زینب (س) اندکی آن‌سوتر ایستاد چندان‌که جراحت‌ها او را سنگین کرد و نزدیک شد که بیفتد، دیگر نتوانست بدو بنگرد، دیدگانش را بربست و گوش به آوازی داد که از میان هزارها تن برمی‌خاست...

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «زینب بانوی قهرمان کربلا» نوشته عایشه بنت الشاطی با ترجمه سیدجعفر شهیدی و اهتمام غلامرضا امامی یکی از آثار موجود در بازار نشر کشور درباره عاشورا و قیام امام حسین (ع) است که شخصیت محوری‌شان، حضرت زینب (س) است.

نویسنده این‌کتاب استاد زبان و ادبیات دانشگاه عین‌الشمس در مصر است که سال ۱۹۱۳ (۱۳۳۱) متولد شد و سال ۱۹۹۸ (۱۳۷۷) درگذشت. او تالیفات و نوشته‌های پراکنده‌ای درباره اعجاز قرآن، زندگی پیامبر (ص)، سکینه دختر امام حسین (ع)، دختران و زنان پیامبر (ص) و داستان‌های کوتاه و بلند مختلفی دارد. پدر این استاد دانشگاه، شیخ عبدالرحمن از عالمان الازهر بود و دخترش، علوم مقدماتی ادبیات عرب و قرآن را نزد او آموخت.

سیدجعفر شهیدی ترجمه این‌کتاب را سال ۱۳۷۲ انجام داد و غلامرضا امامی با مقدمه کوتاهی که در معرفی نویسنده اثر نوشته، سال ۱۳۹۴ یعنی زمانی که شهیدی دیگر در قید حیات نبود، ویرایش جدیدی از آن را ارائه کرد. بنابراین کتاب موردنظر و پیش‌رو سال ۱۳۹۴ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر و راهی بازار نشر شد.

نویسنده این‌کتاب هم مانند دیگر نویسندگان و مولفانی که درباره شخصیت‌های تأثیرگذار ماجرای عاشورا قلم به دست گرفته‌اند، از جایی از زندگی خود با نام زینب (س) آشنا شده و عاملی مخفی او را به این نام و حوادثی برایش پیش آمده، گره زده است.

عناوین فصول کتاب «زینب بانوی قهرمان کربلا» به این‌ترتیب‌اند:

سال‌شمار زندگی زنده‌یاد علامه سید جعفر شهیدی، درآمد، پیشگفتار، مقدمه مترجم، مقدمه مؤلف، پدران و اجداد، سایه‌هایی بر گهواره، دوران کودکی اندوهناک، عقیله بنی‌هاشم، آژیر تندباد، هجرت، دلیل قافله، خواهش و اصرار، به سوی بیابان مرگ، شیرزن کربلا، قافله اسیران، بازگشت کاروان، سفر آخرین، خوانخواه! بانگ جاویدان.

در برش‌هایی از این‌کتاب می‌خوانیم:

***

زینب (س) را می‌بینیم، کنار بستر مرگ جدش ایستاده و سر او را مشاهده می‌کند که در دامن عایشه می‌افتد و او آن سر نازنین را به‌آرامی بر بالین می‌گذارد. سپس چشمان وی را برای همیشه از دنیا بسته و پیراهنی بر بدن او می‌پوشاند و بوسه وداع را از پیشانی شوهر مهربان برمی‌دارد. آنگاه بانگ ناله از خانه عایشه برخاسته؛ نخست خانه‌های دیگر پیامبر (ص) و به دنبال آن احد و قبا را فرا می‌گیرد.

سپس می‌بیند کسان وی پیکر او را در سه کفن می‌پوشانند و مسلمانان دسته‌دسته برای وداع پیشوای بزرگ خود، در خانه او فراهم می‌شوند.

او چشم به روی کسانی دوخته بود که در خانه عایشه به کندن قبر مشغولند. سه تن از یاران که با یکی آشناست؛ و او پدرش علی (ع) است. این سه، بدن پیغمبر (ص) را برداشته و در قبر می‌گذارند و روی قبر او را با خشت و خاک می‌پوشانند.

زینب (س) برای فرار از دهشت و بیمی که از دیدن این منظره‌های فجیع بر او دست می‌دهد، به آغوش مادر پناه می‌برد، ولی مادر خود گرفتار اندوهی است که خاطر او را سخت آزرده و آرامش را از او سلب کرده است.

دختر از آغوش مادر به دامن پدر پناهنده می‌شود، ولی مشاهده می‌کند که او نیز با غصه و حزن دست به گریبان است. او از یک سو شکوه از غصب حقوق خود و در هم شکستن حشمت و احترام خویش دارد و از یک سو زن مصیبت‌زده خود را می‌بیند که مرگ پدر و ستمکاری اصحاب و غصب حقوق او خاطرش را آزرده کرده است.

زینب (س) مادر را می‌دید که شبانه از خانه بیرون رفته و یک‌یک خانه‌های مهاجر و انصار را می‌گردد و آنان را به یاری شوی خود می‌خواند ولی آن‌ها در پاسخ او می‌گویند: «دختر پیغمبر (ص) ما با ابوبکر بیعت کردیم و اگر علی (ع) پیشدستی می‌کرد، بیعت او را می‌پذیرفتیم!»

***

یزید نوه این هند است. پدر او معاویه خلافت اسلامی را همچون سلطنت رومیان که هرگاه هرقلی می‌مرد هرقل دیگری جانشین او می‌شد، برای وی به ارث گذارد در حالی که میان مسلمانان صحابه بزرگواری بودند و حسین (ع) فرزند زهرا و نوه خدیجه زنده بود.

معاویه حسین (ع) و یزید را نیک می‌شناخت و به‌خاطر همین شناسایی بود که در آخرین وصیت خود یزید را گفت:

- من گردنگشان را در مقابل تو خاضع کردم و اسباب کار از هر حیث آماده ساختم و دشمنان تو را در مقابلت خوار نمودم، ولی از سه کس بر تو می‌ترسم، حسین بن علی (ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.

آنگاه در مقایسه این سه تن با یکدیگر، خطر حسین (ع) را عظیم‌تر دانست.

حسین (ع) خویش او بود و حقی بزرگ داشت. از این‌رو فرزند خود را گفت:

- عبدالله عمر را به کار عبادت واگذار، ابن‌زبیر را به سختی دنبال کن، اما امیدوارم حسین (ع) را کشندگان پدر و خوارکنندگان برادر وی، از تو بازدارند و گمان دارم مردم عراق دست از او برندارند تا به خروجش وادار کنند.

زینب (س) و بنی‌هاشم در رجب سال شصتم هجری، با خلافت یزید روبه‌رو شدند.

***

حسین (ع) تنها ماند. گویند کسی را مانند او ندیدیم که لشکرهای انبوه او را در دایره افکنده و فرزندان و خویشان او را کشته باشند و او همچنان آرامش خود را از دست نداده و دل و جرئت وی بر جا باشد!

زینب (س) اندکی آن‌سوتر ایستاد چندان‌که جراحت‌ها او را سنگین کرد و نزدیک شد که بیفتد، دیگر نتوانست بدو بنگرد، دیدگانش را بربست و گوش به آوازی داد که از میان هزارها تن برمی‌خاست و می‌گفت:

- به کشتن من فراهم شده‌اید؟ به خدا پس از من کسی را نمی‌کشید که بدین اندازه در قتل او خدا را خشمگین ساخته باشد. به خدا سوگند، من از خدا می‌خواهم در مقابل این ستم که از شما می‌کشم مرا پاداش دهد. به خدا اگر مرا بکشید خدا کیفر شما را به دست شما خواهد افکند تا خون بریزید و بدین اندازه رضا ندهد تا عذاب نخست را بر شما دو چندان سازد.

گویا زمین زیر پای لشکریان به لرزه درآمد. حسین (ع) اندکی درنگ کرد، اگر کشتن او را می‌خواستند می‌توانستند، لیکن یک یک می‌رفتند و چون اراده کشتن او می‌کردند، ایشان را سستی و لرزش فرا می‌گرفت.

سپس قضای خدا فرود آمد و حسین را آنچه مقدر بود رسید. آری حسین (ع) کشته شد، در حالی که در بدنش سی‌وسه تیر و نیزه و سی‌وچهار ضربت شمشیر بود.

برچسب‌ها