مشخص كردن تعريفي از فرهنگ در آغاز سخن ضروري است ؛ اما براي اين كار هيچ نيازي به بحثهاي طولاني و بي نتيجه كه تا به حال از فرهنگ شده است نيست؛ زير منظور ما در اينجا معناي بسيار گسترده فرهنگ - كه تا مادي ترين جلوه هاي تمدن امتداد مي يابد - نيست.
تعريفي در اين حد كه: " فرهنگ هرجامعه به طور كلي ، شامل طرز فكر، آداب و رسوم، ميزانها و سنن اجتماعي ، روابط سياسي و اقتصادي ، نحوه اداره اجتماع ، طرزاجراي مراسم ديني ، طرز تربيت و سوابق تاريخي جامعه است. نيازما را برمي آورد . به ديگر سخن ، اين عقيده " فيشر" به برداشت ماازفرهنگ نزديك است . " فرهنگ ، آن چيزي است كه زندگي و ارزشهاي انساني مافوق حيواني را به وجود مي آورد". چرا كه فرهنگ از نظر ما " مجموعه نظام ارزشي اسلام در همه جوانب فردي و جمعي آن است كه مشتمل بر كليه روابط اعتقاد و علمي در ابعاد سياسي ، اخلاقي ، اقتصادي ، اجتماعي ، نظامي ، علمي ، فلسفي و مراحل سلوك باطني است".
به نظر فيشر ، شاعري با فرهنگ است كه "هيات پيچيده اي از هنجارها ، سمبلها ، اساطير و تصورات كه وارد موجوديت فرديش شده است؛ به غرايز او ساخت بخشيده و انگيزه هايش را جهت داده باشد. به بيان صحيح تر و ساده تر هر شاعري به اندازي اي كه به آگاهي صحيح در نگرش ها (جهاني بيني) و گرايشهاي (جهت گيري) الهي دست يافته باشد و شعاع اين آگاهي هر چه گسترده تر در شعرش نمود هنري يافته باشد ؛ فرهنگي تراست.
اصول توجه به فرهنگها
محققان ، درباره چگونگي توجه به فرهنگها از صه اصل نام برده اند كه عبارتند از الف - حفظ و انتقال فرهنگ ، ب - ارزشيابي ، ج- گسترش.تفصيل اين سه اصل را دكتر شريعتمداري در كتاب اصول و فلسفه تعليم و تربيت چنين مي آورد: "اصولي كه در برخورد با ميراث فرهنگي بايد در نظر باشد ، عبارتند از:
1- انتقال ميراث فرهنگي: تبيين ارزش ميراث فرهنگي و برانگيختن حس قدرداني نسبت به آن ، تفسير ، تفهم و انتقال اين فرهنگ از وظايف مهمي است كه در وهله اول بر دوش سيستم تعليم و تربيت هر جامعه است.
انتقال و فهم ميراث فرهنگي در ايجاد وحدت و همبستگي ميان افراد جامعه تاثير فراوان دارد.
2- ارزش سنجي ميراث فرهنگي: نبايد فقط به انتقال ميراث فرهنگي پرداخت. بدون ترديد آنچه ازگذشتگان به ما رسيده است قابل بررسي ومطالعه است. ميراث فرهنگي را بايد با توجه به ضرورت وجود و وجهه عقلاني آنها درمعرض آزمايش قرار داد.
مهم اين است كه رشد فكري به اندازه كافي باشد تا بتوان ارزش ميراث فرهنگي را تعيين آنچه را مفيد است حفظ كرد. بايد افكاروعقايد، آداب ورسوم، ميزانها وسنن ، آداب ديني و اخلاقي گذشتگان را به دقت مورد مطالعه قرار داد. آنهايي كه دست رد بر سينه گذشتگان مي گذارند وارزش فعاليتهاي علمي واجتماعي آنها را درك نمي كنند، سخت دراشتباه هستند درعين حال، نبايد خود را دست بسته ، تسليم گذشتگان نمود. بلكه همانطوركه گفته شد بايد براساس مطالعات دقيق وعلمي ، آثار گذشته را مورد ارزش سنجي قرار داد.
3- توسعه وپيشرفت ميراث فرهنگي: آنچه بيش ازهمه اهميت دارد، توسعه وپيشرفت ميراث فرهنگي است ، افتخار ، نصيب ملتي است كه بر آثار گذشتگان خود اضافه كند و در رشته هاي مختلف ، افكارونظريات وآداب تازه اي به وجود آورد.
فرهنگ شيعه
روشن است كه فرهنگ شيعه ، همان فرهنگ اسلام ناب محمدي (ص) است ؛ بي يك كلمه كم وزياد. اينكه اصولي چون ولايت وعدالت ازخصايص ممتاز شيعه است به اين معنا نيست كه شيعه چيزهايي را كه درمتن اسلام نبوده است به آن افزوده ، بلكه تنها نشان دهنده وفاداري هوشمندانه گروهي - هرچند اندك - ازمومنان است كه در برابر هرگونه انحراف ازاسلام ناب حساسيت داشته اند و دارند. ازابتدا درقضيه جاشيني پيامبر (ص) انحرافي پيش آمد كه آن را مهم نشمردند ولي جمعي ازمومنان ودرراس آنان علي (ع) از همان آغاز انحراف ، همه را به سفارش رسول اكرم(ص) دعوت كردند ولي چون شمارافرادي كه بايد از آن حمايت مي كردند به حدي نرسيد كه بتوان به ياري آنان هم كليت اسلام را حفظ وهم اين انحراف بزرگ را ازآن دوركرد؛ به دليل حراست ازكيان اسلام وحفظ وحدت مسلمانان ، حضرت امير(ع) دربرابرپايمال شدن حق ولايت خود خاموشي اختياركرد؛ ولي اعتراض مسلمانان هشيارهمچنان باقي بود و روشن ساختن مفهوم صحيح جانشيني پيامبر (ص) و مساله حساس ولايت به ياري خانواده رسول اكرم (ص) و حضرت علي (ع) همچنان حراست شد و در فرصت هاي مناسب تلاش بر روشنگري و انتقال مفهوم صحيح آن مي شد. بعدها كه به دليل حاكميت باطل بر جامعه مسلمين ، عدل الهي - به نفع حكام جور - دگرگونه معنا شد ، شيعه در برابر انحراف نيز ايستادگي كرد و با مجاهدتهاي معصومان - سلام الله عليم اجمعين - و شيعيان مخلصشان ، اصل عدل را در مفهوم اصيل اسلامي اش حفظ كرد.
تكيه قاطع بر اصول خاصي كه شيعه ، تحريف يا انهدام آنها را در اسلام روا نديده است يك ضرورت تاريخي بوده كه به تدريج باعث نوعي خصلت" زمان آگاهي" براي شيعيان شده و آمادگي برخورد با هر گونه انحراف از اسلام اصيل را در آنان افزايش داده است. چنين است روح انقلابي حاكم بر شيعه كه به دليل وفاداريش به اسلام نايب حاصل شده است.
اين خصلت ها ، ويژگي هاي مكتسب مثبتي است كه مي تواند درهرمسلمان ديگري نيز احيا شود ؛ همچنان كه درعصرحاضربه بركت انقلاب اسلامي تا حدودي حاصل شده است.
ازآنجا كه بخش عظيمي ازاين فرهنگ الهي درشعرفارسي فرصت جلوه گري يافته است ودرواقع ميراث فرهنگ تاريخي شعرفارسي است كه اجداد ما با بهره گيري ازگنجينه فرهنگ عظيم اسلامي ، آن را در طول قرون ، در قالبهاي گونه گون شعري جلوه گرساخته اند تكيه بيشترما دراين مقال ، سنجش شعرانقلاب در بهره گيري از ميراث تاريخي شعرفارسي است. . |
نام گوينده : احمد زارعي |
الف- حد فرهنگ شيعه ، اسلام ناب محمدي (ص) است؛ نه فقط يك يا دو اصل؛.
ب- از ويژگي هاي مكتب شيعيان در طول تاريخ، تقويت روحيه وفاداري به اسلام اصيل ، هشياري و زمان آگاهي و آمادگي جهت ايثار در راه دين خداست كه اين ويژگي بايد به همه مومنان جهان منتقل شود.
ج- وظيفه مسلمانان به طورعام و شيعيان به طورخاص ارايه همه جانبه اسلام ناب به منظورپيشگيري ازتحريف آن است.
ضمنا يادآوري شد كه انقلابي گري بي ريشه وگوشه گيري وزهد منفعلانه درفرهنگ شيعه جايي ندارد ، اينك با توجه به آنچه گفته شد مي توانيم بگوييم:
الف - شاعر انقلاب كسي است كه ارزشهاي اصيل اين انقلاب درشعراونمود بارز داشته باشد:
ب- حد اين ارزشها را فرهنگ اسلامي ناب محمدي (ص) تعيين مي كند؛
ج- ارزيابي شعرانقلاب براين اساس استوارخواهد بود كه چقدرتوانسته است درانتقال فرهنگ مكتبي الهي وارزشيابي و گسترش و تعميق آن موفق باشد؟
بديهي است كه اولا چون حد فرهنگ را ترسيم كرده ايم ، درارزيابي اصالت محتوا ، شعرانقلاب را با توجه به كل مواريث فرهنگي شعرمكتبي ، خواهيم سنجيد در صورت تاكيد شعر انقلاب بر يك يا دو محور، بايد ضرورت عيني يا به تعبير ديگر احساس تكليف شعر انقلاب آن را ايجاب كرده باشد . اينك ديگر به خوبي روشن شده است كه منظور، نفي اصول حراست شده اسلامي به وسيله شيعه نيست بلكه اثبات كليت فرهنگ شعري مكتب است. پس پافشاري بر ادامه دواصل شيعه لازم است و نه كافي). ثانيا ازآنجا كه بخش عظيمي ازاين فرهنگ الهي درشعرفارسي فرصت جلوه گري يافته است ودرواقع ميراث فرهنگ تاريخي شعرفارسي است كه اجداد ما با بهره گيري ازگنجينه فرهنگ عظيم اسلامي ، آن را در طول قرون ، در قالبهاي گونه گون شعري جلوه گرساخته اند تكيه بيشترما دراين مقال ، سنجش شعرانقلاب در بهره گيري از ميراث تاريخي شعرفارسي است.
د- مبناي ما دربرخورد با ميراث فرهنگي ، ميراث فرهنگي شعرفارسي ازآغاز تا طلوع انقلاب اسلامي است.
جلوه هاي برجسته شعر فارسي
شعرفارسي ازيك سو با شاهنامه حكيم توس در بعد حماسي به اوج مي رسد .ازسوي ديگر نظامي ، نوعي از شعر تمثيلي را كمال مي بخشد شيخ اجل ، سعدي شيرازي پند و اندرزواخلاق را كه مايه هاي اوليه اش از كسايي ورودكي سرچشمه گرفته و با سروده هاي خروشناك ناصرخسرو آبياري شده است وسنايي وخاقاني به آن كمال بخشيده اند به آخرين درجه تعالي و تاثيرمي رساند. شعرعرفاني نيزكه طلوع صادقش در افق شعرسنايي غزنوي بوده است و دراشعارعطارنيشابوري مدارج كمال وعلو را پيموده ، در مولوي عظيم ترين و باشكوهترين اوجش را مي يابد حافظ نيزعاشقانه سرايي يا شعرغنايي را كه ازتشبيب قصايد به تدريج به استقلال تعزل انجاميده واوج كمالش در شعر سعدي بوده است با شعرعرفاني كه به مولوي ختم شده بود پيوند مي زند و عاليترين نوع غزل عرفاني را با لحن عاشقانه بنا مي نهند؛ ضمن اين كه حكمت را نيز وارد تغزل مي كند و حيات شعري مي بخشد.
صائب مضمون يابي را كه جلوه اش بيشتر در تك بيتهاي او خود را مي نماياند، رشد مي دهد.
انقلاب مشروطه ، طليعه اي است در به ميدان آمدن مسائل سياسي و ملي - ميهني در شعر فارسي . نيما و پيروان او نيز به تاثير از فرنگ و به ويژه شاعران فرانسوي ضمن قالب شكني ، نوعي از شعر اجتماعي را وسعت مي بخشد. به اين ترتيب در محتوا ، حماسه (ملي - مذهبي)، حكمت (اخلاق و موعظه) ، عشق (از خاكي تا آسماني) و فلسفه تا بالاترين مراحل ، اوج گرفته اند و مسائل سياسي ، ملي و اجتماعي آغازي نو اما نه چندان بي باردرشعرفارسي داشته اند و لحن ها وزبان حماسي ، غنايي ، حكمي وعرفاني - عشقي - حكمي (كه زبان تركيبي و خاص حافظ است) تجربه شده اند وموفق هم تجربه شده اند . نازك انديشي و مينياتور شعري نيز به بيدل ختم شد وحتي به افراط كشيد.
قالبها و صنايع
قصيده ، غزل ، مسمط، تركيبند ، ترجيح بند، قطعه و مثنوي از قالبهاي به ميراث مانده اي است كه شاعران ما دراين قلبها بيشتر، شعرسروده اند ، به ويژه غزل ومثنوي . به اينها قالب نيمايي را نيزمي توان افزود. چنان كه رباعي ودوبيتي را.
درفنون وصنايع شعري ، شعر فارسي چنان پيشرفتي داشته است كه نقادان وعالمان علوم معاني و بيان و بديع از شاعران عقب مانده اند و بسياري از فنون شعري كه پس
درفنون وصنايع شعري ، شعر فارسي چنان پيشرفتي داشته است كه نقادان وعالمان علوم معاني و بيان و بديع از شاعران عقب مانده اند |
از عصر " رشيد و طواط" در شعر فارسي با خلاقيت بي مانند شاعران تحقق يافته است، درهيچ يك ازكتب ضبط نشده است. نويسنده اين سطورخود درحدود چهارده صنعت شعري درشعر فارسي مي شناسد كه درهيچ يك ازكتابهاي معاني وبيان و بديع و تذكره ها به آنها اشاراتي نرفته است . مثلا درهريك ازابيات زيرصنعتي ناشناس به كاررفته است:
مايوس مكن چشم به راهان چمن را
از شوق توگل يك چمن آغوش فتاده است
يا:
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
يا:
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
آتش به جان شمع فتد كاين بنا نهاد
يا :
به كام تا نرساند مرا لبش چون ناي
نصيحت همه عالم به گوش من باد است
بگذريم كه اينجا مجال توضيح بيش از اين نيست. اگرازقالبهاي مثلث ومربع و مخمس و مستزاد وامثال آنها نام نبرده ايم ، به اين دليل است كه چندان از جانب شاعران به كار گرفته نشده اند ، اينك هنگام آن رسيده است كه به بررسي شعر انقلاب بپردازيم.
در محتوا بيش ازهمه ، محورهاي جنگ (مبارزه طلبي وپيكاربا ظلم) ، امام (تمجيداز صفات وحالات ايشان و نيزتاثرومرثيه سرايي در سوگ حضرتش).مناسبتها (شهادت ياران امام، عاشوراييها، ولادتها و شهادتهاي امامان ، بعثت و ...) و اجتماع ( موضع گيري عليه رفاه طلبان بي درد ، دفاع ازمحرومان ، دغدغه كمرنگ شدن ملاكهاي ناب انقلاب) درشعرانقلاب به چشم مي خورد، آيا اينها اصيلند؟ وآيا ادامه طبيعي فرهنگ ريشه دار حاكم برجامعه ما هستند؟
بااندك توجهي مي توان دريافت كه محورهاي فوق براساس اصول ولايت وعدالت دوستي شيعه و با توجه به خصلت " زمان آگاهي " او (مناسبت سرايي) ، درشعر انقلاب ، منعكس شده اند. اما نكته مهم اين است كه گويا خود شاعران چندان وقوفي به اين مساله ندارند. چرا كه طبيعي است در اين صورت بايد شعرشان داراي عمق و رنگي ديگر مي شد. مثلا اصل ولايت دوستي يكي از اصليترين خصايص شعر مكتبي است، منتها جاي هيچ بحثي نيست كه اصل ولايت ، ولايت عصمت است و در دوره غيبت كبري ، ولايت عدالت. حال به نمونه هايي از اشعار فراوان و زيبايي كه براي ولي فقيه عادل زمان ، سروده شده است توجه مي كنيم:
نبايد از شب و تشويش با تو صحبت كرد
ز عقل مصلحت انديش با تو صحبت كرد
دل از تلاوت وحي كلام تو پنداشت
كه جبرييل دمي پيش با تو صحبت كرد
***
با گام تو راه عشق آغاز شود
شب با نفس سپيده ، دمساز شود
با نام تواي بهار جاري درجان
يك باغ گل محمدي باز شود
***
توامتداد كوثرجوشاني
سرچشمه تو سوره اعطيناست
فرياد تو تلاطم يك توفان
آرامشت تلاوت يك درياست
***
تا ديده ام عكس خدا در چشمهايت
شك مي كنم درآيه هاي لن تراني
چشمش نبيند روي روز نيك بخشي
هر كس نمي خواهد كه جاويدان بماني
***
مردي كه طلايه دار مردان خداست
از طايفه نورنوردان خداست
قطبي كه مدارچشم اوقبله نماست
قلبش گل آفتابگردان خداست
***
اي پيشواي من / هر شب تو را/ بر پشت بام خانه / با واژه هاي روشن شعر ستارگان / پيوند مي زنيم.
با اينكه اصل ستايش ازولايت، به دليل پيوستگي سنتي به شعرشيعه وازآن جمله؛ شعر شاعران شيعه فارسي زبان اصيل است، ولي چون كمتربه اين اصل توجه مي شود بيم آن است كه اين اقبال شاعرانه ، سرشارازآگاهي و مشحون ازمعرفت اسلامي نباشد؛ به عبارت ديگر اگرروي آوري به شعرانقلاب، جوي وعاطفي صورت گرفته باشد وريشه دراعماق فكروباورقلبي نبسته باشد جاي اين نگراني باقي خواهد بود كه اين گلهاي نيلوفرين شعرواحساس با نخستين وزش سموم، ازدرخت برومند شعرمكتبي خشكيده ، برزمين افتد با وجود اين، آثارشاعران انقلاب ازارادت نسبت به معصومان وبه ويژه حضرت سيدالشهدا (ع) و حضرت امير(ع) معطراست. دراين ميان حادثه عظيم عاشورا، به دليل تاثير عظيمي كه در شعر انقلاب گذاشته است، جايگاهي خاص دارد. در واقع حوش و خروش خاكم بر انقلاب چنان بر عواطف و انديشه شاعران پرتو افكنده است كه حتي از حضرات معصومين نيز شهادتها، حوادث و نهضتها و بويژه عاشورا بيشتر جلوه مي كنند.
خوني كه از گلوي تو تراويد / همه چيز و همه كس را در كائنات دوپاره كرد/ در رنگ / اينك هرچيز، يا سرخ است / يا حسيني نيست!
آه ، / در حسرت فهم اين نكته خواهم سوخت / كه حج نيمه تمام را/ دراستلام حجر وانهادي / و در كربلا با بوسه بر خنجر تمام كردي.
***
ازدست ما برريگ صحرا نطع كردند
دست علمدارخدا را قطع كردند
نوباوگان مصطفي را سربريدند
مرغان بستان خدا را سربريدند
***
روزي كه ز درياي لبش درمي رفت
نهر كلماتش از عطش پرمي رفت
و نيز مدح و منقبت حضرت امير(ع) در آثار شاعران انقلاب اسلامي جلوه گر است:
تنها سرچاه مي روم گاه به گاه
سرمي نهم اندوهنگنان چون برچاه
مي گريم و با ياد غمت مي گويم:
لاحول ولا قوه الابالله
***
پيشاني او به مرگ خنديد ، شكافت
چون ماه كه تا روي نبي ديد شكافت
با دست نبي رقابتي داشت مگر
آن دست كه پيشاني خورشيد شكافت
***
هنگام فلق كه آن شب غاسق رفت
خونين به هواي يار خود عاشق رفت
تقدير چنين بود كه اندر شب قدر
قرآن خموش آمد و ناطق رفت