به گزارش خبرگزاری مهر، «پرواز اسب سفید» بهقلم سید عذرا موسوی، داستان دختر شانزدهسالهای است به نام «گلبرگ» که پدرش ناخواسته مرتکب یک قتل میشود. مقتول که همسایه دیوار به دیوار و پدر دوست «گلبرگ» است ماجرا را وارو یک تنش بزرگ میکند. «سروش» پسر مقتول مزاحمتهای مختلفی را برای خانواده «گلبرگ» ایجاد میکند. مادر برای اینکه «گلبرگ» از فضای نامناسب و سخت این روزها در امان بماند، او را به روستا میفرستد تا در کنار مادربزرگ زندگی کند. اتفاقهایی در روستا رقم میخورد که باعث رشد و بالندگی او میشود؛ بهطوریکه ما در پایان داستان با یک «گلبرگ» متفاوت مواجه میشویم.
چهل و دومین عصرانه داستان حوزه هنری قم، ظهر پنجشنبه با نقد و بررسی کتاب پرواز اسب سفید اثر سیده عذرا موسوی با حضور سفانه الهی منتقد، و جمعی از نویسندگان و اهالی کتاب برگزارشد.
موسوی درباره چگونگی خلق ایده کتاب گفت: کتاب «پرواز اسب سفید» اولین کتابی بود که در قالب یک پروژه نوشتم. کارهای دیگرم را بهصورت خودجوش نوشتم. البته کتاب «پرواز اسب سفید» را هم دغدغه شخصی کردم؛ ولی انتشارات بهنشر در دوره مدیریت آقای مصطفی خرامان قصد داشت پروژهای اجرا و چهارده رمان را برای نوجوان منتشر کند. پیشنهاد یک کتاب را به من دادند. طرح رمان را نوشتم. ابتدا چیز دیگری بود؛ اما آنقدر دچار تغییر و تحول شد که در پایان به «پرواز اسب سفید» ختم شد.
نمیدانم اولین جرقه رمان چه زمانی به ذهنم رسید؛ اما وقتی با اساتید و دوستان صحبت میکردم، قصد داشتم یک رمان درباره امید و انتظار بنویسم. جرقه این کار در یکی از این مراحل به ذهنم خطور کرد. اینکه یک زمانی یک نوجوان با این چالش روبرو شود که پدرش در زندان حبس است، قرار است چه اتفاقی برای آن نوجوان و خانواده بیفتد. به این طریق طرح رمان شکل گرفت.
وی ادامه داد: زندگی جوانان امروزی غالباً به صورت آپارتماننشینی است؛ شاید تولدشان هم در آپارتمان باشد. یکی از مسائلی که احتمالاً با آن مواجه میشوند، اختلاف با همسایههاست. در شروع داستان اختلافی بین همسایهها در آپارتمان و بین پدرهای دو خانواده رخ میدهد و سپس مابقی ماجرای رمان رقم میخورد.
موسوی در پاسخ به این سوال که آیا تجربه زندگی در روستا را داشته گفت: بهواسطه زندگی پدربزرگم در روستا، تجربه زندگی در روستا را داشتم. همچنین بهخاطر زندگی خانواده همسرم در روستا، همچنان این تجربه را دارم. بنابراین ارتباطم با روستا، ارتباط نزدیکی است. روستایی که در کتاب پیاده کردم، خیلی به روستایی که زندگی در آن را تجربه کردم نزدیک است. نوجوانان امروز ما این تجربه، ارتباط و مناسباتی که در روستا وجود دارد را ندارند. ارتباط با روستا خیلی کم شده. خانودهها یا فرصت زندگی در روستا را ندارند، یا تجربهای که دارند، تجربه محدودی است، نهایتاً در حد سفر. و این ظرفیتی را برای من ایجاد کرد که هم «گلبرگ» را از آن فضای کوچک و محدود آپارتمان نجات دهم و وارد روستا کنم، و هم چیزهایی را به تصویر بکشم که نوجوانها دریافت نکرده باشند. مثل رفتن از روستا به بیمارستان و چیزهای دیگر که باعث شد دست من برای پرداخت به آنها باز باشد.
وی در پاسخ به این سوال که رمان نوجوان تا چه اندازه ظرفیت دارد که موضوع قتل حتی در اندازه کم در آن روایت شود گفت: یکی از نکاتی که با دوستانم مشورت میکردم این بود که چند نفر از مخاطبان اثر میتوانند نوجوانی باشند که چنین تجربهای را در زندگی داشته باشند. اینکه یکی از نزدیکانشان، مثل پدرشان زندانی و بهبخاطر قتل به اعدام محکوم شود. این نهیبی بود که دیگران به من میزدند که مراقب این نکته باش. ولی خب، برای خود من اینطور بود که قرار نیست همه آدمها در زندگیشان با چنین ماجرایی مواجه شوند. ضمن اینکه خیلی از کتابهایی که میخوانیم، مثلاً ممکن است درباره جنگ باشد ولی قرار نیست جنگ، آوارگی و مهاجرت را تجربه کنیم. ممکن است بخشی از ما بهدلایلی هر کدام از این تجربهها را داشته باشیم؛ بنابراین من از این ماجرا واهمهای نداشتم. ضمن اینکه میتوان ماجرای اعدام را شبیهسازی کرد، مثل از دست دادن یکی از عزیزان. بههمین خاطر فکر میکنم مخاطبها و نوجوانها وقتی با این ماجرای گلبرگ و زندانی بودن پدرش برخورد میکنند، میتوانند آن را به هر موقعیت بغرنجی که در زندگیشان وجود دارد تعمیم دهند و از آن زاویه به ماجرا نگاه کنند.
نویسنده کتاب شاخ دماغیها در پاسخ به این سوال که آیا خواستگاه رمان نوجوان این است که شخصیتی پیامبرگونه در آن وجود داشته باشد تا راه درست را به شخصیت نشان دهد گفت: اقتضای رمان نوجوان این نیست که مرشدی وجود داشته باشد که راه را نشان دهد و شخصیت یا شخصیتها را به مسیری ببرد. وجودش را نفی نمیکنم اما نباید بهصورت مستقیم بیان شود. خب محدودیتهایی برای من نویسنده وجود داشت. یک نوجوانی در رمان دارم که با یک موضوع خاص و جدیدی روبرو شده. هیچ تجربهای برای مواجهه با این ماجرا ندارد. اطلاعات او از این ماجرا هم در حد یک نوجوان پانزده شانزدهساله ای است، که جز مدرسه و خانه تجربه دیگری نداشته. بنابراین نیاز به چنین شخصیتی (آقا معلم) در داستان خودم داشتم. راههای زیادی را امتحان کردم و تلاش کردم شخصیتهای متفاوتی را در این جایگاه قرار دهم. بههر حال هر کسی بضاعتی دارد، بضاعت من این بود که شخصیتی مثل آقا معلم خلق بکنم. ولی وقتی بعدها به این مسئله نگاه کردم، اینطور فکر کردم که میشد بخشی از وظیفه آقا معلم را خانم دکتر و مادر برعهده بگیرند و کمتر بهچشم بیاید و گلدرشت نباشد.
وی در پایان گفت: بهترین هدیه برای نویسنده این است که متوجه شود اثرش خوانده میشود و افرادی که کتاب را میخوانند، نظرهای خود را با نویسنده به اشتراک بگذارند. این موضوع بزرگترین پاداشی است که یک نویسنده میتواند دریافت کند.
در ادامه سفانه الهی منتقد جلسه گفت: ادبیات کودک و نوجوان در کشور ما قدمت زیادی ندارد. اما در غرب ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال از عمر ادبیات کودک و نوجوان میگذرد. شاید عقبه اینگونه از ادبیات در کشور ما حولوحوش پنجاه سال باشد. در سالهای اخیر نویسندگان بیشتری وارد این حیطه شدند. هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی بیشتر شدند. از نظر سطح دانش عمومی هم رشد درخوری داشتند. در گذشته برای آینده نوجوان در رمان حرف میزدند، برای زمان حال او حرفی نداشتند. الان که در عصر تکنولوژی هستیم و با وجود اینهمه ابزار ارتباطی و گستردگی ارتباط و تغییر و تحولی که در نسلها اتفاق افتاده، سبب شده نوجوان سطح سواد تازه و جدیدی پیدا کند. ما با تکثر و مختلف بودن سلایق نوجوانها مواجه هستیم. باید به نوجوان به عنوان انسانی نگاه کنیم که جایگاه خاصی برای او قائلیم که میتواند عملی و عکسالعملی را انجام دهد. نکته مهم اینجاست که باید به او آگاهی دهیم. بنابراین نویسندهای که در حیطه نوجوان مینویسد حتماً باید تخصصی عمل کند و اگر بخواهد به دانش و ارتباطات سطحی متکی باشد، قطعاً موفق نخواهد بود. خانم موسوی هم تحصیلات مرتبط با نوجوان دارد (کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان) و هم عقبه نویسندگیاش بیانگر این است که تا کنون نویسنده موفقی بوده است.
وی افزود: ما یا از نوجوان مینویسیم یا برای نوجوان مینویسیم. رمان «پرواز اسب سفید» از نوجوان است؛ یعنی شخصیت اصلی ما نوجوان است. دچار یک چالش عمیق و ناراحتکنندهای شده و میخواهد با آن کنار بیاید. دچار کشمکشهایی میشود و سفری برای او اتفاق میافتد و دچار تغییر وتحول میشود. شخصیت اصلی در انتهای داستان، با شخصیت اصلی ابتدای داستان فرق میکند و ما این رشد را بهخوبی شاهدیم. این نکته خوب رمان است که نویسنده از نظر تکنیکی این مسئله را رعایت کرده است.
الهی در ادامه گفت: توصیفها و صحنهپردازیهای موجود در کتاب خوب و جوانپسند است. اگر توصیف و صحنهپردازی کامل نباشد و در مجموعه تکنیکی قرار نگیرد، کار لنگ میزند و مخاطب کار را پس میزند. این توصیفهای خوب به نوجوان کمک میکند که از نظر احساسی به شخصیت نزدیک شود و همذاتپنداری کند و این نکته مثبت نویسنده و بیانگر تجربه اوست.
این منتقد ادبی گفت: روان بودن متن داستان از دیگر نقاط قوت این کتاب است. هیچ جایی از داستان نیست که دچار سکت شده باشد و خواننده گیر کند. از واژههای سخت استفاده نشده. سعی کرده زبان داستان به زبان معیار نزدیک باشد. گرچه از نظر داستانی در ابتدای داستان، خواننده کمی گیر میکند و با سکت مواجه میشود. من بهعنوان خواننده در ابتدای دنیای داستان گیر میکردم. انگار دوربینی که داشت دنیای داستان را به من نشان میداد خیلی پریشان بود و خیلی حس و حال تعلیق، اذیتکننده بود.
وی افزود: اصولاً نوجوان مایل نیست کودک فرض شود. دوست دارد به او نگاه بزرگانه شود. در این داستان به نوجوان اینطور نگاه میشود و انگار یک شخصیت مستقلی است و هر روز تجربه جدیدی را با همسایهها پشت سر میگذارد. البته مقداری دخترانگی و شیطنت شخصیت کم است.
الهی گفت: واژه قتل برای نوجوان سنگین است و لازم بود نویسنده به¬راحتی از این مسئله عبور نکند و کمی بیشتر روی آن مانور میداد. نویسنده میخواست اشاره کند؛ اما اشاره آنقدر کمرنگ بوده که مخاطب متوجه نمیشود و رد میشود. البته یک جاهایی به این مسئله اشاره میکند، اما وقتی «گلبرگ» وارد فضای روستا میشود، انگار از پدر و ماجرای قتل کنده میشود و وارد یک دنیای تر و تمیز میشود. نمیخواهم بگویم ماجرای قتل نباید در رمان نوجوان مطرح شود، نه میشود، اما انتقال عمق دردناکبودن و سنگینی ماجرا خودش یک مسئله است و سبک نیست. احساس کردم این موضوع برای من مخاطب عادی جلوه کرد.
وی در پایان گفت: نکته دیگری که باید عرض کنم این است که متأسفانه در داستان با سیاهی زیادی مواجه هستیم؛ بهطوریکه تلخی این سیاهی در مذاق آدم میماند و حل نمیشود.
فاطمه نفری نویسنده کتاب «زمستان بیشازده» گفت: آنچه که از «پرواز اسب سفید» در خاطر من مانده، مبحث امید و انتظار است. گاهی اوقات کار نوجوان طوری است که نویسنده از یک منظر خیلی جدی وارد میشود و میخواهد یک دنیای واقعی را به مخاطب نشان دهد. قرار نیست نوجوان همیشه با یک دنیای فانتزی و گل و بلبل مواجه شود. گاهی معضلات همینقدر جدی هستند، ای بسا بزرگ¬تر. ما در جهانی زندگی میکنیم که اگر از قشر مرفّه جدا شویم و سراغ فقر و بزهکاریهای اجتماعی برویم میبینیم که مسئله خیلی جدی است. بنابراین گاهی لازم است نویسنده دست مخاطب را بگیرد و به او نشان دهد که ببین اگر دنیا این را دارد، آن را هم دارد. اتفاقاً حسن کتاب پرواز اسب سفید در این است که هم این معضلات را نشان میدهد و هم در عین ناامیدی به شخصیت اول داستان و مخاطب نشان میدهد که فقط او نیست که دچار مشکل است؛ بلکه بهنوعی همه انسانها دچار مشکل هستند. بهنظرم نویسنده این مشکلات را خیلی متعادل به ما نشان میدهد و درگیری اول داستان سبب میشود که کار به تعادل کشیده شود.
وی افزود: نویسنده بهخوبی وارد مبحث انتظار میشود. «گلبرگ» به این نقطه میرسد که برای دوستش لیلا کاری کند. برای کمک به انسانها قدمی هر چند کوچک بردارد. همه ما به¬نوعی منتظر محسوب میشویم. حالا یکی هست که در این انتظار یک شخصیت ایستا است و یکی مثل «گلبرگ» پویاست. شده بهوسیله صفحه اینستاگرامش به آن پیرمرد کمک میکند و پسرش احمد را پیدا میکند. شده دکتری را به بالین دوستش میآورد. همه این کارها وارد ریل انتظار میشود و این خیلی عالی است. مفهومی که کتاب از انتظار ارائه میدهد، خیلی شفاف، درست، کوتاه و خیلی متعادل است. وارد حیطه شعار نمیشود و در کنارش نشان میدهد که آنچه ما در زیست آخرالزمانی لازم داریم امید است. اگر امیدمان را از دست بدهیم، نمیتوانیم یک روز هم نفس بکشیم.
فهیمه شاکریمهر نویسنده کتاب «نبرد تکخوان» با بیان اینکه کتاب «پرواز اسب سفید» اساسهای خوبی برای نوجوان دارد گفت: نکتهای این وسط وجود دارد که باید نوجوان به کتاب قلاب شود و بماند تا بتواند بقیه کتاب را بخواند. این نکتهای بود که وقتی با بعضیها درباره این کتاب گفتوگو می¬کردم، به آن اشاره کردند. البته جمع کتابخوان این نکته را میداند، که وقتی یک کتاب از یک نویسنده خوب میخواند، مطمئن است که قرار است با چیزی روبرو شود، برای همین ادامه میدهد و کتاب را رها نمیکند.