اصفهان – صدها مجروح شیمیایی بالای ۷۰ درصد در اصفهان حاصل جنگی هشت ساله است که نتیجه آن آرامش امروز مردمانی است که در هوای بدون گاز خردل تنفس می‌کنند.

خبرگزاری مهر – گروه استان‌ها -نازیلا انصاری پور: وسعت ایران پهناور و دل بزرگ مردمانش حکایت‌های هفتاد من مثنوی است، شاید هر کدامشان از آن هم بیشتر، اما نوشتن از حکایت جان دادن برای مقاومت، ایثار برای ناموس و وطن و ایستادگی برای ارزش‌ها آنقدر کاغذ و قلم می‌خواهد که برای به نگارش درآمدنش باید همه درختان زمین به قلم تبدیل شوند باز هم ممکن است آنطور که باید روایت نشود.

همه ایران آلاله‌های یادگاری از جنگ را در آغوش دارد، در هر شهر و دیاری یادگاری از جنگ می‌بینیم اما جانبازان شیمیایی رنگ و بوی دیگری دارند، اصفهان هشت و هزار و ۵۰۰ جانباز شیمیایی دارد، آنها صبح شأن را با دمی و سلامی به آفتاب شروع و هر شامگاه بازدم‌های پر درد و گرفته شأن در این دیار به خواب می‌رود.

استان اصفهان طلایه دار ۱۱۰ جانباز شیمیایی ۷۰ درصدی است، همان‌ها که نشان بهشت دارند و تکه‌ای از بهشت در ریه، چشم یا پوست شأن به یادگار نشسته است.

سردار محمدعلی مشتاقیان، قهرمانی است که برای شناختش اگر تمام عمر هم وقت بگذاری، اشتباه نکرده‌ای، جانباز و شهید زنده‌ای که انگشت به دهان می‌گزی که مگر هستند، انسان‌هایی که ده‌ها بار مجروح و شیمیایی شوند، امّا هربار پرقدرت‌تر از گذشته به خاکریز جبهه‌ها بازگردند و امروز بعد از ده‌ها سال همچنان پا به رکاب این سرزمین نشسته است تا مبادا گَردی و غباری بر چهره ایران بنشیند تا با همین تن شیمیایی، چشمانی کم‌سو از اثرات شیمیایی، پایی که در جبهه به جا مانده و ریه‌هایی که هوایش بوی گازهای سمی خردل و تولینوم، توکسین، سارین و وی لیکس می‌دهد، لباس رزم بپوشد و برای نگهبانی از وجب به وجب این خاک از بندبند تنش بگذرد.

توقف عقربه‌های ساعت بر زمان شیمیایی شدن

در ادامه زندگی فراز و نشیب و روزهای شیمیایی شدنش می‌خوانیم؛ صبح ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ و عملیات کربلای پنج بود. رزمندگان در حال تعویض گردان بودند. تازه نفس‌ها، جای خود را به لشکر خسته شب قبل می‌دادند. سربازان گردان حضرت رسول از لشگر ۱۴ امام حسین وارد منطقه شده بودند. نیروهای عملیات در حال تعویض گردان و نیروهای تازه از راه رسیده آماده برای انجام دستورات و اجرای عملیات بودند. گردان شب قبل نیز در حال خروج از منطقه بودند که سر و کله یک هواپیمای عراقی در آسمان پیدا می‌شود و پرتاب یک راکت و برخورد آن با زمین سبب انفجار بمب شیمیایی و آلودگی تمام منطقه جنگی با گازهای شیمیایی شد و یکی از بدترین و تلخ‌ترین روزهای عملیات را برای لشکر امام حسین علیه السلام، نیروهای دیده‌بانی و دیگر رزمندگان حاضر در منطقه رقم زد.

سردار از عقربه‌های ساعتی می‌گوید که بین ۹ و ۱۰ صبح ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ بی حرکت مانده و خاطرات، تصاویر گریزان و مسمومی است که رزمندگان از آن با چند راکت شیمیایی، برخورد سهمگین یک بمب بر زمین، انتشار گازی که نمی‌دانستند شدت شیمیایی شدن آنچه قدر است و هنوز هم بوی سبزی گندیده، توأم با پیاز و سیر آن در منطقه جنگی یاد می‌کنند.

سرار منطقه آلوده بود

مسئولیت محمد علی مشتاقیان آن زمان با عنوان اطلاعات عملیات بود. وقتی از او می پرسم، از گازهای شیمیایی و اقدام مناسب در مواجهه با آن هم چیزی می‌دانستید؟ از آموزش‌هایی می‌گوید که به آنها آموخته بود در چنین شرایطی باید لباسی مخصوص بر تن و ماسک ضد شیمیایی استفاده کنند تا از نفوذ گاز شیمیایی به سیستم اعصاب و بدن شأن جلوگیری شود.

سردار با خسی- خسی نهفته در صدایش می‌گوید، لباس بادی ضد شیمیایی بر تن داشتیم. ماسک هم زده بودیم امّا تنفس در زیر ماسک‌های ضد شیمیایی بسیار سخت و طاقت فرسا بود. صبرمان تمام شده بود. از جا بلند شدیم، تعدادی پتو از داخل سنگرها بیرون آوردیم و در فضایی که به خاطر اصابت بمب شیمیایی بر زمین، آلوده شده بود، آتش زدیم و تقریباً دو الی سه ساعت بعد از انفجار راکت در منطقه ماسک‌ها را از صورت خارج کردیم چرا که تصور می‌کردیم از مقدار و حجم گاز شیمیایی متصاعد شده که تمام منطقه را آلوده کرده بود، کم شده است در حالی که منطقه جنگی‌ای که گردان‌های تازه نفس و خسته در آن حضور داشتند بسیار وسیع و عمیق شیمیایی شده بود و آتش زدن پتوها و زدن ماسک و پوشیدن لباس ضد بمب هم برای چندساعت اثر نداشت و آهسته آهسته در حال خودنمایی اثراتش بر تن رزمندگان بود.

وقتی می پرسم، سرار منطقه آلوده بود، چرا عقب نشینی نکردید؟ چرا ماندید؟ با اقتدارتر از سخنان گذشته‌اش می‌گوید، برای حفظ کشور و جلوگیری از حضور و پیشروی دشمن ایستادگی کردیم و از منطقه خارج نشدیم. اگر می‌رفتیم، نیرویی نبود تا جایگزین شود. آن وقت کی خط شکن می‌شد و دفاع می‌کرد؟

این جواب، همان رمزی است که کشور ایران را از چنگال دشمنان و بد سیرتان نجات داد. آنها که شیمیایی شده و در هوای شیمیایی آن روز ایستادند تا امروز یا پر کشیده باشند یا با نشان‌های ۷۰ درصد و کمی این ور تر و آن ورتر مانده باشند تا ما امروز، هر جا هستیم در پشت صندلی‌های مدیریت، گام‌های با اعتماد به نفس در سنگفرش خیابان‌های این سرزمین، بدون ماسک شیمیایی درهوای بدون گاز خردل تنفس کنیم.

این سلام، سلام آخر بود

ساعت حدود ۱۲ روز ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ بعد از چند ساعت پس از حمله شیمیایی عراق به منطقه، رزمندگان که تصور می‌کردند اثرات شیمیایی منطقه تمام و میزان آلودگی کمتر شده است برای خواندن نماز و گرفتن وضو به سمت تانک‌های آب می‌روند و با آب موجود در تانک‌ها شروع به وضو گرفتن می‌کنند. آنها حتی فکرش را هم نمی‌کردند که آب داخل تانک‌ها آلوده و شیمیایی شده است! آن روز، تمامی رزمندگان با آب‌های داخل تانک وضو گرفتند تا این بار هم به شوق شهادت و پیروزی وجب به وجب این خاک با خدا راز و نیاز کنند. شاید این سلام، سلام آخرشان بود، هیچکس جز خدا نمی‌داند آن روز چه چیز میان آنها و خدا گذشت.

کمی بعد از نماز، ناهار هم گردان هم می‌رسد. آن روز اتفاقاً چلومرغ داشتیم. اینها را سردار مشتاقیان می‌گوید، چلو مرغ بسته بندی شده بود، چه قدر هم آن روز گرسنه بودیم اما ای دل غافل که ما نمی‌دانستیم و به دلیل تصور اشتباه از وضعیت و شدت آلودگی منطقه اقدام به خوردن، آشامیدن و استفاده از آب آلوده کرده‌ایم و تمام دستگاه گوارش رزمندگان حاضر در آن منطقه آلوده به گاز شیمیایی شد.

اما این ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود و ساعات سخت و طاقت فرسایی پیش روی مردان خدا قرار دارد تا در سخت‌ترین شرایط زندگی میان مرگ و زندگی، مشت‌های تاول زده خود را به دشمن نشان دهند و بگویند این خاک را توتم چشم می‌کنند، هوای شیمیایی اش را تنفس می‌کنند، با تن پاره پاره در مقابل دشمن می‌ایستند و وطن را به دشمن نمی‌دهند و مصداق این بیت باشد که اگر سر به سر تن به کشتن دهیم، از آن به که کشور به دشمن دهیم.

وجب به وجب منطقه و سلول به سلول تن مان شیمیایی بود

تقریباً یک ساعت بعد از نماز و ناهار، پوست بدن رزمندگان شروع به خارش کرد، خارشی شدید و تا عمق جان....، سردار مشتاقیان به این قسمت از خاطراتش که می‌رسد، می پرسد، شما اصفهانی هستید؟ ما اصفهانی‌ها به زنبور بزرگ و درشت، زنبورهایی که بد نیش می‌زنند، زنبور گاوی می گوییم. آن روز بعد از پرتاب راکت و بمب شیمیایی به منطقه‌ای که رزمندگان در آن حضور داشتند و بعد از چند ساعت از اصابت بمب و پخش شدن اثرات بمب‌های شیمیایی در هوا و هر آنچه که در آن نقطه وجود داشت، رزمندگان به دلیل نوشیدن و خوردن از مواد آلوده‌ای که هرگز در ذهن خود تصور نمی‌کردند با عوارض شیمیایی رو به رو شده بودند، احساس می‌کردند تعداد زیادی زنبور گاوی در بدن شأن نشسته و بدن شأن را نیش زده است. تمام بدن حتی چشم‌هایمان می‌سوخت، قرمز بود و آبریزش داشت. بینی مان قرمز شده بود، به طور وحشتناکی خارش داشت و آبریزش از سوی دیگر اذیت می‌کرد. امّا این همه مشکل نبود و قصه از جایی روی سخت‌تر خود را نشان داد که رزمندگان به خاطر آلوده شدن ناهار ظهر و آب آشامیدنی به مواد شیمیایی، دچار حالت تهوع می‌شدند و آن روز یکی- یکی رزمنده‌های آن منطقه را به اورژانس می‌رساندند.

همه نگران بودند، اورژانس کاری نمی‌توانست انجام دهد، یک تعدادی اتوبوس مسافربری را که صندلی‌هایش را کنده بودند رزمنده‌های بی تاب و پر درد را به پشت خط مقدم میراندند. وقتی اتوبوس‌های بدون صندلی که نقش آمبولانس را داشتند رزمنده‌ها را به عقب خط مقدم می‌بردند، اوّل لباس‌های آلوده را با سرعت هر چه تمام تر از تن ملتهب و سرخ آنها خارج می‌کردند. یک تانکر بزرگ آب آورده بودند و آن روز رزمنده‌های شیمیایی که به عقب منتقل شده بودند را به زیر دوش‌های آب هدایت می‌کردند تا شاید خنکای آب بر تن پر التهاب آنها اندک مرهمی باشد و بشورد و با خود ببرد، اثرات شیمیایی را از پوست‌هایشان.

اینجا حتماً سردار پشت تلفن چشم‌هایش را بسته است و از درد ادامه دار آن سال چشمانش را که شاهد تن‌های پیچ در پیچ از درد همرزمانش بوده است بر هم فشرده است و با صاف کردن صدایش می‌گوید، چشمانم می‌سوخت، تیره و تار می‌دید. بعد از سوار کردنم به اتوبوس بی صندلی که برای ما پشت جبهه‌ای ها نقش آمبولانس و اورژانس را داشت، اولین اقدام جدا کردن پای مصنوعی‌ای بود که یادگار مجروحیت سال ۱۳۶۲ بود. بعد کندن پای مصنوعی مرا به محلی برای نشستن هدایت کردند.