خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: در کنار محدودیتهای تحصیلی و همچنین غیرحضوری وآنلاین شدن کلاسهای آموزشی، در دوران کرونا فعالیتهای فرهنگی هم محدود شده بود. برای هر کدام فعالان فضای فرهنگی این محدودیت آزار دهنده بود چنانکه همزمان با فروکش کردن آمار ابتلاء به بیماری کرونا، موج جدیدی از فعالیتهای فرهنگی در فضای حقیقی رقم خورد. از جمله فعالیتهای جذاب و البته پرمشقت فرهنگی، برگزاری اردوهای جهادی است. اردوی جهادی سفری است که برای ارائه خدمات خاصی به مناطق محروم انجام میشود که بابت آن هزینهای دریافت و پرداخت نمیشود و بعضاً خود شرکت کنندگان در اردو برای خدماتی که ارائه خواهند داد هزینههایی هم انجام میدهند. یکی از اردوهای جهادی که در روزهای اخیر انجام شده، اردویی بوده که به همت دانشگاه سوره انجام شده است. آقای طاعتی مسئول برگزاری این اردو به خبرنگار مهر گفت:
«مدرسه ابتدایی که در روستانی بکندی از توابع شهرستان کوهین استان قزوین بود، مقصد سفرمان بود. دبستانی که هم دختر و هم پسر، دانشآموزش بودند. اردوی سه روزهای که از پنجشنبه آغاز شد و تا یکشنبه ادامه داشت. هدف هم نقاشی و زیباسازی دیوارهای مدرسه بود.
بچههای دهه هشتادی دانشجو، که همه مشغول به تحصیل در رشتههای نقاشی و گرافیک بودند، پرشور و با انگیزه به هم رسیدند. روز اول که به مقصد رسیدیم بعد از کمی استراحت با موادی که داشتیم مثل گچ، طرحها را روی دیوار پیاده کردند. دیوار ۳۵۰ متر بود و ما اصلاً توقع نداشتیم که طراحی اولیه این ابعاد از دیوار را با گچ بتوانند در همین زمان کم انجام دهند. از روز بعد رنگ کردن این طرحها شروع شد.
بچههای هنری فضای خیلی قشنگی دارند. از دهه هشتادیها این انتظار را نداشتم. بچههای این اردو برای این کار درک و فهم خوبی از موقعیت داشتند. بسیار حرف گوش کن و منظم بودند.
جالب آنجا بود که روز آخر از بچهها یک سوال پرسیدم که پاسخشان برایم جالب بود. گفتم: «امروز که یکشنبه است، نسبت به پنجشنبه که آمدیم چه فرقی کردید؟» گفتند: «قبل از اینکه بیاییم فکر میکردیم اینجا منطقه جنگی است و خیلی سختی باید بکشیم تا برای کار آماده شویم. اما وقتی فضا را دیدیم متوجه شدیم که همه چیز برخلاف تصورمان آماده است.» و این حاصل آمادگی بچهها برای کار بود.
بچهها تابهحال ااصلا تجربه دست گرفتن قلمموی ساختمانی را نداشتند. یعنی اصلاً بلد نبودند که قلممو را در دست بگیرند. برای نقاشی روی دیوار برخلاف نقاشی روی بوم، باید از این قلمو استفاده میکردند. خیلی جالب بود! اینها بچههایی بودند که از تخت گرم و نرم خودشان دل کنده بودند و به جایی با کمترین امکانات رفاهی آمده بودند. فکر کنید کسی که هرروز تا ظهر می خوابیده بیاید در محیطی متفاوت با خانه که در کمترین رفاه است در حالیکه از ساعت ۷-۸ صبح بیدار میشد و از همان موقع مشغول رنگآمیزی روی دیوار بوده است. خودشان این را اذعان داشتند و از این موضوع متعجب بودند.
بچهها میگویند: «در این چند روز چنان با هم اخت شدیم که انگار نه انگار که ما قبل از این همدیگر را نمیشناختیم. تو گویی ما چندین سال با هم دوست بودهایم.» فضا در حدی خوب بود و اردو چنان خوش گذشته بود که تصمیم بر این شد که اردوهای بعدی را هم ادامه دهیم.
روی یکی از دیوارها درختی کشیده بودیم. درختی متفاوت که «امید به زندگی» نام گرفت. به همین دلیل هم تیم ما «امید» نام گرفت. میگفتند: «ما باید امید را به همه جا ببریم و همه جا منتشر کنیم.» تا وقتی که بچههایی از این شکل و با این قوا در این دنیا وجود دارند، باید امید داشت. سبز بود و زندگی کرد. میگفتند: «ما علاوه بر زیباسازی مدارس در مناطق محروم، امید هم منتشر میکنیم. ما همان بچههایی هستیم که روحیات لطیفی داریم. دهه هشتادی هایی که اغلب در مناطق برخوردار تهران ساکنیم اما میخواهیم از هنر خود، مردم و دانشآموزان مناطق محروم را بهرهمند کنیم و به آنها امید دهیم.»
بچهها صرفاً در این سفر به نقاشی و طراحی این دیوارها نمیپرداختند. مابین زمان کار روی دیوارها، برای تنوع دادن و در کردن خستگیشان برنامه پخش فیلم داشتیم و بازیهای جمعی مثل اسم فامیل. برای بچهها این هم جالب بود که تعادل میان کار و تفریح هم در برنامه در نظر گرفته شده بود.
آخر برنامه هم لوح تقدیر از طرف مدیریت آموزش و پرورش استان قزوین (محل خدمت اردوی جهادی) به بچهها تقدیم شد. همراه آن دستسازههای زینتیای که خود دانشآموزان استان آنها را ساخته بودند.
یکی از بچهها که «آترین» نام داشت، ۸۱ ی بود و روز آخر اردو روز تولدش بود. برایش جشن تولدی گرفتیم که خیلی هم شگفتزده شد. بعد از تمام شدن مراسم پیش من آمد و گفت: «من برای تولد امسالم کلی برنامه چیده بودم. با خودم گفته بودم که آرایشگاه میروم و فلان لباسم را میپوشم و در یک کافه شیک با دوستانم مینشینیم و تولدم را جشن میگیریم. امروز شما برای من به گونهای رویاهایم را رقم زدید که خودم هم فکرش را نمیکردم. هیچگاه تصور نمیکردم تولد در چنین مکان و چنین شرایطی برایم تا این حد ماندگار شود. تا سالهای سال از یادم نمیرود که چقدر امروز به من خوش گذشت.