خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ هانیه علینژاد: کتاب «چمدانهای باز» اولین اثر سید محسن روحانی در حوزه ادبیات است که بهمنماه سال گذشته توسط انتشارات جام جم منتشر و راهی بازار نشر شد. روحانی دانشآموخته دانشگاه امام صادق(ع) است و در حال حاضر مشغول گذراندن دوره فوق دکترا در رشته حقوق تجارت بینالملل در کشور آمریکا است.
روحانی در «چمدانهای باز» دیدههای خود را بهعنوان یک دانشجو و وکیل ایرانی از زندگی مهاجران در آمریکای شمالی و خصوصا شهر نیویورک به تصویر کشیده است. فراز و نشیبهای مهاجرت و زندگی در کنار تفاوتهای فرهنگی، اقتصادی و مذهبی از جمله مواردی است که در کتاب به آن اشاره شده است.
انتشار اینکتاب بهانهای بود تا با نویسنده آن گفتگویی داشته باشیم.
گزارش مشروح اینگفتگو در ادامه میآید؛
* آقای روحانی این اولین تجربه نوشتاری شما در حوزه ادبیات است. از این تجربه برایمان بگویید و چه شد که به آن ورود کردید؟
به نظر من یکی از مهمترین ویژگیهای مهاجرت این است که افراد تنها میشوند و وقتی تنها میشوند بهترین راه برای تعامل و ارتباط با وطن و ویژگیهای اساسی این مفهوم مطالعه کردن است. من وقتی مهاجرت کردم نسبت به قبل بیشتر مطالعه کردم و این خلاء را حس کردم. وقتی شما وارد محیطی مثل نیویورک میشوید که در آن تعداد ایرانیها کم است و تعامل با ایرانیها و زبان فارسی محدود میشود به مطالعه کردن پناه میبرید. به نظر من بهترین راه برای یادگیری نوشتن، مطالعه کردن است. این باعث میشود تا افراد ترغیب شوند و واژگان از پستوی ذهن خارج میشوند و بعد راحتتر میتوان قلم زد. این اتفاق درمورد من پس از هجرت صدق میکند. من در ابتدا در فضای مجازی با روایتهای خیلی ساده آغاز کردم. با استقبال مخاطبان و بازخوردهای خوب باعث شد تا بیشتر برای نوشتن وقت بگذارم.
در گذر زمان ادبیات من قویتر شد و جسارت نوشتن را پیدا کردم. چندین ناشر به من پیام دادند تا نوشتههایم را جمعآوری کنم و پیشنهاد انتشار کتاب را دادند. با توجه به خلایی که در بازار نشر درمورد مهاجرین آمریکا وجود دارد، تمایل داشتیم که این کار را انجام دهیم. بیشتر افرادی که درمورد سفر به آمریکا نوشتهاند، سفرشان کوتاهمدت بوده است. وقتی سفر بلندمدت باشد قالب نوشتن و دغدغه فرق میکند. وقتی سفر کوتاه مدت باشد، زرق و برق و یا موانع و سختیها بیشتر به چشم میآید و قضاوت کردنها درمورد آن کشور از بیطرفی خارج میشود. از نظر من کسی میتواند درمورد یک کشور بنویسد و نظر دهد که در آن کشور کار کرده باشد. وقتی در محیط کاری یک کشور هستید، سر ساعت باید سرکار حاضر شوید و ارتباط با دیگران داشته باشید و فهم و شناختتان از کشور متفاوت و دقیقتر میشود.
* در ایران برخی یک نگاه منفی نسبت به مهاجرت وجود دارد. با توجه به تجربه شما، چهقدر این نگاه درست و منصفانه است؟
من نمیگویم در ایران. تقریبا در غالب کشورهای مهاجرفرست این نگاه وجود دارد و صرفا به دولتها برنمیگردد. بخش زیادی از این نگاه به خانوادهها برمیگردد. مثلا در هند این خانوادهها هستند که این نگاه منفی را دارند و نه دولتشان. وگرنه دولتها بیشتر استقبال میکنند که مثلا دانشجوهایی برای تحصیلات به کشور دیگری بفرستند تا در زمینههایی که درون کشورشان خلاء دارند آموزش ببینند و خلا را پرکنند. با توجه به میزان افراد نخبه مهاجری که به آمریکا وارد شدند، نمیتوان آن را از لحاظ آکادمیک با هیچ کجای جهان مقایسه کرد. تولید علم این کشور و سطح علمی دانشگاههای این کشور طوری است که افراد از هرکشوری وارد شوند متوجه تفاوتها میشوند. این افراد بعد از مهاجرت میتوانند ادبیاتی را تولید کنند. به ویژه در حوزه علوم انسانی که موضوعات حداقل در کشور ما بکر و دست نخورده است. منابعی که در حوزه علوم انسانی در کشور ما وجود دارد بعضا به روز نشده است و یکی از دلایل آن هم تحریمهایی است که وجود دارد.
در حوزه علوم انسانی اما بسیار کمتر است. آنهایی هم که خارج میشوند تعامل خود را با کشور حفظ میکنند. بنابراین در حوزه علوم انسانی نگاه منفی به هجرت وجود ندارد. در هجرتهای غیر علمی هم باید بررسی کرد که آیا پس از هجرت صرفا جغرافیا تغییر کرده است و معنای وطن حفظ شده است یا خیر. ماهیت هجرت بد نیستبه همین دلیل نگاه به هجرت، به ویژه هجرتهای تخصصی و علمی نگاه چندان منفی نیست. اما یک نگاه کلی که وجود دارد این است که میگویند مغزهای ما از کشور خارج میشوند که این گزاره نیازمند بررسی و مطالعه دقیق است که چهقدر این افراد مهاجر ارتباطشان را به طور کامل با کشور مبدا قطع کردند و همچنین چند درصد نخبگان ما خارج میشوند. در حوزه علوم مهندسی من متوجه این هستم که تعداد زیادی از نخبگان خارج شدند و این زنگ خطر است. در حوزه علوم انسانی اما بسیار کمتر است. آنهایی هم که خارج میشوند تعامل خود را با کشور حفظ میکنند. بنابراین در حوزه علوم انسانی نگاه منفی به هجرت وجود ندارد. در هجرتهای غیر علمی هم باید بررسی کرد که آیا پس از هجرت صرفا جغرافیا تغییر کرده است و معنای وطن حفظ شده است یا خیر. ماهیت هجرت بد نیست. اگر بد بود که در سیره دینی ما بر آن تاکید نمیشد.
*وجه اشتراک افراد مهاجر تنهایی و غربت آنها است؛ اما در ابتدای کتاب گفتهاید که مسئله کتاب غربت نیست. پس مسئله کتاب چه چیزی است؟
خیلی از نوشتههایی که در داخل کشور درمورد مسئله هجرت چاپ شده است گلایه غربت بوده است. این که من در ابتدای کتاب نوشتهام مسئله من غربت نیست و در عین حال مفهوم تنهایی در کتاب پررنگ است به این دلیل بوده است که خواستم بگویم غربت یا تنهایی به ما هو مفهوم بدی نیست و حتی موجب پیشرفت افراد میشود. چرا که باعث متمرکز شدن افراد بر روی اهدافشان میشود و این تمرکز باعث رشد افراد میشود. مسئله «چمدانهای باز» این نیست که درمورد ماهیت غربت و تنهایی غر بزند. کتاب بیان تنهایی میکند اما گلایهای از آن ندارد. مواردی که در کتاب به آن اشاره شده است از مزایای تنهایی این افراد بوده است. همین کتاب اگر من تنها نبودم بعید بود که نوشته شود. من با توجه به ماهیت هجرت، غربت مستتر شده در آن که بیشتر افرادی که در سنین بالا مهاجرت میکنند با آن درگیر هستند، یک مفهوم جدا نشدنی از افراد میدانم. هرچقدر در جامعه حل شوند باز هم غربت همراه این افراد است ولی این غربت الزاما بار منفی ندارد. چون الزاما افراد غمگین نیستند که اگر بودند خیلی از آنها میتوانستند برگردند. افراد مهاجر غریب هستند اما غمگین نیستند. برای همین سعی کردم در این کتاب بعد منفی تنهایی و غربت را وارد نکنم که اگر قرار به نمایش دادن آن بود این سوال برای مخاطب پیش میآمد که اگر هجرت اینقدر سخت و غربت اذیتکننده است چرا این همه سال این سفر طول کشیده است و بخش مهمی از زندگی من شده است.
* خلاف تصور ما هر فصل کتاب، شامل روایت یک فرد مهاجر نیست و کلیه روایتها با محوریت خود شماست. چهقدر عنصر شنیدن برای ایجاد دغدغه نوشتن تجربیات افراد موثر بوده است؟
سوال خوبی است؛ من همیشه به دنبال گرفتن پاسخ پرسش بودم. همین مهاجرت من هم برای یافتن پاسخ یک پرسش علمی است. بعد از ورود به آمریکا و دانشگاههایش که افراد مهاجر از هر کشوری در آن وجود دارند، وقتی درمورد خودتان صحبت میکنید و زندگی دیگر مهاجرین را هم میشنوید، متوجه میشوید که افراد دوست دارند از گذشتهشان بگویند. آنها دوست دارند تا بگویند گذشته ما مثل الان ما نبوده و ثانیا آینده ما نیز مثل الان نخواهد بود و بیان میکنند که اکنون در مرحله گذار هستند و هزینه میپردازند و این هزینه میارزد.
من فردی هستم که دوست دارم داستانها را بشنوم. اگر میخواهیم در ارتباطات اجتماعی موفق باشیم بیشتر از آن که خوب صحبت کنیم باید خوب بشنویم. سعی کردم حتی کتاب را به گونهای بنویسم که خود کتاب هم به عنوان یک شنونده باشد. خودم را جای افراد مختلف با فرهنگ و باور متفاوت گذاشتم و روایت را با این نگاه بیان کردم و اگر احساس کردم در ذهن افراد سوالی به وجود میآید، سعی کردم این سوال را پاسخ دهم. یکی از دلایلی که برخی از مخاطبین بیان داشتند که کتاب نثر روانی دارد و قابل فهم است، همین بوده است که تلاش کردم سوال بیپاسخ در ذهن مخاطب باقی نگذارم. من در حالت عادی هم یک فرد شنونده هستم و سعی کردم از این کاراکتر خودم استفاده کنم.
* کلیت کتاب شما نه گله از وضعیت است نه تعریف و تبلیغ مهاجرت. چهقدر تلاش داشتید به عنوان یک مهاجر نگاه منصفانهای به هردو کشور داشته باشید و مقایسه نکنید؟
سعی کتاب بر این بود که چیزی نگوییم که مخاطب به دنبال قیاس برود و این قیاس را با آن جایی که او است و با آن کشوری که در آن قرار دارد و ساکن است انجام دهد. این شاید بزرگترین هدفی بوده است که من در بحث نگاه خنثی یا منصفانه و بیطرفانه در کتاب دنبال میکردم.
وقتی که وارد شهر نیویورک میشوید بوی شهر افراد را اذیت میکند. بوی فاضلاب شهر شاید خیلی اذیت کننده باشد ولی این هم جزئی از نیویورک است. جزئی از ماهیت شهر است. عطر موجود در فضای شهرها با هم دیگر متفاوت است کلیت کتاب تعریف و تبلیغ مهاجرت نبوده و از آن طرف هم گله کردن از مهاجران و شرایط مهاجرت نبوده است. همچنین در مورد شرایط کشورها هم همینطور بوده است. یعنی من تمام نگاهم و تمام توجهام به شرایط کشور این بوده که به نحوب کتاب نوشته نشود که مخاطب احساس کند که من به شرایط اجتماعی، سیاسی، حتی به شرایط مذهبی خرده میگیرم. خیلی مواقع سعی کردم حتی ایرادات را به شکل دیگر بیان کنم. یعنی به طور مثال قبول کردم شهر آلوده است ولی این قبول کردن را به عنوان یکی از اجزای این شهر دیدم.
وقتی که وارد شهر نیویورک میشوید بوی شهر افراد را اذیت میکند. بوی فاضلاب شهر شاید خیلی اذیت کننده باشد ولی این هم جزئی از نیویورک است. جزئی از ماهیت شهر است. عطر موجود در فضای شهرها با هم دیگر متفاوت است. بعضی از شهرها بوی خوب میدهند و بعضیها هم نه و حتی شما میبینید که این بو هم تغییر میکند. شاید بعد از این همه سال افرادی میآیند و روزهای اول از بوی شهر گلایه میکنند و من به آنها با تعجب نگاه میکنم که شهر بو نمیدهد.
وقتی زمان میگذرد آدم عادت میکند و نقاط منفی زیاد به ذهن ما نمیآید. برای خیلی از ما این چنین بوده که اگر میخواستیم یک نکته منفی درباره یک جایی بگوییم به صورت ناخودآگاه طرف مقابل در ذهنش شروع به مقایسه کردن میکرد، خوب در تهران هم موش وجود دارد و بعد این مقایسه کردن در خواندن کمی دافعه ایجاد میکند و خواننده فکر میکند که من با یک جبههگیری یا با غرضورزی این کتاب را مینویسم و من نمیخواستم این چنین شود.
من سعی کردم از بدیها کمتر بگویم و البته فردی هم نیستم که دنبال بدیها بگردم. معمولا آنها را فراموش میکنم و در ذهنم ثبت نمیشود و شاید یکی از دلایل هم این بوده که وقایع را میدیدم و در لحظه نمینوشتم. اگر واقعا کسی بخواهد نقاط منفی جایی که به آن مهاجرت کرده است را بگوید، برای مخاطب این سوال پیش میآید که اگر آنجا بد است چرا آنجا مانده و میدانم این سوال، سوال درستی نیست. زیرا افراد زیادی میتوانند نسبت به شرایط کشوری که در آن ساکن هستند نقدی داشته باشند، ولی شاید بهتر باشد من این قضاوتها را بر عهده خود مخاطب بسپارم و برخی چیزها را در ذهن مخاطب تصویر کنم و بگذارم خود مخاطب آنها را قضاوت کند. فکر میکنم همه مخاطبها خیلی خوب این توانایی را دارند از چیزهایی که در کتاب به تصویر درآمده و همینطور تصویرهایی که مخاطب، خودش دیده است با هم مقایسه کند و این بهتر از آن است که با مخاطب از بدیها بگویم و از دایره انصاف خارج شوم.
اگر کسی دنبال بدی و زشتیهای هر شهری باشد در اخبار، رسانههای دیگر و صفحههای مجازی میتواند آنها به راحتی پیدا کند.
* در برخی از روایتها از خودتان ایده و نظری نداشتید و بیشتر درگیر سکوت بود. این سکوت ناشی از چیست؟ بیطرفی؟
سکوت ناشی از بیطرفی نبوده، از قضا من در خیلی از روایتها نظر دادم ولی در کتاب منعکس نکردم، به طور مثال در مورد احترام به والدین در کتاب نوشتم ولی منعکس نکردم و آن هم بخاطر این بوده است که مخاطب این کار را انجام دهد و تکرار من باعث تلقین نشود. هر چند در برخی روایتها نظر خودم را ساده و راحت بیان کردم. کتاب بیشتر سعی کرده به صورت دلنوشته و خودگویی در مورد افرادی که در روایتها هستند، بنویسد و سعی کردم که صرفا کتاب به خودگوییهای من نپردازد. به این صورت مخاطب با کتاب ارتباط برقرار کرده است. همچنین دایرهِ مخاطبِ کتاب هم متفاوت میشود. بخشی از سکوتها را هم بگذارید بر مبنای رشته تحصیلی من که در آن حدیث "استر ذهبک و ذهابک و مذهبک" که بایستی در بعضی مواقع شما آن تفکری که دارید را نگهدارید و خیلی آنها را بیان نکنید. عدم بیان باعث کم شدن جذابیت احتمالی کتاب نمیشود و فضا را باز میگذارد که مخاطب خیلی راحتتر خودش را درآن شرایط بگذارد و بگوید «که اگر من جای تو بودم حتما این را میگفتم.» من این را بیشتر میپسندم، تا اینکه خودم بخواهم بگویم. من دوست نداشتم کتاب به این سمت و سو برود و نگاه من در کتاب خیلی غلبه داشته باشد.
* ملاحظات ایران و آمریکا چهقدر در کتاب شما لحاظ شدهاند؟
مطمئنا ملاحظات بسیاری را داشتم به ویژه در سمت آمریکا. حقوق بشر در آمریکا مفهوم گستردهای دارد. مثلا من باید حواسم میبود که چطور از واژه «سیاهپوستان» استفاده میکنم. حتی ممکن بود در آینده کاری من در آمریکا با توجه به حرفه کاری وکالت که دارم، تاثیر بگذارد. به همین دلیل سعی کردم مطلب اضافهتری از گفتههای افراد ننویسم. درمورد مذهب، گرایشات جنسی، نژاد و... سعی کردم اگر تحلیلی ارائه میدهم یک تحلیل تاریخی باشد و نه یک نقد. شاید بخشی از جواب سوال قبلی شما هم مربوط به همین ملاحظات باشد. کسی میتواند نقد و نظر وارد کند که بعد از یک بازه زمانی به کشور خودش برگردد و خیلی هم روی اثرش نظری وارد نشود.
مطمئنا این کتاب، اثری نیست که یک بازه زمانی کوتاهی باقی بماند. نگاه من حتی این است که کتاب را به زبان انگلیسی هم چاپ کنم. سعی کردم حواسم باشد تا به کسی برنخورد و ناراحت نشود. شاید همین امر موجب شد کمی محدودیت داشته باشم. ولی محدودیت زبان فارسی و یا ایران زیاد نبود و دستم باز بود و حذفیات اندکی رخ داده است و بیشتر آنها هم مربوط به مسائل مذهبی بود تا سیاسی. در کتاب درمورد مسائل سیاسی و حتی حجاب به راحتی نظرم را نوشتم. در حدی که بسیاری از ایرانیانی که این کتاب را خواندند متعجب بودند که چنین کتاب بیطرفی درمورد مهاجرت به آمریکا در ایران چاپ شده است.
* زبان کتاب، زبان منحصر به فردی است. چهطور به این نوشتار رسیدید؟
این کتاب بیش از صد مرتبه بازخوانی شد و بیش از ده نقاد این کتاب را پیش از انتشار خواندند و در این مسیر بسیاری از اشکالات آن برطرف شده است. تمام تلاش من این بوده است که تنها محتوای این کتاب خاص نباشد و قلم هم خاص باشد. یکی از اهداف من این است که کتاب به نحوی نگارش شود که در آینده اگر فردی کتابهای دیگرم را بخواند بدون نگاه کردن به نام نویسنده متوجه شود قلم من است. در برخی از مواقع لحن کتاب را تغییر دادم و مثلا کمی طنز وارد آن کردم تا کمی آزمون و خطا کنم که ببینم مخاطب با کدام قسمت از کتاب ارتباط بیشتری میگیرد تا در کتابهای بعدی لحاظ شود. بخش قابل توجهی کتاب بعدی من هم نگارش شده و چندماه آینده عرضه میشود.
* بازخورد افراد مهاجر ایرانی به کتابتان چگونه بود؟
نگا من این است که مهاجرت یک کل است که شامل اتفاقات خوب و بد است. مهاجرت یک تصمیم جدی است. از طرف دیگر شکست در مهاجرت از کمرشکنترین شکستها است. اگر کسی میخواهد مهاجرت کند به ویژه افرادی که وابستگی زیادی به داخل کشور دارند، سن بالایی دارند، تخصصی ندارند، شرایط اجتماعی خوبی در داخل کشور دارند با چشم باز مهاجرت کنند تا دچار شوک نشوندبازخورد افراد مهاجر جالب بود. افراد با این کتاب همذاتپنداری کردند به ویژه با بخشهایی از کتاب که درمورد تنهایی سخن گفتم.افرادی که سالهای طولانی از هجرتشان میگذشت خیلی بیشتر ارتباط گرفتند. چون بیشتر افرادی که من با آنها تعامل داشتم مهاجرینی بودند که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده بودند. لذا نوشتن از زبان آنها قابل لمستر بود.بزرگتین حسن کتاب از نظر من این است که برای مخاطبین خارج از کشور دافعه ایجاد نمیکند چرا که سخت میشود پیدا کرد افراد مهاجری را با عقاید مختلف که با یک کتاب مشترک و واحد ارتباط بگیرند. مطمئنا از میان این ۶۵ روایت، هر فردی میتواند با چند روایت گره بخورد و به مشابهت با داستان زندگی خودش برسد.
* فکر میکنید افرادی که به فکر مهاجرت هستند پس از مطالعه «چمدانهای باز»، چمدانهای خود را باز میکنند، یا میبندند؟
واقعا نگاهم این نبود که بنویسم تا کسی هجرت نکند. نگا من این است که مهاجرت یک کل است که شامل اتفاقات خوب و بد است. مهاجرت یک تصمیم جدی است. از طرف دیگر شکست در مهاجرت از کمرشکنترین شکستها است. اگر کسی میخواهد مهاجرت کند به ویژه افرادی که وابستگی زیادی به داخل کشور دارند، سن بالایی دارند، تخصصی ندارند، شرایط اجتماعی خوبی در داخل کشور دارند با چشم باز مهاجرت کنند تا دچار شوک نشوند. بخش زیادی از افراد مهاجر این شوک اجتماعی و فرهنگی را تجربه میکنند. باید از خودشان بپرسند که آیا فردی هستند که این گذار را رد بکنند یا در آن باقی میمانند؟ گمان نمیکنم که کسی که به فکر مهاجرت است با خواندن یک کتاب چمدانش را ببندد یا باز کند. کتاب میخواهد تا مخاطبش چشمهایش را باز کند و از زاویه دیگر ببیند تا این شرایط تطبیقپذیری تسهیل شود. از طرف کتاب متذکر میشود که حتی پس از هجرت چمدان وطن باز میماند و گمان نکنید که خیلی راحت میتوان وطن را کنار گذاشت.
وطن مانند خانواده است و هرچقدر که بد باشد، فرد نمیتواند از آن جدا شود. وطن چیزی نیست که فرد بخواهد پلهای برگشتن به سمتش را خراب کند. مطمئنا هر چندسال که در کشور دیگری زندگی کند، تا ابد ایرانی است. این ایرانی بودن از ملیت تا زبانی که با آن فکر میکنیم و خواب دیدنهای ما و حتی نزدیکترین دوستان ما و... را شامل میشود. کتاب تاکید دارد که پلهای پشت سر را خراب نکنیم و وطن چیزی نیست که دور انداخته شود. شاید وطن ناملایمتهایی هم داشته باشد و خاطرات بدی از آن در ذهن باشد ولی همه آن دردها فقط چندسال طول میکشد.یک دهه که از مهاجرت بگذرد میبیند که هیچ چیزی به اندازه آغوش وطن حالش را خوب نمیکند. سعی کردم در کتاب این نگاه را ارائه دهم و امیدوارم که هرکسی که کتاب میخواند و قصد مهاجرت دارد بداند که این چمدان تا ابد، چمدان خاطرات،سوغاتی و نوستالژیکهایش از وطن باز میماند و گوشه خانهاش باشد و در خیلی از مواقع جایی است که به آن انس میورزد.