بیرجند- سالروز ورود اولین گروه از آزادگان به کشور، فرصت مناسبی است که پای خاطرات تلخ و شیرین و در واقع صبورانه‌های آزادگان خراسان جنوبی بنشینیم.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: ۲۶ مرداد ماه سالروز ورود اولین گروه از آزادگان به کشور، فرصت مناسبی است که پای خاطرات تلخ و شیرین و در واقع صبورانه‌های آزادگان خراسان جنوبی بنشینیم.

آنانی که سال‌های جوانی شأن را به خاطر دین و وطن در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق گذراندند و حال سر فرازا نه از آن روزها می‌گویند.

بسیاری از این خاطرات ارزشمند در کتاب گنجشک‌های ملاقات ممنوع نوشته اسماعیل فیروزی بیان شده و به همت حوزه هنری خراسان جنوبی (انتشارات سوره مهر) چاپ و منتشر شده است. خاطرات چند نفر از این آزادگان را مرور می‌کنیم.

اولین عاشورای در اردوگاه و کربلایی دیگر

محمد خلیل شهپر از آزادگان خراسان جنوبی با اشاره به محرم‌های دوران اسارت و با بیان اینکه اولین عاشورا در اردوگاه برای من حس و حال دیگری داشت، اظهار کرد: احساس می‌کردیم همراه با کربلا و کاروان کربلایی‌ها به مسلخ آمده‌ایم.

وی گفت: در اولین عاشورای در اردوگاه غم زینب (س) و اندوه اسیری را با تمام وجود درک کردیم.

این آزاده خراسان‌جنوبی بیان‌کرد: یادم هست آنقدر بر سر و سینه زدیم که دیگر رمقی برایمان باقی نمانده بود و در آن هنگامه عطش و آتش عراقی‌ها آب را برای روی ما بستند و این فاصله ما را تا عاشورا کمتر می‌کرد.

شهپر یادآور شد: خیلی از اسرا از تشنگی بر روی زمین افتاده بودند و به هر گوشه که نگاه می‌کردی کربلای دیگری در جریان داشت.

وی با اشاره به برخی سختی‌های دوران اسارت گفت: خاطرم هست آزادگان تنها با چهار لیوان آب لباس می‌شستند و با هشت لیوان آب حمام می‌کردند.

یادآوری سوگند پزشکی در دوران اسارت

غلامرضا ضیا از دیگر آزادگان خراسان‌جنوبی در خاطرات خود بیان کرد: خاطرم هست در دوران اسارت مجرای اشکم مسدود و از این بابت درد و رنج زیادی را متحمل می‌شدم تا اینکه بالاخره عراقی‌ها مرا به بیمارستان انتقال دادند.

وی بیان‌کرد: وقتی پزشکان به بالای سرم آمدند به انگلیسی به خودشان گفتند «چشمش را در می‌آوردیم و برای امامش می‌فرستیم»

این آزاده خراسان جنوبی اظهار کرد: من نیز به زبان انگلیسی گفتم «پس سوگندنامه پزشکی شما چه می‌شود»؟

ضیا بیان‌کرد: آنان که انتظار نداشتند از مکالمه شأن چیزی متوجه شوم با تعجب پرسیدند «مگر در سوگندنامه پزشکی چه چیزی نوشته شده است».

وی ادامه‌داد: جواب دادم «شما سوگند خورده‌اید که در هنگام طبابت با دوست و دشمن یکسان رفتار کنید» که این موضوع باعث شد آن‌ها از تخلیه چشمم خودداری کرده و با یک عمل سرپایی سلامت خود را باز یافتم.

بصیرت آزادگان در مواجهه با منافقین

علی حکمتی فر از دیگر آزادگان خراسان جنوبی درباره خاطرات خود از بصیرت و درایت آزادگان بیان‌کرد: اولین بار بود که از بلندگوی اردوگاه یک نفر به زبان فارسی حرف می‌زد.

وی اظهار کرد: ناگهان فرد فارسی زبان گفت «من مهدی ابریشم چی هستم و خوشحالم شما را از نزدیک می‌بینم و آمده‌ام به شما کمک کنم».

حکمتی با بیان اینکه ابریشم چی یکی از سران مجاهدین خلق یا همان منافقین بود، گفت: همان لحظه دمپایی، صابون و هر چه دم دست بچه‌ها بود بلندگوهای اردوگاه را نشانه گرفت و صدای نفاق قطع شد.

وی یادآور شد: اما صدای «مرگ بر منافق بچه ها» تمامی نداشت.

کسب اخبار جنگ با سفره ابوالفضل (ع)

سید حسین علوی از دیگر آزادگان خراسان‌جنوبی یکی از خاطرات شیرین خود از دوران اسارت را اینگونه نقل کرد و گفت: سفره ابوالفضل (ع) یک رمز بین اسرا و آزادگان ما بود.

وی بیان‌کرد: در حقیقت به رادیوهای کوچک جیبی که بچه‌ها با زحمت به دست آورده و با آن اخبار جنگ گوش می‌دادند، سفره ابوالفضل (ع) می‌گفتیم.

این آزاده خراسان جنوبی با اشاره به اینکه به دست آوردن یک رادیو در اردوگاه، کمتر از یک عملیات نظامی بزرگ نبود، ادامه داد: خاطرم هست در زمان مسابقات جام جهانی بچه‌ها به رادیوی جیبی یک سرباز عراقی فوتبال دوست علاقمند شده بودند.

علوی افزود: وسوسه شنیدن اخبار یا به قولی نشستن سر سفره ابوالفضل باعث شد دو نفر از بچه‌ها قید همه چیز را بزنند و حتی وصیت نامه‌شان را نوشته و دنبال رادیو بروند.

وی گفت: چاره کار یک دسته طی و یک قلاب و یک دعوای ساختگی بود که موجب حواس‌پرتی سرباز عراقی شود.

این آزاده خراسان جنوبی بیان کرد: عملیات به خوبی اجرا شد و فقط چند نفری برای چند روز به بازداشتگاه رفتند

وقتی واژه بابابزرگ ممنوع می‌شود

محمد نجفی دیگر آزاده خراسان جنوبی هم در بیان خاطراتش گفت: در نامه‌هایی که به ایران می‌نوشتیم امکان بیان همه چیز نبود و بنابراین بیشتر از کلمات رمز و کنایه استفاده می‌کردیم.

وی ادامه‌داد: این سخت گیری‌ها از آنجایی آغاز شد که بچه‌ها وقتی می‌خواستند در نامه‌ها حال امام (ره) را بپرسند از واژه بابا بزرگ استفاده می‌کردند و از همان موقع استفاده از واژه بابابزرگ برای همیشه ممنوع شد.

این مسائل گوشه کوچکی از محدودیت‌های برای آزادگان جهت نامه نگاری بود.

سوالی که پاسخش اشک بود

حسین طحان از دیگر آزادگان خراسان‌جنوبی در خاطره‌ای که مربوط به بازگشت او به میهن اسلامی شود، اظهار کرد: آنچه شیرینی بازگشت به میهن را تلخ کرد عکس‌های مفقودینی بود که توسط پدران، مادران و فرزندان آن‌ها در مسیر مقابل این جمله بود که «ای از سفر برگشتگان، کو عزیزان ما» سوالی که پاسخی جز اشک نداشت.

مرور این خاطرات یادآور مجدد این حقیقت است که آنچه امروز ایران ما را سرفراز نگه داشته ایثارگری‌های مردانی چون جانبازان و آزادگانی است که باید قدردانشان باشیم و از محضرشان درس بیاموزیم. درس‌هایی که رنگ و بوی استقامت، ایثار و مردانگی می‌دهد. یادمان باشد تا ریشه‌هایمان را گم نکنیم.