ما هم که آن‌روزها نمی‌دانستیم عطاریان نفوذی حزب توده است. می‌دیدیم در اوج دعوای بنی‌صدر با انقلابیون و شورش مسلحانه منافقین، مدام می‌گوید امام این‌انقلاب را، بنی‌صدر می‌خواهد دق‌کش کند!

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «پیغام ماهی‌» نوشته گلعلی بابایی، یکی از آثار بازار نشر درباره شهید حسین همدانی است و با عنوان فرعی «سرگذشت‌نامه استاد جنگ‌های نامتقارن محور مقاومت، پرچم‌دار رشید سپاه حضرت محمدرسول‌الله (ص)؛ شهید حسین همدانی» منتشر شده است. این‌کتاب در سیزدهمین دوره جایزه جلال آل احمد به‌عنوان اثر برگزیده و در سال ۱۳۹۵ به‌عنوان اثر تحسین‌شده جایزه کتاب‌سال جمهوری اسلامی ایران معرفی شد.

این‌کتاب پنجمین‌عنوان از مجموعه «بیست‌وهفت در ۲۷» است که توسط این‌ناشر درباره فرماندهان لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) منتشر می‌شود.

«پیغام ماهی‌ها» در حال‌حاضر با ویراست دوم و نسخه‌های چاپ دوازدهم در بازار نشر حضور دارد. چاپ اول این‌کتاب ۵۱۲ صفحه‌ای پاییز سال ۹۴ به بازار نشر آمد و سال ۹۷ هم به چاپ یازدهم رسید. چاپ دوازدهم این‌اثر هم سال ۹۸ در کتابفروشی‌ها عرضه شد.

گلعلی بابایی درباره این‌کتاب می‌گوید دربرگیرنده روایت دست اول سردار همدانی از ولادتش در ۲۴ آذر ۱۳۲۹ تا تودیع‌اش از فرماندهی تیپ ۳۲ انصارالحسین (ع) در پاییز سال ۱۳۶۴ را در بر می‌گیرد. «و متاسفانه چون آن بزرگوار به علت ابتلا به مشغله فراوان سه‌ساله پایانی عمر با برکتش، مجالی برای نشستن در پای میکروفن مصاحبه راوی خاطراتش - حسین بهزاد - نمی‌یافت، استمرار روایت او از سرگذشت سراسر ایثار و پیکارش ناشنوده و ثبت‌نشده باقی ماند. مولف به دلیل فقدان مستندات آرشیوی، نتوانست در رابطه با فرازهای سی‌ساله پایانی سرگذشت قهرمان این‌کتاب از پاییز ۶۵ تا ساعت شانزده عصر روز پنجشنبه شانزدهم مهرماه ۱۳۹۴ خورشیدی که در حومه جنوبی شهر حلب سوریه به قافله یاران شهیدش ملحق شد، جز یک سخنرانی توصیفی از شهید همدانی پیرامون چگونگی شکل‌گیری جبهه مقاومت در سوریه و خاطره‌ای کوتاه، لیکن به‌شدت جذاب از آخرین دیدار او با همسرش مطلب دیگری را بیاورد.» (صفحه ۱۴)

بابایی برای نوشتن «پیغام ماهی‌ها» از کتاب‌های «مهتاب خین»، «همپای صاعقه»، «بهار ۸۲»، «ده متری چشمان کمین»، «وقتی مهتاب گم شد»، «سهم من از چشمان او»، «آب هرگز نمی‌میرد» و نوار مصاحبه‌های و سخنرانی‌های شهید همدانی استفاده کرده است.

کتاب پیش‌رو با در نظر گرفتن «اسناد و تصاویر»، ۴۳ فصل دارد که عناوین‌شان به این‌ترتیب است:

دُر یتیم، پایان تجرد،‌ بحران در کردستان، آغاز جنگ تحمیلی، تشکیل جبهه قراویز، فرمانده جدید، شکست تروریست‌ها، مجاهد بعثی، انقلاب نفوس، مطلع‌الفجر، عملیات ناممکن، با ملائک روی تیغه‌های موازی، غصه‌های محمود، پیغام ماهی‌ها، دو کوهه، نان‌های مریانج، یا زهرا (س)، نبرد دشت‌عباس، فرار دشمن، ماموریت سه‌گانه، دعای مادر، دکل ابوذر، پاهای پر آبله، الی بیت‌المقدس، شلوارهای شتک‌زده، فشار دشمن، تثبیت جاده، ۲۶۰ درجه به غرب، فرار از خانه، شهادت محمود، در جستجوی شهیدان، تشکیل تیپ انصار، اولین آزمون، والفجر ۵، بر فراز میمک، برکات شکست، جدال عقل با عشق،‌ خداحافظ انصار، دفاع از حرم، نقشه راه سوریه، آخرین پیامک!، وصیت‌نامه.

در ادامه ۲ بُرش از کتاب «پیغام ماهی‌ها» را مرور می‌کنیم:

*** (۱)

در اثنای همین جلسه بود که نیروهای سینه‌زن موجود در پادگان،‌ با جلوداری شهیدان بزرگوار حاج‌آقا غفاری و احسان تقی‌پور خودشان را رساندند به‌مقابل مقر فرماندهی. با شنیدن سروصدا،‌ رفتیم پشت پنجره تا ببینیم چه خبر شده؛ دیدیم بچه‌ها یکصدا شعار می‌دهند: فرماندهان، انتقام، انتقام ... فرماندهان، تصمیم، تصمیم! از نو جمع شدیم و با سرهنگ عطاریان صحبت کردیم. مسئولین مربوطه گفتند ما به‌هیچ وجه برای عملیات آمادگی نداریم. عطاریان گفت: این دستوری است که از بالا ابلاغ شده. گفته‌اند به هر نحو ممکن، شما باید در غرب عملیات را شروع کنید، ولو شکست بخورید. ما باید به دنیا نشان بدهیم که انتقام شهادت رئیس‌جمهور و نخست‌وزیرمان را در جبهه از دشمن می‌گیریم و با شهادت بزرگان‌مان، جبهه‌های ما راکد نمی‌شوند.

می‌گفت: ولو فشنگ و تفنگ هم نداشته باشیم، باز مثل امام حسین (ع) سینه‌مان را در مقابل دشمن سپر می‌کنیم و تن به ذلت و خفت نخواهیم داد!

اصلا هرکس که حرف‌های عطاریان را می‌شنید، با خودش می‌گفت؛ عجب افسر خوبی است، عجب آدم رشیدی است. تا جایی که می‌دانستیم، خیلی هم ضدیت با بنی‌صدر پیدا کرده بود.

ما هم که آن‌روزها نمی‌دانستیم عطاریان نفوذی حزب توده است. می‌دیدیم در اوج دعوای بنی‌صدر با انقلابیون و شورش مسلحانه منافقین، عطاریان مدام می‌گوید: امام این‌انقلاب و این‌پیرمرد مقدس ما را، بنی‌صدر با حرف‌ها و کارهایش می‌خواهد دق‌کش کند!

خب، بچه‌ها هم که می‌دیدند گوینده چنین‌سخنانی، یک ارتشی عالی‌رتبه است که حامی امام است و علیه خیانت‌های بنی‌صدر این‌طور داغ موضع می‌گیرد، خیلی از او خوش‌شان می‌آمد.

*** (۲)

برای اینکه جو را ببرم سمت شوخی، یک‌لحظه گفتم: حاجی اگر شهید شدی ما را هم شفاعت کن. گفت: حتما.

بعد هم شوخی را ادامه دادم و گفتم: ببین، اگر شهید شدی ما جنازه شما را همدان ببر نیستم ها!

گفت: تو را به خدا حتما زحمت بکش، جنازه من را ببر همدان. وصیت من همین است.

آن‌قدر با قاطعیت این‌حرف‌ها را زد که جرات نکردم به چهره‌اش نگاه کنم.

یک لحظه قلبم تیر کشید و احساس کردم حاجی رفتنی است و این‌آخرین دیدار ماست. تا حالا حاجی را آن‌طور نورانی ندیده بودم.

چون می‌دانستم ساعت شش پرواز دارد، ساکش را آماده کردم و داخل اتاق خودش که کتابخانه و جانمازش هم آنجا بود گذاشتم. بی‌خبر وارد اتاقش شدم، دیدم وسایلش را به هم زده، سجاده و عبایش را جمع کرده، محل جا کتابی‌اش را تغییر داده، میز تحریرش را برده جایی که همیشه نماز می‌خوانده گذاشته. اصلا وقتی وارد اتاق شدم یک لحظه شک کردم که این همان اتاق حاج آقاست یا نه!

لباس اضافه‌هایی که توی ساک گذاشته بودم را بیرون آورده بود. گفتم این لباس‌ها را لازم داری. چرا آوردی بیرون؟ گفت نه من زود برمی‌گردم. اصرار کردم، گفت: لازم ندارم، زود برمی‌گردم. دو تا انگشتر عقیق داشت آنها را هم از انگشتش درآورد و گذاشت داخل کشوی میز. موقع رفتن چندبار رفت داخل خانه و برگشت حیاط. پرسیدم: چیزی شده؟ وسیله‌ای گم کردی؟ چرا نگرانی؟ گفت چیزی نیست حاج‌خانم. از زیر قرآن ردش کردم و رفت داخل ماشین. از آنجا هم دستی تکان داد و راننده گاز ماشین را گرفت و رفت.

اهل پیامک و این‌جور چیزها هم نبود. ولی آن‌روز از پای پلکان هواپیما برای من پیامک کوتاهی فرستاد. فقط نوشته بود:

خداحافظ.