خبرگزاری مهر - گروه هنر- زهرا منصوری: درست در همین سالهایی که سینمای ایران بهواسطه قهر مخاطبان سایه سنگین رکود حاکم بر گیشهها را تجربه میکند و فرآیند عرضه محصولات نمایشی در آستانه ورود به دورانی تازه بهواسطه فراگیر شدن بسترهای عرضه جدید در فضای مجازی قرار دارد، «سینمای کوتاه ایران» انگیزه بالایی برای یافتن مخاطبانی تازه برای خود دارد.
«فیلم کوتاه» یکی از محصولات بصری مهم و جریانساز در دنیای جدید محسوب میشود و به همین دلیل دیگر بهسختی میتوان تولیدات این حوزه را نادیده گرفت.
به همین منظور سرویس هنر خبرگزاری مهر قصد دارد با سرفصل ثابت «هر هفته یک فیلم کوتاه در مهر» به معرفی بخشی از تولیدات «سینمای کوتاه ایران» در قالب گفتگو با عوامل این آثار بپردازد.
در هشتمین نوبت از این سلسله نشستها سراغ رونمایی از فیلم کوتاه «عباس» رفتیم؛ فیلمی به کارگردانی حسین ترکجوش که برای اولین بار در خبرگزاری مهر به نمایش درآمد و طبق گفته عوامل احتمالاً حضورهای جشنوارهای خود را از جشنواره فیلم کوتاه تهران در سال آینده آغاز خواهد کرد.
«عباس» روایتی موجز و کوتاه از یکی از خاطرات مرتبط با دوران کودکی شهید عباس بابایی است که در قالب روایت موازی از دو مقطع زمانی یکی در دهه ۴۰ و دیگری در دهه ۶۰ به تصویر درآمده است.
آنچه در ادامه میخوانید مشروح گفتگوی خبرگزاری مهر با حسین ترکجوش کارگردان و سعید دلاوری مدیر تولید این فیلم کوتاه است.
* ابتدا میخواهم از اینجا آغاز کنم؛ بهعنوان یک مخاطب ردپا و جنس کارگردانی محمدحسین مهدویان را بهوضوح در فیلم کوتاه «عباس» دیدم. خودتان قبول دارید که تحتتأثیر سینمای او سراغ داستانی مرتبط با دهههای ۴۰ و بهویژه دهه ۶۰ رفتهاید؟
حسین ترکجوش: اول روی این نکته تأکید کنم که محمدحسین مهدویان فیلمساز بسیار خوب و قدرتمندی است اما اجازه دهید این مسئله را نپذیرم که ردپایش در این فیلم وجود دارد. توصیه میکنم فیلم کوتاه قبلی من یعنی «بلع» را حتماً ببینید.
* با فکت و بهصورت مصداقی میتوانم درباره این نشانهها صحبت کنم!
سعید دلاوری: اتفاقاً خیلی سعی داشتیم از این شباهت فرار کنیم.
* پس به این شباهت احتمالی از ابتدا اشراف داشتید؟
ترکجوش: بالاخره محمدحسین مهدویان هم مستند زیاد تماشا میکند و به نظرم در فیلمسازی از فضای مستند الهام گرفته است. من هم علاقه داشتم در فیلمی که میسازم هم فضای کلاسیک داشته باشم و هم فضای پستمدرن. به همین دلیل با خودم این چالش را مطرح کردم که چه باید بکنم تا مخاطب فضای بهتری را از فیلم من درک کند. اگر در دکوپاژ من این اتفاق افتاده که شما احساس میکنید شبیه به کارهای مهدویان شده است، خدا را شکر میکنم.
* اصولاً ولی کارگردانان زیر بار این مسئله نمیروند که در کارگردانی متأثر از کارگردان دیگری بودهاند!
ترکجوش: محمدحسین فیلمساز موفقی است و چه ایرادی دارد کار من با کار او مقایسه شود. اما اگر میخواستم فیلمم را به فضای فیلمهای مهدویان نزدیک کنم، بخشهای مرتبط با دهه ۴۰ فیلم هم به این آثار نزدیک میشد.
* بیشتر این شباهت در بخشهای مرتبط با دهه ۶۰ مشهود است. از قاببندی سکانس تاکسی گرفته تا قرار دادن دوربین در کنج و حتی دوربین روی دست در برخی سکانسها.
دلاوری: این مسئله را هم در نظر داشته باشید که برخی از این موارد در فیلم کوتاه از سر ناچاری است. آیا محمدحسین مهدویان هم مجبور بوده است دوربینش را در یک کنج بکارد؟
* بالاخره او آغازگر یک سبک از فیلمسازی است.
ترکجوش: بله او حتماً یک فیلمساز صاحبسبک است.
دلاوری: به همین دلیل هم هر کس بخواهد فیلمی درباره دهه ۶۰ بسازد، ناگزیر به کارهای او نزدیک میشود. هر چقدر هم که تلاش کنی فاصله بگیری، بالاخره به گوشهای از آن برخورد میکنید. فرار از این قبیل شباهتها تقریباً غیرممکن است. ما حتی بخشهایی از کار را میخواستیم در شهرک غزالی فیلمبرداری کنیم اما دیدم هر کار کنیم، بازهم سکانس فیلم «رد خون» به ذهن مخاطب میآید. بهخصوص که ما امکانات یک فیلم بلند را هم نداشتیم و نمیتوانستیم دکوپاژهای چندان متفاوتی در آنجا داشته باشیم. مضافبر اینکه شما حتی اگر بخواهید یک پلان هم در غزالی ضبط کنید، همان اول کار باید ۲۰ میلیون تومان پرداخت کنید! ما مجبور بودیم همان صحنه را با امکانات کمتر، در یکی از خیابانهای تهران ضبط کنیم. هر چقدر هم میخواستیم مخاطب را فریب دهیم، بازهم یک نفر قبل از ما فیلمهایی را در همین قالب ساخته بود، آن هم با پروداکشن قویتر.
دلاوری: خیلی از کارگردانها همین امروز در سینمای ایران هستند و همه ما هم میشناسیم که پلانبهپلان فیلمهایش را از کارگردانان هالیوودی کپی میکند، اما فیلمهای خوبی هم میسازند. بهترین کارها را میسازند، مگر کسی به آنها اعتراض میکند؟ اصلاً این مسئله را بد نمیدانیم
* پس میخواهید بگویید این شباهت گریزناپذیر بوده است.
دلاوری: بله. مسئله مهمتر این است که لااقل ما سعی نکردیم ادای فیلمساز دیگری را دربیاوریم و یا کارمان بخواهد کپی کار او باشد. در عین حال اما دافعهای هم نداریم که بخواهند این کارها را با هم مقایسه کنند. خیلی از کارگردانها همین امروز در سینمای ایران هستند و همه ما هم میشناسیم که پلانبهپلان فیلمهایش را از کارگردانان هالیوودی کپی میکند، اما فیلمهای خوبی هم میسازند. بهترین کارها را میسازند، مگر کسی به آنها اعتراض میکند؟ اصلاً این مسئله را بد نمیدانیم. ما عادت داریم در سینما مدام بگوییم دیگری بد است و ما خوبیم. ما اما معتقدیم کارهای خوب را باید بگوییم خوب است. در کنار این مسائل من و حسین (ترکجوش) تا امروز پنج فیلم کوتاه با هم کار کردهایم و معتقدم سبک او در فیلمسازی همین است.
* از کارهای قبلی شما «انبار» را دیدهایم که خیلی شبیه این فضا نیست.
ترکجوش: منظور سعید از منظر دکوپاژ و کارگردانی است که تلاش کردم در هر فیلمم سبک کاریام را کاملتر کنم. هیچ گاه حرکات عجیب و غریب دوربین و یا نماهای اضافه نداشتهام. هر آنچه میبینید، در خدمت فیلم است. بازهم توصیه میکنم فیلم «بلع» مرا هم ببینید.
* برویم سراغ ایده و داستان «عباس»؛ در فضای روشنفکرزده سینمای کوتاه، رفتن سراغ داستانی از زندگی یک شهید کمی جسورانه به نظر میرسد، بهویژه که فیلم شما ارگانی هم نیست و در بخش خصوصی آن را کار کردهاید و احتمالاً هم میدانید حتی در جشنوارههای داخلی هم برای این دست آثار فرش قرمزی پهن نمیشود!
ترکجوش: جشنوارههای ایرانی که اساساً کارهای ما را دوست ندارند! اما من شخصاً از کودکی نسبت به شهدا عرق داشتم. من تا به امروز حداقل پنج فیلم کوتاه حرفهای در سینمای کوتاه کار کردهام که چهارتای قبلی شاید از دید عموم مخاطبان جزو همان آثار روشنفکرانهای که شما میگوئید باشد، در فیلم پنجم اما دوست داشتم به خاطرات کودکیام بازگردم. میخواستم فیلمی بسازم که خودم، دلم و حالم با آن خوب باشد. میخواستم از این فضای سیاهنمایی که در سینمای ایران هر روز بیشتر پرورش پیدا میکند، فرار کنم.
مضاف بر این، بهعنوان درددل این نکته را هم مطرح میکنم و شاید جای دیگر هم به آن اشارهای نکنم؛ خیلی از اهالی سینما هم میدانند که پدر خود من هم شهید شده است. جایی به این موضوع نپرداختهام اما اینجا با صدای بلند آن را میگویم. یکی از دلایلی که در فیلمسازی سراغ شهدا آمدهام هم همین موضوع بوده است که بالاخره امثال پدر من بدون هیچ چشمداشتی به میدان جنگ رفتند و هیچ انتظاری برای پست و مقام نداشتند، آنها رفتند به میدان و جنگیدند و من هم دوست داشتم درباره این قهرمانان که نسبت به آنها کمکاری کردهایم، کاری انجام دهم. اینگونه بود که «عباس» شد اولین فیلم من در این فضا و امیدوارم این مسیر ادامه داشته باشد. زمانی که قصد ساخت این فیلم کوتاه را داشتم، سریال شهید عباس بابایی بار دیگر از تلویزیون پخش شد و این همزمانی برایم بسیار جذاب بود. کاش خدا کمک کند آنقدر در سینما یاغی بمانم که بتوانم بازهم برای شهدا فیلم بسازم.
* جالب است که شما بهعنوان یک فیلمساز هم قائل به سیاهنمایی در برخی آثار سینمایی هستید!
ترکجوش: واقعیت این است که در جامعه امروز، خیلی زندگیها رنگ سیاه دارد و بازنمایی آنها هم سیاه میشود. نمیتوان این سیاهیها را سفید نشان داد. متأسفانه این واقعیت است. وقتی با مقولههایی مانند تجاوز، طلاق و فقر در جامعه مواجهیم، چطور میتوان آنها را در سینما، سفید نشان داد! در این شرایط تلاش کردم از این فضاها دوری کنم و یک مقدار سراغ خلوتهای خودم بروم. میخواستم فیلمی را بسازم که احساس میکردم نیاز امروز جامعه سینمایی ماست. کمااینکه در برههای که فیلم «انبار» را میساختم هم کمتر کسی درباره مهاجران افغانستانی فیلم میساخت و بعد از آن فیلمی و جوایزی که در جشنوارههای مختلف گرفت و در گروه «هنروتجربه» هم اکران شد، دیگران هم سراغ این سوژه آمدند و فیلمهای بسیاری در این زمینه تولید شد.
ترکجوش: خیلی از اهالی سینما هم میدانند که پدر خود من هم شهید شده است. جایی به این موضوع نپرداختهام اما اینجا با صدای بلند آن را میگویم. یکی از دلایلی که در فیلمسازی سراغ شهدا آمدهام هم همین موضوع بوده است که بالاخره امثال پدر من بدون هیچ چشمداشتی به میدان جنگ رفتند و هیچ انتظاری برای پست و مقام نداشتند، من هم دوست داشتم درباره این قهرمانان که نسبت به آنها کمکاری کردهایم، کاری انجام دهم
* درباره روایت فیلم «عباس» احساس نمیکنید دست شما از همان ابتدای قصه، برای مخاطب رو شده است؟ یعنی از همان سکانس ابتدایی حیات مدرسه، قابل حدس است که قصه به کدام سمت میخواهد برود!
ترکجوش: خب این برشی از یک قصه واقعی بود، نمیتوانستم که در آن دست ببرم! در حد توانم هم تلاش کردم در داستان، تعلیق ایجاد کنم و به نظرم توانستهام این کار را هم بکنم. در مجموع اما این یک داستان مستند است که من نمیتوانم آن را پنهان کنم، در هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم از جایی به بعد داستان برای مخاطب لو میرود. مثل این میماند که بخواهید درباره یک واقعه تاریخی با پایان مشخص فیلمی بسازید و توقع داشته باشید دستتان برای مخاطب رو نشود. مخاطب این فیلم هم خواهناخواه از جایی به بعد میفهمد ما داریم درباره شهید بابایی حرف میزنیم.
* شاید اگر تلاش فیلم برای روایت داستان در قالب دو روایت موازی نبود و لحاظ فرمی این انتظار برای مخاطب ایجاد نمیشد که قرار است مسئلهای رمزگشایی شود، این مشخص بودن پایان داستان این اندازه گلدرشت و حتی آزاردهنده نبود. چرا این قصه مشخص را در قالب یک داستان کلاسیک از ابتدا تا انتها روایت نکردید؟ تعلیقی که داستان فیلم در دل خود دارد، از این جنس نیست که نیازی به چنین روایت موازی و تدوین همزمان وقایع در دو بازه زمانی مختلف داشته باشد.
ترکجوش: واقعیت این است که برخلاف نظر شما که میگوئید از همان ابتدا همه چیز برای مخاطب مشخص است، دو سه دوست فیلمسازی که این کار را دیدند، تأکید داشتند که چقدر تعلیق فیلم درست از کار درآمده است. حتی تا نرسیدن به نیمه پایانی روایت، متوجه نمیشویم که فیلم زندگی عباس بابایی را روایت میکند.
* اما از این منظر اسم فیلم هم کمی گلدرشت است و دارد به مخاطب آدرس میدهد!
دلاوری: (با خنده) در این زمینه حق دارید و من خودم از ابتدا یکی از منتقدان این اسم برای فیلم بودم!
ترکجوش: بله از ابتدا این مخالفت را داشت. حالا اما بهعنوان اولین فیلمم در حوزه شهدا، این نامگذاری را از من بپذیرید! (خنده جمع)
* نگفتید چرا فرم کلاسیک را برای این داستان انتخاب نکردید؟
ترکجوش: من اساساً به کارهای تلفیقی علاقه دارم. دوست داشتم تلفیق روایت کلاسیک و مدرن را در فیلمم داشته باشم. فکر هم میکنم این ساختار، کار را جذابتر کرده است. اگر همه چیز را به صورت کلاسیک روایت میکردم، مخاطب از جایی به بعد خسته میشد. همین که در طول روایت چندبار از فضای خاکستری دهه ۴۰ به فضای قهوهای رنگ دهه ۶۰ میرویم و برمیگردیم، فضای بصری جذابی را برای مخاطب ایجاد میکند. به همین دلیل هم بود که سراغ ساختار کلاسیک نرفتم.
* اشاره کردید که داستان این فیلم برگرفته از یک اتفاق واقعی است. از طرف دیگر هم اذعان داریم که شهدا، افراد بزرگی بودهاند اما کلیشهای در سینما وجود دارد که همواره هم محل نقد بوده و آن اینکه شهدا را بهگونهای به تصویر میکشیم که گویی از همان کودکی قهرمان بودهاند و مسیر قهرمانی را طی میکردند. در حالی که آنها واقعاً افرادی عادی و شبیه دیگران بودند. فکر نمیکنید فیلم «عباس» کمی در قالب همان نگاه کلیشهای سراغ شهید بابایی رفته است؟
ترکجوش: اگر هم اینگونه باشد، مگر چه کار میتوان کرد؟ بالاخره ما قرار بود درباره یک شهید فیلم بسازیم و تمام فیلمهایی که تا امروز درباره شهدا ساخته شدهاند، تنها توانستهاند به یک بعد از زندگی آنها بپردازند. درباره همین شهید عباس بابایی حتی یک سریال هم ساختیم، اما آیا رسیدیم به همه ابعاد زندگی او بپردازیم؟
* البته این گزارهای که اشاره کردم، الزاماً به معنای «همه چیز گویی» نیست. بیشتر ناظر به ریزهکاریهای شخصیتپردازی این موضوع را مطرح کردم. مثلاً در همین تایم ۱۶ دقیقهای فیلم در سکانسی که شاهد بازی بچهها در مدرسه هستیم میتوانستیم نشانههایی از شیطنت عباس بهعنوان یک کودک معمولی را بهعنوان نشانه، مورد تأکید قرار دهیم تا از منظر شخصیتپردازی او باورپذیرتر شود.
ترکجوش: فیلمنامهنویس این کار خودم نبودم و در مباحث مرتبط با فیلمنامه تا حدودی دست من بسته بود. تنها چیزی که در ذهنم بود این بود که قرار است یک فیلم درباره یک شهید بسازم و بیشتر تلاش کردم در زمینه فضاسازی توان خودم و گروهم را نشان دهم. اگر در بخشهایی باگ و ضعف وجود دارد، آن را میپذیرم و نسبت به آن موضعی ندارم.
* یکی از بسترهای عرضه و بالیدن فیلمهای کوتاه جشنوارههای سینمایی هستند. فکر میکنید قهرمانی که در فیلم «عباس» تصویر کردهاید، چقدر برای مخاطب خارجی قابل درک است و این فیلم چقدر ظرفیت حضور در جشنوارههای خارجی را دارد؟
ترکجوش: من خودم کمپانی پخش فیلم هم دارم و نسبت به عرضه بینالمللی آثار و حضور در جشنوارهها، کامل واقف هستم. یک سری فیلمها که به دست خود من هم میرسند، به گونهای هستند که خودم از همان ابتدا به سازندهاش میگویم که این فیلم تنها به درد داخل کشور میخورد و نسبت به پخش بینالمللی آن چندان خوشبین نباش، چرا که میدانم برخی فیلمها المانهای لازم برای حضور بینالمللی را ندارند. با تمام این موارد اما اگر بخواهم خوشبینانه به مسئله نگاه کنم، از آنجایی که بحث قهرمانپروری برای برخی جشنوارهها حائز اهمیت است، ممکن است فیلم «عباس» در آن رویدادها دیده شود. امیدمان به خداست. فیلم را ارسال میکنیم و تلاش هم میکنیم که دیده شود.
* اما در فیلم تنها شاهد یک «بچه قهرمان» هستیم و هیچ نشانهای درباره قهرمانی این کاراکتر در بزرگسالی و در ابعاد ملیاش در فیلم نیست. تنها یک قاب عکس در پایان میبینیم که برای مخاطب ایرانی بهعنوان شهید بابایی شناخته شده است و بعید است مخاطب خارجی درک و دریافتی از آن داشته باشد.
ترکجوش: همین کاراکتر نمیتواند در دوران کودکی هم یک قهرمان باشد؟
* مخاطب جهانی در پایان فیلم تنها درک و دریافتی که میتواند داشته باشد این است که این کودک قهرمان در دهه ۴۰، در دهه ۶۰ مرده است. تازه اگر متوجه فضاسازی شما از مراسم ختم و عزاداری بشود!
ترکجوش: بالاخره بخشی از ماجرا به پرزنت کردن فیلم هم برمیگردد.
* بحث ما درباره خود فیلم است؛ روایت فیلم چرا هیچ اشارهای ندارد که مخاطب خارجی بفهمد آن بچهای که آن کنش قهرمانانه را در کودکی داشته، در بزرگسالی تبدیل به یک قهرمان ملی شده و حماسهسازی کرده، این مشکلی است که در فیلم «موقعیت مهدی» هم شاهد بودیم. در آن فیلم هم «مهدی باکری» ای تصویر شده است که ما ایرانیها از قبل میشناسیم و مخاطب خارجی نمیتواند درک کند که چرا این فرد باید فرد مهمی در جنگ ایران و عراق باشد!
دلاوری: مگر یک قهرمان حتماً باید یک کار بزرگی انجام دهد. اینکه یک بچه در آن سن، چنین تصمیمی گرفته به اندازه کافی قهرمانانه است. فقط خواستیم بگوییم این بچه، همان عباس بابایی بوده است.
* اصلاً بیایید بخشهای مربوط به دهه ۶۰ را از فیلم حذف کنیم؛ چه صدمهای به کنش قهرمانانه آن بچه در دهه ۴۰ وارد میشود؟ اگر بخواهیم به کنش قهرمانانه عباس در دوران نوجوانی بسنده کنیم، بخشهای مرتبط با دهه ۶۰ کاملاً قابل حذف است و هیچ کارکردی در فیلم ندارد!
دلاوری: این دیگر میشود محصول کاملاً آماده در اختیار مخاطب قرار دادن. بالاخره نشانههایی در فیلم وجود دارد که این قهرمان را در دهه ۶۰ بازشناسی کند و به نظرم لازم نبود لقمه آماده در اختیار مخاطب قرار دهیم. حتی مخاطب خارج از کشور هم میتواند این تصویر را شناسایی کند. اتفاقاً برای این مخاطب خارجی که مانند شما عباس بابایی را نمیشناسد و شاید از همان اول دست فیلمساز برایش رو نباشد، این فیلم میتواند تعلیق بیشتری داشته باشد.
دلاوری: چرا هر چه از ایران در جشنوارههای خارجی دیده میشود از جنس «متری شیش و نیم» و «مغزهای کوچک زنگزده» است؟ البته که اینها فیلمهای خوبی هستند، اما نباید بهگونهای باشد که همه تصور مخاطبان جشنوارههای سینمایی از ایران، محدود به این آثار شود! کاش بزرگترها این مسیر را باز کنند تا ما هم با فیلم کوتاه خودمان بتوانیم به جشنوارههای خارجی برویم و بگوییم این تصویر که میبینید، تصویر یک شهید است
ترکجوش: مخاطب خارجی اتفاقاً المانهای فیلم را هم میشناسد. در فیلم کودکی را میبیند که در کودکی یک کنش قهرمانانه داشته و همین منش او را در آینده تبدیل به یک قهرمان ملی کرده است. المانهای فیلم این روند را به او نشان میدهد. وقتی قاب عکسی از یک فرد با یک لباس نظامی میبینیم، این المان در همه جای دنیا معنای مشخصی دارد و معلوم است که داریم درباره یک قهرمان صحبت میکنیم.
دلاوری: اجازه دهید درباره عرضه بینالمللی فیلمهایی از این دست به نکتهای هم اشاره کنم؛ ای کاش فیلمسازان بزرگ و صاحبنام ما مسیر حضور این آثار در جشنوارههای بینالمللی را باز کنند. روزی به یکی از تهیهکنندگان بنام که چندین فیلم در این حال و هوا هم تهیه کرده بود گفتم چرا این آثار را به جشنوارهها نمیفرستید؟ پاسخش این بود که مخاطب جهانی چه میداند شهید یعنی چه!؟ من در جوابش گفتم مگر «نجات سرباز رایان» درباره یک کشور خاص نبود؟ چرا قهرمانش اینقدر در همه جای دنیا درک شد؟
حرف من این است، این نسل از فیلمسازان و تهیهکنندگان که اعتبار بیشتری دارند و دستشان هم بازتر است، چرا با این قبیل آثار سراغ جشنوارههای خارجی نمیروند؟ چرا ما مدام فیلمهای مرتبط با معضلات اجتماعی خود را به جشنوارههای خارجی میبریم؟ چرا هر چه از ایران در جشنوارههای خارجی دیده میشود از جنس «متری شیش و نیم» و «مغزهای کوچک زنگزده» است؟ البته که اینها فیلمهای خوبی هستند، اما نباید بهگونهای باشد که همه تصور مخاطبان جشنوارههای سینمایی از ایران، محدود به این آثار شود! کاش بزرگترها این مسیر را باز کنند تا ما هم با فیلم کوتاه خودمان بتوانیم به جشنوارههای خارجی برویم و بگوییم این تصویر که میبینید، تصویر یک شهید است.
شما در فیلمهای آمریکایی ببیند پرچم آمریکایی چقدر نقش پررنگی دارد، اما آیا در فیلمهای ایرانی چنین نقشی میتوانیم برای پرچم قائل شویم؟ اگر کسی هم این کار را بکند، سریع برچسب «ارزشی» به آن میزنیم و واکنش منفی نشان میدهیم. برخی از فیلمسازان ما امروز ترس این را دارد که در جشنوارهای حضور پیدا کنند و از آن جشنواره جایزه نگیرند! چرا فیلمی مانند «چ» ابراهیم حاتمیکیا که خیلی از المانهای سینمایی را دارد، به جشنوارههای خارجی نفرستادیم؟ میفرستادیم تا یک مخاطب در خارج از کشور هم بداند که ما چنین قهرمانی داشتهایم که این گونه با کت و شلوار به میدان میرفته است. هر چقدر هم بخواهیم به فیلم نقد داشته باشیم و آن را چمران حاتمیکیا بدانیم، بازهم یک فیلم قهرمانپرور است. این آثار و این کارگردانها که اسم و اعتبارشان میتواند مخاطب را جذب کند، راحتتر میتوانند راه را برای دیگران باز کنند.