به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از راشاتودی، ویتنام یکی از صحنههای جنگ سرد بود و آمریکا در بحبوحه گسترش کمونیسم در این کشور، تصمیم به مداخله گرفت. بر اساس تئوری «دومینو»، ویتنام باید در حوزه نفوذ غرب باقی میماند و مشخصاً تمام دغدغه آمریکا هم گسترش «دموکراسی» در سراسر جهان بود!!
سال ۱۹۶۵ آغاز مداخله گسترده آمریکا بود. واشنگتن تا آن زمان، خود را به ارسال سلاح و همچنین اعزام حدود ۹۰۰ مشاور و مربی نظامی محدود کرده بود. اما بعد از حادثه جنجالی خلیج تونکین در سال ۱۹۶۴، مداخله آمریکا به مراتب جدیتر شد و در اوج این مداخله در سال ۱۹۶۹، واشنگتن بیش از ۵۴۰ هزار نیروی پیادهنظام در این کشور مستقر کرده بود. با این حال، عملیات گسترده «تندر غلتان» حد فاصل سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۸ که در جریان آن آمریکا ۸۶۴ هزار تُن بمب بر سر ویتنام شمالی ریخت، با شکست مواجه شد. همچنین عملیات غافلگیرکننده «هجوم تِت» که ویتنام شمالی آن را تدارک دید هم به شکست منجر شد اما این عملیات زیرساخت ویتنام جنوبی و البته شهرت آمریکا به عنوان یک متحد قابل اطمینان را به شدت تخریب کرد.
تا پایان دهه ۱۹۶۰، مردم آمریکا دیگر از جنگ به ستوه آمده بوده و اعتراضات ضد جنگ در سراسر این کشور، بیشتر و بیشتر میشد. ریچاد نیکسون کارزار انتخاباتی خود در سال ۱۹۶۸ را با وعده پایان دادن به جنگ ویتنام در صلح و افتخار آغاز کرده بود؛ ایده پشت پرده این کارزار زمان خریدن برای ویتنام جنوبی و سلاح دادن به آنها به منظور دفاع از مواضعشان بود.
با این حال، نیکسون در برقراری این صلح ناکام بود و در سال ۱۹۷۲، قصد حضور در انتخابات و رسیدن دوباره به کاخ سفید را کرد. همانطور که آمریکاییها پیش از آن و در جریان جنگ جهانی دوم ثابت کرده و آغاز جبهه دوم در اروپا را دائماً به تعویق انداخته بودند، در این کشور یک «جنگ دموکراتیک» همیشه با انتخابات و مناقشان سیاسی داخلی ارتباط تنگاتنگ دارد.
سه مرد کاملاً متفاوت در یک قایق
روند پیشرفت مذاکرات، تصویری برجسته از میزان منفعتطلبانه و گاهاً احمقانه بودن سیاست خارجی آمریکا را به نمایش میگذارد.
نیکسون، هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی وقت آمریکا را به مذاکره فرستاد. کیسینجر که هماکنون ۹۹ سال دارد، به عنوان سیاستمداری برجسته و با شخصیتی شاخص، پیش از آن هم در دستگاه دولت خدمت میکرد و ویتنام جنوبی را به خودی خود، مهم نمیدانست اما برای حفظ جایگاه آمریکا به عنوان ابرقدرت جهان، حمایت از آنها را ضروری تلقی میکرد. او به این باور رسیده بود که اگر آمریکا زودتر از موعد، قصد ترک سایگون را داشته باشد، دیگر هیچکدام از متحدان واشنگتن به آنها اعتماد نخواهند کرد. سیاست واقعگرایانه شکل گرفت.
له دوکتو، فرستاده ویتنام شمالی در این مذاکرات بود که دوران فعالیت سیاسی خود را از ۱۶ سالگی و به عنوان یک انقلابی آغاز کرده و یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست هندوچین در سال ۱۹۳۰ بود. فرانسه دوبار به مدت چندین سال و در شرایط بسیار خشن، او را زندانی کرده بود. او خودش را وقف اتحاد کشورش کرده و کیسینجر به او لقب «متعصب» داده بود.
سومین نفر نگوین وان تیو، رئیس جمهور ویتنام جنوبی بود. او به «هوشی مین» در اتحادیه استقلالخواهانه ملی موسوم به «ویِت مین» پیوسته بود اما یک سال بعد جدا شد و به ارتش ملی ویتنام که دولت تحت حمایت فرانسه محسوب میشد، پیوست. او که از سال ۱۹۶۵ رئیس جمهور ویتنام جنوبی بود، موفق شد تا امنیت نسبی را برقرار کند اما به چشمپوشی و گاهاً دست داشتن در فساد شناخته میشد.
یک نمونه از سیاست خارجی آمریکا، شخصیت او را به خوبی توصیف میکند؛ «شاید حرامزاده باشد اما حرامزاده ماست!» برای آنکه کمی چاشنی منفعتطلبی به قاب اضافه کنیم، بد نیست بدانید که نگوین عملاً فرصت حضور در میز مذاکره را پیدا نکرد. فرهیخته دنیادیده، ملیگرای انقلابی و سیاستمدار فرصتطلب؛ اینکه کدامیک از آنها خوب، بد یا زشت بودند، یک انتخاب شخصی است!
پیمان صلح ویتنام: مشق شب برای افغانستان؟
کیسینجر و لو دوک تو، در فاصله سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۳ بیش از ۱۵ بار در پاریس با هم ملاقات کردند. به گفته اِی.جِی.لنگوت، مورخ آمریکایی، در برههای در سال ۱۹۷۰ زمانی که اوضاع به بنبست خورده بود، یکی از تلاشهای کیسینجر برای مذاکره با دوکتو، با یک یادداشت مواجه شد: «حرفهای آمریکا درباره صلح، پوچ و توخالی است.»
اما با پیشنهاد آمریکا و انتخابات ریاست جمهوری پیش رو در آن برهه، ویتنام شمالی فرصتی داشت که نمیتوانست از آن چشمپوشی کند. همانطور که اتفاقات بعدی ثابت کرد، ویتنامیها آمریکا را درک میکردند اما عکس آن صدق نمیکرد!
نتیجه مذاکرات دو طرف، خروج کامل آمریکا و آزادی تمام اسرای جنگی در ویتنام شمالی بود. با این حال، مذاکرات بعد از توافق فروپاشید زیرا نیکسون خواستار اصلاحات در مفاد توافق بود و نگوین که از میز مذاکره کنار گذاشته شده بود، حاضر به امضا نبود. کیسینجر موفق شد تا چند امتیاز سطحی از ویتنام گرفته و از این طریق مانع رفتن آبروی آمریکا شود. واشنگتن برای نگوین ضربالعجل تعیین کرد. پیمان صلح ۲۷ ژانویه ۱۹۷۳ در پاریس امضا شد اما هر دو ویتنام، ظرف ۲۴ ساعت، آتشبس را نقض کردند. دو سال بعد و در ۳۰ آوریل ۱۹۷۵، سایگون به دست ویتنام شمالیِ کمونیست افتاد و خروج کامل و قطعی آمریکا را رقم زد. نگوین در نطق پایانی خود، واشنگتن را به خلف وعده محکوم کرد و سپس به تایوان گریخت.
هرگونه شباهت به سناریوی افغانستان، کاملاً تصادفی است! آمریکا و طالبان برای خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان توافق کردند. دولت وقت افغانستان به میز مذاکره دعوت نشد، آتشبس هم تقریباً بلافاصله نقض شد. دو سال بعد، طالبان کنترل کابل را به دست گرفت!
نکته جالب اینکه ماشین پروپاگاندای آمریکا هنوز هم بر این باور است که واشنگتن جنگ ویتنام را نباخته بلکه ویتنام جنوبی شکست خورده است! حتی «ویکیپدیا» هم به شکست آمریکا اشاره نکرده و نوشته: فرانسویها شکست خوردند اما درباره آمریکا، صرفاً یک «خروج» بوده است!
گمشده در ترجمه
در فیلم «اینک آخرالزمان» ساخته فرانسیس فورد کاپولا، شخصیت «هوبرت دو ماره» یک دیالوگ بسیار مهم دارد که با یک لهجه خاص فرانسوی آن را بیان میکند: ویتنامیها بسیار باهوشند. هرگز نمیفهمید که به چه چیزی فکر میکنند. به روسهایی که به آنها کمک میکنند، میگویند «بیایید و پول آنها را به ما بدهید. ما همه کمونیست هستیم. چینیها، به ما اسلحه بدهید. ما همه برادریم»؛ آنها از چینیها متنفرند! شاید کمتر از روسها و چینیها، از آمریکاییها متنفر باشند. منظورم این است که اگر ویتنامیها فردا کمونیست شوند، "ویتنامیهای" کمونیست خواهند بود نه بالعکس. و این همان چیزی است که شما آمریکاییها هرگز درک نمیکنید.
کاپولا در دهه ۱۹۷۰ به موضوعی پی برد که رابرت مکنامارا، وزیر دفاع اسبق آمریکا برای پی بردن به آن، به دست کم ۲۰ سال زمان نیاز داشت و در دهه ۱۹۹۰ به آن رسید؛ زمانی که با یک ژنرال ویتنامی به اسم وو انگوین گیاپ ملاقات کرد. او در کمال تعجب متوجه شد که ویتنامیها برای استقلال میجنگند نه ایدئولوژی.
دلیل جنگ ۲۰ ساله در ویتنام، هرگز گسترش کمونیسم در جهان نبود. کیسینجر درباره سیاست خارجی آمریکا گفته است: ما بوسنیها را درک نمیکنیم؛ همینطور چینیها را و این موضوع واقعاً درباره ایرانیها هم صادق است.
صرف نظر از مستعمرات اروپایی غربی، به نظر میرسد که این جمله «خلاصه سیاست خارجی واشنگتن در تمام کشورهای جهان» است، اما ماشین پروپاگاندا کارش را خوب انجام میدهد: کیسینجر به عنوان کسی که به خاطر پیمان ۱۹۷۳ جایزه صلح نوبل گرفت، در یادها خواهد ماند. له دوکتو محترمانه آن را رد کرد!