خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: قسمت اول بررسی و مرور کتاب «نبرد درالوک» شامل خاطرات سردار جانباز جعفر جهروتیزاده، دیروز چهارشنبه ۶ مهر همزمان با ایام هفته دفاع مقدس منتشر شد. مطلب مورد اشاره مربوط به آغاز کار و جوانی جهروتیزاده تا پیروزی انقلاب و شروع جنگ بود که تا پیروزی عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر رسید.
مقالهای که در قالب قسمت اول بررسی کتاب «نبرد درالوک» در هفته دفاع مقدس امسال منتشر کردیم، در پیوند زیر قابل مطالعه است:
* «دستهایی که به زمین میخ و سرهایی که از تن جدا شدند / خاطره سفر صادق خلخالی به بانه»
اما در قسمت دوم، سیر جراحت و مجروحشدنهای جهروتیزاده بیشتر و بیشتر ادامه پیدا کرده و او در واقع کلکسیون ترکش و موجگرفتگی خود را تکمیل میکند. اینبخش از بررسی کتاب و خاطرات اینجانباز دفاع مقدس، از مقطع اسارت احمد متوسلیان آغاز میشود و تا پایان کار جهروتیزاده با جبهه و جنگ امتداد دارد. در اینبخش جهروتیزاده به فرماندهی یگان مستقل ویژه شهادت میرسد که وظیفهاش انجام عملیاتهای پارتیزانی در خاک عراق است. دو عملیات مهم در اینمقطع از زندگی جهروتیزاده، عملیاتهای ظفر ۵ و جادهترانزیت هستند که پیشتر در قالب یکمصاحبه و میزگرد مشروح به آنها پرداختهایم. بنابراین در قسمت دوم بررسی خاطرات جهروتیزاده به آنها نمیپردازیم.
گفتگوی مشروحمان با جهروتیزاده درباره دو عملیات برونمرزی ظفر ۵ و جادهترانزیت در دو پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:
* «مقرهای حزب بعث و استخبارات شهر درالوک چگونه سقوط کردند؟ / نماز را در کلیسا خواندیم»
* «جاده ترانزیت اروپا به عراق چطور ناامن شد؟ / مواد منفجره کم بود ولی با ذکر یا زهرا پل را پایین آوردیم»
در ادامه، قسمت دوم و پایانی مقاله مرور کتاب «نبرد درالوک» را از نظر میگذرانیم؛
* قرار نبود متوسلیان به سوریه برود
پس از آزادسازی خرمشهر، تشخیص بعضی از مسئولین این بود که تعدادی نیرو از ایران برای کمک به مردم لبنان به سوریه بروند. جهروتیزاده در اینباره میگوید «ابتدا حاجاحمد متوسلیان و تعدادی از بچهها رفتند و بعد حدود ۱۰۰ نفر که من جزوشان بودم با یک هواپیمای ۷۴۷ که بهصورت باری درآمده بود، اعزام شدند. گویا پیشتر هم قرار قرار بوده یکگروه برای تهیه گزارش برود. قرار نبود حاجاحمد برود.» طبق روایت جهروتیزاده، پیش از اینکه متوسلیان ربوده شود، دو نفر از نیروهایی که برای شناسایی رفته بودند، دستگیر شده بودند. متوسلیان با تهدید و قاطعیتی که داشت، کاری کرد آن دو نفر آزاد شوند. اما به گفته جهروتیزاده اجازه داده نشد برای آزادی متوسلیان اقدامی صورت بگیرد. «حاجیپور، دستواره و خیلیهای دیگر بودند و اصرار کردند که اقدامی کردند. اگر به بچهها اجازه میدادند، میتوانستیم حاجاحمد را آزاد کنیم، بگذریم!» (صفحه ۹۵)
* بازگشت به ایران برای حضور در عملیات رمضان
پس از بازگشت به ایران، جهروتیزاده و همراهانش به اهواز رفتند. در اینزمان، مرحله دوم عملیات رمضان انجام شده و تیپ امام حسین (ع) به فرماندهی حسین خرازی تا تلمبهخانه بصره پیش رفته بود. اما در فاصلهای که جهروتیزاده و نیروهای تیپ ۲۷ از اینماجرا خبردار شوند، نیروهای تیپ امام حسین (ع) عقبنشینی کرده بودند. در نتیجه نیروهای تیپ ۲۷ برای حضور در مرحله سوم عملیات رمضان آماده شدند که در اینمرحله از عملیات مذکور، علاوه بر مسئولیت گردان تخریب، فرماندهی مهندسی تیپ نیز به عهده جهروتیزاده گذاشته شد. او در اینایام، شبها با نیروهای اطلاعات عملیات به شناسایی میرفت و صبح تا شب را به آموزش نیروها میگذراند. همچنین در انرژی اتمی، فعالیتهای مهندسی انجام میداد.
کارشناسان نظامی امریکا و اسرائیل پس از بازدید از این میدانهای مین که انصافاً بسیار خوب طراحی و اجرا شده بود، به صدام حسین اطمینان داده بودند که هیچ ارتشی قادر نیست از اینموانع بر بیاید ماجرای ایثارگریهای عجیب و غریب جهروتیزاده و نیروهای مهندسی تیپ ۲۷ و جهاد سازندگی در زدن خاکریزهای مرحله سوم رمضان، اتفاقی شگرف و متحیرکننده است که بهراستی میتوان عنوان «حماسه خاکریزها» را بر آن گذاشت و مشروح آن در کتاب «ضربت متقابل» اثر گلعلی بابایی و حسین بهزاد روایت شده است. در اینبازه زمانی، جهروتیزاده حدود ۲۰ شبانهروز را بدون خواب مناسب و بهقول خودش درست و حسابی گذراند.
* عملیات مسلم بن عقیل (ع) و جلوهنمایی دوباره توان نظامی ایران
پس از پایان عملیات رمضان، عملیات موفقیتآمیز مسلم بن عقیل (ع) در دستور کار قرار گرفت. جهروتیزاده پیش از انجام اینعملیات به طرف تهران راه افتاد. سپس از تهران بهسمت سومار حرکت کرد که نزدیک ساوه تصادف کرد و بیهوش شد. وقتی هم چشم باز کرد، خود را در یکی از بیمارستانهای ساوه دید و به او گفته شد ۱۰ روز است در بیمارستان بستری است. او پس از بیمارستان به قم رفت و سپس خود را به منطقه عملیاتی مسلم بن عقیل (ع) رساند. جهروتیزاده میگوید میدانهای مین اینمنطقه خیلی عجیب بودند. «کارشناسان نظامی امریکا و اسرائیل پس از بازدید از این میدانهای مین که انصافاً بسیار خوب طراحی و اجرا شده بود، به صدام حسین اطمینان داده بودند که هیچ ارتشی قادر نیست از اینموانع بر بیاید.» (صفحه ۱۰۶) همین مساله باعث نگرانی جهروتی زاده، محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ و فرماندهان دیگر شد. چون در مواجهه با اینمیادین مین، کار دشواری در پیش رو داشتند. جهروتیزاده در آنبرهه هم مسئول تخریب قرارگاه شهید بهشتی و هم مسئول تخریب تیپ ۲۷ بود و گردانهای تخریب یگانهای دیگر هم تحت امر او بودند.
اهمیت سومار یعنی منطقه عملیات مسلم بن عقیل، در این بود که نزدیکترین منطقه به مرکز عراق بود. اینعملیات با موفقیت به پایان رسید و اهداف در نظر گرفتهشده برای آن محقق شدند. جهروتیزاده در اینباره میگوید: «پیروزی در عملیات مسلم بن عقیل (ع) در منطقه سومار برای ما اهمیت زیادی داشت، چرا که ما در عملیات رمضان شکست خورده بودیم و هر زمان که جنگ ساکن میشد و از شتاب میافتاد، بعضی از کشورها این شکست را ضعفی بزرگ برای ما تلقی میکردند و از بستن قرادادهای اقتصادی و تجاری با ما خودداری میکردند. همین امر مشکلات سیاسی و اقتصادی فراوانی را برای ما ایجاد کرده بود. با توجه به اینکه در آندوره حتی مایحتاج ضروری مردم از جمله گندم، مواد خوراکی و سلاح و … از خارج از کشور وارد میشد و در صورت عدم انعقاد قرارداد، مردم حتی در برآوردن کوچکترین نیازهای خود تحت فشار قرار میگرفتند و عملاً توان روحی مردم در پشت جبههها تضعیف میگردید و در نتیجه قدرت روانی رزمندگان نیز تحلیل میرفت، از اینرو رزمندگان برای به دست آوردن یک پیروزی بزرگ در یکمنطقه با اهمیت، تمام توان خود را در سومار به خدمت گرفتند و عملیات مسلم بن عقیل را به پیروزی رساندند، تا مشکلات سیاسی و اقتصادی حل شود. در نهایت توان نظامی ایران بار دیگر در جهان مطرح شد و اوضاع به نفع مردم ایران تغییر کرد.» (صفحه ۱۱۳ به ۱۱۴)
جهروتیزاده در میزگرد مهر برای بررسی کتاب «ضربت متقابل» درباره عملیات رمضان
* شرکت در عملیات ناموفق زینالعابدین (ع)
عملیات بعدی با نام عملیات زینالعابدین (ع) در همان منطقه عملیات مسلم بن عقیل (ع) انجام شد که جهروتیزاده آن را عملیات موفقی نمیداند. هدف از انجام اینعملیات، ورود به شهر مندلی عراق و انهدام مراکز مهم اینشهر و نیروهای مستقر در آنمنطقه بود. با ورود نیروهای ایرانی به دشت مندلی و شروع درگیری، متوجه شدند محاصره شده و از عقب مورد اصابت گلوله قرار میگیرند. با وجود مقاومت نیروهای رزمنده، دستور عقبنشینی از عقب صادر شد.
* تغییر سازماندهی سپاه پیش از اجرای والفجر مقدماتی
پس از شناسایی منطقه چزابه به طرف فکه، نیروهای ایرانی به ایننتیجه رسیدند که عملیات بعدی خود را در اینمنطقه انجام دهند. نکته مهم در اینبرهه این است که پیش از انجام عملیات در نظر گرفتهشده، سازماندهی سپاه فرق کرد. یعنی سپاه یازدهم قدر تشکیل شد و محمدابراهیم همت فرماندهی آن را به عهده گرفت. فرماندهی همه نیروهای تخریب یگانهای تحت امر سپاه یازدهم متشکل از ۶ لشکر به عهده جهروتیزاده گذاشته شد. بهاینترتیب تخریب لشکر ۲۷ پیش از عملیات، از سه گردان تشکیل شده و بهصورت تیپ در آمد؛ گردان النصر، گردان والفجر و گردان القارعه. جهروتیزاده در اینبرهه هم فرمانده تیپ تخریب لشکر ۲۷ بود و هم فرمانده تخریب سپاه یازدهم قدر. او در اینروزها که حسین اللهکرم و حسین راحت و دیگر نیروهای شناسایی، اقدام به شناسایی منطقه عملیات میکردند، همراه آنها به ماموریت میرفت.
* شهادت محافظ هاشمی رفسنجانی در شب والفجر مقدماتی
جهروتیزاده میگوید شب عملیات والفجر مقدماتی پای تکدرختی که شاخص منطقه بود، مشغول خنثیکردن مینهای دشمن بوده که ناگهان یکمین منور عمل کرد. «یکی از بچهها کلاه کاسکتش را سریع گذاشت رو منور و با شکم خودش را روی آن انداخت و سوخت و از کمر دو نصف شد و در جا به شهادت رسید. او در حقیقت با اینکار، نگذاشت که مین منور محوطه را روشن کند و نیروها در دید عراقیها قرار بگیرند.» (صفحه ۱۱۹) او روایت کرده که بعدها متوجه شده اینفرد محافظ هاشمی رفسنجانی بوده و برای آمدن به جبهه مشکلات زیادی داشته است.
ناگهان یک خمپاره ۸۱ آمد داخل معبر و یکی از بچهها شهید شد. چند تا ترکش هم به من خورد. یکی از ترکشها رفت توی پهلویم. ترکش به دست، گلو و پایم هم خورده بود و بدنم که سرد میشد آرامآرام متوجه زخمهایم میشدم جهروتیزاده در شب اجرای والفجر مقدماتی، بهشدت و در چند نوبت مجروح شد. او روایت میکند: «ناگهان یک خمپاره ۸۱ آمد داخل معبر و یکی از بچهها شهید شد. چند تا ترکش هم به من خورد. یکی از ترکشها رفت توی پهلویم. ترکش به دست، گلو و پایم هم خورده بود و بدنم که سرد میشد آرامآرام متوجه زخمهایم میشدم.» مرحله بعدی جراحت او مربوط به لحظاتی است که میگوید: «زنجیر بولدوزر به پای من خورد و زانویم را زخم کرد و رفت. بیحال افتادم. توان بلندشدن نداشتم. پوتینهایم پر از خون شده بودند. وقتی راه میرفتم احساس میکردم که در آب راه میروم.»
به گفته جهروتیزاده نیروهایی که داخل کانال بودند، همانجا مانده و موفق به برگشت نشدند. در نتیجه همگی به شهادت رسیدند. جهروتیزاده نیز که نیمهبیهوش بود، به اجبار داخل آمبولانس گذاشته و به عقبه منتقل شد. او دائم به هوش میآمد و از هوش میرفت و وضعیت وخیمی داشت. چندبار نیز دچار حالت تهوع شد. آمبولانس او و دیگر مجروحان را به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک منتقل کرد.
* ساخت مینیکاتیوشای ابتکاری با بازوکا
با تثبیت خط منطقه والفجر مقدماتی، نیروها برای بازسازی و آموزش به عقب فراخوانده شدند. جهروتیزاده در اینفرصت با استفاده از ابتکار و موشکهای بازوکا که توسط ارتش از رده خارج شده بودند، یک مینیکاتیوشا ساخت. او در خاطرات خود از اینمقطع زمانی، دوباره یادآوری میکند که در گروه شهید چمران در اهواز، یک مربی تخریب بهنام داود داشته که طریقه استفاده از موشک بازوکا را به او آموخته بود.
* دلایل ناکامی والفجر مقدماتی
درباره ناکامی در والفجر مقدماتی، جهروتیزاده ۳ علت را برمیشمارد: ۱- زمین به صورت رمل بود و جاده مناسبی برای پشتیبانی از نیروهای عملکننده وجود نداشت. ۲- هوشیار شدن دشمن با شلیک گلوله آرپیجی در نقطه رهایی (تکدرخت) که شلیککننده یکی از نیروهای نفوذی و از معارضین جمهوری اسلامی بود. ۳- حجم گسترده میادین مین که در بعضی جاها عمق آن به دو کیلومتر میرسید و در عین حال موانع دیگری نیز وجود داشت؛ ازجمله چند ردیف کانال و شبکههای فوگار. (صفحه ۱۲۶ به ۱۲۷)
* برگزاری مانور آمادگی برای والفجر یک و احضار توسط دادگاه نظامی
قرار شد والفجر یک شمال فکه در تنگه ابوغریب، انجام شود. پیش از عملیات والفجر یک گفتند باید مانور برگزار شود که مسئولیت انفجارهای آن بهعهده جهروتیزاده بود. بهعلت ازیاد انفجارهای سنگینی که او تدوین و ترتیب آنها را سامان داده بود، دچار حالی شد که اصطلاحاً موجیشدن نامیده میشود و هر صدایی باعث آزار و اذیتش میشد. او میگوید در آنساعتها در حال خود نبود و نه چیزی میدید و نه چیزی میشنید.
در اینمانور، عزیز جعفری و رمضان بشردوست زخمی شدند و جهروتیزاده پس از اجرای مانور به عیادت جعفری که از ناحیه پا مجروح شده بود، رفت. سه روز مانده به شروع عملیات والفجر یک، دادگاه جهروتیزاده را بهخاطر دو نفری که در مانور به شهادت رسیده بودند، احضار کرد. اما رضا چراغی فرمانده وقت لشکر ۲۷ که پیش از عملیات مجروح شده و با عصا راه میرفت، در قرارگاه کربلا که محل برگزاری دادگاه بود حضور داشت و با اطلاع از چرایی برگزاری دادگاه، با عتاب و تندی گفت جهروتیزاده را برای انجام کارهای عملیات مرخص کنند.
* جراحت مرگبار در شب والفجر یک و شهادت برادر
در شب اجرای عملیات والفجر یک در ۲۰ فروردین ۶۲، خمپارهای میان جمعی که جهروتیزاده و برادرش محسن در آن حضور داشتند، فرود آمد. محسن نیز همچون برادرش از نیروهای تخریب لشکر بود. روایت جهروتیزاده از آنلحظات به اینترتیب است:
چیزی محکم به شکم من خورد. فکر کردم ترکش است. اما دست پازوکی بود که قطع شده بود. همه جای بدنم ترکش خورده بود. پا، سینه، شکم و همهجای بدنم تیر میکشید و میسوخت. احساس خفگی میکردم. ترکش به ریهام خورده بود و خون توی دهانم میزد و درست و حسابی نمیتوانستم حرف بزنم. برادرم با سر افتاد روی پای من و دیدم پشت سرش را ترکش سوراخ کرده است. من ماندم تنها بین شهدا «احساس کردم که نصف بدنم جدا شد. چیزی محکم به شکم من خورد. فکر کردم ترکش است. اما دست پازوکی بود که قطع شده بود. همه جای بدنم ترکش خورده بود. پا، سینه، شکم و همهجای بدنم تیر میکشید و میسوخت. احساس خفگی میکردم. ترکش به ریهام خورده بود و خون توی دهانم میزد و درست و حسابی نمیتوانستم حرف بزنم. برادرم با سر افتاد روی پای من و دیدم پشت سرش را ترکش سوراخ کرده است. من ماندم تنها بین شهدا. مرا روی یک برانکارد تکهتکه انداختند و کمی عقب آوردند.»
جهروتیزاده ساعت هشتونیم صبح مجروح شد و ساعت یک بعدازظهر سوار آمبولانس شد. البته در واقع او را کف آمبولانس خواباندند. در مسیر برگشت به عقبه، کاروان آمبولانسها مورد حمله دشمن قرار گرفت. آمبولانس جلو با تیر مستقیم تانک و آمبولانس عقبی هم با رفتن روی مین منهدم شدند. فقط آمبولانس وسط که جهروتیزاده در آن بود، سالم ماند. جهروتیزاده در آمبولانس از هوش رفت و وقتی چشم باز کرد، خود را در بیمارستان پایگاه هوایی دزفول یافت؛ در حالیکه سینه و بالای شکمش ترکش خورده و ران پایش کاملاً شکسته بود. به سر و صورتش هم ترکشهای ریز اصابت کرده بود. ترکشهایی که به سینه او اصابت کرده بودند، ریه را پاره کرده بودند. واقعیت دیگری که او پس از به هوش آمدن، از آن مطلع شد این بود که مجروحان دیگر در آمبولانس به او تنفس مصنوعی داده بودند تا به بیمارستان برسد.
پس از دو روز بستری در دزفول، جهروتیزاده با هواپیمای C130 به بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان منتقل شد و روی تخت اینبیمارستان خبر شهادت برادرش محسن را به پدرش داد. او در مراسم چهلم برادر خود با برانکارد شرکت کرد و روز بعد در بیمارستان گلپایگانی قم بستری شد. هر پزشکی که پای او را معاینه میکرد، میگفت باید قطع شود اما جهروتیزاده اصرار داشت پایش را نگه دارد و اجازه قطع آن را نمیداد: «حرفم این بود که یا باید شهید شوم یا باید پا داشته باشم.» (صفحه ۱۳۹)
در قدم بعد، جهروتیزاده به بیمارستان فیروزگر تهران منتقل شد و پزشکی بهنام دکتر صفی پیدا شد که برای عمل جراحی پای او اعلام آمادگی کرد. در نتیجه در پای اینمجروح جنگی پلاتین کار گذاشته شد و از خطر قطع جست. جهروتیزاده ۳ ماه در بیمارستان فیروزگر بستری بود و وقتی به منطقه جنگی بازگشت، عملیات والفجر ۲ که لشکر ۲۷ در آن حضور نداشت، اجرا شده بود. به اینترتیب او و دوستانش در لشکر ۲۷ خود را برای حضور در عملیات والفجر ۳ در مهران آماده کردند.
جهروتیزاده در میزگرد بررسی کتاب «کوهستان آتش» درباره عملیاتهای والفجر ۳ و ۴ و عملیات انجامنشده والفجر ۵ در خبرگزاری مهر
* شناساییهای سخت والفجر ۴ با پای مجروح و ساخت سلاحهای انفجاری ابتکاری
در گزارشهای کتاب «کوهستان آتش» اشاره شد که پیش از انجام عملیات والفجر ۳ بنا شد برای نیروهای رزمی، یکمانور در منطقه گیلانغرب برگزار شود. در اینمانور نیروی خمپارهانداز غفلت کرد و چندنفر از بسیجیها به شهادت رسیدند. البته یکبیسیمچی هم در اینماجرا مقصر بود و بهدلیل غفلت، بهسرعت خطر را هشدار نداد.
بعد از عملیات موفقیتآمیز والفجر ۳، عقبه لشکر ۲۷ در پادگان ابوذر تشکیل شد. قرار بود در ادامه، عملیات والفجر ۴ روی ارتفاعات بمو، زیمناکوه، شاخ شمیران و سد دربندیخان عراق انجام شود. اینبار شناسایی منطقه مشکلاتی داشت. اما جهروتیزاده با وضعیت نامناسب پای مجروحش در شناساییهای سخت شرکت کرد. هنگام اجرای عملیات هم بهدلیل کمبود امکانات و با ابتکارعملی که به کار بست، مینهای ضدتانک و گوشکوبی را تبدیل به نارنجک کرد که اینسلاحهای انفجاری جدید از بالای ارتفاع روی سر دشمن تا بن دندان مسلح ریخته میشد. در نتیجه دشمن دیگر به ارتفاع ۱۹۰۴ حمله نکرد و از فشارهایش بر اینموضع کاست.
جهروتیزاده که چندمتر عقبتر از رمضانی بود، از اینانفجار بینصیب نماند و چند ترکش به پایش خورد. بهعلاوه موج انفجار نیز او را گرفت. نیروها موفق شدند رمضانی را به بیمارستان صحرایی منتقل کنند و او پس از حلالیت گرفتن از دوستانش، سوار آمبولانس شد که در راه رسیدن به عقبه به شهادت رسید یکی از خاطرات جعفر جهروتیزاده از شبهای عملیات والفجر ۴ مربوط به شهید مهدی باکری فرمانده لشکر عاشوراست که شب عملیات با نیروهای خود به خط دشمن میزد و وقتی اوضاع ساکت و آرام میشد، برمیگشت. جهروتیزاده در یکی از شبهای عملیات مورد اشاره هنگام حضور در خط مقدم، باکری را در سنگر کمین دید که نشسته و مقداری نان خشک و کنسرو میخورَد.
* جراحت دوباره با انفجار مین
پس از پایان عملیات والفجر چهار نیروهای ایرانی، چندمرتبه به کمین ضدانقلاب خوردند و جهروتیزاده هم یکیدوبار به کمین خورد که توانست خود را نجات دهد. در اینروزها اکبر رمضانی فرمانده یکی از گروهانهای تخریب روی مین والمر رفت. جهروتیزاده که چندمتر عقبتر از رمضانی بود، از اینانفجار بینصیب نماند و چند ترکش به پایش خورد. بهعلاوه موج انفجار نیز او را گرفت. نیروها موفق شدند رمضانی را به بیمارستان صحرایی منتقل کنند و او پس از حلالیت گرفتن از دوستانش، سوار آمبولانس شد که در راه رسیدن به عقبه به شهادت رسید.
جهروتیزاده و دیگر نیروهای لشکر ۲۷ پس از عملیات والفجر ۴ از جبهههای غرب به جنوب رفته و در پادگان دوکوهه مستقر شدند تا برای عملیات خیبر آماده شوند.
* جراحت بعدی؛ موجگرفتگی در شب اول عملیات خیبر
راوی کتاب «نبرد درالوک» روایت میکند در شب اول عملیات خیبر، عراق بهندرت از خمپاره استفاده کرد و بیشتر آتش کاتیوشا بود که بر سر نیروهای ایرانی میریخت. در همینشب گلوله کاتیوشایی کنار جهروتیزاده به زمین خورد و موج انفجار او را گرفت. به اینترتیب دیگر متوجه اتفاقات اطراف خود نبود تا اینکه شهید علی محمودوند از شهدای تفحص لشکر ۲۷ در سالهای پس از جنگ، که آنزمان جزو نیروهای تخریب اینلشکر بود، او را کمک کرد تا به عقب منتقل شوند.
یکی از مسائل و موضوعات ناراحتکننده عملیات خیبر تلاش همهجانبه همت برای اجرای دستور مافوق و شکستن خط دشمن است. اما چون شرایط و امکانات اینکار وجود نداشت، در نهایت خط شکسته نشد. جهروتیزاده در اینباره روایت کرده نیروها و فرماندهان ایرانی به ایننتیجه رسیدند که هیچراهی برای شکستن خط دشمن وجود ندارد: «رحیم صفوی آمده بود روی خط بیسیم و میگفت هرطور شده باید خط شکسته شود. "من پشت بیسیم یکطوری مطلب را رساندم که آقاجان فقط ما سه نفر ماندهایم، اگر میگویید سه نفری حمله کنیم! وقتی فهمیدند که وضعیت مناسب نیست، گفتند برگردید عقب! "» (صفحه ۱۶۳)
جعفر جهروتیزاده و باقر شیبانی بالای پیکر شهید همت
* جراحت بعدی در شب نهم خیبر
در شبهای بعد عملیات خیبر، حمله از کنار دژ یعنی همان موضوع غیرقابل نفوذ دشمن، منتفی شد. هنوز فرمان شروع عملیات در شب نهم صادر نشده بود که یکخمپاره ۶۰ کنار جهروتیزاده به زمین خورد و او روی زمین افتاد و دیگر نتوانست حرکت کند.
ترکش، پا، پهلو و سر و روی او را زخمی کرده بود. در نتیجه دوباره به آمبولانس حمل مجروحان رسید و به عقب منتقل شد. پس از بههوش آمدن، جهروتیزاده خود را در یکی از بیمارستانهای اهواز یافت و پس از آن به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک منتقل شد. او در مقابل بستریشدن مقاومت میکرد و موفق شد خود را به قرارگاه لشکر ۲۷ برساند ترکش، پا، پهلو و سر و روی او را زخمی کرده بود. در نتیجه دوباره به آمبولانس حمل مجروحان رسید و به عقب منتقل شد. پس از بههوش آمدن، جهروتیزاده خود را در یکی از بیمارستانهای اهواز یافت و پس از آن به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک منتقل شد. او در مقابل بستریشدن مقاومت میکرد و موفق شد خود را به قرارگاه لشکر ۲۷ برساند.
* شهادت چهارخبرنگار تلویزیون در خیبر
یکی از خاطرات جهروتیزاده از عملیات خیبر، مربوط به حضور ۴ خبرنگار تلویزیون در منطقه درگیری است که با اصرار از محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ خواستند جلو رفته و با همراهی یک نیروی بلد، از منطقه گزارش تهیه کنند. جهروتیزاده میگوید همت در نهایت مقابل اصرارهای زیاد آنها کوتاه آمد و او را برای همراهیشان راهی کرد. در نتیجه ۴ خبرنگار همراه جهروتیزاده به منطقه و خط اول نبرد رفتند که با بالا گرفتن معرکه و امکان کشتهشدن، به عقب برگشتند. اما هنگام حرکت بهسمت عقب، یکی از خبرنگارها ترکش خورد و به شهادت رسید. کمی بعد سه نفر دیگر هم به شهادت رسیدند و جهروتیزاده دوربین و لوازم آنها را بهتنهایی جمع کرده و با خود به نزد همت آورد که دیدن آنمنظره در آنشرایط سخت و طاقتفرسا باعث لبخند تلخ و خنده معنادار شهید همت شده است.
* یک انفجار دیگر؛ وقتی جهروتیزاده و همت از موتور پرت شدند
جهروتیزاده روایت میکند که در روزهای عملیات خیبر، نیروهای عراقی در طول روز با حدود ۹۰ هواپیما جزایر مجنون را بمباران میکردند. «حاجهمت میگفت بیپدرومادرها انگار برای مرغ و خروس دانه میپاشند.» (صفحه ۱۶۹) پس از اینکه نیروهای لشکر ۲۷ در جزیره مستقر شدند، جهروتیزاده و همت سوار بر موتورسیکلت تریل برای سرکشی بهسمت عقب حرکت کردند که یکی از هواپیماهای شکاری دشمن بمبهایش را پشت دژ خالی کرد و باعث شد موج انفجار دو موتورسوار و همچنین موتور را، داخل نیزار کنار جاده پرت کند.
خاطره بعدی جهروتیزاده از خیبر، شهادت محمدابراهیم همت است. او میگوید صبح فردای شهادت همت، منطقه درگیری آرام شده و کسی خبر نداشت همت به شهادت رسیده است. او میگوید وقتی از عدم حمله عراقیها مطمئن شد، تصمیم گرفت به عقب برگردد تا خبری از همت بگیرد. در حال حرکت به سمت عقبه بود که جهروتیزاده پیکری بیسر را میبیند که یکدستش هم قطع شده است. «از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاجهمت است اما از آنجایی که شهادت ایشان برایم خیلی دردناک بود همانطور که به عقب میآمدم، خودم را دلداری میدادم که نه، این جنازه حاجهمت نبود.» (۱۷۱ به ۱۷۲)
جهروتیزاده و یکی از روحانیهای یگان مستقل ویژه شهادت
* جداشدن از لشکر ۲۷ و تولد یگان مستقل ویژه شهادت
با پایان عملیات خیبر و شهادت همت، جهروتیزاده و عدهای از دوستانش در لشکر ۲۷ به پادگان دوکوهه برگشتند و پس از مدتی شروع به تهیه نقشه و کروکی میدانهای میدان کردند. سال بعد از خیبر، بنا بود عملیات بدر انجام شود که جهروتیزاده چندماه مانده به اجرای اینعملیات از لشکر ۲۷ جدا و به قرارگاه رمضان مامور شد. او پیش از شروع عملیات با گروهی از نیروهای تخریب، از جبهه به تهران و سپس به سوریه رفت. ایننیروها به پادگان زبدانی که هنوز چندنفر از نیروهای ایرانی در آن مستقر بودند، رفتند و پس از حضور در سوریه، بازدیدی هم از لبنان داشتند. سپس به سوریه بازگشته و به ایران آمدند.
سر یکی از پیچها چند گلوله به ماشین خورد و یک آرپیجی هم آمد و گلگیر سمت چپ ماشین را کند و با خود برد. چندتا ترکش هم خورد به گردن و دستم. کمی پایینتر ماشین را نگه داشتم. در همان حالی که جک میزدم و پیچها را باز میکردم به اطراف تیر اندازی هم میکردم و جنگ روانی راه انداخته بودم اواسط سال ۶۳ جهروتیزاده برای همیشه از لشکر ۲۷ جدا شد. پیشتر محمدباقر ذوالقدر فرمانده قرارگاه رمضان برای تشکیل یگانی در آنقرارگاه با او صحبت کرده بود؛ یگانی که قرار بود عملیاتهای برونمرزی انجام دهد. اینیگان در شهر نقده روبهروی مقر قرارگاه رمضان با نام یگان ویژه شهادت تشکیل شد. هدف از انجام عملیات توسط اینیگان، عملیات پارتیزانی در خاک بیگانه و ناامنکردن عقبه دشمن عنوان شد.
* مجروحیت شیمیایی در عملیات بدر
جهروتیزاده در عملیات بدر هم حضور داشت اما آنزمان دیگر از نیروهای لشکر ۲۷ محسوب نمیشد و فرمانده یگان مستقل ویژه شهادت در قرارگاه رمضان شده بود. در همانروزهای عملیات بدر، عراق بهشدت و بارها از مهمات شیمیایی استفاده کرد و در یکی از بمبارانها بود که جهروتیزاده نیز شیمیایی شد. او خود را به عقبه رساند و اقدام به تزریق آمپول ضدشیمیایی کرد.
* مجروحیت دوباره در کمین ضدانقلاب
جهروتیزاده برای مدت زیادی به آموزش نیروهای یگان مستقل شهادت مشغول بود و در مقطعی باید برای کاری ضروری خود را به نقده میرساند که در جاده به کمین ضدانقلاب خورد. «سر یکی از پیچها چند گلوله به ماشین خورد و یک آرپیجی هم آمد و گلگیر سمت چپ ماشین را کند و با خود برد. چندتا ترکش هم خورد به گردن و دستم. کمی پایینتر ماشین را نگه داشتم. در همان حالی که جک میزدم و پیچها را باز میکردم به اطراف تیر اندازی هم میکردم و جنگ روانی راه انداخته بودم. دائم فریاد میکشیدم فلانی آنجا مواظب باش، فلانی فلان چیز را بیاور!» (صفحه ۱۸۰)
او در نهایت موفق شد خود را به اولین بهداری صحرایی رسانده و زخمهای خود را پانسمان کند. سپس به سمت نقده حرکت کرد.
* دومینمجروحیت شیمیایی
آموزشها و عملیاتهای یگان مستقل شهادت در شرایط و آبوهوایی انجام میشدند که جهروتیزاده میگوید یکلحظه توقف در آن، بهمعنی یخزدن و خشکشدن بود. ایننیروها باید از ارتفاعاتی عبور میکردند که هفتتاهشتمتر برف روی آنها بود و در یکی از صعودها، رسیدنشان به قله ۹ ساعت طول کشید. فرمانده و نیروهای یگان مستقل شهادت همه تلاش خود را برای انجام شناسایی مناطق استراتژیک دشمن انجام میدادند چون هر روز احتمال داشت نیروهای ایرانی به ایننتیجه برسند که باید در منطقه مورد نظر عملیات گستردهای انجام دهند.
او و نیروهایش در روستای بالیسان بودند که عراق اینروستا را بمباران شیمیایی کرد و در اثر اینبمباران ۹۰ مرد و زن غیرنظامی کشته شدند. افراد زنده هم مسموم و به وضعیت وخیمی دچار شدند. جهروتیزاده هم در اینبمباران دوباره شیمیایی و مجروح شد درباره چگونگی حرکت نیروهای یگان شهادت در خاک عراق، جهروتیزاده چنینروایتی دارد: «وقتی داخل خاک عراق میرفتیم، اگر یکی از نیروها میگفت من نمیتوانم یا مشکل دارم و نمیآیم، باید اکیپی را به عنوان تامین او همراهش میفرستادیم تا او را به ایران بازگرداند. اینمساله توان و وقتمان را میگرفت و از برنامهریزی عقب میافتادیم. البته هیچوقت با چنیننیروهایی روبهرو نشدیم. در یگان کسی حضو داشت که با یکپای مصنوعی مسافتهای طولانی را طی میکرد و هیچوقت اظهار ناراحتی نکرد. وقتی میخواستیم از ایران راه بیافتیم، افرادی با تخصصهای مختلف همراهمان میبردیم؛ مثل آشپز و نانوا و امدادگر.» نیروهای یگان مستقل ویژه شهادت یکبار هم در ماه رجب، کل ماه را روزه گرفتند و وعده غذایی خود را کاهش دادند.
یکی از خاطراتی که بیانگر سختی راه و دشواریهای نیروهای یگان شهادت در انجام عملیاتهاست، خاطره خودکشی یکی از قاطرهای باربر است که از شدت سختی راه و گرسنگی خود را به دره پرت کرد. جهروتیزاده روایت کرده مسیر حرکت نیروها خشک بود و علفزاری وجود نداشت تا اینقاطر چیزی برای خوردن پیدا کند. در نتیجه سختی راه و گرسنگی باعث شد اقدام به خودکشی کند و خود را همراه با محمولهای که حمل میکرد، به دره انداخت.
جهروتیزاده میگوید اینگونه رایج است که عراق در ماجرای حلبچه برای اولینبار مردم خودش را با بمبهای شیمیایی بمباران کرد اما حقیقت این است که خیلی پیشتر از حلبچه، مردم بیدفاع کردستان را در منطقه بالیسان بمباران شیمیایی کرد. او و نیروهایش در روستای بالیسان بودند که عراق اینروستا را بمباران شیمیایی کرد و در اثر اینبمباران ۹۰ مرد و زن غیرنظامی کشته شدند. افراد زنده هم مسموم و به وضعیت وخیمی دچار شدند. جهروتیزاده هم در اینبمباران دوباره شیمیایی و مجروح شد. وقتی نیروها در پیشتاشان مستقر بودند، تعدادی از نیروهای تازهنفس یگان شهادت از ایران به آنها ملحق شدند و زخمیها و نیروهای آسیبدیده را راهی عقب کردند. اما جهروتیزاده با اینکه حال مساعدی نداشت و اثرات شیمیایی آزارش میداد، ماند و به ایران برنگشت.
درباره انجام شناساییها هم راوی «نبرد درالوک» روایت کرده رفت و آمدها در کوهستان برای شناسایی، شش تا هفتروز طول میکشید و شناساییها در اینمنطقه مانند جبهههای جنوب نبودند که با سوارشدن به وانت تویوتا و رفتن به خط درگیری، یکساعته انجام شوند.
جهروتیزاده در خاطرات خود از روزها و سالهای عملیات برونمرزی در خاک عراق گفته حتی بین نیروهای کرد عراقی که با ایرانیها همکاری میکردند، نفوذی وجود داشت. بنابراین نیروهای یگان شهادت هیچوقت فکر نمیکردند دشمن از عملیاتی که انجام میدهند، بیخبر است: «همانطور که عراق نیروی اطلاعاتی و خبرچین داشت، ما چندین برابرش را داشتیم.» اما نکته مهم دیگری که نیروهای یگان شهادت متوجهش شده بودند، این بود که سفیران جمهوری اسلامی ایراناند و فقط مسئولیت نظامی و عملیاتی ندارند. بهقول جهروتیزاده، آنها کار فرهنگی در عراق را، مهمتر از کار نظامی میدانستند. با توجه به مظلومیت مردم کرد اهل عراق هم، جمهوری اسلامی در مناطقی که میتوانست، برنج، روغن، شکر و … توزیع میکرد که کار توزیع ایناقلام گاهی با نیروهای یگان مستقل شهادت بود.
کوهستانهای زمستانی و برفی عراق محل عبور نیروهای یگان مستقل شهادت برای رسیدن به مناطق ماموریت و عملیات بود
* انجام عملیات فتح ۶
عملیات پارتیزانی فتح شش با رمز یازهرا (س) در محورهای شهر مرگهسور، جاده دیانا مرگهسور و ارتفاعات قلندر یکی از موارد کارنامه یگان مستقل شهادت در خاک دشمن است.
اگر گلوله خمپاره گیر نمیکرد و شلیک میشد و عملیات با همینوضع شروع میشد، تلفات بسیار سنگینی به یگان شهادت تحمیل میشد. به بیان ساده، گیر کردن گلوله خمپاره امداد خدا بود پس از استقرار نیروهای یگان در گلیرش و آمادگیشان برای عملیات، محسن رضایی فرمانده وقت سپاه و محمدباقر ذوالقدر و مرتضی رضایی فرمانده قرارگاه نقده وارد اینمنطقه شده و دو روز در آنجا ماندند تا وضعیت منطقه را بررسی کنند. جهروتیزاده میگوید آنها پیاده آمده بودند و البته برای برگشت هلیکوپتر دنبالشان آمد. علتش هم این بود که پاهای محسن رضایی هنگام آمدن به منطقه صعبالعبور مورد اشاره، آسیب دیده بود.
* انجام عملیات فتح ۱۰
مدتی پس از عملیات فتح شش، نیروهای یگان شهادت عملیات کوچکی بهنام فتح ده انجام دادند. آنها برای اجرای اینماموریت، اقدام به شناسایی شهر شیروان کردند که اینشناساییها دوماهونیم طول کشید. اگر یگان شهادت موفق میشد شهر را بگیرد، دیگر آن را پس نمیداد و کردهای طرفدار ایران، کنترل آن را در دست میگرفتند.
اما ارتش بعثی عراق در زمان عمل و اجرای عملیات، بسیاری از نقاطی را که میدانست نیروهای یگان شهادت بهعنوان هدف تعیین کردهاند، خالی و در محلهای مناسبتری کمین کرده بود. قرار بود اینعملیات با شلیک خمپاره توسط جهروتیزاده آغاز شود اما گلوله درون قبضه گیر کرد و شلیک نشد. طبق روایت او اگر گلوله خمپاره گیر نمیکرد و شلیک میشد و عملیات با همینوضع شروع میشد، تلفات بسیار سنگینی به یگان شهادت تحمیل میشد. به بیان ساده، گیر کردن گلوله خمپاره امداد خدا بود.
* پذیرش قطعنامه توسط امام خمینی (ره)
پس مدتی از اجرای موفقیتآمیز عملیات جادهترانزیت که شرح آن در گفتگو با جهروتیزاده آمده، نیروهای تحت فرمان جهروتیزاده خود را با هلیکوپتر به نقد رسانده و سپس بهسرعت به منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ در حلبچه عراق حرکت کردند. جهروتیزاده پس از چندروز دوباره به نقده بازگشت و از آنجا به موسلوک رفت. او در اینمنطقه مشغول شناسایی و برنامهریزی عملیات جدید بود که بعدازظهر یکی از روزها با خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل توسط امام خمینی (ره) مواجه شد. چند روز پس از ایناتفاق به نیروهای یگان شهادت دستور داده شد به عقب برگردند که آنها به موجب ایندستور روی ارتفاعات مرزی شیخان مستقر شدند.
* شرکت در عملیات مرصاد
یکهفته از پذیرش قطعنامه میگذشت که عملیات فروغ جاویدان منافقین یا همان مرصاد انجام شد. علی شمخانی در مواجهه با اینتحرک نیروهای مجاهدین خلق دستور داد یگان مستقل ویژه شهادت به منطقه درگیری اعزام شود. در نتیجه جهروتیزاده و نیروهایش به کرمانشاه رفتند و قرار شد بهحالت آمادهباش در قرارگاه رمضان منتظر بمانند تا به منطقه اعزام شوند. آنها به پادگان امام خمینی (ره) رسیدند و با اینابلاغیه روبرو شدند که ماموریتشان حفاظت از پادگان است.
نیروهای یگان شهادت موفق شدند منافقین را تا سمت کرند عقب برانند و آنها را از دید پادگان دور کنند. او در همانساعتها با یکی از نیروهای ایرانی روبرو شد که فردی بهظاهر خودی را دستگیر کرده و چون علت را جویا شد، اینتوضیحات را شنید: «دیدم دستهای یکنفر را از پشت گرفته. دیدم طرف از بچههای ما نیست. پرسیدم جریان چیست؟ گفت از منافقین است. نفوذ کرده و میخواست شما را از پشت با سرنیزه بزند. تیپ و لباس او مثل بچههای خودمان بود.» جهروتیزاده میگوید سرهنگ علی صیاد شیرازی و اصغر مقدم با وجود رسیدن به کرمانشاه هنوز از وضعیت پادگان اطلاع نداشتند و نمیدانستند اگر نیروهای یگان مستقل شهادت دو یا سهساعت دیرتر میرسید، منافقین در پادگان مستقر شده و آنها را به اسارت میگرفتند.
تصویری دیگر از پیادهروی نیروهای یگان مستقل ویژه شهادت در کوهستانهای سرد و زمستانی عراق
* فرار رجوی از مقر منافقین در کرند
در عملیات مرصاد، بهعلت فارسیصحبتکردن منافقین، در چندصحنه نیروهای خودی به اشتباه با یکدیگر درگیر شدند. بههرحال نیروهای مدافع و یگان مستقل شهادت به سمت شهر کرند سرازیر شده و پاکسازی اینشهر را آغاز کردند. آنها وارد مقر فرماندهی مسعود رجوی شدند اما متوجه شدند نیمههای شب او را همراه با عدهای با هلیکوپتر فراری دادهاند.
* پاکسازی منافقین پس از شکستشان در مرصاد
با اتمام عملیات مرصاد، منافقین هنوز روی ارتفاعات و تپهها پراکنده بودند. نیروهای یگان مستقل شهادت گاهی روی خطوط ارتباطی بیسیم آنها رفته و مکالماتی را میشنیدند که حاکی از گیر افتادن آنها در تپهها و فحش و ناسزا به مسعود رجوی بودند. جهروتیزاده در روایت خود از آنلحظات میگوید اکثر منافقین، دخترهای جوان بودند.
پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران، دولت بعثی عراق، تکهای شدیدی را در مرز انجام داد و نیروهای ایرانی برای چند روز متوالی و پشتسر هم در میله مرزی درگیر بودند. در ایندرگیریها نیروهای یگان شهادت ۷ یا ۶ شهید دادند و تکهای دشمن را با توپخانه و شلیک کاتیوشا جواب میدادند. اما نیروهای دشمن حمله کرده و موسلوک را اشغال و موقعیت خود را تثبیت کردند از طرف دیگر، پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران، دولت بعثی عراق، تکهای شدیدی را در مرز انجام داد و نیروهای ایرانی برای چند روز متوالی و پشتسر هم در میله مرزی درگیر بودند. در ایندرگیریها نیروهای یگان شهادت ۷ یا ۶ شهید دادند و تکهای دشمن را با توپخانه و شلیک کاتیوشا جواب میدادند. اما نیروهای دشمن حمله کرده و موسلوک را اشغال و موقعیت خود را تثبیت کردند. جهروتیزاده میگوید با نیروهایش در خط درگیری مستقر بوده و برای مدتی به تکهای دشمن پاسخ میدادهاند تا اینکه ساعت آتشبس ایران و عراق فرا رسید. طبق روایت او، با وجود قطع اجرای آتش از طرف ایران، عراقیها باز هم بهطور پراکنده اقدام به ریختن آتش روی منطقه میکردند.
* سروسامان دادن به زندگی شخصی
جهروتیزاده که پیش از اجرای عملیات ظفر ۵ به مرخصی رفته و ازدواج کرده بود، حالا فرصت داشت پس از آتشبس و اتمام جنگ، برگزاری جشن عروسی عقبمانده را در دستور کار قرار دهد. اما در روایت او اطلاعی درباره برگزاری جشن عروسی ارائه نشده و میگوید پس از آتشبس به مرخصی رفته و زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرده است.
* پایان کار یگان شهادت
پس از آتشبس، یگان ویژه شهادت از نقده به کرمانشاه منتقل شد. جهروتیزاده سپس به تهران آمده و یک دفتر هم بهعنوان عقبه یگان ویژه شهادت تاسیس کرد. اینیگان تا اواسط سال ۱۳۶۹ فعال بود و ماموریتهای مرزی داشت. تا اینکه دوم آبان آنسال منحل شد و جهروتیزاده فرصت کرد به زندگی شخصی و مشترک خود توجه کند. او مدتی بعد به قرارگاه حمزه رفته و قائممقام تیپ ۱۵۵ مدینه منوره شد. در آنروزها اوضاع مناطق مهاباد و سردشت بهشدت بحرانی بود و نیروهای ضدانقلاب بهطور مرتب اقدام به شرارت و زدن کمین میکردند. کار جهروتیزاده و نیروهایش در اینبرهه این بود که هرجا ضدانقلاب حضور پیدا میکرد، اقدام کرده و با آنها درگیر شوند.
جعفر جهروتیزاده تا اواخر سال ۱۳۷۱ در تیپ ۱۵۵ مدینه منور ماند و سپس به تهران برگشت و برای تحصیل وارد دانشکده علوم و فنون شد. مدتی بعد عوارض جراحتهای شیمیایی در بدنش عود کرد و در سال ۱۳۷۶ با اعلام جانبازی ۷۰ درصد، بنا بر نظر کمیسیون پزشکی بهعنوان جانباز غیرشاغل شناخته شد.