خبرگزاری مهر - گروه سیاست- محمد محمودی کیا: آشوبهای پراکنده، و در عین حال گسترشیابنده هفتههای اخیر، موجی از نگرانیها را در میان اقشار مختلف جامعه به دنبال داشته و تحلیلهای مختلفی نیز از جانب تحلیلگران مسائل سیاسی در فهم ماهیت این جنس از کنشهای اعتراضی ارائه گردیده است؛ تحلیلهایی که گاه در سویه تأیید جریان اعتراض ارائه شده و مهر تأییدی بر اهداف ایشان زده است و یا تحلیلهایی از جنس نفی سراسری از کلیت جریان اعتراض؛ در این میانه، تحلیلهایی نیز از جنس دغدغه و علاقه به منافع ملی ایرانیان و با هدف دفاع از وحدت سرزمینی، تمامیت ارضی کشور و بازگشت جامعه به مسیر طبیعی و رشدیابنده خود ارائه شده که امید میرود نوشتار پیشرو نیز همین مسیر را طی نماید.
دستگاه تحلیلی حاکم بر این یادداشت بدین صورت ابراز میشود که هر اندیشهای را میتوان در یک نظام چهار سطحی مورد مطالعه قرار داد؛ نقطه عزیمت این دستگاه تحلیلی، با برشمردن ویژگیهای وضع موجود آغاز میشود؛ یعنی سطح مشاهدهپذیر علتها که خود معلول نظام علتها (سطح دوم تحلیل) است. سطح سوم تحلیل به عناصر گفتمانی و سرانجام، در درونیترین لایه تحلیل، به استعارهها و اسطورههایی توجه میشود که مطلوبیتها و واقعیتهای نهان در پس هر پدیده اجتماعی را توضیح میدهد و نمادها و آیدهآلهای هر اندیشه را برمیسازد، چنانچه هر اندیشهای، در نهایت، بر اساس این اسطورههاست که خود را بازتولید و بازترمیم کرده و از دیگری تمییز میبخشد.
در یک نگاه کلی، جامعه ایرانی امروز را میتوان به سه کلان حوزه، سنتگرایان، نوگرایان و پسانوگرایان تقسیمبندی نمود؛ حوزههایی که هر یک مختصات مربوط به خود را داشته و در بخشهایی از طبقات جامعه خود را بازنمایی میکنند. طبعاً تحلیل جامع از هر پدیدهای که به صورت مشترک به تمامی این کلانحوزههای ساخت اجتماعی مربوط باشد را نمیتوان خارج از مطالعه نظامند و متعامل میان سطوح چهارگانه دستگاه تحلیلی مزبور مورد بررسی قرار داد. لذا، در بررسی پدیده اعتراض با کاربست دستگاه تحلیلی چهارسطحی مورد اشاره، سعی در پردازش ماهیت وضع آشوبگون موجود و نیز بررسی راهکارهای عملیاتی برای برونرفت از آن خواهیم داشت.
نخستین سطح تحلیلی چنانچه اشاره شد، سطح مشاهدهپذیر علتهاست. در خلال آشوبهای اخیر میتوان به مجموعه متنوعی از پدیدهها در این رابطه اشاره کرد. در این سطح، هر چند برخی موضوعات من جمله نارضایتی نسبت به نا کارآمدی حکومت بویژه در زمینه اقتصادی، فصل مشترک در تمامی سطوح تحلیل است که پیامدهای آن بر جوانب مختلف زیست جامعه ایرانی همچون افزایش نرخ بیکاری، کاهش قدرت خرید، افزایش نرخ جرائم، افزایش سطح آسیبهای اجتماعی و تردید نسبت به آینده تأثیرگذار است، با این حال، در درجات دیگر، میتوان به طور اختصاصی نیز موضوعاتی را برای هر یک طبقات جامعه ایرانی برشمرد؛ طبعاً سنتگرایان نسبت به آفات اجتماعی که حیات ایمانی جامعه را تهدید میکند بیشتر از دیگران معترض هستند، چنانچه کاهش محسوس سطح مظاهر دینداری و پایبندی به ارزشهای اسلامی در سطح جامعه مورد نقد ایشان است.
در سطح گروه نوگرایان، میزان پایبندی نظام سیاسی به ارزشهای دموکراتیک همچون فعالیت آزاد احزاب، وجود نظام انتخاباتی آزاد، حذف و یا کاهش نظارتهای برون حزبی، ایجاد شفافیت و جلوگیری از رانت به نفع یک جریان خاص و … در صدر اولویتهای ایشان قرار دارد. اما در مورد جریان پسا مدرن، طیف مطالبات فراتر از دو طیف پیشین بوده و اساساً نظام ارزشی و باورهای منحصربفرد و از درونساختهشدهی خاص خود را دارند که به طور مشخص با هر آنچه از دیدگاه دو جریان پیشین، ارزش است، رفتاری شالودهشکنانه داشته و درصدد نفی آن برمیآیند.
سطح دوم به علل وقوع هر پدیدهای اشاره دارد؛ بدین معنا که هر معلولی، ریشه در مجموعهای از علل دارد؛ بدین معنا که ریشه این آشوبها و نافرمانیهای مدنی را میبایست در نظام درهمتنیدهای از علل جستجو کرد. یکی از مهمترین علل موجده کنش اعتراضی اخیر و حتی در طی تحولات سالهای ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸، ریشه در نابسامانیهای اقتصادی دارد. طبعاً هر چه فشار اقتصادی بر جامعه افزایش یابد، به همان میزان سطح نارضایتی از حاکمیت افزایش مییابد. در نتیجه به واسطه کاهش میزان قدرت نظام سیاسی در پاسخگویی به انتظارات مردم و متعاقب کاهش سطح کارآیی سیستمی، زمینه برای کنش اعتراضی در جامعه فراهم میآید.
علت دیگر به رشد شتابان مدرنیزاسیون در جامعه ایرانی طی دهههای اخیر بازمیگردد. بر این اساس، رشد نامتوازن در حوزههای مختلف حرکت مدرنیزاسیون بدون توجه به الزامات بعدی آن موجب توزیع ناعادلانه فرصتها در کشور شده و در نتیجه به واسطه افزایش سطح انتظارات جامعه از دولت مرکزی از یک طرف و فقدان ظرفیت لازم از سوی حاکمیت برای پاسخگویی به این انتظارات، موجب گردیده تا محرومیت نسبی زمینهساز پیدایش جنبشهای اعتراضی در جامعه ایرانی فراهم آورد. بر این اساس، به محض تغییر در ماهیت کنش اعتراضی از ماهیت اقتصادی به فرهنگی و معرفتی، شاهد آن هستیم که چتر محرومیت نسبی گستردهتر شده و به فراگیری هر چه بیشتر جغرافیای کنش اعتراضی کمک نماید.
علت دیگر در کاهش بازه زمانی وقوع کنشهای اعتراضی در ایران از بازههای ده ساله به دورههای دو ساله و حتی کوتاهتر را میبایست در ماهیت فضای جهانیشده جست و جو کرد؛ کنش رسانهای رسانههای فارسیزبان و تلاش ایشان برای برساختگی واقعیت مجاز و ارائه روایتهای مخدوش، سویهمند و مغشوش از واقعیت امر اجتماعی از یک سو و تشدید فرایند دموکراتیزاسیون فناوری در جامعه ایرانی و دسترسی سریع و آزاد به محتوای این رسانهها، موجب پیچیدهتر شدن هر چه بیشتر فضای ایران معاصر شده است.
برخی علل نیز ریشه در سهگانه از میراث تاریخی، نوع الگوی حکمرانی و ماهیت نیروهای محیطی دارد. بر این اساس، جامعه ایران امروز از مشکلات عدیدهای رنج میبرد که برخی مؤلفهها همچون روند فروکاهشی اعتماد سیاسی و به تبع آن، کاهش سرمایه اجتماعی، محصول روندهای درازآهنگ و یک فرایند تاریخی به قدمت عمر دولت در ایران در محدودهای خارج از عمر نظام جمهوری اسلامی و پیشتر از آن میباشد و برخی دیگر همچون کاهش ارزش پول ملی، تورم بیسابقه و افزایش قیمت تصاعدی کالاهای اساسی، به نابسامانی در ساختار اقتصادی و بوروکراتیک کشور و به یک معنا، ناکارآمدی در الگوی حکمرانی منتهی شود که این دسته از عوامل، محصول شرایط محیط داخلی و مواردی چون کاهش قدرت کنشگری ایران در عرصه اقتصاد بینالمللی ناشی از اعمال نظام تحریمهای گسترده و چند سطحی و درهمتنیده بینالمللی، در سطح نظام بینالملل قابل بررسی است.
در این سطح نیز علاوه بر ویژگیهای عام و مشترک میان طبقات سهگانه مورد اشاره از جامعه ایرانی، میتوان علل اختصاصی برای هر یک از این طبقات را نیز به شماره آورد. شاید مهمترین خاستگاه مطالبات جدید را در این رابطه میبایست در علل شکلگیری کنش اعتراضی در میان گروه پسانوگرایان مورد توجه قرار داد. اساساً این گروه در هیچیک از دورههای تاریخی حیات کوتاه مدت خود مورد توجه نبوده و همواره نوعی غفلت از این نسل در جریان بوده است. درواقع، اهمال کارگزاران نظام فرهنگی و سیاستگذاری عمومی کشور نسبت به نسل پرورشیافته بر بستر جامعه شبکهای و اینترنتپایه موجب عدم شناخت وافی و کافی از ماهیت تقاضاهای این نسل و عدم شناخت صحیح از پویاییهای درونی آنها شده است. به نظر میرسد گسست هویتی این نسل از جامعهای که درون آن زیست میکند و برساختگی یک دنیای متفاوت از جهان پیرامونی خود گواهی بر عدم توانایی ارزشهای محیط پیرامونی زیست این نسل یعنی گفتمان رسمی با فضای درونیشده و غیررسمیای است که این نسل از درون آن خود را بازیافته و تکثیر کرده است.
سطح سوم تحلیل در جامعهشناسی اعتراض به سطح گفتمانی بازمیگردد. جامعه ایرانی را حسب دستهبندی اشارهشده در صدر این یادداشت را از حیث گفتمانی میتوان در سه صورت گفتمانی تقسیمبندی نمود؛ گفتمان سنت، گفتمان مدرن و گفتمان پسامدرن. طبعاً هر یک از این گفتمانها قائلین به خود و طیف وفاداران به خود را دارد.
هر یک از این سه دسته نظم گفتمانی در تودههای جامعه خود را باز نمایی کرده و طبقاتی از جامعه را به دنبال خود میکشاند. بر این اساس، گفتمان سنت عمدتاً خود را در درون طبقات فرودست و متوسط جامعه بازتولید میکند. این گفتمان هویت خود را از درون باورها و نظام اعتقادی و هنجاریای جستجو میکند که به صورت امری برساخته، طی صدها سال به بودگی او معنا بخشیده و از درون همین نظام هنجاری خود را تعریف و بازتولید میکند.
گفتمان مدرن که محصول اندیشه مدرن بوده و بر ارزشهای جهانزیست معاصر تأکید دارد. البته بخشی از باورمندان به گفتمان مدرن منتزع از اندیشه سنت نیست و در تلفیقی از سنت و مدرنیته، کنش خود را سامان میدهد. با این حال، جریان مدرن بر ارزشهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مدرن تأکید دارد، ارزشهایی که در روندی پرشتاب طی دو قرن اخیر عمدتاً از سوی متفکران غربی مطرح گردیده و در دیگر بخشهای جهان نیز قائلین فراوانی یافته است. گفتمان مدرن عمدتاً در جوامع شهری و در میان طیفهای روشنفکری، جوامع دانشگاهی و نخبگان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه خود را بازنمایی میکند.
گفتمان سوم در چارچوب گفتمان پسا مدرن قابل بررسی است گفتمانی که اساساً ماهیتی ساختارشکن و ساختارگریز داشته و نسبتی میان خود با گفتمانهای سنت و مدرن نمییابد. گفتمانی که نوعی «هویتپریشی» را در درون خود بازتولید میکند و تنها هدف خود را دست بردن به نوعی نیروی گریز از مرکز جستجو مینماید. گفتمان پسامدرن به طور عمده خود را در میان طیف «بیطبقه» جستجو و بازتولید میکند. طیف «بیطبقه» شاید در این میان کمتر شناختهشده باشد و پویاییهای آن نیز کمتر به بحث و بررسی گذاشته شده باشد. این طیف که خود را در تعلق و وابستگی به هیچکدام از دو طیف سنتگرایان و مدرنیستها نمیبیند، دچار نوعی بحران هویت و یا به تعبیر دیگر گسست هویتی با جامعه خود شده است که تنها طریقه رهایی از بند محدودیتهای ساختاری خود را در کنش اعتراضی ساختارشکن و شالودهشکن مییابد.
طبعاً کنش طرفداران گفتمان پسا مدرن با درجه خشونت بیشتر و شدت عمل بیشتر قابل انتظار خواهد بود. ویژگی دیگر این گفتمان از حیث بررسی آمایش جمعیتی عمدتاً در طیف نوجوان و جوان جامعه قرار دارد و گروه همسالان، مهمترین کارکرد خود را در ساخت زبانی مشترک و خلق معانی جدید و دسته آخر شبکهسازی مییابد. زبان و معانیایی که در فرایندی کاملاً درونی شده شکل یافته و در حال تکمیل است. در واقع برای گفتمان طیف پسا نوگرایان، نوعی ویژگی باطنیگری میتوان برشمرد که همین مسئله موجب پیچیدگی و صعوبت در فهم پویاییهای درونی این گفتمان شده است.
سطح چهارم از نظام تحلیلی به سطح اسطورهها بازمیگردد. اسطورهها، بنیادیترین سطح هر نظم اندیشگی است که زبان، معانی و نمادها در درون آن شکل گرفته، بر اساس آن خود را بازتولید میکند و خود را از دیگر گونههای گفتمانی تمییز میبخشد. لذا در جامعه ایرانی بر اساس تقسیمبندی سه گانه مورد اشاره در بخش گفتمان، میبایست سه الگوی متفاوت از استعاره را شناسایی نمود.
شهادت، عاشورا، انتظار، مهدویت، امامت، وحی و … از مهمترین اسطورهها در گفتمان سنت است که بر سطوح بالایی هر اندیشه خود را نمایان ساخته و به عمل سیاسی موجودیت و مشروعیت می بخشد. نمادهایی که ریشه در فرهنگ سیاسی تشیع داشته و در اسطوره مهدویت نوعی موجودیت تاریخی یافته است. بر این اساس از آنجا که مطلوبیتهای خود را در آینده جست و جو میکند، روند تاریخ را روندی مثبت و در امتداد تحقق آرمان شهری موعود خود تحلیل و ادراک میکند.
دموکراسی، زنباوری، سکولاریسم، اومانیسم و … مجموعه عناصر اسطورگی اندیشه مدرن را تشخیص و تعیین میبخشد. بر این اساس، اساس اً زیست مدرن خود را در درون نظام تأملات فلسفی دوره مدرن بازمییابد و نقش ترجیحات سیاسی بر نظام باورهای سنتی غلبه یافته و مطلوبیتهای خود را بر اساس آن جست و جو میکند.
فهم اسطورهها در گفتمان پسا مدرن دشوارتر و نامأنوستر از نظمهای اسطورگی مکنون در گفتمان سنت و مدرن است. اساساً به نظر میرسد در گفتمان پسا مدرن اسطوره به معنای پیشین قابل فهم و تشخص نباشد و لاجرم اسطوره این اندیشه را میبایست در بی اسطورگی آن جست و جو و فهم نماییم.
نتیجهگیری و ارائه پیشنهاد
رفتار آشوبگون امروزی محصول بر هم خوردن وضعیت تعادل در جامعه ایرانی است. این بدان معناست که نیروهای اجتماعی در یک رابطه معنادار و قوام بخش در نسبت با یکدیگر قرار نداشته و توزیع ارزشها و کالا در این نظام به طور عادلانه صورت نگرفته و از سویی دیگر نیروهای معترض نیز به صورت نهادی و مبتنی بر دانش رفتار سیاسی به این عرصه ورود مینمایند و همین عامل به تشدید بیثباتی و وضعیت عدم تعادل دامنزده است.
با این حال، انتظار میرود کارگزاران و تدبیر پردازان نظام سیاسی به تحقیقات و توصیههای بیطرفانه و مشفقانه جامعهشناسان، رفتارشناسان اجتماعی، و انسانشناسان در جامعه علمی کشور توجه بیش از پیش نمایند و در مواجهه با تحولات جدید حادثه در جامعه ایرانی به شکلی علمی و روشمند ورود نمایند تا شاهد کمینهسازی هزینهها در عبور از این دوره پر آشوب باشیم.
از مجموع آنچه در این نوشتار مورد اشاره قرار گرفت، نگارنده موارد ذیل را پیشنهاد میدهد:
۱. به نظر میرسد سطح تعادل میان طیف سنتگرایان و نوگرایان، در سطح گفتمانی و حتی اسطورگی از طریق گفتگو قابل ترمیم است و میتوان با ایجاد اصلاحاتی در نظام تصمیمسازی سطح کلان، مانع از تزاید سطح تنش و فرونشاندن آن تا یک سطح مرضیالطرفینی شد. اما وضعیت در طیف پسا مدرنها، به گونه دیگر است و امکان رسیدن به یک تفاهم مشترک در افق کوتاه مدت، دشوارتر است؛ چراکه ساختار نظم اندیشگی ایشان در ساختی کاملاً متفاوت از دو طیف اندیشگی دیگر شکل یافته است. با این حال میتوان از تصاعد وضع چالش از وضعیت آگونیستی به وضعیت آنتاگونیستی جلوگیری کرده و حداقل مانع از افزایش سطح تنش شد.
۲. پیش نیاز هرگونه گفتگو، نیازمند به رسمیتشناختن گوناگونی و تنوع در جامعه است و بعد از آن نیازمند یک عزم جدی در سطح ملی برای ایجاد وفاق در موضوعات کلان و راهبردی جامعه هستیم که یکی از پیششرطها و الزامات این مهم، وجود گروههای اجتماعی مرجع و نیروهای میانی در جامعه است تا فرایند مذکور را تسهیل و تسریع نمایند.
۳. پیشنهاد میشود تا زمینه برای کنشگری تمامی سلایق در چارچوب قانون اساسی به عنوان میثاق ملی ایرانیان بیش از گذشته فراهم آید و وضعیت یک دستی و همگونی نیروهای سیاسی در مدیریت کشور به حالتی از مشارکت حداکثری و فعال میان تمام نیروهای وفادار به آرمان جمهوری اسلامی تغییر یابد. طبعاً هر گونه تفسیر مضیق از جمهوریت و اسلامیت، راه را برای مشارکت حداکثری تنگ خواهد کرد.
۴. مرز میان اعتراض و اغتشاش از طریق قانونمند ساختن اعتراض در جامعه شفاف شده و آموزشهای سیاسی مربوطه برای جلوگیری از انحراف مسیر اعتراض به اغتشاش از طریق نهادهای واسط و میانجی ارایه شود.
۵. فرایند جامعهپذیری سیاسی برای انتقال ارزشهای بنیادین نظام سیاسی ارتقا یافته تا مانع از تشدید فرایند شکاف نسلی در جامعه و به طور خاص میان اقشار جوان شود.
۶. سطح سواد رسانهای در میان اقشار مختلف جامعه افزایش یابد تا جامعه در هنگامه وقوع دورههای آشوبگون در دام روایتهای ناصواب و مخدوش قرار نگیرد و از ابزار شناختی لازم برای مقابله با تهاجمهای شناختی و ترکیبی برخوردار شود.
۷. کنشگران رسمی از مداخله بیجا، عاطفی و شخصی در مورد مسائل حساس جامعه خودداری کرده و هرگونه ابراز موضع حاکمیت از سوی نهادی تخصصی و سخنگویان آموزش دیده و مجرب صورت پذیرد تا وجدان عمومی در موضعی بلاضرر و آسیبزا تحریک نشود و فضا از حالت تنش مدیریتپذیر به تنش غیرقابل کنترل خارج نگردد.
۸. نظام اقتصادی کشور نیازمند یک تحول جدی و بنیادین است. طبعاً این تحول نمیتواند در افقی کوتاهمدت صورت پذیرد، ولی انتظار میرود این مهم با همفکری و بر اساس اجماع نظر متخصصان امر، به صورت یک روند پیشرونده و محسوس برای عموم جامعه صورت پذیرد تا امید به آینده را در جامعه احیا کرده و تصویر روشنی از آن را فراروی ایشان قرار دهد.
۹. نکته دیگر که میبایست به صورت همنیاز تحول در نظام اقتصادی در نظر گرفته شود، تسهیل کنش اقتصادی ایرانی در عرصه روابط بینالمللی است. وضعیت موجود برای ایران در نظام بینالمللی و تضییقات فراوان وارده بر آن، موجب شده تا عملاً رشد اقتصادی در داخل نیز تحت تأثیر آن قرار گیرد. لذا، به نظر یکی از الزامات تحقق اقتصادی پویا، درونزا و بروننگر، کنش سیاست خارجی فعال و تسهیلگر است که انتظار میرود سیاستگذاران و تدبیرپردازان برای این حوزه نیز فکری اساسی بنمایند.
۱۰. ترمیم اعتماد سیاسی و کاهش فاصله میان دولت و مردم نیز از ضروریات این دوره است که تحقیقات پرشمار علمی راهکارهای متعددی را به سیاستگذاران و کارگزاران نظام سیاسی پیش نهاد داده است که در صورت جبران این شکاف، حجم قابلتوجهی از چالشهای حکمرانی مرتفع خواهد شد.