به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شهید سید موسی نامجو از فرماندهان ارشد ارتش بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس نقش بسزایی در ساماندهی و احیای ارتش جمهوری اسلامی ایران داشت. وی به همراه فرماندهانی چون فکوری، فلاحی، کلاهدوز و جهانآرا در ۷ مهر ماه ۱۳۶۰ حین بازگشت از مناطق جنگی در یک سانحه هوایی به شهادت رسید.
سرهنگ محمدمهدی کتیبه از جمله افسرانی بود که روابط دیرینه و شناخت خوبی از شخصیت سید موسی نامجو داشت. وی در این رابطه میگوید: من در سال ۱۳۳۹ با تیمسار نامجو در دانشکدهی افسری آشنا شدم. این دوستی تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت. آقای نامجو در زمان جوانی و بعد از دوران دانشجویی با آقای ناصر رحیمی آشنا شد.
این آشنایی تحولی در زندگی ایشان بهوجود آورد و آن دمیده شدن روحیهی دینی در ایشان بود. ناصر رحیمی یکی از استادان دانشکدهی افسری بود و در زمینهی فلسفه و مسائل دینی اطلاعات خیلی عمیق داشت. ایشان فردی اجتماعی بود و به راحتی میتوانست در افراد نفوذ کند. در مبارزه و مباحثه پیرامون مسائل دینی، مخصوصاً با گروههای چپ و التقاطی خیلی قوی برخورد کرده بود و یک استاد به تمام معنا برای مسائل دینی، فقهی و اخلاقی بود.
ورود به فعالیتهای سیاسی
آقای نامجو شیفتهی استاد ناصر رحیمی بود و اصلاً حال مرید مرادی با ایشان داشت. این تحول در روحیهی آقای نامجو اثر گذاشت و او را به انسانی متعهد و شیفتهی امام تبدیل کرد و به کارهای سیاسی کشانید. سپس با شهید آیت و جریان سیاسی تیمسار رضا رحیمی که الان مشاور مقام معظم رهبری است ارتباط برقرار کرد و در سالهای ۱۳۵۱، ۱۳۵۲ در خط فعالیتهای سیاسی ایشان افتاد. ایشان خیلی پوشیده و مخفی فعالیت میکرد و نقش زیادی در سازندگی افسران فارغالتحصیل داشت. کلیهی افسران مذهبی که در دانشکده تحصیل میکردند ارتباط مستقیمی با نامجو داشتند.
گنجینه ارتش پس از انقلاب
وی مانند کامپیوتر حافظهای قوی داشت و کلیهی افسران ارتش را میشناخت، چون ۲۰ سال در ارتش بود و خصوصیات اخلاقی و عقاید همهی افسرانی را که از ارتش خارج میشدند میشناخت و این برای ارتش پس از انقلاب گنجینهی بزرگی بود، چون برای انتخاب و گزینش افراد در پستهای حساس و کارهای اساسی مشکل داشتیم و آقای نامجو دارای اطلاعات جامع در این زمینه بود و یک یک افسران را با نقاط و ضعف و قوت آنها معرفی میکرد.
آقای نامجو با درجهی سرهنگ دومی فرمانده دانشکدهی افسری شد درحالی که قبل از انقلاب، فرمانده دانشکده با درجهی سرلشکری انتخاب میگردید. بعد از انتصاب آقای نامجو به این سمت از طریق نیروی زمینی، یک درجه به ایشان اهدا شد تا با درجهی سرهنگ تمام، فرماندهی دانشکده را برعهده بگیرند؛ اما ایشان آن درجه را قبول نکرد و گفت با همین درجه (سرهنگ دومی) هم میتوانم دانشکده را اداره کنم و نیازی به درجهی بالاتر ندارم. اینها همه حاکی از خودباوری و پشت کردن به مقام دنیوی است که در ایشان جمع بود.
سادهزیستی شهید نامجو
بعد از پیروزی انقلاب آقای نامجو در آخرین روزهای حیاتش، تلویزیونی کوچک، که شاید سطح آن به ده سانتیمتر میرسید، داشت که آن نیز تصویر را خیلی ریز نشان میداد. من به ایشان گفتم: چرا تلویزیون بزرگتری برای خودتان تهیه نمیکنید؟ ایشان گفت: برای اخبار، همین کافی است. همچنین وقتی مقداری تخممرغ از طریق وزارت بازرگانی جهت تقسیم به کادر افسران به دانشکده آورده بودند چون آنوقت تخممرغ کم بود تا به هر فرد یک شانه بدهیم به آقای نامجو گفتم: شما هم ببرید، اما ایشان قبول نکرد و حتی یک شانه تخممرغ هم به خانهاش نبرد. اتومبیل ایشان یک فولکس قدیمی مدل قورباغهای کوچک بود که اگر کنار خیابان هم میگذاشتند کسی حاضر نبود آن را ببرد، در صورتی که در دانشکده، اتومبیلهای شورلت و بنز و غیره بود که ایشان هیچکدام از اینها را سوار نشد.
کمی قبل از شهادتش از طرف حضرت امام و مسئولین به او تأکید کردند که شما باید ماشینی مطمئن سوار شوید و این زمانی بود که وزیر دفاع و نمایندهی امام در ارتش شده بود. ایشان روی مخالفت با اصل تجمّل، به فرماندهان و مسئولین و نهادهای دیگر میگفت: من حاضرم یک ماشین شورلت خوب بدهم در عوض دو دستگاه پیکان به من بدهید که کارهای روزمرهی دانشکدهی افسری را انجام دهم و استادان را به موقع به مقصد برسانم.
از خصوصیات دیگر ایشان این بود که روی تخت نمیخوابید. در دانشکده از صبح تا ساعت ۱۱ شب مشغول کار بود و بعضی وقتها شاید تا صبح هم بیدار میماند. ایشان موقع استراحت میگفت: من اصلاً روی تخت نمیخوابم در دانشکدهی افسری تختهای سربازی بود یک پتو پهن میکرد و روی زمین میخوابید. خصوصیات آقای نامجو، جنبهی زهدگرایانه و دوری از مال دنیا بود. ایشان اصلاً اهل مادیات نبود، اهمیتی به این مسائل نمیداد.
در زمانی که وزیر دفاع ملی بود هنوز در یک خانهی استیجاری کوچک با ماهی ۲,۰۰۰ تومان کرایه در دورافتادهترین نقاط خیابان پیروزی زندگی میکرد و اصلاً به این فکر نبود که برای زن و بچهاش در آینده سرپناهی تهیه کند. هر وقت به ایشان میگفتم برای زن و بچهات فکری بکن، میگفت: در نظام جمهوری اسلامی، زن و بچهام معطل نمیمانند. این حرف را خیلی با اطمینان و قدرت میگفت. ایشان تا آخر عمر خانه نداشت و بر اثر فشارهای من و دیگر دوستان راضی شد در این زمینه اقدام و خانهای تهیه کند. ایشان در زمان دانشجویی قطعهای زمین با مشارکت چند نفر از دوستان خریده بود که مساحت آن پانصد متر بود و در مالکیت سه چهار نفر بود. دوستانشان گفتند که ما سهم خود را به آقای نامجو واگذار میکنیم تا خانهای برای خودش بسازد و ایشان هم عاقبت راضی شد که دوستانش زمین را به او واگذار کنند. به آنها هم گفت: من الان پول ندارم و اگر شما آنرا به من بدهید معلوم نیست چه وقت پول آنرا بتوانم به شما بدهم. آن زمین در بیابانهای پونک واقع شده بود و فاقد آب و برق و سایر امکانات رفاهی بود.
یکی از دوستان همدورهای ایشان که در کار ساختمان بود گفت: من برای شما خانه میسازم. آقای نامجو گفت: حالا من نه پول دارم که به شما بدهم نه اصلاً وقت سرکشی به کار شما را دارم اگر میخواهی بساز، هرچه پول بهدست آوردم به تو میدهم، ولی مطمئن نباش من پولش را بتوانم سریعاً به شما پرداخت کنم. تقریباً بعد از دو یا سه روز که به خانهی جدید نقل مکان کرده بود با سمت وزیر دفاع به کرهی شمالی رفت و پس از بازگشت سریعاً برای عملیات ثامنالائمه (ع) به اهواز رفت و بعد هم در سانحهای هوایی به درجهی رفیع شهادت نائل آمد و حتی نتوانست آن خانهی جدید را که مقداری بدهی داشت و بعد از شهادتش برطرف شد ببیند.
فرماندهی که دانشکده افسری را فیضیه ارتش کرد
ایشان از دانشکدهی افسری که هیچ امکاناتی نداشت دانشکدهای نمونه درست کرد که واقعاً بهدرد انقلاب خورد. دانشجویانی که ایشان تربیت کرد در تمام جبههها حضور داشتند و تمام عملیات هشت سال دفاع مقدس زیر نفوذ همین دانشجویان تربیت شدهی ایشان بود.
آقای نامجو شناخت عجیبی از افراد داشت، لذا بهترین افسران را از ایران جمع میکرد. هر یک از فرماندهان لشکر نیروی زمینی که میگفت: افسر کادر ما را میتوانید به خدمت بگیرید، ایشان در پاسخ میگفت که عیب ندارد من این افسر را میبرم و بهوسیلهی او افسران خوب تربیت میکنم و به شما پس میدهم.
شهید عزیز بزرگوارمان، تیمسار نامجو، خدمات بزرگی به نظام کرد. وی دانشکدهی افسری را از حالت پیش از انقلاب به صورت فیضیه ارتش درآورد. اولین مرتبهای که آقای بنیصدر به دانشکده آمد دانشجویان بر ضد او شعار میدادند و راهپیمایی میکردند و این یکی از خدمات نامجو بود. ایشان واقعاً انسانی حزباللهی، زاهد و شخصیت بزرگواری بود.