خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب: مسعود میری شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد حوزه فرهنگ و صاحب کتابهایی چون «جادوی قصهها در هزار و یکشب»، «این هزار و یک شب لعنتی: در باب اینکه چرا؟ و چگونه؟ هزار و یک شب را بخوانیم»، «اوراد شن»، «بگذار کلمهها خودکشی کنند» و… یادداشتی را در سوگ امیر هوشنگ ابتهاج قلمی کرده است.
متن این یادداشت را که در اختیار مهر قرار گرفته در ادامه بخوانید:
«گوید رهی: خواجه بر درگاه استاده به گورستان نگریست، پرسید ای خواجه مردگان را نک سخنی نیست، گفت زانک این زندگان را آن مردگان به گورستان روان کنند، ندانم اینجایگه گورستان بود یا آنجایگه که مردمان روند و آیند.» عارف بُستی سگزی
روزگار نو این شانس را برای مردگان امروز و زندگان دیروز فراهم آورده که برای زندگان امروز و مردگان فردا عکس یا فیلم باقی بگذارند. عکسهای دسته جمعی که در سور و سوگ گرفته میشود، محو آدمها را در آن میتوان رصد کرد. مرده شناسی یکی از آن کارهایی است که هر روز مثل اعداد بورس در نوسانی عجیب قرار دارد.
من خود ناگزیرم بدین رسم به سراغ ابتهاج بروم. این مرده شناسی واجد هیچ ارزشی نیست، نه خوب است نه بد، نه خیر است نه شر، ممکن است در کار زندگان هیچ نفعی عاید نکند. شاید دلالت مردگان برای زندگان پندی، اندرزی، زینهاری باشد، لیک این زندگان دیگر پند مردگان را ننیوشند و گوشوار گوشِ عمل نکنند.
این مقدمه به کار این بحث مقتصر و نحیف میخورد، چون مرگ شبحِ «سایه» جان گرفتن اوست و حاوی آخرین کلماتی است که یک پیر به فرزندان میدهد.
من که حقیقتاً هرهری مسلکم هر چهره زیبایی مینگرم میستایم هر سخن نکویی میشنوم بر میگزینم و هر آدم خیرخواهی مییابم ذکر نامش را دریغ نمیکنم.از این رو باید پذیرفته باشم که:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانهای و در خواب شدند
جهان ایدهها جهان آدمهاست. این داستان ایدهها همان چیزی است که یک سر در چاک پیرهن پارادایمها دارد یک سر به قبای ایمانها و عقاید تن میپوشاند.
این روزها تحمل و رواداری در این مسئله کم یافت میشود. در این لحظه که «هوشنگ ابتهاج» مرده است و «سایه» هستی گرفته، بسیاری او را به سبب چپ گرا بودن محکوم میکنند.باید دید حاصل این ایدهها چقدر به انسان خدمت کرده و چه اندازه زبان رسانده. این محاسبه ممکن است نظر ما را تغییر دهد. خب! در دنیای مدرن این چپ و راست در آغوش هم افتادهاند و از یک سو تأمین اجتماعی و عدالت را بر اقتصاد باز و بازار آزاد تحمیل کردهاند و از جانب دیگر حق بازار را هم پذیرفتهاند.
با این وصف سایه خرقه در شعر تهی کرده و شعر و هنر آنقدر بی وفاست که اسم غالب شاعران بزرگ را استعاره شعر بلعیده است. ما تنها با حکایتی روبهرو هستیم که در سرودهها باقی است، وقتی مینویسد:
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت.
اما مرده شناسی این فایده را دارد که زخم بیرحمی نسیان نام شاعر در استعاره نویسیهای زبان را به طور موقت مرحم ذکری بگذارد. اما این شاعر کمونیست یا مذهبی، هر چه باشد اکنون دیگر فقط «سایه» است.
از خواص مرده شناسی یکی این شاید بوده باشد که آنچه بر دورهای یا مردمی گذشته، به طرز مشکوکی هیئت و هیبتی بدان میبخشد و در باب آن داوری میکند. چنانکه رفت، هر آدمی یک داستان در جان دارد و با معونه و دستگیری آن داستان به شکل دادن رویدادها و صورتبندی مضمونها وجه همت میگمارد. پس هر کدام از ما نوعی مرده شناسی در کار گرفتهایم.
تاریخ شاعرانی از نوع «سایه» به گمان بسیاری به انتهای راه رسیده بود. با آنکه شاعرانی چون سیمین بهبهانی با آن غزلهایی که آهنگ کلمات، در وزنهای ابداعی و در لفاف مضامینی متجددانه تولید میشد، بسا که ضرورت زمانه هم بود، گسترش و پخش اشعاری را که در وزنهای سهل خوانتر اما پرورده به مضمونهایی در طرز نو نوشته میشد، سخت میکرد. شاید غزلهای سایه قوت مضمونی و جزالت غزلهای حسین منزوی را نداشت، اما حرارت داشت و چم دیکلماسیون نیمایی در اجرای غزل منتشر بود. این فرم غنی با سنت تغنی ایرانی در خنیاگری موافق میافتاد و طبع همصدایی با ساز و آواز را در خود تعبیه داشت. سایه توانست از سنت دیرپای «خواندن» در مجلس موسیقی که به گونهای شعر و ساز را در هم میپیوندد، اشعار خود را به گوش مخاطبان برساند. اگر او از فرصت استفاده برده یا به قول اهل صوف «ابوالوقت» باشد، آمیخته با رندی است و نقد او در این داستان پس از چندی از یاد میرود، حتی اگر حق هم باشد. در نظامهای غیر آزاد و مطلقه، هر چند گسترش هنر در پرتوهایی میسر است، لکن مجال همهجانبه گرایی یا لااقل چند جانبه گرایی دشواری دارد. اینکه یک جوان چپگرا توانسته باشد به توش و توان ادبی خود صدای شعرش را در نوای ساز درآمیزد، از هنر قابل ملاحظه و درخور گزارش خبر میدهد. خاصه که این هنر در طومار سنت گشودگی داشته باشد و هوای مغازله در سر بپروراند، و در عین حال با دعوی اکنون نیز همراه شده باشد. به قول بزرگی (که به خاطر ندارم گوینده را) شخصیت مردمان بلاد ما را باید در همین جهان چند پهلو محاسبه و مساحی کرد.
شنیدهام یا خواندهام (نمیدانم) که اسکندری دبیرکل حزب کمونیست (قبل از حزب توده) با شنیدن صدای اذان، نماز اول وقت را قضا نمیکرد. احوال سایه هم در همین اقالیم سیر میکرد و چه بسیار از این آدمان را میشناسم که در میانه میدان مادیگرایی مشی عقلیت دارند و در هالهای از خیالهای معنوی نیز از زمره متحیرانند. میگوئید نمیشود، میگویم این مردم را از این نقیضهها بسیار است، اگر در احوال خود رجوع کنیم دور نیست که شواهدی پیدا کنیم.
از آن خاصیت مرده شناسی است که تمامیت یک عمر یا یک دوره را چنین در اختیار داوریها قرار میدهد تا در چند جمله سر و ته ماجرا را به هم بیاورد. نمیشود، میدانم. شاید جنس عقلیت و حیرت سایه یا دیگران محتاج تفریق و تفاوت با تصورات نحلههای فکری و آئینی رایج باشد، که چنین است، و تنها رخ در رخ توانیم این تفریق و تفاوت را دریابیم. اکنون که او دیگر به نیستی پیوسته، ما را گزیری نیست که به رنگ و روح اثرهای او درآویزیم که بازماندهی هستیهای اوست، و متوجه میشویم سرراستترین درک کار او در زبان مردم و نسل پس از او جریان دارد. در وضع موجود نمیتوان گفت قدرت دولت از آن شعرها حمایت میکند، میدانیم که دیوانسالاران امروز او را تخطئه میکنند و دشمن میپندارند، پس از انقلاب چندی او را به قصد تربیت، بندی کرده بودهاند. سلطنتطلبان که حامی حکایت ساواک و آن ماجراها هستند هم، او را نمک به حرامی نمکدان شکن نام میدهند. دیگر اپوزیسیون و پوزیسیون هم کمتر دک و پز ادبی دارند تا بتوانند در جان مردم کوی و برزن از او وصفی برآرند و نامش به مسند بزرگی بگزارند. شعر سایه نرمک نرمک در زبان مردم زمزمهگر شد و چه بسا که توده و عوام هم به سبب آوازها و تصنیفها آن را در دل نوشتهاند.
استادان جان شجریان، قوامی، ناظری و بسیاری جوان آواز خوان آثار او را خواندهاند. هنوز هم «تو ای پری کجایی» و «در این سرای بیکسی»، بی پاسخ است و «کسی به در نمیزند». از این رو «خواندن» سُرواد فقط در برنامههای «گلها» محصور نماند. ابتهاج از خوب و بد داوریها، چه راست باشد چه نه، برگذشته و «سایه» برآمده است. اینک قول صائب آن است که در غیاب ابتهاج، در لفظِ حضور «سایه» توغل کنیم و ببینیم آیا نوای ساز زمانه در آینده به صدای دهان او وفادار خواهد ماند و شعر او برای بعدها چیزی در زبان دارد؟
من به ناقدان شخصیت و خصایص احوالات شاعران و نویسندگان بزرگ هماره میگویم، حق با شما، اما باید بنگریم نقد ما به کار مردم میآید یا نه. اگر نه، آن پیکر شاعر رفته و به سخن عیسی مسیح در انجیل متی بگذارید مردگان شما را مردگان به خاک بسپارند (باب ۸ آیه ۲۲)، زیرا شعر باقی است، دهان باز و گویا را زمان هم نمیتواند ببندد.