خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: تمام اطلاعاتم از جایی که قرار بود بروم همین بود که مادر شهید مجید پازوکی به فرزند شهیدش پیوسته و صبح جمعه مراسم تشییع و تدفینش، جایی حوالی پاکدشت برگزار میشود. سرگردانی یک ساعتهام در محلههای پاکدشت و اطراف آن و پرس و جو از اهالی محل، اولین پاسخی که برایم داشت این بود که «شهید پازوکی»، به خصوص در این منطقه زیاد داریم. شهدایی که مزارشان هم با هم فاصله دارد. از امامزاده محمد ده امام گرفته تا گلزار شهدای پاکدشت و چند گلزار شهدای دیگر در اطراف آن. در خیابانها هم که چشم بیندازی، اسم «شهید پازوکی» را با نامهای کوچک و عکسها و حتی پیشوندهای مختلف زیاد میبینی. از «بسیجی شهید» گرفته تا «سردار شهید». اما چرا وقتی عبارت «شهید پازوکی» را در اینترنت جست و جو میکنیم، بیشتر به نوشتهها و عکسهایی مربوط به «شهید مجید پازوکی» برمیخوریم؟ چه چیزی این شهید را این قدر شاخص و متمایز کرده است؟
خانم عذرا کاظمی، مادر شهید مجید پازوکی پنجشنبه ۲۶ آبانماه دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست. مراسم خاکسپاری ایشان نیز روز جمعه ۲۷ آبانماه در گلزار شهدای محمودآباد خاورشهر برگزار شد. گلزار شهدای محمودآباد خاورشهر در فاصلهای نه چندان دور از جنوب شرقی تهران و در محلهای نسبتا کوچک و کم جمعیت واقع شده است. اما جمعیتی که به مراسم تشییع و خاکسپاری این مادر شهید آمده بودند نشان میداد آوازه و احترام این مادر و فرزند شهیدش بسیار فراتر از این محدوده رفته است.
شهید مجید پازوکی، اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ متولد شد و اول انقلاب، وقتی فقط یازده سال داشت، به دیدار امام خمینی در مدرسه رفاه رفت و به کاروان انقلاب پیوست. پس از آن به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد و فعالیتهای انقلابیاش جدیتر شد.
سال ۱۳۶۱، فقط ۱۵ سال داشت که به جبهه رفت و به عنوان تخریبچی مشغول فعالیت شد. روایتهای همرزمانش از آن دوران و دوران پس از جنگ نشان میدهد که چرا این شهید باید تا این حد شاخص باشد. پس از جنگ نیز، جهاد مجید پازوکی پایان نیافت و وی از سال ۱۳۶۹ در منطقه کردستان مشغول جنگ با اشرار و گروهکهای ضد انقلاب و تروریستی شد. سال ۱۳۷۱ اما رسالتش را جای دیگری پی گرفت و به گروه تفحص پیوست.
یکی از همراهان شهید نقل میکند که جملهای از یک مادر شهید باعث شد مجید پازوکی تمام وقت و انرژیاش را پای کار تفحص بگذارد. مادر شهیدی که چند سال بعد از جنگ هنوز خبری از فرزندش را در آغوش نگرفته بود، به آقا مجید گفته بود «اگر یک تکه استخوان شهیدم را برایم بیاورند، جگر آتشگرفتهام آرام میگیرد» و همین جمله شده بود آتش جگر آقا مجید که راه بیفتد در مناطق جنگی پی کار تفحص و بعدها دست زن و فرزندانش را هم بگیرد و از اندیمشک تا اهواز و دو کوهه از این خانه به آن خانه زندگی کنند و او کار تفحصش را ادامه بدهد. در آخر نیز، هفدهم مهرماه سال ۱۳۸۰، با سمت فرمانده گروه تفحص لشگر ۲۷ محمد رسولالله (ص) وقتی در مناطق جنگی مشغول کار تفحص بود، با انفجار مین به یاران شهیدش پیوست.
همرزمان شهید مجید پازوکی در دوران دفاع مقدس نقل میکنند که او بارها از نواحی مختلف مجروح شد اما نه تنها از پا نایستاد و پس از دوره درمان به میدان جنگ بازگشت، که حتی زخمها و جراحتهای جنگیاش را به سخره میگرفت و همیشه همانها را دستمایه خندیدن و خنداندن اطرافیانش میکرد. در دوره نبرد کردستان، گلولهای به کلیهاش اصابت کرد و تا همین اواخر عمرش نیز با مشکل جدی کلیه مواجه بود و در جواب دوستانش که توصیه میکردند دست کم برود دنبال کارهای جانبازی و ایثارگریاش میگفت: «بیخیال! این هم بماند یادگار کردستان!»
یکی از این جراحتها اما کار مجید پازوکی را به ۹ ماه کما کشاند. در دوران جنگ که به عنوان تخریبچی حضور داشت، در یکی از عملیاتها پس از باز کردن معبر چند گلوله به شکمش اصابت کرد به طوری که وقتی او را به آمبولانس میرساندند از شهادتش مطمئن شده بودند. وقتی به بیمارستان رسید، پس از معالجات اولیه به کما رفت و ۹ ماه در کما بود. در این مدت حتی پزشکها از به هوش آمدنش قطع امید کرده بودند اما او پس از ۹ ماه چشم باز کرد و بعد از مرخص شدن از بیمارستان به سرعت فعالیتهایش را پی گرفت. بعد از این دوره کما، وقتی از مادرش شنید که با اهالی خانواده نذری را در امامزاده صالح ادا کردهاند که او به زندگی برگردد به خنده تلخی گفته بود: «شما نگذاشتید من بروم!»
حالا شهید مجید پازوکی در قطعه ۲۷ بهشت زهرا و مادر ایشان در گلزار شهدای محمود آباد خاورشهر آرام گرفتهاند.