به گزارش خبرگزاری مهر، برنامه رادیویی سوفیا به بهانه درگذشت هوشنگ ابتهاج غزلسرای معاصر ایران با موضوع رابطه میان فلسفه و ادبیات و حضورمیهمانان این برنامه احمد جلالی سفیر پیشین ایران در یونسکو از دوستان نزدیک ابتهاج، ابوذر کردی نویسنده و پژوهشگر ادبیات و گفتگوی تلفنی با اسماعیل آذر استاد زبان و ادبیات فارسی از آنتن رادیو گفتگو پخش شد.
محمد جواد ادبی که اجرای این برنامه را به عهده داشت، در ابتدای برنامه پرسید: غزل سایه ما را به یاد قرن هشتم هجری می اندازد، چه می شود که ادبیات مرحوم هوشنگ ابتهاج تا به این رفعت بالا میآید.
جلالی هم در پاسخ اینسوال گفت: پیش از ورود به بحث لازم است این موضوع را ذکر کنم که هیچ جایی جز وطن و شهر خودش جای آرامگاه سایه نبود. سایه به جهان زبان فارسی تعلق دارد و من این سعادت را داشتم که روزهای آخر عمرش را همراه او باشم و همراه پیکر او به ایران آمدم و به رشت رفتم. در آخرین روزها که فرسودگی بدن او را آزار می داد تا آنجایی که توانایی برای سخن گفتن داشت، بازهم از شعر می گفت و با شعر زندگی میکرد. وقتی که من به بالین او رسیدم، می دانستم آنچه او را به ذوق می آورد چیست و شروع به خواندن یکی از غزلیات او کردم:
شمعِ خود سوخته بزمِ غریبانه خویشم
غمِ بیگانه ندارم که به پروانه خویشم
من ازین دست نبودم، غلط آوردیام اینجا
ببر ای بادِ پریشان! به سرِ خانه خویشم
نه من آن میوه فروشم که به بازارِ تو کوشم
لاله دشتِ نهان داشته در دانه خویشم
تو و آن رنجِ تمنا همه تشویشِ مبادا
من و این گنجِ دلِ خوش که به ویرانه خویشم
قطرهای اشکم و افتادهام از چشم تو امّا
گردن آویزِ غمِ عشقم و دُردانه خویشم
هرگزم راه نزد ساغرِ زرّینِ حریفان
بسم این عیش که دُردی کشِ پیمانه خویشم
هوشمندانِ جهان را غمِ سودای جهان بس
فارغ از سود و زیان با دلِ دیوانه خویشم
سایه جان قصه چه پرسی که در آیینه چه دیدی
دیدم آن روی و از آن روست که جانانه خویشم
و گفتم آقای سایه به یاد دارید درباره ی این غزل چقدر با من صحبت کردید؟
سایه چشم هایش را بازکرد و گفت: تمام این غزل زائیده ی یک مصرع حافظ بود و آن مصرع این بود:
بعد از این روی من و آینه ی وصف جمال
او در همان حال و چند روز پایانی عمرش از رودکی و میراث شعر پارسی می گفت. حدود یک سال قبل ، سایه غزلی سرود که در انتهای آن می گوید:
در نهانخانه جان جای گرفتهست چنان
که به دل میگذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم
گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینه جانافشانم
به هوایِ تو جهان گردِ سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایه سرگردانم
وقتی پیکر او در وطنش آرام گرفت. من به یاد غزل او افتادم و چقدر خوشحال بودم که او به وطن بازگشت و در خاک آن آرام گرفت. حدود یک ماه پیش که بستری شده بودند ، طبیبان می گفتند که باید منتظر حادثه بود یعنی حال ایشان خوب نبود و مودبانه هم نبود که از ایشان پرسیده شود شما می خواهید کجا به خاک سپرده شوید. با این راه دکتر سام پزشک ایرانی سایه از ایشان پرسیدند که:
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
منزل آن بت عاشق کش عیار کجاست.
ایشان در پاسخ گفتند : ایران، در رشت شهر خودم.
سپس ادبی از کردی پرسید ما سایه را به عنوان یک فیلسوف ادیب نمیشناسیم بلکه در حوزه ادبیات پارسی و غزل پارسی معاصر او را در یک جایگاه فخیم میبینیم. اما هر اندیشهورزی در حوزه ادبیات ناگزیر از پرداختن به زمینههای اندیشهای و از جمله عمق فلسفی است. حتی اگر فیلسوف نباشد یا خودش را در این منظر نداند، میان اندیشه و فلسفه در غزل معاصری که از سایه به ارمغان رسیده است، چه نسبتهایی وجود دارد؟
ایننویسنده و پژوهشگر ادبیات گفت: امیر هوشنگ سمیعی گیلانی، ابتهاج سمیعی گیلانی ملقب یا متخلص به سایه یک شخصیت چشمگیر، چشمنواز و قابل تحسین در ادبیات معاصر ماست. او یک شخصیت مشهوری است. اما میتوانیم این مجموعهی ستایشها را کنار بگذاریم و بگوییم خود سایه را میتوان از یک پنجره انتقادی دیگری مورد بررسی و واکاوی قرار داد. این بزرگوار که نود و اندی هم عمر کردند، چالش هایی در حوزه اندیشه داشتند. سایه اولین مجموعهاش را در سن ۱۹ سالگی سال۱۳۲۵ منتشر میکند و در همان سالها یا به موازات آن به جرگهی نیما میپیوندد و تحت تاثیر نیما قرار میگیرد و بعد از آن روند فکری یا اندیشهی او عوض می شود اما این پرسش در اینجا مطرح می شود که آیا واقعا سایه آن کانسپتها و دستگاهی که نیما به دنبال آن بود را پی ریزی کرد؟ من میگویم نه، چون من معتقدم نیما یک کاراکتر بسیار مهمی در حوزه اندیشه و ادبیات یا آن چیزی که من اسمش را فلسفه ادبیات میگذارم، بود، میگویم نیما یوشیج بسیار مهم است و هنوز بعد از اینکه پنج یا شش دهه از فوت او گذشته، هنوز آن سان که باید این شخص تشریح و بررسی نشده است و هیچ کس ایدههای ذهنی او را در اشعارش پیگیری نکرد. اگر بخواهیم از این منظر بررسی کنیم میگوییم نیما یک خورشیدی در مرکز ادبیات معاصر فارسی ماست و پیرامون او یک سری مدارها شکل میگیرند که میخواهند تحت جاذبهی فکری نیما قرار بگیرند، هر کدام از اینها یک گونه ای از اندیشههای نیما را گرفتند ولی به آن چیزی که نیما میخواسته ، نرسیدند.
وی افزود: شما در هیچکدام از غزلهای مجموعهی اشعاری که از هوشنگ ابتهاج منتشر شده ، مفهومی به اسم هستی را نمیبینید. نیما در کتاب حرفهای همسایه و در شعرهایش مثل آی آدم ها مفهوم هستی وجود دارد. شاید یک وجه اشتراکی میان آی آدمها با ارغوان ابتهاج باشد ولی این دستگاهی که من تحت عنوان نیما میشناسم جاذبهی بسیار اندکی از آن اندیشه را به امیر هوشنگ ابتهاج اطلاق میکند. من میگویم جاذبه های فلسفی که حسین منزوی از نیما گرفته، بیشتر از امیر هوشنگ ابتهاج است.
کردی ادامه داد: من در غزل های هوشنگ ابتهاج اندکی رد پای اندیشه، یک انسان اندیشه ورز و شخصی که یک شوری از اجتماع داشته باشد نمیبینم و من غزل او را صرفا یک رویداد تغزلی لمس می کنم و تجربه دارم. او در غزل خود معشوق را اینگونه توصیف می کند که معشوق او معشوق حافظ نیست. یک معشوقی است که در همین سده ی ۱۴۰۰ زندگی می کند ولی رویدادهایی که حامل اندیشه باشد یا یک اتفاقی که بتواند اندیشه ای ایجاد کند در غزل ها و شعار به اصطلاح نیمایی او نمی بینم. شاید اگر باشد بسیار رقیق و اندک است.
در ادامه برنامه اسماعیل آذر هم به صورت تلفنی به سایر میهمانان برنامه پیوست و ادبی پیروی بحث شکل گرفته از وی پرسید: آیا در غزل امیر هوشنگ ابتهاج مضامین فلسفی و اندیشگی آنچنان است که مخاطب را به اندیشه ورزی دعوت کند؟
آذر پاسخ داد: من به هیچ وجه جای پای فلسفه را در شعر سایه نمی بینم. او بسیار مطالعه داشت و نشانه اش همان تصحیح غزلیات حافظ است که توسط ایشان صورت گرفته ولی سایه یک شاعر است. او فیلسوف یا منجم نیست. ممکن است واژگانی را در این زمینه در شعر خود وارد کند اما از شاعر انتظار فیلسوف بودن نداریم.
در ادامه برنامه، جلالی دوست و همراه سایه توضیح داد: به نظر من چند قله نشین در شعر معاصر داریم که یکی از آنها سایه است. او یک شاعر عاطفه مند است.از نظر نحوی شعر او پاکیزه و از این نظر با شعر اخوان متفاوت است. در شعر او انسان مطرح است و دردهای مردم را در میان غزل های او می بینید. در تغزل قهرمان عاشق است ولی در غزل قهرمان معشوق است.
چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار
می تراود از نگاهت گریه پنهان دوش
آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته
بر چه گریان گشته بودی دوش ؟ از من وامپوش
(سایه)
یک شعر کوتاه دیگر از او:
برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سرکشید
آنگاه
خورشید در تمام وجودش طلوع کرد
این شعر پر از تخیل و احساس است. یکی دیگر از اشعار او
در بگشایید
شمع بیارید
عود بسوزید
پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب
شاید این از غبار راه رسیده
آن سفری هم نشین گمشده باشد
اعتقاد من این است که شاعران وقتی به مفهوم مرگ می رسند، دانسته و ندانسته به مرز فلسفه نزدیک می شوند. سهراب فیلسوف نیست ولی وقتی از تنهایی صحبت می کند، توی گمشده و تویی که همه به دنبال آن هستند، این توی پنهان در مرز فلسفه قرار می گیرد چون چیزی نیست که معنی شود، باید بافته شود تا به معنی برسد ولی قصد شاعر بیان مضامین فلسفی نیست.
وجود سایه را در دو چیز می توان خلاصه کرد شعر و مهربانی. او مردی بود که در عین بلندنظری و عزت نفس در خانه اش به روی همه باز است. یک وجه مهربانی و عاطفه دارد که اشکش به سادگی جاری می شود و تمرکز روی شعر دارد.در هنر فرم پیشتاز است. فرم غزل حافظ است که او را ۷۰۰ سال زنده نگه می دارد. اگر کسی می خواهد عالم اندیشه و دقت های انسان شناسانه سایه را ببیند، مثنوی بانگ نی او این موضوع را بهتر نشان می دهد.
حافظ می گوید:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید
بعد از ۷۰۰ سال که غزل از رونق افتاده، سایه می گوید:
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
کراست سایه درین فتنه ها امید امان ؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید
این قالب سخن گفتن آدمی را یاد حافظ می اندازد. به تناسب اینکه از غزل حافظ خوانندگان مختلف برحسب روحیات خودشان برداشت های مختلف دارند،غزل سایه این قدرت را مثل غزل حافظ پیدا کرد که مردم صرف نظر از ینکه شاعر در چه موقعیتی این غزل را سروده با حال و هوای خود سراغ آن میروند.
سفیر پیشین ایران در یوسنکو گفت: در ارتباط با پرسشی که آقای کردی می فرمایند که چرا او از نیما تاثیر نپذیرفته باید بگویم چون سایه سایه است و نیما نیما. سایه عالم خودش را دارد. بنده البته با بسیاری از نکاتی که مطرح شد موافق نیستم. او در مرور ادبیات کلاسیک ایران بسیار زحمت کشیده بود. به هیچ وجه این نبود که چیزِ گفته شده را بگوید. اگر ما قرار است یک میوهی جدید به بار بیاوریم، باید بر درختی که ریشههای کهن دارد پیوندی بزنیم. سایه به آن ریشهها متصل شده بود، بارها نکات دیوان کبیر شمس را خوانده بود و با رنگهای مختلف زیر واژگانش خط کشیده بود. جهان سایه جهان دیگری است.
به نظر من او صاحب یک سبک است و این خواهد ماند. سایه در اشعار بسیاری به اسطوره ها اشاره کرده است.اما اگر بپرسیم که او چگونه جهان اندیشگی اش را در مثنویش معرفی کرده پاسخ آن است که این جهان اندیشیدگی کاملا شاعرانه است و از مولانا تاثیر می پذیرد. سایه بارها در مورد این دو بیت مولانا در فضای شعر جدید، بحث میکرد:
بیزارم از آن گوش که آواز نیاشنود
و آگاه نشد از خرد و دانش نایی
معنی ندهد وصلت این حرف بدان حرف
تا تو ننهی در کلمه فایده زایی
جلالی در پایان گفت: سایه در ادبیات ما در سایه ی خورشید نشسته و از امروز به بعد جزء میراث ادبیات ما می شود.