به گزارش خبرگزاری مهر؛ همسر شهید سرگرد علی نظری از شهدای اغتشاشات اخیر دلنوشته ای برای همسرش نوشته است که از نظرتان میگذرد.
میخواهم بنویسم عاشقانه ای درخور آخرین نگاهت. روزهاست که قاب نگاهت راجلوی دیدگانم به نظاره مینشینم و اشکهایم ناخودآگاه جاری میشود بر روی دستان کودکانه ی هانیه دخترمان. دستهایش را در میان انگشتانم خمیه انداخته و پناه آورده به آغوشم که حالا باید به جای تو هم پناهگاهش باشد.
این روزها که هرثانیه اش برایم عمری به اندازهی نبودنت تلخ میگذرد بیشتر به خاطراتمان فکر میکنم.اصلاً بگویم همین خاطرات است که قوت قلبم شده باور میکنی؟؟ روزهای خوشی که عمرشان به اندازهی عمرت کوتاه بود اما ماندگار و پربرکت.
یاد آن خاطرات لبخند کم رنگی میشود برروی صورت رنگ پریدهام و حسرتی از ندیدن خندههایت که رنگ زندگی ام بود برایم به ارمغان میآورد. هانیه را محکم میگیرم درآغوش به یاد آغوشهایی که سرشار از مهر پدریت بود. یادت هست چندین بار هانیه را بردیم جمکران حتی در گرمای داغ تابستان؟! گفتند و گفتم هانیه گرما زده میشود.گفتی: "شیعه باید تحملش رابالا ببرد." وقتی این حرف را میزدی میخندیدی از آن خندههایی که عجیب دلم را میبرد.
راستی علی جان یک سوال؟! آن لحظه که تیری داغ سینهات را شکافت چقدر درد را تحمل کردی به عشق شیعه بودنت؟! به عشق پاسدار حرم بودنت. میگفتی: "حاج قاسم گفته است این کشور حرم است باید حفظ شود ".غبطه میخوردی به حال شهدای مدافع حرم. اشک میریختی و ندبه سر میدادی. چکارکردی که خدا اینقدر زود خریدارت شد و شدی شهید مدافع حرم.
یک چیز دیگر بگویم؟ هانیه عجیب این روزها بهانه ات را میگیرد دخترمان را می گویم. شاید بگویند بچه است. اما باید از من بپرسند که مادرش هستم بی تابی بچه گانه اش را. یادت هست صدای کلید انداختنت که میآمد با اشاره به در نامت را با زبان کودکی اش صدا میکرد و قند توی دلش آب میشد. تازه یاد گرفته بود اسمت را صدا کند. روی دو زانو مینشست و دست میزد و میگفت: علی دد. چقدر ذوق حرف زدنش را داشتی.
تازه تولد یک سالگی اش را جشن گرفته بودیم گمان میکردم سالها باهم برایش جشنهای به یاد ماندنی خواهیم گرفت و من با عشق کیکها خواهم پخت. ماندهام روزی که به مدرسه میرود وقتی مینویسد بابا آب داد یابابا نان داد. شاید دردلش هجی میکند آواها را، الفباها را. شاید بگوید آهسته دردلش: "بابا جان داد".
یک چیز دیگری هم که یادم رفت بگویم. خیلی سخت گذشت امسال یلدای بدون تو. به جای انارهای سرخ، خون دل دانه دانه میکردم و در سبد دلتنگی هایم میگذاشتم. تو که رفیق نیمه راه نبودی. هانیه که هنوز از آب وگل درنیامده. عیبی ندارد تو خوش باش پیش اربابت اینجا میمانم و هانیه را فاطمی بار می آورم. همانطور که میخواستی. برای همان راهی که جان دادی. همیشه زنان بدحجاب را که میدیدی غصه ات میگرفت. چقدر غیرت داشتی روی ناموس زن مسلمان. برای همین هم شدی مدافع حرم تا امنیت سرزمینت به یغما نرود. خوب میدانستی امنیت که به تاراج بود پشت سرش ناموس هم.
منتظرت هستم تا به زودی همراه امام زمان (عج) با سپاهی از شهیدان رجعت کنی و دوباره روی ماهت را ببینم.