به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب  «پیام‌های حماسه حسینی» به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی می پردازیم.

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشه‌ها، رویش شاخه‌ها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکت‌ها، جنبش‌ها و قیام‌های راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضت‌های آزادی‌خواهانه دیگر در برابر کانون‌های ظلم و کفر و نفاق بوده است. علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزش‌های ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازنده‌ای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازی‌ها است.

گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت می‌یافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیام‌های حماسه حسینی» به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید بخش هفدهم از سلسله درس‌های عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی می‌باشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:

در مطلب گذشته به دنبال سوال هایی که درباره عاشورا و قیام ابی عبد الله مطرح شده بود، سؤالی را به این صورت طرح کردم که، با توجه به هدف قیام آن حضرت که طلب اصلاح در امت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امر به معروف و نهی از منکر عنوان شده، آیا روشی که سیدالشهداء (علیه السلام) انتخاب کردند و به شهادت ایشان منتهی شد، مصداق اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر است یا خیر؟ و آیا حضرت (علیه السلام) به هدفی که از قیام و انقلاب داشتند، نائل شدند یا نه؟ شب گذشته برای آشنا شدن با مفهوم امر به معروف و نهی از منکر در آیات و روایات چند روایت را تیمناً و تبرکاً قرائت کردم و در حدی که خداوند متعال توفیق داد، توضیحاتی را در باره آن‌ها عرض کردم؛ حال با توجه به آشنایی به دست آمده از مفاهیم امر به معروف و نهی از منکر در آیات و روایات، می‌خواهم بحثی نسبتاً تحلیلی و تا حدی فنی را مطرح کنم. ممکن است تا حدودی این بحث برای بعضی از شنوندگان سنگین باشد، ولی با توجه به اینکه بخش عظیمی از شرکت کنندگان را فضلای حوزه تشکیل می‌دهند، و سایرین هم به حمد اللّه در پرتو انقلاب سطح علمی‌شان بسیار بالا آمده و آمادگی بررسی و تحلیل این مسائل را حتی در حد سطوح علمی دارند، سعی خواهم کرد این مسأله را با توضیحات نسبتاً روشنی به عرض برسانم، اگر بعضاً اصطلاحات علمی استفاده شد، معذور بدارید.

می‌دانیم که امر به معروف و نهی از منکر که به عنوان یک تکلیف عام در رساله‌های عملیه ذکر شده و گویندگان احکام در مجالس آموزش می‌دهند، شرایط و مراتبی دارد و با توجه به شرایط و مراتب این سوال مطرح می‌شود که اقدامی که سیدالشهداء (علیه السلام) انجام دادند، چگونه امر به معروفی بود؛ این کار با امر به معروفی که ما می‌شناسیم مطابقت نمی‌کند. بنا بر آنچه در رسائل عملیه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتی در مورد خوف ضرر باشد، تکلیف ساقط می‌شود؛ اما در مورد سیدالشهداء (علیه السلام) در حالی که ضرر یقینی بود ایشان اقدام به این کار کرد، این چگونه امر به معروفی است؟ برای اینکه مفهوم امر به معروف و نهی از منکر و کاربرد آن را در روایات بیش‌تر مورد دقت قرار دهیم، باید توجه داشت که امر به معروف یعنی وادار کردن دیگران به انجام کارهای خوب، اگر انجام آن کار خوب واجب باشد، امر به آن هم واجب است، اگر مستحب باشد، امر به آن هم مستحب است؛ اما امر به معروف به عنوان یک «واجب» شرعی، فقط در مورد «تکالیف واجب» است، یعنی وادارکردن دیگران به اینکه تکالیف واجب خود را انجام دهند، و این وادارکردن مراتبی دارد. اگر بخواهید کسی را به انجام کاری وادار کنید، باید این کار را طی مراحل مختلف انجام دهید. اولین موردی که ممکن است با آن مواجه شوید، نوجوانان هستند، کسانی که تازه به تکلیف رسیده اند. شما می‌خواهید به عنوان امر به معروف و نهی از منکر به کسی که تازه به تکلیف رسیده و هنوز درست نمازخواندن را نیاموخته است، نماز را یاد دهید، این نوعی امر به معروف است که به آن تعلیم جاهل می‌گویند. اما اگر بعد از اینکه یاد گرفت، گاهی سستی و تنبلی می‌کند، بعض اوقات نمازش قضا می‌شود، صبح دیر از خواب بلند می‌شود، و شما او را تشویق کنید که نماز را به موقع بخواند، این هم نوع دیگری از امر به معروف است.

پس امر به معروف دو مصداق روشن دارد، اول اینکه کسی علم نداشته باشد و شما باید به او یاد بدهید، تفاوتی نمی‌کند که در موردی حکم را نداند یا موضوع آن را، نماز خواندن بلد نیست، یا نمی‌داند که نماز واجب است، البته نماز مثال خوبی نیست و همه می‌دانند که واجب است، اما بعضی از تکالیف هست که همه از وجوب آن آگاه نیستند. آموزش احکام و مسائل نوعی امر به معروف است. اما اصطلاح امر به معروف به خودی خود شامل تعلیم جاهل نمی‌شود و اگر به تعلیم جاهل توسعه داده می‌شود، با توجه به وسعت ملاک آن است؛ یعنی ملاکی که خدای متعال به خاطر آن امر به معروف را واجب کرده شامل کسی هم که علم ندارد می‌شود و باید به او یاد داد؛ البته مفهوم اصلیِ امر به معروف این نیست.

از طرف دیگر کسی که می‌داند باید نماز خواند، با مسائل آن هم به خوبی آشناست، گاهی در فضا و شرایطی است که نماز از ارزش اجتماعی بالایی برخوردار بوده و ترک آن گناهی بزرگ و ضد ارزش به شمار می‌رود؛ لذا، اگر به کسی بگویند بی نماز، برای او از هر ناسزایی بدتر است؛ من به خاطر دارم زمانی که کوچک بودم، یکی از فحش‌هایی که در جامعه آن روز گفته می‌شد این بود که می‌گفتند فلانی تارک الصلاة است، باور کنید این از هر فحشی که در مورد جنایات و اعمال شنیع گفته می‌شد بدتر بود؛ یک وقت جوّ جامعه این گونه است، اگر به کسی بگویید، نماز نخوانده است، سرش را پایین می‌اندازد و پیشانی در هم می‌کشد که چرا فهمیده اند نمازم ترک شده است و از این کار خجالت می‌کشد. اگر به او چنین گفتید او عذر خواهی می‌کند و می‌گوید ببخشید، فراموش کردم یا عذری داشتم، بالاخره گفته شما در او تأثیر می‌کند و برای او موعظه و پندی می‌شود، او هم متّعظ می‌شود. در روایات آمده است که «اِنَّما یُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْهی عَنِ الْمُنْکَرِ مُؤْمِنٌ فَیَتَّعِظُ أَوْ جاهِلٌ فَیَتَعَلَّم»، ۱ گاهی مؤمنی امر به معروف و نهی از منکر می‌شود و او متّعظ شده، قبول می‌کند، و گاهی جاهل است و نمی‌داند، اگر به او گفته شود، یاد می‌گیرد.

اما گاهی شرایطی پیش می‌آید که فضای فرهنگی حاکم بر جامعه، اسلامی نیست، امر واجبی را که می‌خواهید به آن امر کنید اصلاً ارزش تلقی نمی‌شود، ترک آن هم ضد ارزش نیست، شرایط به گونه‌ای شده است، که اگر به کسی بگویی چرا فلان کار را انجام می‌دهی، فوری با گردن فرازی می‌گوید دلم نمی‌خواهد! به تو چه! مگر فضولی! به او می‌گویی این احکام خلاف شرع است، انقلاب شده است برای اینکه احکام شرع پیاده شود، مردم به خاطر اجراشدن احکام اسلام صدها هزار شهید دادند؛ جواب می‌دهد بی خود شهید دادند! من دلم نمی‌خواهد! کمی اصرار کنید، علناً به اسلام هم بد می‌گوید. خیلی‌ها گفته اند که اگر ما اسلام را نخواسته باشیم، باید چه کسی را ببینیم! دائم می‌گوئید جمهوری اسلامی! جمهوری اسلامی را تو سر ما می‌زنید! حالا اگر اسلامش را نخواستیم باید چه کسی را ببینیم! جوّ فرهنگی طوری می‌شود که تظاهر به مخالفت با اسلام دیگر زشت نیست؛ آشکار است، دیگر کسی شرم نمی‌کند، یا لااقل بعضی‌ها شرم نمی‌کنند که بگویند ما مخالف اسلام هستیم؛ بالاتر از این هم هست که گاهی اشاره کرده ام و دوست ندارم تکرار کنم. خوب، در اینجا چه باید کرد؟

شرایط حاکم بر جامعه در زمان سیدالشهداء (علیه السلام) چنین شرایطی بود؛ احکام قطعی اسلام ترک می‌شد؛ حدود الهی تعطیل شده بود، کسی که کاندیدای خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاویه می‌خواست فرزندش یزید را به عنوان خلیفه پیامبر (صلی الله علیه وآله) معرفی کند، یعنی در جامعه اسلامی شخصیت بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) باشد؛ و این کسی بود که مردم می‌دانستند شارب الخمر است، صحبت از یک بار و دو بار و چند بار نبود، بلکه عادت به شرب خمر داشت، و این مسأله ای علنی بود، برای مردم مخفی نبود، و سایر احکام اسلامی یکی پس از دیگری مورد تردید و انکار قرار می‌گرفت و علناً مطرود می‌شد؛ ریختن خون مسلمان‌ها خیلی ساده شده بود، اگر کسی مخالف حکومت بود، به راحتی او را می‌کشتند؛ و بسیاری از فسادهای دیگر که در جامعه آن روز رخ داده بود. با این شرایط، اگر سیدالشهداء (علیه السلام) بین مردم می‌آمدند و می‌گفتند مردم خمس بدهید، زکات بدهید، حدود الهی را رعایت بکنید، شرب خمر نکنید، این موعظه‌ها برای کسی که معروف به شرب خمر است چه فایده‌ای داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با یزیدی که شارب الخمر است بیعت کردند. فقط شرب خمر نبود، موارد دیگری هم بود، کارهای دیگری که امروز هم در جامعه اسلامی ما در حال مد شدن است، میمون بازی! سگ بازی! یزید چنین شخصی بود؛ این شخصیت می‌خواهد به جای پیامبر (صلی الله علیه وآله) بنشیند، دستوراتش مثل دستورات پیامبر (صلی الله علیه وآله) واجب الاطاعة و احکامش احکام خدا باشد! این گونه بود که حضرت (علیه السلام) فرمود «فَعَلی الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلیَت الاُْمَةُ بِراع مِثْلِ یَزید»، اگر مردم به کسی مانند یزید مبتلا شوند، دیگر فاتحه اسلام را باید خواند، دیگر چیزی برای اسلام باقی نخواهد ماند.

البته در اواخر زمان معاویه هم جز ظواهر محدودی از اسلام باقی نمانده بود، اما به هر حال به گونه‌ای نبود که اشخاص به راحتی تظاهر به فسق کنند و مردم آن را بپسندند. ولی اگر بنا شد کسی که خودش «شارب الخمر» است «خلیفه مسلمین» بشود، آیا او بر شارب الخمر حد جاری خواهد کرد؟ حال، اگر در اینجا کسی بخواهد امر به معروف کند، باید چه کند؟ آیا باید بگوییم امر به معروف در این شرایط تعطیل شود و اصلاً تکلیفی در چنین موردی نیست؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع می‌شود، همه مردم مسؤولند؛ چون امر به معروف واجب کفایی است، اگر ده نفر دیدند گناهی انجام می‌شود، هر ده نفر مکلفنند و اگر یک نفر به معروف امر کند، از بقیه ساقط می‌شود. اما اگر هیچکدام این کار را انجام ندادند، هر ده نفر مسؤولند. معنای این مسأله این است که اگر گناه کبیره ای به صورت علنی، در جامعه انجام می‌گیرد تمام کسانی که اطلاع پیدا کنند مکلف به امر به معروف هستند، و اگر این کار را نکنند همه به جهنم می‌روند. البته این قدر متیقن مسأله است، حکم امر به معروف در مورد گناه مخفی، بماند.

نمونه‌ای دیگر از سرانجام ترک امر به معروف؛ اصحاب سبت یهود

در جلسه گذشته این روایت را خواندم، که چهل هزار نفر از قوم شعیب معصیت کار بودند، خدا صد هزار نفر را عذاب کرد که عذاب شصت هزار نفر از ایشان به واسطه ترک امر به معروف بود. نظیر این واقعه درباره اقوام دیگر نیز هست. درباره اصحاب سِبت نیز هست که احتمالاً شنیده اید؛ در شریعت حضرت موسی (علیه السلام) صید در روز شنبه حرام بود، البته تکالیف سخت‌تری هم داشتند. الآن هم یهودی‌های پای بند به یهودیت روز شنبه پختنی درست نمی‌کنند، آتش روشن نمی‌کنند، ذبح نمی‌کنند و صید نمی‌کنند. یهودیان سنت گرا الآن هم مقید هستند. تکالیف شاق دیگری هم داشتند، از جمله اینکه روز شنبه برایشان صید حرام بود. خدا اینها را امتحان کرد: «اِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لایَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِم» (اعراف، ۱۶۳) گروهی از یهود کنار دریا یا رودخانه‌ای زندگی می‌کردند، روز شنبه ماهی‌ها به کنار ساحل می‌آمدند و صید آن‌ها به راحتی ممکن بود، در حالی که روزهای دیگر این گونه نبود؛ از آن طرف، روز شنبه هم صید کردن حرام بود. سرانجام بعضی از ایشان طاقت نیاورده، به این صورت حیله‌ای زدند که کنار ساحل حوضچه‌هایی کندند؛ روز شنبه راه حوضچه‌ها را باز می‌کردند، زمانی که آب رودخانه همراه با ماهی‌ها داخل حوضچه‌ها می‌شد جلوی آب را می‌بستند. روز یکشنبه ماهی‌ها را صید می‌کردند. خدا به سبب این کار، آن‌ها را مسخ کرد، اگر آیه قرآن به صراحت نگفته بود، از راه روایات به این راحتی قابل باور نبود، «فَلَمّا عَتَوا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئین» (اعراف، ۱۶۶) خدا ایشان را مسخ نموده به میمون تبدیل کرد؛ همه این افراد کسانی نبودند که روز شنبه بر خلاف نهی خداوند ماهی صید می‌کردند. گروهی نیز از کسانی که صید نمی‌کردند به عذاب گرفتار آمدند و مسخ شدند. این قوم سه دسته بودند: دسته اول روز شنبه صید می‌کردند، دسته دیگر صید نمی‌کردند ولی دسته اول را نیز نهی نکرده و متعرض آن‌ها نمی‌شدند، دسته سوم نه تنها خودشان صید نمی‌کردند، بلکه دیگران را از این کار نهی می‌کردند و می‌گفتند چرا صید می‌کنید، این کار گناه است. دسته دوم که صید نمی‌کردند و متعرض گروه اول هم نمی‌شدند، به آمرین به معروف می‌گفتند، چه فایده‌ای دارد که آن‌ها را از صید نهی می‌کنید؟ متوجه عرض بنده هستید؟ یعنی این تلقی که چون امر به معروف فایده ندارد، انجام نمی‌دهیم. به کسانی که علیرغم علم به مؤثر نبودن امر به معروف، نسبت به این کار اقدام می‌کردند، می‌گفتند چه فایده‌ای دارد که دائم با آن‌ها بحث می‌کنید، آن‌ها را به حال خود رها کنید، «وَ اِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدیداً قالُوا مَعْذِرَةً اَلی رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون» (اعراف، ۱۶۴) خدا بنا است ایشان را هلاک کند، پس برای چه آن‌ها را موعظه می‌کنید؟ «قالُوا مَعْذِرَةً اَلی رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون» اول اینکه ما نزد خدا عذری داشته باشیم، دیگر اینکه قطع نداریم که بطور کلی حرف ما مؤثر نباشد، شاید در بین این گروه بعضی تحت تأثیر قرار بگیرند. به هر حال، از بین این قوم که سه گروه بودند، دسته‌ای که علی رغم اینکه چندان اثری نداشت از منکر نهی می‌کردند، نجات یافتند، دو دسته دیگر به عذاب مبتلا و به بوزینه تبدیل شدند. (بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۹، باب ۴، روایت ۳۴.)

گستره معنای امر به معروف و نهی از منکر

خدا برای این مسؤولیت اجتماعی ارزش والایی قائل است. در جلسه گذشته، چند روایت که اهمیت امر به معروف و نهی از منکر را بیان می‌کرد، خواندم، «فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض»، (اصول کافی، ج ۵، ص ۵۵، روایت ۱؛) یا «أَتَّمُ الْفَرائِضَ وَ أَشْرَفُها وَ أَفْضَلُها».(اصول کافی، ج ۵، ص ۵۵، روایت ۱؛) به هر حال، کلام در این است که اگر امر به معروف در موردی اثر نمی‌کند، آیا در این مورد جای امر به معروف و نهی از منکر هست یا نه؟ بدترین حالت زمانی است که نه تنها قبول نمی‌کنند، بلکه با انسان دشمنی نیز می‌کنند، آمر به معروف را اذیت کرده، می‌زنند، و یا حتی می‌کشند: «یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاس» (آل عمران، ۲۱) حال، با چنین مردمی که آمرین به معروف را می‌کشند چه باید کرد؟ اگر به خاطر داشته باشید، آخر روایت مفصلی که قبلاً خواندم تکلیف این افراد را مشخص می‌کند و می‌گوید وقتی کار به اینجا رسید، جهاد با آن‌ها لازم می‌گردد: «هُنالِکَ فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِکُمْ… حَتّی یَفیئُوا اِلی أَمْرِ اللّه» (اصول کافی، ج ۵، ص ۵۵، روایت ۱؛ تهذیب الاصول) متوجه هستید که این مطالب را برای چه می‌گویم؟ برای این متذکر می‌شوم که از یک طرف تا حدی دایره امر به معروف گسترش پیدا می‌کند که شامل تعلیم جاهل نیز می‌شود؛ شما اگر می‌خواهید به فرزند خود نماز یاد دهید، این کار نیز به عنوان تعلیم جاهل در دایره امر به معروف می‌گنجد، گرچه اصطلاحاً امر به معروف نیست، اما در روایات آمده که این هم نوعی امر به معروف است؛ موعظه و نصیحت کردن و با زبان نرم گفتن یکی از مصادیق بیّن و شایع آن است، که در روایات آمده است و از آیات نیز این گونه استفاده می‌شود. گرچه بعضی از فقها می‌فرمایند امر به معروف باید «عَن عُلُّو أَو اِسْتَعلاء» باشد، یعنی باید آمرانه گفت نکن، نه با خواهش و تمنا؛ چون در این حالت امر به معروف نیست.

از طرف دیگر نیز تا اندازه‌ای دایره این کار گسترش پیدا می‌کند که جهاد هم از مصادیق امر به معروف می‌شود. برای اینکه برادران عزیز روحانی بیش‌تر دقت بفرمایند عرض می‌کنم که سابقاً در بسیاری از کتاب‌های روایی ما کتابی به نام امر به معروف نداشتیم، کتاب الجهاد بود که در آخر آن بابی به نام باب امر به معروف و نهی از منکر آمده بود؛ نمونه آن کتاب تهذیب الاصول مرحوم شیخ طوسی (قدس سره) است که روایتی از آن خواندم؛ در تهذیب کتاب امر به معروف نداریم، کتاب الجهاد داریم که آخرین باب آن امر به معروف و نهی از منکر است. یعنی مفهوم امر به معروف و نهی از منکر دو نوع کاربرد دارد، یک اصطلاح خاص که همان است که در رساله‌ها مطرح می‌شود. این اصطلاح شامل جهاد نمی‌شود. چون جهادی که در آن خوف ضرر نباشد نداریم، مواردی که انسان شمشیر می‌کشد و شمشیر می‌زند «فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُون»، معنا ندارد گفته شود زمانی جهاد کن که خوف ضرر نباشد، در میدان جنگ که نان و حلوا تقسیم نمی‌کنند! اصلاً جهاد در جایی است که احتمال ضرر، بلکه گاهی یقین به ضرر هست.

پس نوعی از امر به معروف که مصداق آن جهاد است، در جایی است که نه تنها احتمال، بلکه اطمینان، و گاهی یقین به ضرر نیز هست، یقین به کشته شدن هم هست؛ مصداق دیگری نیز دارد که در اطلاق عنوان امر به معروف و نهی از منکر بر آن اختلاف است، بحث است در اینکه آیا تعلیم جاهل هم جز امر به معروف است، یا باب دیگری است. بعضی از فقها می‌گویند که در آیه «یَدْعُونَ اِلی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوف» ۱ بخش اول که دعوت به خیر است شامل تعلیم جاهل می‌شود.

امر به معروف مربوط به کسی است که می‌داند، اگر نداند اصلاً اسم آن امر به معروف نیست. بنا بر این، امر به معروف اصطلاحی دارد که متعارف است و ما آن را می‌شناسیم و مربوط به امور عادی است. در جامعه‌ای که ارزشهای اسلامی بر آن حاکم است، حکومت اسلامی مقتدر و مبسوط الید است، و اگر به کسی بگویند چرا فلان کار زشت را مرتکب شدی، خجالت می‌کشد، سرش را پایین می‌اندازد و عذر خواهی نیز می‌کند و یا می‌گوید شما اشتباه کرده اید، من چنین کاری نکرده ام؛ در چنین جامعه‌ای اسلامی، با این شرایط، امر به معروف و نهی از منکر همان امر به معروف و نهی از منکر عادی است، شرایط آن هم همان است. اما مراتبی از امر به معروف وجود دارد که این گونه نیست.

در جلسات گذشته اشاره کردم که امام (قدس سره) از جمله کسانی بودند، لااقل در عصر ما که به این معنی تصریح کرد که، در بعضی از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر تقیه جایز نیست ولو بلغ ما بلغ، در این موارد کار به هر جا برسد باید امر به معروف را انجام داد، ولو صدها هزار نفر کشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهی از منکر را به معنای عام بگیریم، از طرفی شامل تعلیم جاهل و از طرف دیگر تا مراحل نهایی جهاد می‌رسد. چون جهاد برای این است که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللّهِ هیَ الْعُلْیا» (بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۶۰۸) برتری سخن خدا متحقق شود. این دو مفهوم مختلف است. اگر در موردی سیدالشهداء (علیه السلام) می‌فرماید «أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهی عَن الْمُنْکَر»، ۳ فقط معنای خاص و محدودی را که در ذهن ما است و یکی از شرایط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمی‌کند، بلکه معنای عام امر به معروف و نهی از منکر را اراده می‌کند؛ لذا در ذیل بیانات بعضی از معصومین (علیهم السلام) در برخی موارد آمده است که: «وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللّهِ هیَ الْعُلْیاء».

پس امر به معروف و نهی از منکر دو اصطلاح دارد، یک اصطلاح خاص که در رساله‌ها می‌نویسند و مسأله گوها می‌گویند و برای شرایط و احکام عادی است. اما شرایطی استثنایی و حاد نسبت به مَهامّ امور، به فرمایش حضرت امام (قدس سره) یعنی امور مهم وجود دارد که در آن موارد دیگر امر به معروف و نهی از منکر این شرایط را ندارد. حال، اگر سوال شود این چه امر به معروفی بود که به خاطر آن سیدالشهداء (علیه السلام) تا پای کشته شدن رفت؟ مخصوصاً کسانی که مطمئن هستند ایشان علم به کشته شدن خود داشتند، ما هم مطمئنیم که حضرت (علیه السلام) چنین علمی داشت. البته الان نمی‌خواهیم بحث آن را مطرح کنیم، اما یقین داریم که سیدالشهداء (علیه السلام) می‌دانست کشته می‌شود. البته اگر هم ایشان کسی بود که نمی‌دانست، حداقل چنین احتمالی را می‌داد. افراد زیادی او را نصیحت کردند که به عراق نرو! در گذشته دیدی که مردم کوفه با پدر و برادرت چه کردند! به او گفتند کشته می‌شوی. برادران و پسر عموهایش او را نصیحت کردند. حضرت هم گفت خدا خیرتان بدهد که نصیحت می‌کنید، اما من تکلیفی دارم که باید به آن عمل کنم. خوب، آن‌ها احتمال می‌دادند، اما آیا خود حضرت احتمال نمی‌داد که کشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال این چه نوع امر به معروفی است؟ جواب این است که این نوع امر به معروف به معنایی عام تر و غیر از معنایی که امروز برای ما مصطلح است، بود.