به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستان کوتاه «در میانه غبار» نوشته عطیه خراسانی نویسنده جوان ایرانی بهتازگی توسط نشر لگا منتشر شده است.
«در میانه غبار» مشمول ده داستان کوتاه از زندگانی آدمیان، در آشفته بازار فقر، محرومیت، خشکسالی و جدل دائمی و ممتد با شنباد. حکایت انسانهایی است که در دلِ تیره تقدیر برای زیستن دست و پا میزنند. تکاپویی که گاه به زخمهای روحی عمق میبخشد و زمانی در قالب مرهم و ضمادِ سطحی درمیآید. نویسنده این مجموعه که برآمده از بطن چنین بستری است، سعی داشته در اولین مجموعه داستانِ خویش با نگاهی بیطرفانه به شرح سرگذشت خشک و بیبر آدمهای گرفتار در بیرحمانگیِ جغرافیایی بپردازد. جنون، تقدیر، بدبیاری، ناهنجاری و خرافه از بنمایههای برجسته این داستانهاست که عامدانه بر شخصیتهای هر داستان آوار شده است. مکان وقوع حوادث، استان سیستان و بلوچستان به ویژه شهرستان زاهدان است؛ دیاری که از دیرباز برچسب محرومیت را بر دوش کشیده و اینک در بستری روایی در تزاید با خشکسالی و شن بادهای هر روزه برای ماندن در تکاپوست.
سرزمینی که در بطن سرعت مدرنیته، همچنان ناشناخته و بکر باقی مانده و به واسطه مسافت طویل جغرافیایی، کمتر از سایر نقاط ایران زمین مورد توجه بازدیدکنندگان ملی و غیر ملی واقع گردیده است. از اینرو نویسنده در تکاپوی آن است تا از گذار روایتِ قصه آشنای انسانهای بومی در کاستن فاصلهها کاری از پیش برد. قهرمان اکثر داستانهای این مجموعه را زنان تشکیل میدهند و نویسنده بر آن است تا در معادله محرومیت از دریچه ذهن ایشان به واقعیات تلخ زندگی بنگرد و شخصیتهای برساختهاش را به صعود و نزول رهنمون شود.
در بخشی از متن این کتاب میخوانیم:
«شروع میکنم به خوردن ناخنهایم. پوست دورشان را که میکنم سوزش کیفناکی دارد. صدای گریۀ مامان از توی اتاق میآید. میان گریه میپرسد «کِه بو؟ که یی کارَ خِ تو کردَه؟» صدایی از تو درنمیآید. مامان دماغش را بالا میکشد و میگوید «چقدر وَ تو بگفتم دور یی زنیکۀ سلیطَه رَ خط بکَش. نگا کن خود خَ وَ چه روزی پَروندی؟!» دلم نمیخواهد ببینمت. دارم از این فکر که اینهمه شب و روز چه بلاهایی بر سرت آمده داغان میشوم.
وقتی از فریده حرف میزدی صدایت خش برمیداشت. چشمهایت براق میشد. میگفتی پسرهاش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. میگفتی فریده دلش فقط همین یکبار لرزیده. باقی ماجراهاش همش کشک و شایعه بوده! حالیم نمیشود کی ورق کتاب درست روی واژۀ بلور، خیس میشود. گونهام داغداغ است. فکر میکنم یعنی پسرهای فریده با باقی خاطرخواههای فریده هم همین کار را میکردند یا باز هم از کوتاهی دیوار شانس، قرعه به نام تو خورده؟!»