خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب: احسان عباسلو، نویسنده، مترجم، مدرس و پژوهشگر حوزه ادبیات در مطلب جدیدی که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته، در ضرورت شکلگیری گفتمان فرهنگی در کشور نوشته است.
مشروح این یادداشت را در ادامه بخوانید:
ضرورت وجود و شکلدهی گفتمان در جهانی که هم اینک تعامل، رکن اصلی و اولیه آن را تشکیل میدهد و به خصوص در کشور ما که هر از چندی شاهد اصطکاک اندیشهها و گرایشات مختلف هستیم بیش از پیش ضروری مینماید.
یکی از ابزاری که دیگران در خارج از مرزهای ما به خوبی از آن استفاده کردند ایجاد فضای تعاملی بوده و هر اندازه در بیرون این ابزار و زمینه فراهم آمده و برای تمام مخاطبان داخلی ما شیوه و رسانهای برای گفتمان ابداع و اختراع شده، در داخل متأسفانه به دنبال دیوارکشیها بودهایم و تلاش کردهایم به اسم حفظ شئونات از ورود غیرهمفکران خود به درون ساختارهای اجرایی خودمان جلوگیری به عمل آوردیم. بدتر این که این را به عنوان قابلیت مدیریتی در نظر گرفتیم در حالی که صرفاً ترفندی برای حفظ صندلی مدیریتی خودمان بود و ادای دین به خط و طیف و نگرشی که ما را بر سر کار آورده بود.
بزرگترین خطای راهبردی در حوزه فرهنگ دیوارکشیهای فرهنگی است. مراکز و نهادهایی که باید نظریه و راهبردی برای مدیریت فرهنگی میداشتند به دنبال حفظ جایگاه مدیریتی خود بودند و فقط از سر خوشخدمتی، و نه عقلانیت مدیریتی، مدام نیروهای غیرهمفکر یا خارج از حلقه را پس زدند. نتیجه این شد که آن نیروها به دیگری تبدیل شدند و امروزه در برابر خودیها قد علم میکنند. مدیری که آمده تا دیوار بکشد جاهلترین مدیر به حوزه فرهنگ است.
اشتباهات مکرر مدیریتی در زیرمجموعههای منتسب به وزارت ارشاد و خاموشی آنها درست در زمانی که باید بیش از همیشه فعال و پرحرف بودند باعث شده تا هیچ محلی برای بحث و گفتمان وجود نداشته باشد و هیچ تعامل مثبت و سازندهای برای نزدیکتر کردن آرا و اندیشهها و حرکتها به هم صورت نپذیرد. وزارت ارشاد بگوید کجا را به عنوان تقاطع افکار متفاوت در نظر گرفته است؟ جایی که تفکرات به هم برسند، تعامل کنند و در نهایت اگر نظری را مناسب ندیدند راه خود را بروند. محل کرسیهای نظریهپردازی حوزه فرهنگ در ارشاد کجاست؟ اگر شیوه تصمیمگیری در پشت درهای بسته شیوه درست و مناسبی بود که الان مشکل فرهنگ به اینجا کشیده نمیشد. وضعیت فعلی به خوبی نشان داده است که فرهنگ را نمیشود پشت درهای بسته ساخت. فرهنگ یک پدیده میدانی است که باید با تعامل و تضارب آرا به شکل کامل و درست آن رسید. فرهنگ کالای کارخانهای نیست که در فضای بسته چهاردیواری آن را تولید کرد.
حوزه هنری هم در این مدت فعالیت سازندهای انجام نداده که به تحولی عظیم و برجسته در حوزه فرهنگ انجامیده باشد. این که مدام و صرفاً جمعی از افراد همفکر را در ساختار خود مجال بازی دهیم خیلی کار سختی نیست. اما توان مدیریتی یعنی آنکه چه اندازه توانستهایم آرای غیرهمفکر را به خود نزدیک کرده باشیم و از نیروی آنها نه ضرورتاً به نفع خود بلکه به سود کشور بهره برده باشیم. دادن امکانات به خودیها همواره آنان را نزدیک نگه میدارد و این سادهترین تفکر مدیریتی است در حالی که فراموش کردهایم دوست را باید نزدیک نگه داشت و دشمن را نزدیکتر (گرچه هیچ خودی در داخل به واقع دشمن نیست ما هستیم که دشمن میسازیم.)
به واقع هیچ نهاد دولتی تاکنون نتوانسته به وظیفه خود در حوزه فرهنگ درست و کامل عمل کند. بیشتر آنچه انجام گرفته، خوشخدمتی فرهنگی بوده تا خدمت فرهنگی.
غیر از این ضعفها، چه تفکر شگرفی را در حوزه فرهنگ شاهد بودهایم؟ کدام نظریهپردازی یا آیندهپژوهی شکل گرفته؟ کدام گام رو به جلو برداشته شده؟ تحلیلگران شما از وضعیت ادبیات داخل و خارج چه کسانی هستند؟ این که عدهای بنا به موقعیت و مناسبتی از استنباط تجربی خود به شما بگویند یا در رسانهها حرفی زده باشند که تحلیل منطقی و متقن به حساب نمیآید. برای مثال مدام از هجوم ادبیات ترجمه مینالیم اما هیچ نهادی متولی نظریهپردازی در این خصوص نیست و راهبردی برای اعتلای ادبیات داخل نداریم. یک تفکر نوین و غیرتکراری را شاهد نیستیم. هیچ حلقهای از صاحبان اندیشه و نظریه شکل نمیگیرد تا به نتیجه و برنامه و نقشه راهی منتهی و منتج شود. پستهای مسئول و مدیریتی گوشتهای قربانی هستند برای جمع فامیل.
مدیران ناتوان فرهنگی بزرگترین آفت برای شاخههای فرهنگی شدهاند. سنگی شدهاند سنگین بر پای فرهنگی که حیاتش در گرو پیش رفتن است. مدیرانی که فقط به دنبال خوشخدمتی در حفظ حلقه هستند تا گشایش راههایی برای تعامل تفکرات. ایشان فراموش کردهاند که همفکران فقط مانند عصا هستند، همپای شما پیش میآیند اما شما را جلو نمیبرند.
نیروهای پیشرو در حوزه فرهنگ لازم است تا به اقتضای زمان و زمانه، نظریه و راهبرد پیش پای مدیران قرار دهند. البته منظور تک افراد نیستند بلکه هر آن جمعی که صاحب اندیشه باشند و نه عنوان، منصب یا گرایش. متأسفانه چینشهای غلط مدیریتی ما را به بنبست فعلی رسانده. این که یک نفر کتاب دارد به منزله فرهنگی بودن او نیست. این که یک نفر یک کتاب داستان دارد نشانه قابلیت تفکر مدیریتی او در حوزه داستان نیست. اصلاً توجه نداریم که مدیریت فرهنگی حتی در مناصب و ردههای پایین خود، افراد صاحب نظریه را میطلبد. هرگز پیش از گماردن افراد به پستهای مدیریتی ار کسی نپرسیدیم نقشه راه و برنامهای دارد یا خیر و بعد بر اساس برنامههای پیشنهادیاش، او را به مدیر تبدیل کنیم. همواره پستها را به افراد پیشنهاد و تعارف کردهایم.
هرچه هم این سالها این را فریاد زدیم کمتر گوشی شنوا یافتیم که البته به واقع اصلاً گوشی نیافتیم. دولت قبل که تخصصش در نشنیدن بود. امید بود در دولت چدید این مهم تغییر کند اما کماکان هیچ اتفاق چشمگیری را شاهد نبودهایم و حال داریم تاوان همین نبود اندیشه را میپردازیم. گرچه امیدی هم نیست که بعد از این باز هم گوش شنوایی پیدا شود اما وظیفه و تعهد ما متأسفانه اقتضا میکند تا هر از گاهی فریادی برآوریم شاید در آن دورها کسی تکانی بخورد. وضعیتهای غیرمعقول فرهنگی که تبدیل به درگیریهای بزرگ سیاسی میشوند حاصل گوش نکردنهاست. باید نشست و تأسف خورد که چرا قوه عاقلهای وجود ندارد تا به این مهم لااقل پی ببرد و کماکان باید شاهد ضعف اراده در استفاده از افرادی باشیم که نظریه دارند، نه نظر. راه گذر از چالشهای فعلی جز گفتمان فرهنگی نیست.