کوچه‌ها و خیابان‌های تهران و شهرهای بزرگ ایران، خاطراتی طولانی از درگیری‌های خیابانی بر سر نان و اختلافات قومی و مذهبی دارند. درگیری‌هایی که هیچ وقت، هیچ کس به اولین جرقه‌های آن فکر نکرد!

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – علیرضا رأفتی: حالا اسم این نوشته‌های بی سر و ته را گذاشته‌ای «جستارهای خشم و هیاهو» و خیالات برت داشته که ویلیام فاکنری؟ یا شکسپیری که با نگاهی عاقل اندر سفیه به مردم دنیا در «مکبث» می‌نویسی: «دنیا قصه‌ای است که ابلهی آن را روایت می‌کند. سرشار از خشم و هیاهو ولی پوچ!»؟ نه برادر! این جستارها اگر هم بخواهد غیر از تشابه اسمی ارتباطی با «خشم و هیاهو» ی فاکنر داشته باشد، من همان «بنجامین‌» ام که یک تخته‌اش کم است و با ذهنی که قدرت تجزیه و تحلیل درست و درمانی ندارد، نشسته است به تماشای دنیا و فقط همه آن‌چه می‌بیند را روایت می‌کند. خشم و هیاهو آتش است. از یک یا چند جرقه شعله می‌گیرد و وقتی شعله گرفت و همه درگیرش شدند، دیگر کسی به این فکر نمی‌کند که آن جرقه اول چه بود و چه کسی آتش‌بیار بود؟

بگذارید اصلاً چند روایت از قرن معاصر ایران خودمان را مرور کنیم. در جریان جنگ‌های جهانی و اشغال ایران و هرج و مرجی که در پی آن به وجود آمده بود، هر روایتی از وضعیت کف جامعه از نقاط مختلف کشور را که نگاه می‌کنید، راوی خشونت و مقابل هم قرار گرفتن جامعه است. در جنگ جهانی اول و ماجرای قحطی، روزی نبود که درگیری‌های خیابانی در شهرهای بزرگ کشته نگیرد. روزی نبود که صف نان جلوی نانوایی‌هایی که آرد نداشتند به صف قداره‌کشی تبدیل نشود و مردم خون همدیگر را کف خیابان نریزند. در جریان جنگ جهانی دوم نیز، خشم و هیاهو طوری در کوچه‌ها و خیابان‌های کشور زبانه می‌کشید، که کوچک‌ترین اختلاف قومی، مذهبی یا زبانی بین مردم به قداره‌کشی می‌انجامید. ماجرای درگیری‌های بین مسلمانان و یهودیان در مشهد، درگیری بین مسلمانان و مسیحیان در تبریز، درگیری بین مسلمانان و زرتشتیان در کرمان و صدها درگیری قومی و مذهبی دیگر که حتی با توجه به اجتماع جدایی‌طلبی عرب‌های جنوب ایران در سال ۱۳۳۱ می‌توان گفت تنها درگیری‌هایی در کوچه و خیابان نبودند و تمامیت مرزی کشور مورد بحث بود. جالب این‌جاست که در همین بحبوحه، دولت بریتانیا به ایران هشدار می‌دهد که با توجه به وضعیت درگیری‌های مذهبی در تبریز، اگر قوای متفقین از این شهر بروند، امنیت تبریز با مشکل جدی مواجه خواهد شد و از دست حکومت مرکزی ایران هم کاری برنخواهد آمد.

البته این ادبیات اصلاً برای دولت‌های مرکزی ایران تازه نبوده است. دولت بریتانیا، تقریباً در کشاکش همه خشم و هیاهوهایی که هیچکس توجه نمی‌کرد آتش بیارش که بوده است، به دولت ایران توصیه می‌کرد که برای کنترل اوضاع باید دست بریتانیا در کار بماند. در موردی مشابه، در جریان مناقشه دولت‌های قاجار و پهلوی با شیخ‌نشین‌های جنوبی خلیج فارس بر سر جزایر سه‌گانه، دولت بریتانیا ضمن اینکه پنهان و آشکار از شیخ‌نشین‌ها هم حمایت می‌کرد، مدام زیر گوش دولت ایران می‌خواند که اگر روزی ما از این منطقه برویم دیگر کار کنترل امنیت این جزایر از دست شما خارج می‌شود. در جریان آخرین مذاکرات بین دولت وقت ایران و شیخ‌نشین شارجه بر سر مالکیت جزایر سه‌گانه، که مذاکرات به واسطه نماینده بریتانیا انجام می‌شد، نماینده این کشور به طور واضح در مذاکره با ایرانی‌ها طرف ایران را می‌گرفت که جزایر حق مسلم شماست و در مذاکره با شیخ شارجه او را تشویق می‌کرد که جزایر ملک توست، از حقت کوتاه نیا! از این تفرقه‌افکنی در سطح مقامات بگیرید تا مدارسی که در این جزایر دایر می‌شد و معلم‌هایی از مصر آورده می‌شدند که از اختلافات قومی، مذهبی و زبانی برای بچه‌ها بگویند و خلاصه هر چیزی که مایه اختلاف در جامعه است، پررنگ شود.

در ورقی دیگر از تاریخ، مطلب عجیبی در مجله «خاطرات وحید» در دهه پنجاه بازنشر شده است که جالب توجه است. در این مطلب که بازخوانی بخشی از خاطرات ابوالفضل شهیدی است به وقایع قحطی بزرگ ایران در جریان جنگ جهانی اول پرداخته می‌شود. ابوالفضل شهیدی که در بحبوحه قحطی و جنگ جهانی، رئیس اداره غلات اصفهان بوده، نقل می‌کند که با چه مشقتی توانسته بود سرمایه‌داران شهر را مجاب کند کند که به کمک اداره غلات بیایند و غلات مورد نیاز مردم را از محتکران بخرند و تحویل سیلوها بدهند. درست در زمانی که مردم اصفهان دسته دسته از گرسنگی می‌مردند و شهیدی و تجار شهر هم تلاش می‌کردند کیلو کیلو گندم و غلات را از دست محتکران درآورند و به دست مردم برسانند، تلگرافی به اداره غلات رسید که دستور می‌داد چهار تُن غلات به قیمت بالاتر از عرف از هر کسی که دارد خریداری شود. نماینده‌ای از تهران مأمور می‌شود و در بحبوحه قحطی که گندم در نانوایی پیدا نمی‌شد، چهار تن غلات را می‌خرد و وسط میدان شهر تلنبار می‌کند. شهیدی در خاطراتش می‌نویسد که مردمی که شکم‌شان از گرسنگی به پشت‌شان چسبیده بود دور میدان جمع شده بودند و هاج و واج به کوه مواد غذایی و غلاتی که در میدان جمع شده بود نگاه می‌کردند و نیروهای متفقین هم دور کوه غلات جمع شده بودند. در این وانفسا مأمور متفقین که مشخص می‌شود مسئول اصلی خرید بوده از راه می‌رسد و دستور می‌دهد تمام غلات را بار چند کامیون کنند و راه بیفتند. در آخر چند نفر از مردم گرسنه‌ای که به امید افتادن چیزی از کامیون‌ها دنبال آن‌ها راه افتاده بودند، نقل می‌کنند که کامیون‌ها از شهر خارج شدند و در بیابانی خارج از شهر، تمام چهار تن غله را در چاله‌های بزرگی که پیش‌تر توسط متفقین کنده شده بود، خالی کرده و روی‌ش نفت و خاک ریختند و رفتند. این ماجرا درست زمانی اتفاق می‌افتد که نیروهای متفقین در خیابان‌های تهران و شهرهای دیگر سیگار می‌کشند و مأموران انگلیسی به مردم القا می‌کنند که محتکران و مسئولانی از خودتان دارند حق‌تان را می‌خورند.

با نگاهی به خشم و هیاهوهایی که در صد سال و دویست سال اخیر در کشور خودمان و همسایه‌هایمان شعله گرفته‌اند، به سرنخی از یک رفتار اجتماعی جالب می‌رسیم. اینکه در خشم و هیاهو همیشه اختلاف‌ها پررنگ می‌شوند و کسانی هم از داخل و خارج، خودی و ناخودی، بدشان نمی‌آید که به دو قطبی‌سازی بر سر هر موضوعی دامن بزنند و یار کشی کنند. مردمی که در هر بحبوحه‌ای مثل سکوهای ورزشگاه موقع بازی استقلال و پرسپولیس جلوی هم صف می‌بندند و خودشان را ملزم می‌کنند که تیم خودشان را داشته باشند و به مصاف تیم حریف بروند، هیچ وقت به اولین جرقه‌های این شعله فکر نمی‌کنند.