خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ فاطمه میرزاجعفری: کتاب «آب هرگز نمی میرد» یکی از کتابهای مهم در زمینه ادبیات دفاع مقدس است که رهبر انقلاب نیز بر آن تقریظ نوشتند. این کتاب درباره شهید میرزا محمد سلگی یکی از شهدای ایثارگر است که فرمانده گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل (ع) لشکر ۳۲ انصار الحسین بوده است.
وی در ۱۴ فروردین ۱۳۹۴ پس از سالها تحمل درد جراحات ناشی از جنگ و عوارض شیمیایی به شهادت رسید.
قسمت اول و دوم بررسی و مرور کتاب «آب هرگز نمی میرد» چندی پیش منتشر شد. در قسمت اول مطلب مورد اشاره مربوط به آغاز به کار و جوانی شهید سلگی تا فرماندهی گردان حضرت اباالفضل (ع) بود. همچنین در بخش دوم مطاله و مرور این کتاب به حضور گردان حضرت اباالفضل در قله کَدو برای موفقیت عملیات والفجر سه و سیر جراحات میرزا محمد سگلی در عملیات چنگوله و میمک در اسلام آباد غرب همچنین حضور در جبهه جنوب مطالبی ارائه شد.
قسمت اول و دوم بررسی و مرور این کتاب در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه است:
* «روایت ایستادگی پانزده نفره مقابل دشمن»
* «وقتی راوی «آب هرگز نمی میرد از تشنگی آب نخورد / روایت حضور گردان حضرت اباالفضل در والفجر سه»
اما در قسمت سوم، به روایت عملیات سومار و اقدام شهادت طلبانه گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل (ع) به فرماندهی شهید میرزا محمد سلگی اشارهای داشتیم. که در آن ۱۵۰ نفر از نیروهای گردان با علم به بی بازگشت بودن خود آماده حضور در عملیات سومار میشوند. در ادامه نیز به بمباران پادگان ابوذر در اسفند ماه ۱۳۶۳ در سرپل ذهاب و اشکهای حاج حسین همدانی از شهادت نیروها پرداختیم.
همچنین نگاهی به شب عاشورایی لشکر ۳۲ انصار الحسین برای حضور در عملیات بدر و پس از آن تشکیل اولین خط پدافندی در سال ۱۳۶۵ در مردابهای هورالهویزه در جنوب شهر بستان داشتیم و در آخر نیز روایت حضور حضورگردان اباالفضل (ع) در فاو و عملیات والفجر هشت در سال ۱۳۶۴ را بررسی کردیم.
در ادامه، مشروح قسمت سوم مرور کتاب «آب هرگز نمی میرد» را از نظر میگذرانیم؛
* عملیات سومار افرادی میخواهد که مثل حضرت علی اکبر بدنشان قطعه قطعه شود
همه چیز برای آغاز عملیات در سومار محیا شده بود به گفته حاج حسین همدانی عملیات سومار عملیات سختی بود که در آن هر گردان باید یک دسته ویژه میداشت تا وقتی بقیه به هر علت، زیر آتش دشمن به مشکل خوردند حرکت کنند.
شهید میرزا محمد سلگی نیز برای انتخاب دسته ویژه عازم محل استقرار گردان حضرت اباالفضل (ع) در پشت پادگان ابوذر و اردوگاه شهید حاج بابایی شد. شهید سلگی در بخشی از خاطرات خود میگوید: «از سومار به محل استقرار گردانم در پشت پادگان ابوذر برگشتم. بچهها مثل همیشه قبراق و سرحال و البته کنجکاو و پرسان بودند. گفتم: «عده ای شهادت طلب میخواهم که وقتی مقابل دشمن هوشیار، به میدان مین رسیدیم، داوطلب باشند که مینها را خنثی کنند و اگر فرصت نبود، روی مین و سیم خاردار بیفتند و راه را باز کنند تا گردان از روی آنها عبور کند. کسانی را میخواهم که برای خاموش کردن یک دوشکا، آن قدر جلو بروند که دوشکاچی را با سرنیزه بزنند. کسانی را میخواهم که اگر تانکی زمین گیرمان کرد، بروند سروقت آن و برجک تانک را باز کنند و نارنجک بیندازند داخلش. کسانی را میخواهم که مثل حضرت علی اکبر بدنشان قطعه قطعه شود و مثل حضرت اباالفضل العباس (ع) …»
بیشتر بچههای گردان به گریه افتادند و مشتاقانه داوطلب شدند. از میان آن همه داوطلب، انتخاب بیست نفر کار سختی بود. با همفکری فرمانده گروهانها عدهای را که تجربه بیشتری داشتند، برگزیدم و اسم آن دسته را گذاشتیم «دسته منتظران شهادت».
من در یک درگیری جدی با خودم بودم و وجدانم قبول نمیکرد که از عدهای کاری را بخواهم؛ ولی خودم از آنها نباشم. این یک سوال رنج آور ذهنی برای من شده بود و آزارم میداد که چگونه مثل عالمی بی عمل به عدهای بگویم روی مین بیفتند؛ ولی خودم مثل آنها داوطلب نباشم. (صفحه ۱۴۸)»
عدهای شهادت طلب میخواهم که وقتی مقابل دشمن هوشیار، به میدان مین رسیدیم، داوطلب باشند که مینها را خنثی کنند و اگر فرصت نبود، روی مین و سیم خاردار بیفتند و راه را باز کنند تا گردان از روی آنها عبور کند. کسانی را میخواهم که مثل حضرت علی اکبر بدنشان قطعه قطعه شود و مثل حضرت اباالفضل العباس (ع) …
* با دیدن بمباران پادگان ابوذر حاج حسین همدانی گریه کرد
شهید میرزا محمد سلگی مانند تمامی زمانها که همیشه همراه گردان بود این بار هم با اصرارهای فراوان خود تلاش کرد تا حاج حسین همدانی را به عنوان فرمانده راضی کند و برای همراهی با دسته منتظران شهادت راهی شود اما حاج حسین همدانی او را قانع کرد و برای فرماندهی به اردوگاه بازگشت.
۱۶ اسفند ۱۳۶۳ بمباران پادگان ابوذر سرپل ذهاب آغاز شد و هواپیماها گروه گروه میرفتند و میآمدند شهید میرزا محمد سلگی در بخشی از خاطرات خود میگوید: «با بچههای گردان در اردوگاه شهید حاج بابایی تماس گرفتم. آنها نیز در فاصله دو کیلومتری پادگان ابوذر شاهد بمباران بودند؛ ولی هنوز بمبی به سمت آنها رها نشده بود در همین حین، آقای همدانی با دو نفر از مسئولان پشتیبانی تیپ، حاج علی اکبر مختاران و ماشاالله بشیری، به همان بلندی رسیدند. پادگان ابوذر به قدری بمباران شده بود که آسمان آبی مثل زمین پادگان سیاه شده بود.
حاج حسین همدانی همان جا گریه اش گرفت. او ماهها همه چیز را برای یک عملیات در سومار آماده کرده بود و حالا مثل کسی که تمام موجودی اش را ازدست داده باشد، دانههای اشک از گوشه چشمانش می سرید.
با هم از بلندی مشرف به پادگان و از ارتفاعات دانه خشک سرازیر شدیم. در قید و بند بمباران و آمدن دوباره هواپیماها نبودیم. بچهها داشتند در آتش میسوختند و ما نمیتوانستیم از دور نظاره کنیم. بمباران از ساعت ده صبح شروع شده بود. لشکر محمد رسول الله قبلاً از پادگان خارج شده بود؛ اما یگانهایی از ارتش و دو تیپ نبی اکرم و تیپ ما و لشکر سیدالشهداء از سپاه در پادگان بودند. تماسی دوباره با اردوگاه که محل استقرار گردان بود، گرفتم. حسن ابروزن در آن زمان که فرمانده گروهان بود بچهها را زیر شیار صخرهها برده بود که در صورت حمله هواپیماها به اردوگاه کسی داخل چادرها نباشد.
به داخل پادگان رفتیم. گله به گله آسفالت خیابانها، پیکرهای لت و پار شهدا افتاده بود. هیچ ماشینی در حال تردد نبود. حتی کسی جرئت نمیکرد به مجروحانی که ناله میکردند، کمک کند. چند تا از ساختمانهای بتنی چند طبقه مثل درخت صاعقه خورده در حال سوختن بودند. از همه جا فقط بوی گوشت سوخته و دود میآمد.» (صفحه ۱۵۰)
پادگان ابوذر به قدری بمباران شده بود که آسمان آبی مثل زمین پادگان سیاه شده بود. حاج حسین همدانی همان جا گریه اش گرفت. او ماهها همه چیز را برای یک عملیات در سومار آماده کرده بود و حالا مثل کسی که تمام موجودی اش را ازدست داده باشد، دانههای اشک از گوشه چشمانش می سرید
* هرکس آماده شهادت است در عملیات بدر شرکت کند
خبرهای عملیاتی بزرگ بدر در مردابهای هوالهویزه که از راه رسید برای دومین بار گردان اباالفضل (ع) به جنوب رفت و در اردوگاه شهید محرمی برای حضور در جلسه توجیهی در نزدیکی رودخانه کارون مستقر شدند. شهید میرزا محمد سلگی در بخشی از خاطرات خود میگوید: «وقتی به جلسه توجیهی رسیدم، جو حاکم بر جلسه تلخ و اندوهناک بود. انگار همه منتظر بودند. خبرهایی مشابه خبر بمباران پادگان ابوذر را بشنوند. آقای همدانی به فرمانده گردانها گفت: «کار در منطقه عملیاتی بدر گره خورده است. نیروهای ما تا آن سوی رودخانه فرات و جاده استراتژیک العمار به بصره رفتهاند؛ اما دشمن با مقاومت سرسختانه، عقبه آنها را بسته است. بیشتر نیروها در محاصرهاند. خبر میرسد که دشمن با تانک روی جنازه شهدا میرود و نیروهای پیاده آنان روی پیکر بچهها هلهله میکنند. آنان تبلیغات وسیعی راه انداختهاند. خبری از مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا نیست. ظاهراً کار به جایی رسیده که او با نیروهایش در محاصره دشمن هستند و شاید تا حالا به شهادت رسیده باشد. امشب باید نیروهایت را آماده رفتن به عملیاتی بی بازگشت کنید. خبر به حضرت امام رسیده و ایشان فرمودهاند، برای رفع محاصره نیروهای لشکر عاشورا، باید محسن و صیاد هم بروند. (اشاره به محسن رضایی، فرمانده کل سپاه و سرهنگ علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی)» (صفحه ۱۵۲)
شما را به همان قطیع الکفین قسم میدهم اگر آماده شهادت هستید، فردا بیایید، وگرنه بروید و قرآن بخوانید و از لحاظ روحی و معنوی خودتان را برای شبی دیگر و امتحانی دیگر آماده کنید. هیچکس نیست که با کربلا آزموده نشود
شهید میرزا محمد سلگی در بخش دیگری از خاطرات خود از شب عاشورایی انصارالحسین میگوید: «بچه های گردان را جمع کردیم. صحبتهای فرمانده تیپ همه را تحت تأثیر قرار داده بود؛ از همین نکته شروع کردم. امشب شب بیعت انصارالحسین با حسین (ع) است. سیدالشهدا در شب عاشورا بیعت را از همه برداشت، حتی از اباالفضل، او برای ساختن تاریخ و ترسیم راه بشریت هچ کس را به اصرار و اجبار در صحنه کربلا نیاورد، حتی علمدارش را. اگر آنها آمدند و جنگیدند و چراغ راه آینده شدند، از شوق الی الله و وقوف به مقام ولی الله بود. امشب من مثل گذشته در تاریکی با شما صحبت میکنم؛ چراکه هیچ وقت خودم را لایق فرماندهی گردانی که مزین به نام عباس علمدار است، ندیدهام. اما شما را به همان قطیع الکفین قسم میدهم اگر آماده شهادت هستید، فردا بیایید، وگرنه بروید و قرآن بخوانید و از لحاظ روحی و معنوی خودتان را برای شبی دیگر و امتحانی دیگر آماده کنید. هیچکس نیست که با کربلا آزموده نشود؛ پس آنها که فردا را برای لبیک به این آزمون برگزیدهاند، بوند و نامشان را به فرمانده گروهان خود بگویند. کسانی که آمادگی ندارند آنان را هیچ سرزنشی نیست. شاید فردا و شاید کربلایی دیگر نوبت امتحان آنان باشد.» (صفحه ۱۵۴)
تقریباً ۱۵۰ نفر پس از صحبتهای شهید میرزا محمد سلگی اعلام آمادگی کردند و راهی جزیره مجنون شدند تا از سمت جزیره شمالی به طرف هوالهویزه و منطقه عملیاتی بدر حرکت کنند. اما درست در زمان شروع عملیات بود که خبر لغو از راه رسید و همه را ناراحت کرد چراکه به گفته شهید میرزا محمد سلگی امام خمینی (ره) بعد از شنیدن خبر اقدام شهادت طلبانه گردان حضرت اباالفضل (ع) دستور عقب نشینی نیروها را داده بود.
* تشکیل اولین خط پدافندی در مردابهای هوارالهویزه
سال ۱۳۶۴ سرهنگ علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، از فرمانده کل سپاه خواست برای جبران شکست در عملیات بدر، گردانهایی از تیپها و لشکرهای سپاه را به ارتش مأمور کند تا در عملیاتی مشترک به شکل ادغامی شرکت کنند و به این ترتیب گردان حضرت اباالفضل (ع) برای این کار انتخاب شد و به این ترتیب گردان راهی قرارگاه کربلا در جاده اهواز خرمشهر شد.
در این زمان بود که حاج حسین همدانی بعد از سه سال فرماندهی به سمت فرماندهی تیپ تازه تأسیس دیگری از استان گیلان به نام تیپ قدس رفت و به این ترتیب حاج مهدی کیانی عهده دار مسئولیت حاج حسین همدانی شد.
پاییز سال ۱۳۶۵ بخشی از امکانات و نیروها به خطی که در مردابهای هورالهویزه در جنوب شهر بستان گرفته شده بود انتقال یافتند و به این ترتیب اولین خط پدافندی با هدف شناسایی برای عملیات در این جبهه که رفیع نام داشت، آغاز شد.
شهید میرزا محمد سلگی در بخشی از خاطرات خود میگوید: «رفیع، روستایی عرب زبان و خالی از سکنه بود. مردم آواره، فرصت انتقال دام و احشام خود را پیدا نکرده بودند و هنوز گاومیشهای آنان یله و رها میان دشت و آب میچرخیدند.
هور، اقلیم جذاب و متفاوتی داشت. کلکسیون متنوعی بود از پرندگانی که روی آبها پا میزدند و فوج فوج به پرواز در میآمدند و زوزه توپها و خمپارهها نتوانسته بود آنان را از طبیعت زیبای هور برماند؛ درست برعکس آبراههای جزیره مجنون که آتش جنگ جایی را برای خودنمایی پرندگان مهاجر باقی نگذاشته بود. بچههایی که جنگ سخت و پرمخاطره جزایر مجنون را تجربه کرده بودند، به اینجا جبهه پیک نیکی میگفتند؛ جبههای که به قول بسیجیها هم فال بود هم تماشا.
پاییز سال ۱۳۶۵ بخشی از امکانات و نیروها به خطی که در مردابهای هورالهویزه در جنوب شهر بستان گرفته شده بود انتقال یافتند و به این ترتیب اولین خط پدافندی با هدف شناسایی برای عملیات در این جبهه که رفیع نام داشت، آغاز شد
خط، محدود به یک نقطه یا یک کمین مشخص نبود. انبوه آب راهها و پوشش نی زارها این امکان را به هر قایق سواری میداد که به هر طرف که میخواهد، جولان دهد و هر نقطهای را به عنوان کمین انتخاب کند؛ لذا آتش متمرکز روی یک کمین مثل جزیره مجنون وجود نداشت.
با بچههای اطلاعات به شناسایی میرفتیم. نزدیک کمینها قایق را با بلم عوض میکردیم و بی صدا تا پای دکل دیده بانی دشمن میرفتیم؛ دکلی که از میان نیها بالا آمده بود. یک بار تا پای یکی از این دکلها رفتیم و دیده بان عراق اگر میدانست که لابه لای نیها و در فاصله پنج متری او چهار ایرانی منطقه تحت نظر او را دید میزنند، جا میخورد.
وقتی به عقب میآمدیم، کارمان آموزش بود. به هر گردان ابلاغ شده بود که یک دسته غواصی داشته باشند. آموزش غواصی اول از نیروهای اطلاعات عملیات شروع شد و سپس هر گردان یک دسته غواصی تشکیل داد. دسته غواصی گردان حضرت اباالفضل (ع) در گروهان حاج مهدی ظفری تشکیل شد. بقیه گروهانها نوبتی در همان کمینهای شناور مستقر بودند. خط و پشت خط چندان توفیری از لحاظ سختی نداشت و هرجا میتوانست مکانی برای آموزش باشد؛ حتی کمینهای سیار. از آموزش غواصی خوشم میآمد. همراه با گروهان غواصی، لباس چسبان و یک دست غواصی را میپوشیدم و مثل قورباغه زیر آب میرفتم و فقط لوله اِشنُوگِل برای تنفس از آب بیرون بود. صفحه (۱۶۸)
* روایت حضور گردان اباالفضل (ع) در فاو و عملیات والفجر هشت در سال ۶۴
گردان حضرت اباالفضل (ع) با دستور فرماندهی از منطقه رفیع به هور و به سمت خرمشهر حرکت کرد در این مسیر گردان حضرت علی اکبر برای کمک به تیپ امام رضا در حاشیه اروندرود آنها را همراهی کردند. به این ترتیب نیروها از پادگان شهید مدنی و سد گتوند به سمت خرمشهر حرکت کردند. همان شب تیپ ۲۱ امام رضا هم در جزیره بوارین وارد عمل شد.
تردیدها درباره منطقه عملیاتی به دو جبهه رسیده بود و بیشتر نیروها و حتی مسئولان نمیدانستند که دو جبهه رفیع و خرمشهر برای عملیات فریب انتخاب شدهاند؛ فریبی که نه تنها دشمن بلکه جبهه خودی را نیز متحیر کرد چراکه تلاش اصلی در دهانه خلیج فارس بود. شب بعد با گسترش نیروهای دشمن در چند جبهه، دو هزار غواص از چند لشکر از جنوبی ترین نقطه مرزی در محل تلاقی اروندرود و خلیج فارس از آب گذشتند و به این ترتیب خط دشمن در فاو (منطقه عملیات والفجر هشت در سال ۱۳۶۴) شکسته شد.
شهید میرزا محمد سلگی در بخشی از خاطرات خود میگوید: «گردان حضرت علی اصغر دومین گردان بود که به فاو پا گذاشت. به دلیل فشار دشمن از محور جاده فاو به بصره، این دو گردان برای عملیات در این جاده آماده شدند. برای شناسایی خطوط دشمن هیچ فرصتی نبود. نیروها پس از ورود به فاو، در سه جاده فاو به البحار در حاشیه اروند، جاده فاو به بصره و جاده فاو به ام القصر تقسیم میشدند تا در این سه جبهه، خط متصلی را برای دفاع از شهر بندی فاو تشکیل دهند. شب بیست و هفتم بهمن ماه، دو گردان پیشرو از دو جناح با عبور از لشکر امام حسین، به واحدهای زرهی دشمن یورش بردند. ما در ابوشانک بودیم و اخبار نگران کنندهای از محاصره این دو گردان توسط انبوه تانکها در جاده فاو به بصره میرسید. صبح که شد، نیروها پس از انهدام چند دستگاه تانک و البته دادن تعداد زیادی شهید و مجروح، به پشت خاکریز لشکر امام حسین برگشتند. صبح روز بعد، برای جلسه به قرار گاه تیپ رفتم. از فحوای کلام فرمانده تیپ فهمیدم که اگر شب گذشته، آن دو گردان به دل تانکها نمیزدند عراقیها با طلوع آفتاب به سمت فاو حرکت میکردند و با رسیدن به فاو، نیروهای ما را در دو جاده فاو به البحار و فاو به ام القصر قیچی میکردند. این عملیات گام محکمی بود که تیپ انصار الحسین در شبه جزیره فاو برداشت و آرایش لشکر ۵ عراق را به هم زد. (صفحه ۱۹۰)
گردان حضرت علی اصغر دومین گردان بود که به فاو پا گذاشت. به دلیل فشار دشمن از محور جاده فاو به بصره، این دو گردان برای عملیات در این جاده آماده شدند.
شب بعد، فشار دشمن از جاده فاو به ام القصر شدت گرفت. عراقیها پس از نا امیدی از پاتکهای پی در پی، از دو جاده البحار و بصره، جاده ام القصر را برای دور زدن نیروهای ما برگزیدند. شرایط جغرافیایی جاده فاو به ام القصر برای طرفین درگیری ایجاد محدودیت کرده بود و با دو جاده بازِ البحار و بصره متفاوت بود. این جاده از سمت چپ، به موازات خلیج فارس امتداد داشت و از سمت راست نیز کاملاً باتلاقی بود و عبور تانک و ادوات مهندسی و حتی نیروی پیاده از آن ممکن نبود.
جنگ روی جاده آسفالت و در فاصله پانزده کیلومتری شهر فاو در جبههای به عرض جاده ادامه داشت که فرمانده تیپ، گردان حضرت علی اکبر را عازم میدان کرد. در شب بیست و نهم بهمن، گردان حضرت علی اکبر (۱۵۴) با هدف تسخیر پاسگاه عراقیها را در کنار جاده و انهدام نیروهای آن، به کمک لشکر ۲۷ محمد رسول الله رفت.
ادامه دارد…