به گزارش خبرنگار مهر، روح الامین سعیدی دکترای روابط بینالملل و عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق (ع) در تحلیل حوادث اخیر کشور، با اشاره به مفهوم امنیت، آن را هدف اصلی جوامع دانست و تاکید کرد اهداف دیگری که به عنوان منافع ملی مطرح میشوند، ذیل مفهوم امنیت قرار میگیرند.
سعیدی در ادامه ضمن تعریف امنیت با رویکرد ایجابی به به مفهوم جنگ شناختی اشاره کرد و آن را یکی از ابعاد جدید جنگ علیه کشورها دانست که باید بهعنوان پاشنه آشیل امنیت ایران نیز مورد توجه قرار گیرد.
این استاد دانشگاه با برقراری پیوند میان دو مفهوم «امنیت ایجابی» و «جنگ شناختی» به تحلیل وقایع اخیر پرداخت که مشروح اینتحلیل در ادامه میآید:
بدون امنیت به رفاه نخواهیم رسید
میخواهم از منظر «امنیت ایجابی، جنگ شناختی و نظریه پرخاشگری ناشی از محرومیت» حوادث اخیر را بررسی کنم. از این رو شعار «زن، زندگی، آزادی» هم میتواند در اثنای همین بحث من مورد توجه قرار گیرد.
میخواهم با برقرار کردن پیوند میان دو مفهوم «امنیت ایجابی» و «جنگ شناختی» به تبیین تئوری «پرخاشگری ناشی از محرومیت» یا «frustration aggression theory» که در عرصه روانشناسی مطرح میشود و با علوم سیاسی و حوزه روابط بین الملل ارتباط پیدا میکند، بپردازم.
یکی از مفاهیم بسیار مهم در عرصه علوم سیاسی و روابط بینالملل، مفهوم امنیت است. در واقع این هدف اصلی است و اهداف دیگری که در قالب منافع ملی تعریف میشود، ذیل امنیت است، یعنی اگر امنیت نباشد، طبیعتاً به اهدافی مثل رفاه و اینها نخواهیم رسید.
تعریف امنیت با رویکرد ایجابی
امنیت هم یک مفهوم عینی و هم یک مفهوم ادراکی یا perceptual است. یعنی ممکن است از بیرون یک تهدید عینی هم وجود داشته باشد، اما چون شما احساس قدرت میکنید و میدانید که میتوانید آن را مدیریت کنید، احساس ناامنی ندارید. فرض کنید که در مورد کشور امارات متحده عربی، هیچوقت احساس ناامنی نمیکنیم، ممکن است این کشور حتی ما را تهدید و برایمان پیامهای تهدیدآمیز نیز بفرستد، اما چون همیشه معتقدیم که قدرتمان بسیار بیشتر از امارات است، هیچگونه احساس ناامنی از جانب امارات نمیکنیم. این قضیه اما نسبت به رژیم صهیونیستی به این خاطر که شما در مقابل تهدیدهای آن دولت، احساس مصونیت صددرصدی نمیکنید، متفاوت است. فهم ادراکی بودن مقوله امنیت در ادامه این بحث و تحلیل حوادث اخیر خیلی به ما کمک خواهد کرد.
در رویکرد سلبی و نگاه سنتی، همیشه ما امنیت را مساوی با فقدان تهدید، خصوصاً از بیرون مرزها میدانستیم و طبیعی است که هر چقدر ضعف و آسیب پذیری کشور شما از داخل کمتر باشد، کمتر دچار خطرهای تهدیدآمیز بیرونی خواهید بود.
این یک رویکرد سلبی نسبت به امنیت بود، ولی در سالهای اخیر یک رویکرد ایجابی نیز نسبت به امنیت در مطالعات امنیتپژوهی ایجاد شده است. در رویکرد ایجابی گفته میشود که ما امنیت را صرفاً به صورت سلبی و انفعالی تعریف نمیکنیم که بگوییم امنیت مساوی با نبود تهدید و ناامنی است، بلکه میگوئیم که امنیت در رویکرد ایجابی، وضعیتی است که بین خواستههای کنشگران و داشتههای آنها، یک رابطه مناسبی وجود داشته باشد که تولید رضایت کند.
اگر رابطه بین امر موجود و امر مطلوب یا بین خواستهها و داشتهها، یک رابطه نامتناسبی باشد و فرد احساس کند که اصلاً به آن چیزهایی که میخواهد نمیرسد و فاصله بسیار فاحشی وجود دارد، احساس نارضایتی میکند و حتی ممکن است دست به کارهای بسیار رادیکال بزند.
امنیت ایجابی، پاشنه آشیل جمهوری اسلامی
امنیت پژوهان میگویند که امنیت ایجابی، وجود یک رابطه مناسب بین داشتهها و خواستهها و بین امر مطلوب و موجود است که اگر این اتفاق در جامعه بیافتد، میگوئیم که امنیت ایجابی داریم. به عبارتی جامعه و دولت تلاش میکنند که وضعیتی را ایجاد کنند تا فاصله بین امر مطلوب و موجود، فاصله معنادار و معقولی باشد تا مردم احساس امنیت کنند.
یکی از مهمترین دلایلی که میتوانیم برای حوادث اخیر و اغتشاشاتی که رخ داده، از منظر تئوری «پرخاشگری ناشی از محرومیت» ذکر کنیم، همین است که امنیت ایجابی مردم ایران طی سالهای اخیر دستخوش تهدیدات جدی شده است. یعنی هر چند که جمهوری اسلامی ایران از لحاظ امنیت سلبی در وضعیت مطلوبی است و خیلی نگرانی در خصوص بیرون مرزها ندارد؛ منتهی پاشنه آشیل جمهوری اسلامی ایران طی سالهای اخیر، مسئله امنیت ایجابی بوده است.
ادراک محرومیت یا خود محرومیت؟
فاصله بین امر مطلوب و امر موجود، فاصله بین داشته و خواسته در ادراک بخشهای قابل توجهی از مردم ما، به فاصله قابل توجهی تبدیل شده است و این را اصطلاحاً «وضعیت محرومیت» مینامند. نکته بسیار مهمی که رابرت گر مطرح میکند و بنده احساس میکنم که کاملاٌ با وضعیت جامعه ما سازگاری دارد، این است که میگوید مهم، ادراک محرومیت است و نه خود محرومیت. میگوید که در امر واقع، اگر چه ممکن است محرومیت به آن معنا وجود نداشته باشد، اما جامعه همواره احساس محرومیت میکند.
یکی از سوالاتی که در حوادث اخیر مطرح شد، این بود که چرا بسیاری از طبقات مرفه جامعه دارند اعتراض میکنند؟ دقیقاً در تحلیل این نظریه به این بحث میپردازیم که علی رغم اینکه ممکن است در حاق واقع، محرومیت وجود نداشته باشد، اما ادراک محرومیت وجود دارد و فرد احساس میکند که استحقاق بسیار بیش از این را دارد. اینجا باید بین ارزشهای رفاهی و ارزشهای قدرتی و ارزشهای بین الاشخاصی تمیز قائل شد.
به عنوان مثال سلبریتیها و طبقات مرفه جامعه، ارزش رفاهی دارند، اما ارزش قدرتیشان مورد خدشه قرار گرفته، آن هم به این خاطر که دوست دارند سبک زندگی غربی داشته باشند یا حجاب نداشته باشند، اما وضعیت جامعه این اجازه را به آنها نمیدهد. اینجا ممکن است که این طبقه احساس ادراک محرومیت کند. بر اساس تئوری پرخاشگری ناشی از محرومیت، فرد ممکن است دست به رفتار پرخاشگرانه بزند؛ البته بر اساس این تئوری، هیچ رابطه علّی صد در صدی بین محرومیت و پرخاشگری وجود ندارد، یعنی اینطور نیست که اگر هر کسی دچار محرومیت شد، صد در صد رفتار پرخاشگرانه خواهد داشت.
«احساس محرومیت» چگونه شکل میگیرد؟
آقای رابرت گر در خصوص اینکه چرا این احساس محرومیت بهوجود میآید، به چند نکته اشاره میکند که میتوانیم این را تک تک با جامعه خودمان انطباق بدهیم و نتایج جالبی بگیریم. مثلاً میگوید که ورود ارزشهای جدید از جوامع دیگر میتواند انتظارات ارزشی شما را متفاوت کند. این ارتباطی که در نتیجه جهانی شدن به خصوص برای جامعه ما که یک جامعه تحصیلکرده است بهوجود آمده است، خواه ناخواه سبب میشود که مقایسهها اتفاق بیافتد و بسیاری از بخشهای جامعه احساس کنند که ما به شدت با آن امر مطلوب فاصله داریم؛ یعنی دنیای دیگری را دیده و در ذهنش ساخته که به شدت با آن چیزی که احساس میکند از آن برخوردار است، فاصله دارد. به همین خاطر است که شما میبینید بسیاری از طبقات محروم جامعه در بسیاری از روستاها، شهرستانها، اصلاً در متن این حوادث نبودند ولی مرفهین، خارج رفتهها وسلبریتیها در کف میدان به شدت مبارزه میکردند و مدعی و مطالبه گر بودند.
مسئله دیگر، رشد ایدئولوژیهای سیاسی جدید است، مثلاً ایده لیبرالیسم طی سالهای اخیر در جامعه ما رشد کرده است یا خیلی از دانشجویان و جوانانی که دستگیر شدهاند بر اساس آمارهایی که نهادهای امنیتی منتشر کردهاند، گرایشهای چپ داشته و از چپها بودهاند. این رشد ایدئولوژیهای جدید-هم ایدئولوژیهای لیبرالیسم و هم نومارکسیستی- به شدت کمک کرده است که این جریان، مطالبهگر آرمانهای دیگری باشد.
نکتهای که بسیار اهمیت دارد این است که تد رابرت گر میگوید خیلی از طبقات جامعه پیشرفت خودشان را با گروههای مرجع مثل سلبریتی ها مقایسه میکنند. شما سلبریتی ها را میبینید که هر چیزی را اراده میکنند، به دست میآورند. بسیاری از طبقات جوان جامعه زندگی خود را با سلبریتی مقایسه میکنند که فلان سلبریتی همه چیز دارد، چرا من ندارم و این احساس محرومیت و ادراک محرومیت به شدت در ذهنش پررنگ و پررنگتر میشود. مورد دیگری که رابرت گر به آن اشاره میکند، وعدههای حاکمیت برای برداشتن محرومیت است. طی سالها اخیر جامعه ما به شدت امیدوار بود که مسائل معیشتی حل بشود، دولتهایی که آمدند به شدت این نویدها را میدادند، یعنی مدام این امید به مردم پمپاژ میشود که مسئله حل میشود و نگران نباشید، اما وقتی زمان زیادی از آن میگذرد و این مسائل در ذهن مردم حل نمیشود، رفته رفته احساس ناامیدی شکل میگیرد. کم کم مردم به این تلقی میرسند که دیگر چپ و راست اهمیتی ندارد و حکومت اساساً فاسد است.
انباشت توهم محرومیت عامل حرکتهای پرخاشگرانه
آقای تد رابرت گر سه مدل هم برای این محرومیت برمی شمارد؛ یکی «مدل محرومیت نزولی» است یعنی زمانی که انتظارات شما ثابت است، اما تواناییهای کشور کاهش پیدا میکند. من احساس میکنم که این یک مدل خیلی به ما نمیخورد.
حالت دوم «محرومیت ناشی از بلندپروازی» است. یعنی تواناییها ثابت است، اما انتظارات مردم افزایش پیدا میکند؛ دقیقاً عکس مدل قبلی. مدل سومی که بنده معتقدم کاملاً با وضعیت جامعه ما منطبق است، اصطلاحاً به آن «محرومیت صعودی یا پیش رونده» progressive deprivation میگویند. وضعیتی که در آن انتظارات مردم و تواناییهای کشور به موازات هم رشد پیدا میکند، اما بعداً به یک دلیلی، توانمندیهای کشور در دورۀ کوتاهی کاهش پیدا میکند. اینجا، جایی است که میگویند جامعه به شدت مستعد پرخاشگری، شورش و حتی انقلاب میشود. چرا من معتقد هستم که مدل جمهوری اسلامی این مدل است؟ از اول انقلاب که شما در نظر بگیرید، حالا مثلاً بگوییم از دهه هفتاد پیشرفتهای کشور واقعاً غیرقابل انکار است و منجر به این شده که وضعیت اقتصادی مردم، حالا ممکن است بگوییم ناعادلانه باشد، اما طبقات متوسط یا بالای جامعه وضعیت زندگیشان به شدت نسبت به گذشته ارتقا پیدا کرده است. به صورت کلی پیشرفتهای قابل توجهی در جامعه حاصل شده است و این را بر اساس آمارها میشود اثبات کرد. وضعیت رفاه مردم، بهداشت، برخورداری مردم در روستاها و جاهای دیگر، خدمترسانی، گازرسانی و برقرسانی واقعاً قابل اثبات است، ولی اتفاقی افتاده است که یک دفعه این تواناییها در یک برههای کاهش پیدا کرده است. دلیلش هم مسئله تحریمهاست. از اواخر دولت آقای احمدی نژاد که تحریمها به شدت افزایشی شد، و در طول هشت سال دولت آقای روحانی به دلیل رشد تصاعدی تحریمها ما از لحاظ امکانات اقتصادی و رفاهی دچار مشکل عدیده شدیم که خودِ رهبر معظم انقلاب در سخنرانیهای اخیرشان اشاره کردند که دهه نود، دهه خیلی بدی به لحاظ اقتصادی بود.
این مشکلاتی که در طول دوران دهه نود شمسی برای کشور بوجود آمد، منجر شد که یک احساس و ادراک محرومیت برای بسیاری از بخشهای جامعه بهوجود بیاید و هر چقدر که منتظر شدند حل بشود، نه تنها حل نشد، بلکه بالعکس انباشت شد. حالا شما با یک انباشت و تراکم احساس محرومیت به خصوص در طبقات برخوردار جامعه مواجه هستید که مستعد حرکت انفجاری است. اینجا جامعه به وضعیتی رسیده که احساس میکند دیگر فایدهای ندارد و سیستم توانایی پاسخ دادن به مطالبات او را ندارد و به همین دلیل مستعد حرکتهای پرخاشگرانه میشود.
مولفههایی برای تحلیل خشونتهای اخیر
تد رابرت گر در پاسخ به این پرسش که آیا خشونت جمعی که در جامعه بهوجود آمده و انباشته شده، به خشونت سیاسی در کف خیابان منجر میشود یا خیر؟ چند مؤلفه را در نظر میگیرد. مثلاً میگوید که یک مؤلفه، میزان به هنجار بودن خشونت جمعی در جامعه است. دقیقاً به همین دلیل بود که دیدید، مردم بعد از گذشت چند روز خیلی با این ماجراها همراهی نکردند، چرا که این میزان از خشونت را نمیتوانستند تحمل کنند. بعد از اینکه دیدند چه خشونت عجیب و غریب و سبعانهای در کرج، در جریان شهادت مرحوم آرمان علی وردی و این طرف و آن طرف، آتش زدن پلیس بهوجود آمد، جامعه دچار یک نوع واپسزدگی شد و دیگر نتوانست همراهی کند.
مؤلفه دوم، مشروعیت نظام سیاسی است؛ هر چقدر که رژیم سیاسی مشروعیت داشته باشد، خشونت کمتر میشود. باز شما اینجا دیدید که هر چقدر که گروههایی در مقابل با رژیم بودند و در ذهنشان از رژیم مشروعیتزدایی شده بود، بیشتر کف میدان و خیابان بودند، چرا که دیگر مشروعیت سیاسی دیگر برایشان معنا نداشت، اما آن طبقاتی از مردم که همچنان مشروعیت نظام سیاسی را قبول داشتند، در راهپیمایی و تظاهرات اعلام کردند که ما همچنان با حاکمیت هستیم. اینجا عنصر مشروعیت، عنصر بسیار تعیین کنندهای است، اما شما دیدید که برای آن بخش از جامعه که در ذهنشان از سیستم، مشروعیت زدایی شده است، دیگر به شدت رادیکال، علیه رهبری، علیه مقام اول و علیه اسلام و انقلاب به صورت کامل دست به خشونت زدند.
مؤلفه بعدی، جاذبههای انقلابی است. منظور از جاذبههای انقلابی چیست؟ یعنی اینکه در جنبشهای سیاسی کف میدان، حامیان کف میدان و خصوصاً رسانهها، چقدر توانستهاند مردم را متقاعد کنند که منبع محرومیتها و ناکامی آنها، سیستم سیاسی و رهبری آن است. هر چقدر که توانسته باشند این احساس را در مردم بهوجود بیاورند، خشونت بیشتر خواهد شد.
نکته و مؤلفه بعدی، شدت توجیه فایده مندی خشونت است. یعنی طرف از خودش میپرسد که آیا رفتار خشونت آمیز فایدهای دارد؟ اگر که من رفتار خشن نشان بدهم آیا امکان برون رفت از محرومیت وجود دارد؟ در ماجرای بهار عربی که ما از آن به «بیداری اسلامی» یاد کردیم، یکی از دلایلی که دومینووار گسترش پیدا کرد این بود که مردم احساس کردند نشان دادن رفتار خشونت آمیز، سبب فروپاشی سیاسی میشود. به فاصله چند روز از اینکه قیام تونس شروع شد، زین العابدین بن علی سرنگون شد. خوب مردم مصر هم احساس کردند که ما نیز اگر این اقدامات را انجام بدهیم، با رفتار خشونت آمیز امکان برون رفت از وضعیت محرومیت وجود دارد، پس ما نیز شروع کنیم و حسنی مبارک را سرنگون کنیم. آنها نیز موفق شدند. در مورد جمهوری اسلامی ایران اما باز دلیل اینکه خیلیها کنار کشیدند به همین خاطر بود که احساس کردند این سیستم و این دولت رفتنی نیست و این رفتار خشونت آمیز خیلی فایدهای ندارد. افراد مسنتر خیلی در این اتفاقات حضور پیدا نکردند، چون بر اساس تجربه میدانستند که این رفتارها منجر به فروپاشی سیستم نخواهد شد. بیشتر جوانان دهه هشتادی و کم سن و سال، کف میدان آمدند؛ چرا که احساس میکردند با این حرکات چه بسا بتوان سیستم را سرنگون کرد.
مورد آخری که تد رابرت گر به آن اشاره میکند، تجربه موفقیت خشونت سیاسی در گذشته است. این گزاره اینجا میتواند برای شما معنا دار بشود که چرا در وقایع اخیر اینها اینقدر علاقه مند بودند که اقدامات خود را با انقلاب بهمن ۵۷ شبیه سازی کنند. از شعار نویسی گرفته تا تلاش برای اینکه ارتش به مردم بپیوندد، در پشت بام شعار دادن و امثال آن همه در جهت مشابهت سازی با انقلاب ۵۷ و گفتن این حرف بود که این حرکت یک انقلاب است. بنابراین تجربه انقلاب اسلامی هم یکی از عواملی بود که میتوانست کمک کند که اینها احساس کنند که میشود از این محرومیت با رفتارهای خشن خارج شد.
بهکارگیری بُعد ششم جنگ علیه ایران
ما در حوادث اخیر با یک جنگ شناختی تمام عیار مواجه شدیم که در مدیریت ادراک مردم به شدت تأثیرگذار بود. جنگ شناختی یا cognitive warfare یکی از ابعاد جدید جنگ است که در سند امنیتی ناتو آن را به عنوان بعد ششم جنگ در نظر گرفتهاند.
اگر بخواهیم جنگ شناختی را تعریف کنیم، جنگی است که شناخت و ادراک انسان را نسبت به وقایع پیرامون مورد هدف قرار میدهد و ادراک انسان را مختل میکند. به نوعی در راستای مدیریت ادراک عمل میکند. بنابراین میدان نبرد در این جنگ اصطلاحاً ذهن انسان است و هدف این است که باورهای شما و بعد کنش شما مطابق با اهداف مهاجم تغییر کند.
خود غربیها میگویند که جنگ شناختی میتواند تمامیت جامعه را متفرق کند تا دیگر اراده مشترکی برای مقاومت در برابر نیات مهاجم وجود نداشته باشد. چیزی که این را ممکن کرده است، توانمندیهای سایبری، توامندیهای اطلاعاتی، هوش مصنوعی و استفاده از اینترنت و فضای سایبر است که میتواند منجر به تردید در ادراک فرد شود و او را دچار روایتهای معارض و رقیب کند. آنچه که به شدت در این یکی دو ماه اخیر با آن مواجه شدیم، روایتهای معارض بود.
مردم در معرض بمباران خبری
جنگ روایتها یکی از اهداف اساسی جنگ ادراکی است که منجر به دو قطبی شدن جامعه میشود و اصطلاحاً سبب میگردد جامعه polarize بشود. شما کاملاً دو قطبی شدن جامعهمان را طی ماههای اخیر دیدید و نتیجهاش این میشود که گروهها، رادیکال بشوند و اقداماتی انجام میدهند که انسجام جامعه را از بین میبرد و جامعه را چندپاره میکند و اینها کاملاً در بستر فضای مجازی اتفاق میافتد. در جنگ شناختی بر اساس تحلیلی که از نحوه فعالیت افراد در اپلیکیشنها دارند، میدانند که در ایران، جوانان چه مطالبی را سرچ کرده و یا چه کسانی را دنبال میکنند. اینها همه بر اساس الگوها و الگوریتمهای مثلاً اینستاگرام، واتس آپ و تلگرام و امثالهم مورد محاسبه قرار میگیرد و بعد برای اینکه چگونه عادات و اداراکات شما مدیریت کنند، مورد استفاده قرار میگیرند.
اشکالی که در استفاده از این شبکههای اجتماعی بهوجود میآید، این است که شما روزانه و شبانه در معرض بمباران اخبار هستید و اینقدر شما در معرض بمباران اخبار قرار میگیرید که اصطلاحاً مجبور به thinking fast میشوید؛ یعنی تفکر سریع به جای تفکر آرام thinking slow.
جنگ شناختی فرصت تفکر را میگیرد
وقتی که شما مجبور به تفکر سریع میشوید، یعنی دیگر فرصت تفکر عمیق ندارید و به سرعت میخواهید که واکنش نشان دهید. در تفکر سریع، ضریب خطای شما بالاتر میرود. در فیلمهای منتشر میبینید که افراد دستگیر شده میگفتند ما جوگیر شدیم. اینقدر در فضای مجازی اخبار بد و نفرت انگیز شنیدیم که نتوانستیم تحلیل کنیم. این آقای مجیدرضا رهنورد که دو نفر را در مشهد به شهادت رساند، میگوید که اینقدر من این حرفها را شنیدم و به لحاظ ذهنی به هم ریخته بودم، چاقو را برداشتم و دیگر نفهمیدم چه کردم. یعنی کاملاً دارد thinking fast میکند و نمیفهمد که دارد چکار میکند. حالا این به این معنی نیست که حالت جنون به آن دست داده بشود، پس حرجی به او نباشد، ولی واقعاً از لحاظ ادراکی دچار هجمه شده است.
این چیزی است که اصطلاحاً در جریانهای پست مدرن به آن وضعیت هایپررئالیتی و ابرواقعیت میگویند. نظریه پردازان پست مدرن مانند ژان بودریار، ژان فرانسوا لیوتار، به این وضعیت ابرواقعیت میگویند. وضعیتی که تصویر واقعیت به جای خود واقعیت مینشیند و حتی از خود واقعیت، واقعیتر به نظر میرسد. یعنی اتفاقاتی در کف میدان نیافتده است، ولی مردم آن را باور میکنند، چرا که در بستر سایبر این تصاویر به عنوان واقعیت در ادارک مردم نشسته است و این واقعیتر از خود واقعیت به نظر میرسد و به همین دلیل به آن رژیم تصورات میگویند. یعنی به گونهای شده است که این تصورات شما در نتیجه بمباران هدفمند رسانه در وضعیت جنگ شناختی، جایگزین واقعیت شده است و اینجا روایتها و پیامهایی را رسانه مطرح میکند که جایگزین واقعیت میشود و حتی واقعیتر از واقعیت به نظر میرسد. حالا هر چقدر سیستم بگوید که من این را نکشتم، اینطوری نبوده است، باورپذیریشان به شدت نسبت به آنچه که حاکمیت میگوئید کاهش پیدا کرده است، ولی نسبت به پیامهایی که از مراجع مورد اعتمادشان، دریافت میکنند، بالا رفته است. این انگاره «کار خودشونه» محصول همین جنگ ادراکی است و از همین زاویه به شدت قابل مطالعه است.
جنگ شناختی، تهدید جدی امنیتی
ما اگر بخواهیم این سه مفهومی که در بحثم استفاده کردم را به هم ربط بدهیم، وضعیت جامعه ما، وضعیت ناامنی ایجابی بود، یعنی در جامعه ما فاصله میان امر مطلوب و امر موجود در ادراک بسیاری از مردم، فاصله بسیار فاحش و قابل تأملی شد و سیستم هم نتوانست مدیریت کند به خاطر اینکه ما به شدت با یک جنگ ادراکی و جنگ شناختی تمام عیاری مواجه بودیم که انصافاً نمونهاش را در سالهای اخیر جهان نداریم. پاشنه آشیل هم همین است که شما نتوانید جامعه را اقناع کنید. بالا بردن آگاهی جامعه و آن چیزی که تحت عنوان media literacy یا سوادرسانهای میشناسند، کار آسانی نیست، آن هم زمانی که ما سالهای سال در زمینه سواد رسانهای غفلت کردهایم، و جامعه به شدت از این جهات دچار آسیبهای عجیب و غریب شده است. جمهوری اسلامی باید بداند که پاشنه آشیلش، مسئله جنگ شناختی و ابعاد ششم جنگ است. سیستم با حرکات امنیتی اسرائیل دچار فروپاشی نمیشود ولی با این اتفاقات یعنی جنگ ادراکی و مشکلات داخلی و تغییرات ادراک مردم است که به شدت دچار ناامنی میشود و امیدواریم که این درس جدی برای مسئولین ما باشد که رویکرد امنیتی سیستم باید تغییرکند.