به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، فیلم سینمایی «ساعتها» ساخته استیون دالدری دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ در سالن ناصری خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد و سپس نشست نقد و بررسی آن با حضور سعید عقیقی فیلمنامهنویس و مدرس سینما و حسین عیدیزاده منتقد سینما که اجرا برنامه را نیز برعهده داشت، برگزار شد.
عقیقی در ابتدا بیان کرد: ما چهار مولفه تناسب، تضاد، تداوم و تقارن را در ارتباط با این اثر بررسی میکنیم. در سه محور «تحلیل ساختاری» در بخش اصلی که مربوط به ۱۱ دقیقه اول فیلم و معرفی کاراکترهای اصلی میشود؛ اینکه چهطور فیلم در سه زمان مختلف یادآوری میکند. قطعه اول درباره چه چیزی است و سپس قطعات بعدی را پیش میبرد. دومین محور «اقتباس» و محور سوم «بازیگری» است که ما گلچینی از مکاتب بازیگری را در این فیلم میبینیم.
وی افزود: در تحلیل ساختاری بررسی سکانس افتتاحیه فیلم به عنوان شناسنامه، اصل طراحی به عنوان مرکز ثقل روایت و ایجاد تناسب در روایت سه رشتهای مطرح میشود. «اصل طراحی» روش بیان ساختار فیلمنامه است و در فیلمی با روایت پست مدرن که شکل بینامتنی دارد و سه داستان را در سه زمان به موازات هم پیش میبرد، اصل طراحی برگ برنده محسوب میشود.
این نویسنده عنوان کرد: تدوین فیلم هم عمیقاً در سکانس افتتاحیه متناسب با چیزهایی است که بعدها خواهد گفت. اینکه تدوین چهطور دست کم در هفت دقیقه ابتدایی فیلم، دارای ۱۸ یا ۱۹ مولفه تناسب تصویری و صوتی است، بسیار اهمیت دارد.
وی با طرح یک نقد به طرز برخورد برخی از مخاطبان با فیلمهای خارجی که به لحاظ ساختاری دارای انسجام و اصولی فکر شدهاند، توضیح داد: به نظرم بزرگترین مشکل ما در ایران در مباحث آموزشی گاهی باوراندن یک تفکر است زیرا ذهن ما ایرانیها مبتنی بر این است که یک ساختار دقیق در یک فیلم خود به خودی و تصادفی یا بر پایه تقدیر شکل گرفته است.
عقیقی در ادامه به ظرافت در تدوین پشت هم سه پلان حرکتی به سمت پایین در سکانس افتتاحیه فیلم «ساعتها» با نمایش همان بخش از فیلم اشاره کرد و گفت: در کلاسهای من یکی از سوالات متداول هنرجویان این است که آیا کارگردان به این جزئیات واقعاً فکر کرده است؟ پاسخ قطعاً بله است. در فیلم «ساعتها» ادبیات، تصویر، موسیقی و توالی صحنهها به شکل بسیار خلاقانهای طراحی شدهاند. ظرایف و جزئیات یک فیلم تصادفی نیست.
این مدرس سینما گفت: تدوین در این فیلم حکم موسیقی را دارد. صدای قطار در جایی از فیلم موسیقی را قطع میکند و این نکته اهمیت دارد زیرا ما اساساً با مفهوم زمان و جهش آن در فیلم روبهرو هستیم.
وی با اشاره به کارگردانی منسجم فیلم «ساعتها» عنوان کرد: این فیلم دارای کارگردانی منسجم است. از این جهت که شکل گرافیکی منسجمی هم در صحنهها دیده میشود. همچنین در بسیاری از صحنهها از الگوی کلاسیک ۱ ،۲ و ۳ که در واقع همان تکرار یک است، استفاده میکند و این انسجام و تناسب کمک میکند تا ما برای روایت سه زمان مختلف انسجامی را در ذهن مخاطب حفظ کنیم.
در ادامه حسین عیدیزاده وارد بحث شد. وی دلیل ایجاد چنین تناسبی در فیلم را نمایش حالات مشابه روحی سه شخصیت اصلی زن داستان دانست.
عقیقی نیز گفت: فیلم «ساعتها» نمونه خوبی برای نقد فرمالیستی است که چهطور فرم، یک وضعیت را به شکل همه جانبهای منتقل میکند. علت اینکه ما حتی در برخی از سریالهایمان هنوز تا قسمتهای چندم داستان را درک نمیکنیم، همین عدم تناسب و فکر نکردن به ساختار است. یک فیلم باید در ۱۰ دقیقه اول بتواند بگوید چه تناسبی را رعایت میکند و به مخاطب میگوید هویت فیلم چیست و با او قراردادی میبندد و حالا باید روی آن بایستد. فیلم «ساعتها» نکاتی را توضیح میدهد که سه داستان به هم پیوند بخورد و به داستانهای اپیزودیک تبدیل نشود و همچنان داستانهایی موازی باشد.
عیدیزاده در ادامه به مطرح نشدن برخی از بخشهای فیلم در رمان «ساعتها» مایکل کانینگهام که فیلمنامه اثر اقتباسی از آن بوده است، اشاره کرد.
عقیقی در این باره گفت: نویسنده تلاش میکند یک سلسله راهحل برای کم و زیاد کردن و تبدیل مدیوم ادبیات به مصداقهای تصویری در «ساعتها» پیدا کند. در سینما اگر وجود کنشی لازم است، باید حتماً در تصویر دیده شود. در واقع اقتباس تبدیل وضعیت مدیوم ادبیات به سینما است و اتفاقاً وظیفه یک اقتباس خوب تغییر مقتضیات ادبیات به نفع سینما است.
وی عنوان کرد: در اقتباس خوب اینطور است که میتوان بخشهایی از داستان را دستکاری کرد و در «ساعتها» اضافه شدن تلاش فرزند برای نگهداشتن مادر یا سمپات کردن جولیان مور در فیلم در قیاس با شخصیت حاضر در کتاب از این مصادیق است.
عیدیزاده در ادامه به الگوهای روایت برخی از فیلمها نظیر «۲۱ گرم»، «ساعتها» و نقطه اوج روایتهای پست مدرنی که در دهه اول ۲۰۰۰ باب شد، اشاره کرد.
عقیقی درباره این نوع فیلمها گفت: راهحل انحرافی این است که در برخی از این آثار نه بیشتر با الگوهای روایت برای همسانسازی بلکه با الگوهایی برای فانتزی کردن رو بهرو هستیم. اگر در سینمای اروپا فیلم «شانس کور» سه نوع روایت و گرایش از یک وضعیت را مطرح میکند و نسبت واضحی با «راشومون» دارد اما این جنس فیلمها نسبتهای متفاوتی با مثلاً فیلمی مثل «پالپ فیکشن» دارند. نسلی که پالپ فیکشن الگویش است درباره رویدادهای پیرامونیاش گویی بی حس است. در الگوی پست مدرن در بازه زمانی سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۵ مجموعه متنوعی از این فیلمها را داریم. فروش پایین این فیلمها به دلیل این است که عمدتاً ناراحتکننده هستند و ایده خودکشی و افسردگی دارند اما در پالپ فیکشن اینطور نیست و مخاطب در صحنههایی حتی میخندد. به همین دلیل است که اینیاریتو و آرنوفسکی مجبور میشوند از جایی مسیرشان را تغییر بدهند. در واقع این نوع فیلم بدعتهایی دارد و تاوانش را هم میدهد. بخش عمدهای از فیلمهایی با این ویژگیها و با نوع تربیت تلویزیون با رئالیتی شوهایی که روایتی تسهیل شده دارند عمدتاً شکست تجاری میخورند.
وی در پایان عنوان کرد: فیلمهای امروزی گویی برای مصرف کردن تولید میشوند و نه برانگیختن تفکر و کسانی که برای فکر کردن فیلم میسازند تاوان میدهند.