خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: پرویز سلیمانی، جنگلبان نمونه کشوری، جوان متولد ۱۳۶۰ و اهل خرم آباد است که داستان جالبی دارد. داستانی که باعث شد هرطور شده او را پیدا کنم و با او صحبت کنم. او که سال ۸۸ مدرک فوق لیسانس مرتعداریاش را گرفته و درحال حاضر کارشناس یگان حفاظت منطقه خرم آباد است، حرفهای زیادی درباره جنگل و جنگلداری و جنگلبانی دارد. با او که به تازگی به عنوان جنگلبان نمونه کشوری انتخاب و مورد تقدیر واقع شده، با او گفتگو کردیم:
لرستان، استان سرسبزی با ۲ میلیون هکتار جنگل و مرتع
استان لرستان یکی از استانهایی است که بیشترین میزان جنگل را دارد. یک میلیون و ۲۱۸ هزار هکتار جنگل در لرستان وجود دارد که اکثر آنها هم درخت بنه و بعد بلوط و دیگر گونهها است. همچنین در این استان بیشتر از هشتصد هزار هکتار مرتع داریم که در مجموع به دو میلیون هکتار جنگل و مرتع میرسیم. استان لرستان از نظر آب و هوایی هم شرایط معتدلی دارد و سالانه ۴۵۰ میلی متر بارندگی دارد. لرستان یک استان سرسبز است و طبیعت بکری دارد. من هم وقتی کوچک بودم با خانواده در دل طبیعت تفریح میکردیم و طبیعی بود که به طبیعت علاقهمند شوم. البته پیش از دانشگاه به گروهی پیوستم که درختکاری میکردند و از جنگلها مراقبت میکردند. این رابطه من و جنگل را بیشتر کرد. به خاطر همین پیشزمینهها بود که بعداً به رشته منابع طبیعی رفتم. آن موقع قبول شدن در رشته منابع طبیعی خیلی سخت بود. باورتان میشود من توی کنکور ۷۰ درصد زبان انگلیسی زدم تا در رشته منابع طبیعی قبول شوم؟
بلوطهای لرستان بارها جان مردم لرستان را در قحطیهای بزرگ نجات دادهاند
اما یکی از اتفاقاتی که باعث شد من علاقه خیلی زیادی به جنگل، به خصوص جنگلهای استان لرستان پیدا کنم، داستانی بود که درباره نقش بلوط در حفظ و پایداری مردم لرستان شنیدم. من در مقطعی عضو گروهی بودم که به لیدر آن گروه پدر بلوط ایران میگفتند. من اولینبار از زبان ایشان شنیدم که استان لرستان مدیون درختهای بلوط است. حالا چرا؟ زمانی که در ایران قحطی بوده، پدران، مادران و نیاکان ما در استان لرستان از دانه درختهای بلوط به عنوان غذا استفاده میکردند و خودشان را زنده نگه میداشتند. هم در مقطع جنگ جهانی و هم در سالهای ۴۸ تا ۵۳، مردم دانههای بلوط را پودر میکردند و آنها را تبدیل به یک نوع نان میکردند. روش تهیهاش هم اینطوری بوده که بعد از پودر کردن و اضافه کردن آب و تبدیل آن به خمیر، آن را زیر ذغالها میگذاشتند. وقتی زیر ذغال میگذارند نان حالت کیک پیدا میکند و نرم میشود. اینقدر این نان مقوی بوده که وقتی یکی از آن را میخوردهاند تا یک روز سیر بودهاند. وقتی این ماجرا را شنیدم، علاقه من به بلوط و حفظ جنگلهای لرستان خیلی بیشتر شد. با خودم میگفتم این درختها بارها قوم ما را در تاریخ نجات دادهاند، حالا چرا ما نباید از آنها حفاظت کنیم؟
فقط در یک روز، شش بار به مهار آتشسوزی اعزام شدم
خیلیها فکر میکنند جنگل، فقط درخت است. درخت جزئی از جنگل است. جنگل شامل تمام موجوداتی میشود که در جنگل هستند؛ از چرندهها و پرندهها بگیرید تا ریزموجودات. اگرچه درختها عضو بسیار مهم جنگل هستند. هر درخت بلوط سالانه اکسیژن ۱۲ نفر را تولید میکند. درخت عامل تهنشین شدن آب است و با ذخیرهسازی آن در زیرزمین، از وقوع سیل جلوگیری میکند. از نظر زیبایی و اقتصادی و سیاسی و آب و هوا و کمک به صنعت توریسم و غیره هم که نیاز به گفتن نیست. پس ما چارهای نداریم جز اینکه جنگلها را حفظ کنیم. متأسفانه آتشسوزی در جنگلهای ما بیداد میکند. در این دوازده سال که در این حوزه مشغول به کار هستم، تعداد بی شماری به عملیات مهار آتشسوزی رفتهام. یادم است فقط در یک روز، شش بار به عملیات اعزام شدم. یکی از سختترین نقاط جنگلهای لرستان برای آتشسوزی «ملهکوه» در مرز شهرستان رومشکان و پلدختر است. شب که از آن بالا رفتیم خودمان نفهمیدم چطور به بالای آن رسیدیم. وقتی صبح شد برای خودمان هم سوال بود که چطوری این کوه را بالا رفته بودیم؟! چون در برگشت باید نشسته نشسته پایین میآمدیم و مدام دستمان را به یک جایی بند میکردیم. خلاصه ما برای مهار آتشسوزی ملهکوه به آن منطقه اعزام شدیم و دیدیم آتشسوزی خیلی گسترده است. با سختی و مرارت زیاد، تمام این آتش را مهار کردیم؛ به جز حدود پانصد ششصد متر که باقی مانده بود.
برادرم از ۱۲ سالگی سر کار رفت تا ما را بزرگ کند
اینجا یک فلاشبک بزنیم تا بعد ادامه ماجرای آتش سوزی ملهکوه را تعریف کنم. من یک ساله بودم که پدرم را از دست دادم. هفت تا برادر و خواهر بودیم که یتیم شده بودیم. یک برادر به اسم عزت داشتیم که از همه بزرگتر بود و کلاس پنجم بود. وضع مالیمان هم اصلاً خوب نبود. بعد از فوت پدر، عزت برادر بزرگم درس را رها کرد و رفت سر کار تا خرج خانواده را درآورد و ما را بزرگ کند. با ۱۲ سال سن کارگری میکرد و هرروز یک فاصله ۱۲۰ کیلومتری را طی میکرد تا به سر کار برود و برگردد. با این سختی ما هفت تا خواهر و برادر را بزرگ کرد و به بهترین دانشگاهها فرستاد. فامیلهایی که وضع مالی خوبی داشتند هم نمیتوانستند هزینه آن دانشگاهها را بدهند، ولی برادرم این کار را در حق ما کرد. همه ما را با سربلندی بزرگ کرد. همیشه به ما میگفت «شما حق ندارید حتی یک کیلو گوشت برای خانه بخرید. تا روزی که ازدواج کنید و من زنده هستم، حق ندارید برای خانه چیزی بخرید». اگر میوهای چیزی میگرفتیم پولش را به زور میگذاشت توی جیبمان.
روزی که در آن دو بار داغدار شدیم...
سال ۹۵ عزت برادرم از خانه بیرون زد تا سر کار برود. نیم ساعت بعدش زنگ زدند و به ما گفتند برادرتان توی سردخانه است. داداشم توی راه تصادف کرده بود و همانجا فوت کرده بود. مادرم که به سر جنازه عزت رسیده بود هم طاقت نیاورد و همانجا به برادرم پیوست… این شد که ما در یک روز دو بار عزادار شدیم؛ هم عزای برادرم که همه کس و کار ما بود، هم عزای مادرم که سایه بالای سرمان بود. توی استان لرستان هر کس عزیزی را از دست میدهد خودش را گِلی میکند و یک سال لباس سیاه تنش میکند. این لباس سیاه را بعد از یک سال طی مراسمی از تنشان بیرون میآورند. فامیلها میآیند و توی یک مراسم لباس سیاه عزاداران را از تنشان بیرون میآورند و لباس تازه به آنها میدهند. اما داغ ما آنقدر زیاد بود که لباس سیاهمان را بعد از سال اول هم از تنمان درنیاوردیم. این دو داغ آنقدر برای خواهران من سخت بود که آنها هر سال گیس خودشان را میبریدند. عزت، تمام زندگی ما و ستون خانه ما بود. در حق ما پدری میکرد. کمتر پدری کاری که عزت در حق ما کرد را برای بچههای خودش انجام میدهد.
با پیرهن عزای برادرم ۵۰۰ متر جنگل را خاموش کردم
خلاصه وقتی که من برای مهار آتشسوزی ملهکوه رفتم سه سال از فوت عزت و مادر میگذشت و هنوز پیرهن عزای برادر و مادرم تنم بود. آتشسوزی وحشتناک بود. یک دمنده هجده کیلویی روی دوشم بود و دو ساعت هم باید برای رسیدن به محل آتشسوزی پیادهروی میکردیم. خلاصه رسیدیم و تا جایی که دمندهها بنزین داشتند، آتش را خاموش کردیم. پانصد ششصد متر آتش هنوز مانده بود و دمندهها بنزین نداشتند. من بودم و آقایی به نام داریوش حیدری که الآن در سازمان منابع طبیعی کار میکند. اگر این آتش را خاموش نمیکردیم، دوباره وسعت پیدا میکرد. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود با پیرهن سیاهی که تنم است، آتش را خاموش کنم. با اکراه پیرهن سیاهم را درآوردم و شروع کردم به خاموش کردن آتش. ۵۰۰ متر آتش را با همان پیرهن سیاه خاموش کردم. دیگر چیزی از پیرهن نمانده بود و کاملاً سوخته بود. خیلی ناراحت بودم که با پیرهن عزای برادرم این کار را کردم. همان جا بود که از فرط خستگی برای چند ثانیه به خواب رفتم. توی همان چند لحظه برادرم عزت به خوابم آمد و دیدم با کفشهای نو و پیرهن سیاه و عربی که پوشیده به من نزدیک میشود. آنجا بود که به من گفت «ناراحت نشو؛ بابت اینکه تو این آتش را خاموش کردی، امام حسین (ع) این پیراهن سیاه را به من داده». بیدار شدم و خیلی خوشحال بودم که این کار را کردم. جنگل خاموش شد و من هم اینطوری پیراهن سیاه عزای مادر و برادرم را درآوردم...
چند توصیه؛ آتش روشن نکنید، آشغال نریزید، ته سیگار نریزید و برای کباب کردن درخت قطع نکنید!
الآن بزرگترین خسارتی که به جنگل وارد میشود، آتشسوزی است. از مردم میخواهیم وقتی به جنگل و فضای سبز و طبیعت میروند، تا جای ممکن آتش روشن نکنند. اگر هم آتش روشن کردند، با نهایت دقت و توجه باشد و جای نامناسب نباشد. ضمن اینکه حتماً مراقب باشند که بعد از انجام کارشان آتش را کاملاً خاموش کنند، چون اگر آتش خاموش نشود به راحتی قابل سرایت به دیگر بخشهای جنگل است. دومین مسأله این است که به هیچوجه آشغال خودشان، به خصوص شیشههایی که مصرف میکنند را در طبیعت نریزند. این شیشهها یکی از عوامل آتشسوزی در طبیعت است. چرا؟ چون شیشهها زیر نور خورشید مثل ذرهبین عمل میکنند و با سوزاندن پلاستیک و چوبهای خشک و قابل اشتعال، مسبب آتشسوزی میشوند. نکته بعدی کشیدن سیگار در طبیعت است. وقتی در طبیعت و جنگل سیگار میکشند، حتماً مراقب باشند که ته سیگارشان را توی طبیعت رها نکنند. اولاً سم موجود در این ته سیگار به درختها و گیاهان و حیوانات طبیعت آسیب بسیار زیادی وارد میکند، دوماً باعث میشود آتشسوزی در طبیعت شروع شود. توصیه بعدی من به مردم این است که به هیچ وجه برای درست کردن آتش و کباب کردن غذا، درختها را قطع نکنند. واقعاً چه معنی دارد برای درست کردن یک چای یا غذا، به درختی که صدها و هزاران سال قدمت دارد صدمه بزنیم؟ جنگلها متعلق به تمام بشریت است. وظیفه اجتماعی و اخلاقی هر کسی است که از آسیب به طبیعت و جنگل جلوگیری کند. وقتی شما یک شاخه را قطع میکنید به آوندهای آبرسان آن درخت صدمه میزنید. باعث میشود که قارچها در محل قطع شده درخت رشد کنند و از منابع درخت مصرف کنند. بدون درختها همه چیز آسیب میبیند. بدون درختها ما اکسیژن نداریم، آب و هوای تمیز و معتدل نداریم، فضای سبز و نشاط اجتماعی نداریم، بدون درخت و جنگل آب باران به خاک نفوذ نمیکند و تبدیل به سیل میشود و و و… همه اینها یعنی ما باید به درختان احترام بگذاریم و با تمام توان از آنها حمایت کنیم.
خوشحالم که با مرگ من از آتشسوزی جنگل جلوگیری میشود و مردم آگاه میشوند
ما شهیدانی مثل البرز داشتیم که رفتند تا آتش را خاموش کنند و خودشان طعمه آتش شدند. اگر اشتباه نکنم حدود سی و چند نفر شهید آتشسوزی داریم که هنگام مهار آتش به شهادت رسیدهاند. خود من بارها با این لحظه روبرو شدهام. یکبار با همکارم «علی حقیپور» در یک عملیات مهار آتشسوزی محاصره شدیم. گیر کرده بودیم و فضا آنقدر سخت بود که اشهدمان را هم گفتیم. آتشی که ما را محاصره کرده بود ارتفاعش به ۱۰ متر رسیده بود. آتش آنقدر گسترده بود که ما از زندگی کاملاً ناامید شده بودیم. در همین حین بود که ناگهان جهت باد عوض شد و توانستیم از یک گوشه کوچک خارج شویم. من به دوستانم میگویم شاید آن حیواناتی که ما نجاتشان میدهیم دعامان میکنند که تا به حال اتفاقی برای ما نیفتاده است. اگر هم اتفاقی بیفتد، خوشحالم که مرگ من از یک آتش جلوگیری کرده و باعث شده تعدادی از مردم کشورمان با آتشسوزی در جنگل آشنا شوند و مراعات کنند.