به گزارش خبرگزاری مهر، رمان «یکی میان زندگی ما راه می رود» نوشته سمیه عالمی با حضور مریم مطهری راد دوشنبه سی تیرماه توسط انجمن ادبی جوزا نقد و بررسی شد.
این رمان قصه ریحان است که برای گذر از التهابات کشته شدن فرزندش در جنگ، عازم سفر حج میشود اما در شهر امن الهی هم با جنگ و کشتار دیگری مواجه میشود. داستان سه خط روایت دارد و دو خط دیگر داستان با محوریت دختر جوانی به نام شیرین و یک ژنرال آلمانی است و هر سه خط روایت در نیمه داستان به هم پیوند میخورند.
چندی پیش گزارش خلاصهای از ایننشست منتشر شد که گزارش مشروح و کامل آن، در ادامه میآید:
محمد قائم خانی نویسنده و منتقد ادبی گفت: «این کتاب در توان دیگری از کتاب قبلی نویسنده «مسافر جمعه» طراحی و نوشته شده است. از ویژگیهای بارز کتاب این است که تمام اجزای داستان طراحی شده است و پیرنگ سنگینی دارد.
وی افزود: اگر کارگردان بزرگی بخواهد در اروپا یا آمریکا فیلمی درباره جنگ جهانی دوم بسازد، کسی به آنها خواهد گفت که بس است! نوشتن از این چیزها کافیه! اینجا میشود این مطلب تعمیم داد به داستان جنگ. زمانی این حرفها در مورد جنگ گفته میشد اما مسئلهای که برای من اینجا جالب است فرضی است که برعکس داستان این کتاب در ذهن دارم. اگر در جنگ جهانی بودیم، بعد جنگ کشیده میشد به منطقه خاورمیانه و یهودیان در بیت المقدس و اورشلیم تظاهراتی داشتند و مسلمانها یا غیر مسلمانها اینها را با این وضعیت میکشتند، میتوانیم تصور کنیم که با همچنین اتفاقی یهودیان چه میکردند در این سالها؟ اما ما اگر متنهایی که در این مورد و با این موضوع تولید شده جستجو کنیم چیزی دستمان را نمیگیرد. من با این کتاب که مواجه شدم و دیدم داستان دقیقاً ایستاده روی همین ماجرای مغفول مانده. نکته جالب اینجاست که آنجا را دارد قرار ملاقات میکند. ایرانیهای داستان در مکه به هم می رسند و این نکته جالب و عجیب داستان است که به معنای واقعی کلمه «میقات» ساخته است.
حالا از نویسنده میپرسیم چه شد که سراغ چنین سوژهای رفتید؟
عالمی در این خصوص گفت: «اگر بنا را بگذاریم بر این که تجربههایی زیستی، ذخایر عاطفی و درکهای احساسی نویسنده اجزای اجتناب ناپذیر آثار او هستند باید بگویم هسته اصلی و دال مرکزی این رمان یک تجربه شخصی است. مادرم از گمشدگان و مجروحین این حادثه بود. قاعدتاً چنین حادثهای برای یک دختربچه به لحاظ روحی سنگین است و میتواند تا مدتها او را درگیر نگه دارد و من را هم نگه داشت چون جراحتها و آسیبهای آن حادثه همراه مادرم بود و هنوز هم هست. زندگی کردن با یک خانم آسیب دیده این ماجرا هم دامن میزد به این دغدغه. از جایی به بعد دائم از خودم میپرسیدم چرا این بخش از تاریخ مسکوت مانده؟ در حالی که اینجا انسانها، تاریخ و مذهب به هم رسیده اند و اتفاقات مهمی افتاده. به دلیل علاقه به تاریخ ادیان و تاریخ ایران شروع کردم به کندوکاو و مطالعه تا اینکه بعد از «مسافر جمعه» که قصه اش بر اساس زمانه و زمینههای شکل گیری انقلاب اسلامی بود به این فکر کردم که آیا این نهضت شکل گرفته راه ادامه مسیر داد؟ راحت تا اینجا آمده؟ در سیر مطالعات تاریخی به این نتیجه رسیدم که الان وقتش است که قصه بنویسم. محل این اتفاق هم خودش تاریخ و داستان زیادی دارد. «مکه» جغرافیایی نیست که بشود راحت از آن گذشت؛ بزنگاهی بوده که در طول تاریخ محل عقده گشایی بوده، محل فصل بوده، محل وصل بوده. اینجا دیدم این جغرافیا همان محل اجتماعی است که میتواند تطبیق پیدا کند با ذخایر عاطفی من و برسد به داستانی که مدتها بود ذهنم را مشغول کرده بود. قاعدتاً اول طرح ساده بود اما بعد از دوره پژوهشی که برای کار وقت گذاشتم از مراکز اسناد گرفته تا مصاحبهها و روزنگارهای توابین مجاهدین و باقی خاطرات شفاهی به نتیجه رسیدم که حالا میشود نقشه راه ترسیم کرد روی کاغذ و طرح نوشت. باقی کار هم که در نوشتن در آمد. برای بعضی از شخصیت در نقشه اصلی برنامه جدی نداشتم و حین نگارش دیدم این شخصیت قابلیت تبدیل به شخصیتهای جانداری را دارند. به همین سادگی و به همین سختی!»
محمدقائم خانی در ادامه از آقای اسماعیل جلالی دبیر انجمن جوزا پرسید: «احتمال دارد که بحث وحدت دلیل کمرنگ ماندن این ماجرا شده باشد؟ ترس اینکه ماجرای شیعه و سنی پیش نیاید»
اسماعیل جلالی در ادامه گفت: «بعید است! بحث اصلاً شیعه و سنی نیست. این حادثه برای ما که از طریق رسانه آن تجربه کردیم و حادثه در خاطراتمان هست، این حادثه فراموش شده. من اگر با این کتاب مواجهه پیدا نمیکردم و یکی دو گفتگوی دیگر این حادثه را فراموش¬ کرده بودم. حتی رسانه هم در این ایام بر آن توقف ندارد. اتفاقاً این رمان میتواند به دلیل رویکردش نقطه وحدت باشد. ما اگر بر مفهوم اتفاقی که افتاد و ریشههای آن، از کجا خط گرفته شد و به کجا رسید متمرکز شویم نقطه وحدت انسانی خواهد بود، سوای وحدت اسلامی. این که مدعیان حقوق بشری چنین اتفاقی را رقم می-زنند و بعد هم آن را میپوشانند و رد میکنند. بخشی از این فراموشی ممکن است به بحث برائت برگردد. هرچقدر از مفهوم برائت فاصله بگیریم و این مسئله فراموش شود این حادثه هم که اساسش برائت بوده فراموش میشود.»
در ادامه محمد قائم خانی افزود: «ما در این کتاب با پدیدهای مواجه هستیم که هرچند به ما نزدیک بوده اما انگار نویسنده آن را از زیر آوار بیرون کشیده است. آنقدر که مخفی مانده به یک معنی برای مخاطبین بکر است. انگار نویسنده دوباره یک تابلویی را از نو کشیده است و و از صفر شروع کرده به بازخوانی تاریخ.»
مریم مطهری راد در آغاز بحث به تقارن عید قربان و بررسی داستان «یکی میان زندگی ما راه می-رود» اشاره کرد و ادامه داد: «من فکر میکنم این ماجرا آنقدر زوایای زیادی دارد که اگر دهها داستان در این مورد نوشته شود کم است. ما انقدر از تاریخ فاصله فاصله گرفتیم و درگیر فضای مجازی شدیم که حتی حادثه منا را فراموش کرده ایم. مگر از آن چیز زیادی میدانیم که از این اتفاق به ما نزدیکتر هم هست؟ اینکه نویسنده این موضوع و زاویه دید را پیدا کرده جای تحسین دارد. من چند ماه قبل که این کتاب را خواندم یک سری ابهامات برایم وجود داشت که در بازخوانی دوباره به نتیجه رسیدم و این تجربهای شد برای دو بار خواندن کارهای تاریخی. این حادثه اتفاق کوچک و کمی نبوده و با این حجم از کشته و زخمی ایرانی جای بررسی دارد. همه کشتهها که در اصل حادثه نبودند، بلکه قتلهای مستقیم هم وجود داشته. خانم عالمی از دیدگاه جالبی وارد داستان شده است. من قصد دارم با نگاه فرمالیستی داستان را بررسی کنم.
ایشان با سه شخصیت و سه بخش داستان را شروع کردند و به صورت موزاییکی جلو میبرند. هرسه داستان میتوانند داستان مستقلی باشند. داستان شیرین یا ریحان یا اولریخ میتوانند کاملاً استقلال داشته باشند و خانم عالمی داستان را موزاییکی و موازی پیش میبرد تا جایی که هر سه قصه به هم میرسد و اشتراکات داستان کامل میشود. شخصیتها هویتها و فرهنگها و گذشتهها و اهداف مجزا و حتی جغرافیایهای مجزا و مستقل از هم دارند. کاتالیزورهای داستان به هیچ عنوان پرت از داستان نیستند و زنجیره وار و منطقی این کاتالیزورها به هم میپیوندند و جلو میروند. این تکنیک به عمق اندیشه نویسنده کمک میکند، نویسنده را از گزارش گویی خلاص میکند و یک وحدت اندام وار در داستان به وجود میآورد که بدون اینکه لازم باشد نویسنده تلاش کند برای خود گویی و شخصی گویی، داستان را در سه شخصیت تمام و کامل بگوید. نکته دیگر در این تکنیک این است که ما قبل از این که وارد اصل ماجرا شویم هویت و هدف و چرایی رفتار آنها را در داستان بدون تلاطم در خوانش درک میکنیم. اما اینجا تکنیک روایت با راوی گره خورده است. وقتی از سه شخصیت اصلی صحبت میکنیم با سه راوی مواجه خواهیم بود اما من در داستان خانم عالمی چهار راوی می بی نم. هر سه راوی در هر سه بخش دانای کل است. ما یک شخصیت اصلی داریم به نام ریحان که نویسنده نتوانسته از آن عبور کند. ما راوی دیگری داریم که باید مراقب ریحان و محافظه کار باشد. اگرچه قضاوت گر است اما ایرادی در داستان به وجود نیاورده. ما برادران کارامازوف هم میخوانیم متوجه میشویم که نویسنده طرف کدام شخصیت است؛ البته نه خیلی مشخص و واضح. انگار راوی چهارم خود خانم عالمی است که مراقب ریحان است.
محمدقائم خانی در ادامه در مورد روایت موزاییکی اشاره کرد: «این نوع روایت بزرگترین کمکی که به داستان میکند این است که میتواند تصویر کلی و کامل از ماجرا بدهد. از درخشانترین نمونههای این نوع داستان «سُور بز» از یوسا ست. سه خط روایی دارد، روایتها در آخر به هم میرسد و ما متوجه چرایی سه روایت میشویم. آنجا هم همین اتفاق میافتد، شما کتاب را که میبندید درک و تصویر کاملی از جمهوری دومنیکن خواهید داشت. گاهی این تصویر میتواند کاذب هم باشد اما میخواهم اشاره کنم که روایت موزاییکی چنین قدرتی به نویسنده و روایت میدهد. ورود از سه طرف به داستان، موضوع را ماندگار میکند. این اتفاق در این کتاب هم افتاده و علاوه بر تصاویری که از پادگان اشرف و مجاهدین میدهد توانسته نسبت درستی هم با جنگ ایران و عراق برقرار کند. یک نفر به دلیل سابقهای که در جنگ جهانی دارد از آلمان مأمور میشود به عربستان و در عین حال ما از پادگان اشرف و تهران هم داریم به آن منطقه میرویم و قرار است مواجهه یک جا اتفاق بیفتد. این خود به خود همچنین چیزی را تثبیت میکند.»
اسماعیل جلالی در ادامه بحث روایت اشاره کرد: «من دنبال کتابی میگشتم که ببینم بیشتر از سه راوی هم داریم یا نه.
مطهری راد در ادامه درباره ارتباط راوی با لحن شخصیت گفت: «راوی پنهان فرمانش را دست گرفته و روی یک شخصیت زوم کرده تا درونمایه داستانش به ثمر برسد. اتمسفری که ایجاد شده به ریحان لحن داده است. چه لحنی؟ جدی، محافظه کار، قانون مند، گرچه هوشمند اما آسیب پذیر. چرا آسیب-پذیر؟ چون ریحان دشمن دارد. چرا دشمن دارد؟ چون رقیب دارد. چرا رقیب دارد؟ چون اندیشه و ایدئولوژی دارد که کاربردی است و برایش سرنوشت ساز است. ازقضا وقتی توسط رقیبش کشف می-شود، سرنوشت رقیبش هم عوض میشود. من ریحان را نماد ایران دیدم. ایران رقیب دارد، چرا؟ چون منافع مشترک در داراییهای ایران وجود دارد. آن رقیبها دشمن او هستند و قصد دارند در داراییهای ایران که همین ریحان داستان ایشان است سهیم بشوند. بنابراین ایران در نقطهای از خاورمیانه قرار دارد که به هیچ عنوان این رقابت تمام نمیشود. در جنگ جهانی دوم ما داستان سووشون را داریم را در این مورد. انگلیسیها، روسها، آلمانها و آمریکاییها هرکدام به نحوی در این سهم خواهی بودند. امروزه نفت و خلیج فارس وجود دارد بنابراین این ریحان از رقیب رهایی ندارد پس شخصیتا باید محافظه کار باشد و گارد بگیرد. در مقابل چه کسی؟ شیرینها؛ که اتفاقاً اسم جالبی هم هست. شخصیت باید همینطور ساخته میشد و آن راوی پنهان ایران درون نویسنده است.
خانی در مورد راوی افزود: «موضع نویسنده درست است. خصوصاً اینکه اگر در داستانهای موزاییکی موضع نویسنده سفت و سخت نباشد ما داستان را از دست میدهیم. و بالاجبار مجبور میشویم برویم سمت روایتهای غیرمتمرکز و پست مدرن که آنها هم جهان دیگر و حرف دیگری است کاملاً.»
عالمی نویسنده اثر در این باره گفت: «من در ویراست اول اصرار داشتم که هر سه شخصیت به یک اندازه در داستان اهمیت داشته باشند. جناب آقای خبوشان لطف کردند و کار را قبل از انتشار خواندند. از من پرسیدند طرف چه کسی ایستادی؟ گفتم هیچکس! گفتند نمیشه. کدام یک از این شخصیتها برائت مهمتر هستند؟ گفتم هر سه نفر برایم مهم هستند گفتند نمیشود. باید یک جا بایستی و از آنجا محکم حرف بزنی. با این نگاه دیدم ریحان برای من در اولویت است چون نگاه سرزمینی داشتم به این شخصیت و با این اوصاف میارزید راوی چهارمی که خانم مطهری اشاره میکنند شکل بگیرد و سمت ریحان محکم بایستم.»
مطهر راد نیز افزود: «البته نمیشود چندصدایی کار را نادیده گرفت. ما در داستان به شیرین هم حق میدهیم و همراه او هستیم. او پدرش را از دست داده، درگیر راههایی شده که فکر میکند که درست است اما نبوده و چیزهایی را میخواهد ثابت کند و خطرات را به خاطرش نادیده میگیرد و راهی را میرود که به آن ایمان هم ندارد و در نهایت اشتباهاتش بر اندیشه درستش می چربد. شیرین و مهران از شخصیتهای ملموس داستان شدند و معلوم است که نویسنده بر آنها متمرکز شده.»
محمدقائم خانی در ادامه به شخصیت پردازی کار ورود کرد و گفت: «شما اشاره کردید به یک معنی ریحان نماد سرزمینی است. جایی است که قدرتها آنجا به هم می رسند و با آن کار دارند. شخصیت ریحان بسیار پرقدرت و زاینده است و همه آنچه دارد بر سرش میآید به خاطر فرزندانش است. ظاهراً آینده مال ریحان است. یک نکته خیلی مهم در این داستان میقات است. این میقات را من از جلال آل احمد به یادگار دارم و دست گذاشته روی اینکه همه باید اینجا جمع شوند. البته حرف او بیشتر درباره جمع امت اسلامی است و به هم رسیدن همه موحدین. اما ما در این کتاب با یک میقات جدید مواجه هستیم. موحدین هستند، عربستان هست که میزبان نیست بلکه طرف یک نیروی عمل کننده در این ماجرا ایستاده است. اولریخ هم نظام جهانی را میآورد و هم رنگی از ادیان دیگر را با خودش می آورد و میقات بزرگی اینجا اتفاق میافتد. همه آن سه خط داستانی اینجا به هم می رسند که نکته بسیار مهمی بود در داستان و روایت بسیار مهمی از مکه ساخت که اینجا نقطه به هم رسیدن است. ما باید به این نقطه به هم رسیدن توجه کنیم و اینکه متأسفانه این نقطه به هم رسیدن کمرنگ شده. ما دیگر آن نگاه میقات را به این سرزمین نداریم. حتی کسانی که ایدئولوژی به معنای کلی جمهوری اسلامی را هم قبول دارند وقتی به حج میروند حج برایشان میقات نیست. حداکثر لقا درونی خودشان دارند و به چشم میقات به آن نگاه نمیکنند. فکر میکنم بخش بزرگی از ضعف ما در جهان اسلام به همین دلیل است.»
نویسنده در این مورد اضافه کرد: «شاید قرائتهای سطحی از باورهای مذهبی یا مناسک محوری اعمال به جای پرداختن به فلسفه ماجراها ما را به این سمت کشانده و حتی باورمندان به میقات را. نویسندهای هم اگر در این مورد فکر نکند و به شهود نرسد نمیتواند از آن بنویسد و انتقالش بدهد. حتماً برای جلال هم این رفتن و کشف اتفاق افتاده که توانسته آن اندیشه را تبدیل کند به کلمه.»
مطهری راد در تکمیل بحث افزود: «شاید ابتذال اینجا کلمه سنگینی باشد اما ذهن انسان در هر شرایطی تمایل به ابتذال سازی دارد اگر دنبال اندیشه نرود. ما اگر اندیشه نداشته باشیم همه چیزمان به طرفی پیش خواهد رفت که نمادها پررنگ میشوند و حقایق کمرنگ. این دو مسیر در مرز بسیار باریکی از هم حرکت میکنند. همه انسانها با هر دین و مذهب و فرهنگی بهتر است لحظهای بایستند و در مورد کاری که میکنند اندیشه کنند. نمونه اش نماز است که نباید نماد شود و روزمرگی. این حرکت برای خیلیها نماد شده و نمیخواهند باور کنند که روزی درش ایمان و آرمانی بوده که باید به آن می-رسیدند و نرسیدند و آن آرمان باید ادامه داشته باشد. خیلی لازم است که این درک شود.
خانی افزود: «به نظرم چنین متنی میتواند متذکر شود که باید دوباره به میقات رجوع کنیم.»
اسماعیل جلالی در خصوص چرایی عدم توجه به میقات گفت: «تا آن عقبه فکری و پیشینه وجود نداشته باشد شما آنجا هم که قرار بگیری نتیجهای نخواهد داد. ما باید از نمادها پل بزنیم و به حقیقت برسیم. نمادها باید ما را برساند به حق و چه کسی میتواند این پل را بسازد؟ کسی که آن عقبه و دغدغه را داشته باشد. جلال دغدغه رسیدن را داشته پس با قرار گرفتن در مکان به آن شهود لازمی که باید میرسد؛ والا اگر عقبه نباشد هزاران نفر میروند در آن شرایط واقع میشوند و هیچ اتفاقی نمیافتد. گاهی در ادبیات به کسانی برمی خوریم که حرفهای واضح را متوجه نمیشوند. نویسنده دیگر چطور حرفش را بگوید که شما متوجه شوید؟ دلیل اصلی، شکل نگرفتن مسئله ذهنی و عقبه فکری است. مسئله که شکل نگرفته باشد مواجهه هم سردرگم و گیج کننده است و دریافتی حاصل نمیشود. میقات این داستان واقعاً انسانی است درحالی که ما در عالم واقع از میقات اسلامی و ادیانی هم دور شده ایم چه رسد به میقاتی چنین انسانی و این اتفاق خوبی در داستان است. مکه دیگر رنگ و بوی گذشته ندارد و این خودش پرسشی است که چرا اینطور شد؟ چرا این موقعیت تبدیل به نقطه افتراق شده تا نقطه اتحاد؟ این پرسش مهمی است. و وجه معرفتی کتاب همین میقات است و تقریباً از جهت پرداخت کامل است. بسیاری از داستانهای ما وجه معرفتی ندارند. مسئله را طرح میکنند اما به نتیجه نمیرسد چون نویسنده بنیه و پشتوانه فکری این کار را ندارد.»
مطهری راد در ادامه به شخصیت شیرین در داستان پرداخت: «در مورد شخصیت شیرین باید عرض کنم که نویسنده به شیرین خیلی نزدیک شده و درکش کرده و درباره اش وقت گذاشته. شخصیت پردازی بسیار خوبی دارد و به تبع شیرین مهران. ما هر جا صحنهای از حضور مهران و شیرین داریم آن صحنه ضرباهنگ تندتر و تعلیق بالاتری را دارد و قابل درک و ملموس است چه در اردوگاه و چه در بیمارستان و مواجهه با بچه در خانه ریحان در اهواز. اما هر جا ریحان هست ضرباهنگ کندتر است و توصیفات غلبه دارد و در مورد اولریخ هم ضرباهنگ خوب است؛ خصوصاً آن تابلوی نقاشی فیک از پیکاسو روی دیوار اتاق کنایه خوبی است به آن جریان. در کل پیچیدگیهای این داستان به حد اندازه و کفایت است.»
خانی افزود: «به نظر میرسد مراقبت راوی درونی از ریحان باعث شده شخصیت پردازی ریحان عقب تر از شیرین بایستد. شخصیت ریحان خودش نقصهایی دارد اما نویسنده اجازه نمیدهد این نقصها کامل دیده شود. نویسنده نمیخواهد این شخصیت فرو بریزد. چون جای مهمی ایستاده و جوان هم هست. بعد از انقلاب است، همه چیز میخواهد جدید باشد، به راه پدرانش هم نمیخواهد برود، ارتباط با همسرش هم خیلی عاطفی نیست و شبیه روابط و فضای همان سالها و دوره است. اما انگار هنوز اندازه جایگاهی که هست نیست. اما شیرین اینطور نیست. وقتی از پدر حرف میزند صدایش طنین دارد یا گفتگوها با مهران که درست سر جای خودش مینشیند و منجر به همراهی مخاطب با شیرین میشود. عملاً تا قبل از تصمیم آخر مخاطب به شیرین بسیار نزدیک است. از این نظر شیرین موفق تر از ریحان است. اما می دانم ریحان هم جایی ایستاده که کل سنگینی این حادثه و ماجرای عظیمی که قرار است رخ بدهد روی دوش اوست. ما اگر خیلی هم به او نزدیک بشویم از حسی که ریحان میتواند این کار بزرگ را انجام دهد دور میشویم. نویسنده کمی ریحان را به ما نشان میدهد و بعد پرتابش میکند در دل ماجرا تا مواجهه او با حوادث داستان او را برای ما کامل کند.»
مطهری راد تنهایی را محل تأمل قرار داد: «ریحان زن تنهایی است و شاید میشد نویسنده به تنهایی او بپردازد و به واگویه های تنهایی اش را بپردازد.»
محمد قائم خانی در مورد تنهایی ریحان نظر دیگری داشت: «نسل دهه شصت که میخواست در جهان تغییر ایجاد کند تنهایی اش را با کسی در میان نمیگذاشت. حس من این است که اگر بناست پایبند باشیم به این شخصیت، او تنهاییهایش را هم برای خودش نگه میدارد و به کسی انتقال نمیدهد.»
مطهری¬راد از نقش وا گویه در داستان گفت: «ما از وا گویه حرف می زنیم و انسانهای دهه شصت با همه الزامات دهه شصت اما در داستان میتوانستیم نقابها را عقب بزنیم و چیزهایی از شخصیت بگوییم که ممکن است باعث نزدیکتر شدن به آن شود. البته من کاملاً ریحان را درک میکنم، زیستش را بچه¬داری-اش را و ترسهایش را بدون اینکه نویسنده صراحتاً بگوید میشناسم.»
نویسنده در امتداد همین بحث به همراهی مخاطب با شیرین داستان اشاره کرد: «من خوشحالم که مخاطبم همراه شیرین و مهران میشود چون اصلاً بنا نداشتم خواننده به این نتیجه برسد که تکلیف داستان با این دو شخصیت روشن است. در مسیر سیاسی مجاهدین هم با همین روال مواجهیم. آنها از اول دچار انحراف نبودند بلکه در مسیر دچار شدند به این تغییر نگاه و شدند اینی که الان هستند. از طرف دیگر اگر بنا بود بیشتر به ریحان نزدیک شوم سهم شیرین و اولریخ را کم میکردم و مجال را از آنها میگرفتم و من اصلاً این قصد را نداشتم. جدای از این که ایران بعد از انقلاب اسلامی تنهاست و هنوز جوان است، اگر مسیر را تمدنی نگاه کنیم انقلاب اسلامی هنوز جوان است و تا غایت خود راه زیادی دارد و همه اینها را تعمیم دادم به شخصیت ریحان و بنا نداشتم دور از واقع به ماجرا نگاه کنیم.»
اسماعیل جلالی درباره گفتن یا نگفتن از ریحان گفت: «به این هم باید توجه کرد که این جور دیگر گفتن را باید تجربه کنیم و ببینیم واقعاً بهتر از اینی که هست میشود یا نه. جدای از اینکه نباید از کارکرد ابهام هم گذشت. نویسنده خودآگاه یا ناخودآگاه از کارکرد ابهام استفاده کرده و اثرگذارتر هم هست. این ابهام به مخاطب اجازه میدهد تا خودش را در آئینه داستان ببیند. وقتی وجه ابهامی را برای شخصیتی قرار دادی و درباره اش کمتر حرف زدی به مخاطب این اجازه را دادی که داستان خودش را در این ابهام قرار بدهد. در واقع با این ترفند به چندصدایی ضریب دادی؛ این شاید از جهتی درست تر و قابل تامل-تر باشد.»
خانی در ادامه بحث شخصیت پردازی به بررسی شخصیت اولریخ پرداخت: «در مصاحبهای از گلشیری میپرسند این شازده را چطور ساختی؟ مگر ممکن است؟ آنجا جواب میدهد که برای این که کت را شما ببینید یک راهش این است که من کت را از بالا تا پایین توصیف کنم که شما حس کنید چقدر کت را میشناسید، راه دوم این است که من از همه آن کت متمرکز شوم روی چیزی که میشناسم و آن دکمه کت است. آنجا درباره دکمه سرداری شازده توضیح میدهد که انقدر روی آن دکمه ایستادم که مخاطب خودش همه کت را ساخته. به نظرم همین اتفاق در این رمان در مورد اولریخ و مارتا افتاده. ما یکی دو فصل از داستان این دو شخصیت میخوانیم از خودمان میپرسیم نویسنده میخواهد چه کار کند تا پایان داستان؟ وقتی شخصیت از تجربه زیسته ما دور میشود، مشترکاتمان کم میشود. مخصوصاً که اشاره میکند یک مأموریت مهم و ما میگوئیم برسیم سر صحنه این بالای سر ماجراست. اما نویسنده زیرکی که میکند این است که از حد دکمه کت و سر آستین فراتر نمیرود. دوربین را در حالتهای مختلف نگه میدارد و واقعاً خوب از پسش برآمده. مثلاً وقت هیاهوی شیرین تکهای از وضعیت اولریخ را نشان میدهد که با نامه مارتا به هم ریخته است. اینطور جملهها اهمیت زیادی دارند و نویسنده توانسته یهودیت و مسیحیت و اسلام و آلمان و جنگ جهانی را اینجا درآورد. ما به جای اینکه تمام اتاق را ببینیم یک زاویه خاص را میبینیم تلفن، سرباز، تابلوی پیکاسو. دکوراسیون در این صحنه تئاتری چیده و آنقدر خوب میزانسن چیده که ما کامل همه چیز را میسازیم و به خودمان میگوئیم ما این فضا را میشناسیم. نویسنده روی مطالعات خواننده از رمانهای آلمانی هم حساب کرده و زیاده گویی نکرده و خیلی خوب از پسش برآمده است. خانم عالمی هربار یک جایی را برای ما تشریح میکند و ما منتظر یک تشریح دیگر از فضا هستیم اما نویسنده زیرکی میکند و ما را به دعوای مارتا و اولریخ میکشاند تا دچار چالش دیالوگ شویم و متمرکز شویم روی گفتگوها و باقی فضا را باز خودمان بسازیم. از این نظر به سراغ چنین شخصیتهای دوری رفتن اتفاق بسیار خوبی بود و اینکه کار درست دربیاید هم مهم است که اینجا درآمده است.»
مطهری راد در این بخش از گفتگو به بخشهای مربوط به اولریخ پرداخت: «بهترین دیالوگها در بخش اولریخ و مارتا انجام شده. گفتگوهای دقیق و درست است و هسته اصلی فکری داستان همینجاست. سابقه اولریخ برای حضور در ایران و اتفاقات اول انقلاب عمق داده است به شخصیت داستان. نویسنده با اشارات کوتاه این را انتقال داده. از سختیهای تاریخی نویسی این است که احتمالاً خواننده آن تاریخ را نمیداند و نویسنده باید به اندازه درباره آن در داستان حرف بزند. به دلیل مطالعه-ی کم، مخاطب ما عموماً نشانهها را درک نمی¬کند اما اگر آنها را بداند به او برای کشف از قصه کمک میکند و لذت خوانش داستان را چندبرابر میکند. مخاطب که بداند اولریخ قبلاً در ایران و در ماجرای طبس حضور داشته و با این تجربه دارد دوباره وارد خاورمیانه میشود درک داستان را شیرینتر می-کند.
اسماعیل جلالی در تکمیل این بحث به نسبت ادبیات و تاریخ پرداخت: «در مورد نسبت ادبیات و تاریخ باید عرض کنم که یکی از جاهایی که کسی توانسته بایستد و تاریخ بگوید و این تاریخ را آنقدر ادبیاتی بگوید که شما وسطش شک میکنید که دارید تاریخ میخوانید یا دارید ادبیات میخوانید یا تاریخ ادبیات یا ادبیات تاریخی کتابهای باربارا تاک من است. آنقدر درهم تندیگی ادبیات و تاریخ در اثر ایشان دقیق و درست است که خواندن یکی از این آثار به هر نویسندهای کمک میکند در نوشتن چنین داستانهایی. فکر میکنم نقطهای که باید نویسنده¬ در ادبیات داستان تاریخی رویش بایستد این است که مخاطب را بتواند مجاب کند به اینکه برود آن تاریخ را بخواند. نویسنده اگر با داستان و رمانش برای مخاطب مسئله ایجاد کند، او باید برود آن تکه از تاریخ را بخواند و یا دوباره بخواند. کسی که ادبیات تاریخی می¬نویسد اگر به چنین جایی در داستان برسد می¬توانیم بگوییم که موفق است. این کتاب برای من وجوهی از تاریخ را مسئله کرد که برو این بخش از تاریخ را دوباره بخوان و هل داده است مخاطب را که برو و این وجه داستان را بیشتر بکاو. در بخش اولریخ این وجه بیشتر نمود دارد.»
در بخش آخر محمدقائم خانی به پایان بندی داستان پرداخت: «اگر بحث درباره میقات را در این داستان بپذیریم به نظرم چرایی پایان بندی داستان را هم میپذیریم و هم میگوئیم خوب است. اینجا پایان بندی دقیقاً نقطه به هم رسیدن نیروهای اصلی داستان به یکدیگر است، سرنوشت هر کدام معلوم میشود، حداقل در آن مقطع. هرچند طوری است که میتواند مثل همه نیروهای اساسی ادامه هم داشته باشد. کار از نظر داستانی خیلی خوب جمع شده. طرح بزرگ رمان را که نگاه کنیم و با پایان بندی مقایسه کنیم می-بینیم نویسنده توانسته همه این موزائیک های داستانی را به سرانجام برساند و تصویر پایانی را درست و کامل شکل بدهد. هیچ چیزی بیخود رها نشده و بخش¬هایی هم که مبهم گذاشته، میشود بعداً درباره اش حرف زد. کلیت ماجراها جمع شده، بدون اینکه زیاده گویی داشته باشد. وقتی طرح داستانی بزرگ می-شود و شما قرار است جمعش کنید معمولاً مجبوری با زیاده گویی و رفتار غیر داستانی آن را جمع کنی. اما در این داستان نیروها به هم رسیده اند و با عمل داستان پایان جمع شده است. اما من با توجه به این رمان انتظارم از صحنه مواجهه شیرین و ریحان در هتل بیشتر بود. هرچند که اینجا هم صحنه خیلی خوب است و به عنوان نویسنده که نگاه میکنم می بی نم چقدر خوب نوشته شده اما به عنوان مخاطب که نگاه میکند دلم میخواهد فاجعه آمیزتر باشد. یکی از چیزهایی که ارسطو برای ساخت تراژدی بر آن تاکید دارد بازشناسی است؛ وقتی دو شخصیت به هم می رسند و دوباره هم را میشناسند از مهمترین صحنههای یک تراژدی است. ارسطو تاکید میکند که چنین صحنهای را حتماً در تراژدی بگذارید و وقتی هم هست جز مهمترین صحنههای تراژدی باشد. به نظرم آن وزنی که ارسطو میگوید در این صحنه نیست. این ملاقات میتوانست ویژهتر نوشته شود. وزن تمام رمان را ما در این صحنه حس می-کنیم. دو ایرانی در سرزمین مکه رسیدند به هم و در چنین موقعیتی. همه چیز صحنه کامل است و همه شرایط چیده شده است اما چیزی که من را مجبور کند تاب را بعد از این صحنه ببندم و نتوانم ادامه بدهم غایب است. میتوانست این ملاقلات مخاطب را اذیت کند. الان هم همه گذشته و خاطرات و آن نیروها به میخورند اما ما مصون میمانیم از این فاجعه؛ اینجا داستان باید آوار شود روی سر مخاطب. ارسطو میگوید اساساً داستان کنش است و مهمترین کنشها بازشناسی است و وقتی در درون درام میشناسند این با شخصیت هردو طرف گره خورده است. این شناختن موضوعیت دارد اما در مواجهه یک غافلگیری هست. من همه اتفاقات گذشته را در این صحنه بازخوانی کردم و اگر من را همانجا نگه میداشتید ممکن بود کتاب را ببندم و دیگر نتوانم ادامه بدهم. این صحنه واقعاً دردناک بود. دو ایرانی که هر دو آدمهای اصیلی هستند؛ شیرین آدم اصیلی است، دنبال پدرش است و میخواهد وطن فروش نبودنش را اثبات کند و ریحان هم. این دو که به هم رسیدند میشود ایستاد تا مخاطب زیر بار تراژدی له شود. بزرگی ماجرا را بیشتر نشان میدهد. این صحنه از آن صحنههای عجیبی بود که من در ادبیات داستانی ایران خیلی کم دیدم. مواجهه دو آدم که هر دو را دوست داری اما در صحنهای هستند که میخواهند با هم بجنگند و دلت نمیآید هیچ کدام از دو طرف را رها کنی.»
مطهری راد این صحنه و ظرفیتش را فغان تاریخ خواند: «مواجهه عجیبی بود. میشد این صحنه جایی باشد که یک اشتباه تاریخی را به تصویر کشیده. این صحنه میتوانست چند صدایی را بیشتر نشان بدهد. میتوانست فغان تاریخ باشد درباره انسانهایی که فدا میشوند، فنا میشوند و راه اشتباه میروند. همه اینها ممکن بود در این صحنه دربیاید.»
آقای آخوندی بحث را اینطور کامل کرد: «شاید خانم عالمی ترسیدند عشق سلاخی بشود. تراژدی همین است که یک طرف عشق است و یک طرف دیگر معشوق و عاشق هستند و این صحنه یعنی حذف شدن یک طرف یا دو طرف که شاید شما از حذف یکی از این دو عشق ترس داشتید.»
محمدقائم خانی برای تشریح بحث از رمان بینوایان مثال آورد: «در بینوایان ما مواجهیم با تعداد زیادی از این صحنههای بازشناسی که میتواند مخاطب را شوکه کند. جایی که ماریوس میرود اتاق کناری که آنها را نجات بدهد. صحنه عجیب و طولانی است و هردو طرف قابلیت تغییر به هم ریختن صحنه را دارند و نویسنده این حس تعلیق را تا ده صفحه نگه میدارد. نویسنده ده صفحه را در اوج تحمل کرده و این کار را نویسنده با صبر انجام میدهد.»
مطهری راد توضیحی به بحث پایان بندی میافزاید: «به هر حال کار نویسنده در این داستان برای پایان-بندی سخت است. سه داستان را باید به سرانجام برسد و به سه شکل متفاوت باید برسند به یک مسیر مشترک. گرههای کور را باید باز کند. داستان یکی دوتا هم نیست. من افسوسی در مورد پایان بندی دارم. خانم عالمی بسیار اهل مطالعه است و در قلم شأن هم مشخص است و کلماتشان حرکات موزون دارند و هماهنگ کنار هم مینشینند. مخصوصاً متنی که انتخاب کردند برای نامه مهران به شیرین. اما آیا نامه مهران به شیرین رسالتش را انجام میدهد یا نه؟ انقدر این کلمات سنگین و فلسفی چیده شده که ما دقیقاً نمی فهیم پدر چه میشود؟ پدر چه چیزی را می خواسته به شیرین بگوید؟ میشد خیلی عامیانه و ساده این گره را باز کرد. به نظرم داستان خوب و صبورانه پیش رفته تا پایان بندی داستان تا ده صفحه آخر که احساس کردم کلام عوض شده. اگرچه این گزارش خیلی ماهرانه نوشته شده اما به نظر من از شکل کلی قصه منفک شده.»
اسماعیل جلالی پایان بندی را از بخشهای مهم داستان دانست: «نویسنده اگر بخواهد چندجا بایستد و روی کارش وقت بگذارد یکی از این بزنگاهها پایان بندی است. انواع پایان بندی داریم. بعضی یک سوم پایانی داستان را از دست میدهند. حالا خانم مطهری اشاره میکنند که ده صفحه آخر این اتفاق افتاده البته من خیلی با این حرف موافق نیستم. عجله در پایان بندی بیشترین اثر را در این نوع پایان بندی ها دارد. خانم عالمی خودشان هم اشاره کردند به ظرفیت نویسنده. نویسنده این توان و ظرفیت را از کجا باید بیاورد؟»
مطهری راد در آخرین بخش از نقد به فرم روایت داستان اشاره کرد: «ما با یک رمان دورانی مواجهیم که از ۹ مرداد ۶۶ شروع میشود و به شش ساعت قبل از حادثه میرسد و این برنامه ریزی قشنگی است برای یک رمان و چنین حادثهای که تکان دهنده است. از نظر من در کل خانم عالمی نمره خوبی در این کار میگیرند. کار، پلت سنگینی دارد و پیشبرد این پلت، کار هرکسی نیست.»