت نبرند، آنجا زمانی است که میتوانند ترک کنند.
فقر و ناآگاهی، ریشههای اعتیاد در میان کارتنخوابها و معتادین
او درباره دلایل ابتلاء به اعتیاد و راههای جلوگیری از آن توضیح میدهد: اعتیاد مثل همه بیماریهاست. تو مثلاً کرونا نگیری بهتر است، یا کرونا بگیری و بخواهی با صد تا قرص و دستگاه و … درمانش کنی؟ پس خیلی سادهتر است که مراعات کنی تا کرونا نگیری. در ابتلاء به اعتیاد دو عامل مهم فقر و ناآگاهی است. هستند کسانی که از شکمسیری به اعتیاد میافتند ولی خیلی تعداد آنها خیلی کم است. اکثر کارتنخوابها و بیخانمانها از مناطق محروم و حاشیه شهر هستند. البته ما جانباز، دکتر، خلبان، تاجر و از هر قشری اینجا کارتنخواب دیدهایم، ولی بیشترین قشری که درگیر اعتیاد میشوند کسانی هستند که دچار فقر و ناآگاهی هستند. این یعنی هرچقدر بتوانی سطح سواد و فرهنگ و آموزش و رفاه را بالا ببری، وضعیت بهتر میشود. ما باید حداقلهای زندگی را برای همه فراهم کنیم؛ چه آموزش، چه شغل و چه درآمد. همه افراد باید بدانند که سطحی از رفاه را دارند. همه باید بدانند در هیچ صورتی بیجا و بدون خانه نمیشوند. چرا؟ چون اگر شما یک شب دو شب سه شب بیرون باشی، از شب چهارم سیگار میکشی. اگر خانم باشی و به شب پنجم بکشی که اصلاً گفتن ندارد… چون به هزار مصیبت و ماجرا میافتد و زندگیاش نابود میشود. شبهای شهر جز تیرگی و تباهی چیزی ندارد. اگر میخواهیم تعداد معتادان بیشتر نشود باید فقر و ناآگاهی را کمتر کنیم. راهی جز این نیست.
هرکس تصمیم به ترک بگیرد، ما کنارش هستیم
دوست دارم بدانم وقتی یک کارتنخواب تصمیم به ترک میگیرد و به گروههای جمعیت طلوع بینشانها اعلام میکند چه اتفاقی میافتد. به هرحال این مرکز تا امروز توانسته بیشتر از ۱۵ هزار کارتنخواب و درگیر اعتیاد را بهبود ببخشد و حتی برای آنها کار فراهم کند. سید درباره این روند توضیح میدهد: ما اول بسته به تجربهای که داریم دقت میکنیم تا ببینیم او واقعاً اهل ترک کردن هست یا نه؟ تا زمانی که این افراد به مرکز ما برسند چند مرحله پالایش میشوند. دلیل این سختگیری هم این است که بالاخره برای شرایطی که مهیا میشود هزینه میشود و زحمت زیادی کشیده میشود. بچهها با جان و دل زحمت میکشند و ما باید کسانی را با خودمان ببریم که احتمال ترکشان زیاد باشد. وظیفه ما هم فقط تا مرحله جذب است. اگر ببینیم این آدم ترککُن است، او را به مرکز میبریم. ممکن است یک نفر بگوید من همین الآن میخواهم بیایم ولی ما بگوییم نه، برو هفته دیگر بیا. دلیلش این است که او را محک بزنیم و ببینیم راست میگوید یا نه؟ چون کسی که بخواهد ترک کند هفته بعد هم میآید. این یکی از تستهای ساده ماست. مگر واقعاً اشتیاق زیادی در طرف ببینیم و او را ببریم. کم است ولی گاهی پیش میآید که چنین افرادی را با خودمان ببریم و واقعاً ترک کند. بیشتر اینطوری است که وقتی میگوئیم برو هفته بعد بیا، دیگر او را نمیبینیم. مشخص است که اگر این فرد به مرکز بیاید، دو هفته بعد بیرون میزند و همه زحماتی که برایش کشیده شده هدر میرود. بنابراین سختگیری ما بدون دلیل نیست. ما باید از کمترین منابع بیشترین استفاده را ببریم. با همین آزمون و خطاست که تا امروز موفق شدهایم هزاران معتاد و کارتنخواب و بیخانمان را بهبود دهیم و به زندگی برگردانیم. ولی هرکس تصمیم به ترک بگیرد، ما در کنارش هستم. امیدواریم با امکانات، توجه و کمک بیشتر مردم جمعیت طلوع بینشانها بتواند بیشتر از این به کسانی که از اعتیاد آسیب دیدهاند کمک کند. همه ما دوست داریم روزی برسد که ایران دیگر هیچ معتاد و کارتنخوابی نداشته باشد.