تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۲:۴۸

همدان- به مناسبت ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر پای صحبت های فرزندان شهدای مدافع حرم همدان نشستیم.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: فرزندان شهدا، یادگاران اسطوره‌هایی هستند که همواره دلتنگ بابایند و خیلی‌هایشان بدون آنکه بوی پدر را استشمام کنند، فرزند شهید لقب گرفته‌اند.

«تو بهترین بابایی» روایتی از دل بزرگی دو تن از فرزندان شهدای مدافع حرم را به تصویر می‌کشد که اگرچه سن و سالی ندارند اما در کودکی بزرگ شده‌اند و هرکدام مانند پدر مدافع نام و حرمت حضرت زینب (س) و مظلومان عالمند.

پیش از ورود به این موضوع، چند کلمه‌ای از کلام سردار حاج قاسم سلیمانی درباره فرزندان شهدا را با هم مرور کنیم:

سردار در پیامی به مراسم اولین جشن تولد فرزندان شهدای حرم چنین گفته بود: «مدافعان حرم با قبول اشک غم بر گونه‌های زنان و فرزندان و عزیزان خود، از جاری شدن جوی خون اطفال، جوانان، زنان و مردان عالمی جلوگیری کردند و بذر غیرت ایرانی را همراه با معنویت علوی در سرتاسر جهان افشاندند و دنیا را به تماشای خود کشاندند و به همه زنان، مردان و جوانان این جامعه عزت بخشیدند. امروز نه فقط ملت سرافراز و قدرشناس ایران خود را مدیون جانبازی فرزندان شما می‌داند، بلکه نام فرزندانتان آشنای همه مظلومان منطقه است و همچون فرزندان‌شان آنان را قدر می‌دانند».

طاها فرزند «شهید مجید صانعی» و محمدصادق فرزند «شهید الوانی» در این مجال به سراغشان رفتیم، وقتی پای صحبت‌های طاها صانعی، مرد کوچک این خانواده نشستیم و از پدرش پرسیدیم، بسیار پدرش را دوست داشت و با آنکه در زمان شهادت پدر ۳ سال بیشتر نداشت، او را به خاطر می‌آورد.

به کارها و رفتار پدرش بسیار علاقه داشت و او را قهرمان زندگی‌اش می‌داند و خیلی دوست دارد شبیه پدرش باشد. دلش می‌خواهد یک پزشک داروساز یا مثل پدرش یک فرمانده نظامی شود. او می‌گوید همیشه و همه جا شاهد حضور پدرش در زندگی اش است.

همیشه دوست دارد به پدرش بگوید تو بهترین بابایی و اگر از پدرش چیزی می‌خواست این بود که همیشه در کنارشان باشد. قهرمان زندگی طاها پدرش است چون پدرش به مردم کشورش خدمت می‌کرد و دوست دارد راه پدرش را ادامه دهد. او راه و رسم زندگی را از پدرش آموخته است؛ مادر طاها در این باره می‌گوید: طاها در سال ۱۳۹۱ به دنیا آمد. او سه سال داشت که دیگر مجید بازنگشت و الان در کلاس پنجم مدرسه علمی در حال تحصیل است.

اگر پدرم بود، نظرش چه بود؟

طاها همیشه دوست دارد از پدرش تعریف کنم، از اخلاق و رفتار او. در هر کاری همیشه می‌پرسد «اگر پدرم بود نظرش چه بود؟» و همیشه از اخلاق خوب پدرش خوشحال می‌شود و در راستای نظرات و تمایلات پدرش حرکت می‌کند.

شهرزاد صفری، همسر شهید صانعی که بار سنگینی را بر دوش تحمل می‌کند و باید یک تنه جای خالی پدر طاها را برای او پر کند؛ از زندگی این شهید در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: شهید صانعی شهیدی از استان همدان با مدرک کارشناسی سخت افزار کامپیوتر و همچنین فعال در رشته‌های ورزشی از جمله رئیس هیئت موتور سواری و مجری پیست موتورسواری همدان و بازرس هیئت‌های رزمی بود.

وی با بیان اینکه به علت نقش آفرینی بسیار در گردان امام علی (ع) از او به عنوان آچار فرانسه گردان اسم می‌بردند و به واسطه همین اقدامات و منضبط بودن از سوی فرماندهی نیز به سمت جانشین منصوب شدند و به فعالیت‌هایشان در گردان افزوده شد، اظهار کرد: در همه فراخوان‌ها حضور فعال داشت تا زمانی که توسط یکی از دوستانشان متوجه شد که گردان امام علی (ع) تنها، فعالیت درون شهری دارد. اما این شهید بزرگوار، هدفی والاتر داشت.

همسر شهید صانعی با بیان اینکه این شهید، می‌خواست برای دفاع از حرم بانوی دمشق اعزام شود اما در این گردان میسر نبود پس از گردان امام علی (ع) انصراف می‌دهند و به گردان امام حسین (ع) پیوست؛ تصریح کرد: آن‌جا دوره‌های خاصی را با جدیت دنبال کرد و شب‌ها کیلومترها را می‌دوید. گاهاً وزنه در کوله پشتی می‌گذاشت و می‌دوید تا آماده شود و توان لازم را کسب کند.

وی ادامه داد: پس از پذیرفته شدن با نمرات عالی در تمامی آزمون‌ها، موفق شد تا نامش را در لیست اعزام به سوریه قرار دهد. در دوره شبیه ساز جنگ هم شرکت کرد و تاکتیک‌های خاصی را اجرا کرد.

همسر شهید صانعی با بیان اینکه فرمانده آن دوره به فرمانده همدان می‌گوید «مجید را نبریم! او ذهن موفقی در این زمینه دارد، باید از تکنیک‌های او استفاده کنیم» اما حرف آن فرمانده روی زمین ماند و مجید جز نیروهای برتر برای یک حمله بزرگ در شهر حلب اعزام شد و در همان عملیات به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

دوست دارم، شبیه پدرم شوم

قصه از اینجا شروع شد که پدرم به سوریه رفت و با شجاعت خود دشمنان زیادی را کشت و در آخر هم خودش شهید شد. حالا من هم دوست دارم که شبیه پدرم شوم و هر کاری که او دوست دارد، انجام دهم. پدر من مانند دسته گلی زیبا بود. چون او شبیه گل، همیشه خندان بود.

اینها بخشی از صحبت‌های محمد صادق، فرزند «شهید الوانی» است.

محمدصادق که هم اکنون در کلاس دوم ابتدایی است، در موقع شهادت پدر بسیار کوچک بود و خاطرات زیادی از وی در یاد ندارد.

وی به خبرنگار مهر گفت: بابام از جونش گذشته تا اجازه نده آدم‌های بدی مثل داعش، دستشان به حرم حضرت‌زینب (س) که برای ما خیلی ارزشمند است، برسد.

فرزند شهید الوانی که اکنون با دل و جان شجاعت پدرش را تحسین می‌کند و آرزو دارد تا خود نیز راه پدر را ادامه دهد و مانند او شود.

و اما ماجرای کمک شهید الوانی به زلزله‌زدگان بم از زبان همسر شهید الوانی...

اعظم فتحی؛ همسر «شهید محمدرضا الوانی» نیز در گفتگو با خبرنگار مهر از این شهید مدافع حرم در جبهه‌های جنگ با داعش گفت و اظهار کرد: شهید الوانی در تاریخ دوم فرودین ماه سال ۱۳۶۱ در شهر همدان به دنیا آمد، وی از همان دوران کودکی شخصیتی بسیار پاک، متواضع، مؤمن و مقید به مسائل مذهبی داشت و در همان سنین مکبر مسجد امام حسین (ع) محله‌شان شد.

وی ادامه داد: شهید بعد از اتمام دوران دبیرستان، در دانشگاه افسری امام حسین (ع) قبول شد. او بارها کمک به نیازمندان را با همه مشکلات در برنامه داشت. طوری که وقتی زلزله بم را شنید پنجاه هزار تومان یعنی دقیقاً یک سوم حقوقش را برای کمک به زلزله زدگان بم تقدیم کرد.

آقارضا آمد تا تصورم را از این دنیا تغییر بدهد

همسر «شهید محمدرضا الوانی» در تشریح این موضوع عنوان کرد: آقارضا آمد تا تصورم را از این دنیا تغییر بدهد و خیلی چیزا را بهتر ببینم و توقعم از دنیا چیز دیگری باشد. بارها می‌گویم «رضاجان! کمک کن تا همه حرفایت از توی چشمانت را بخوانم و عمل کنم. می‌دانم هوایم را داری، کمک کن، بعضی وقت‌ها کم می‌یارم؛ خودت دستم را بگیر تا در مسیرت قدم بردارم؛ همان مسیری که نه غمی در آن است و نه ترسی…».

وی تشریح کرد: بعد از گذشت یک سال و نیم از زندگی مشترکمان در تهران که قرار شد به همدان برگردیم، پدرم به آقارضا گفت دوتا آپارتمان دارم؛ هر کدام را می‌خواهید، انتخاب کنید و از امروز تا هزار سال مال خودتان باشد و در آن زندگی کنید. آقارضا دستی داخل موهایش کشید و گفت: ما بیشتر از ۶ ماه دیگر، اینجا نیستیم! دقیقاً بعد از گذشت ۶ ماه دیگر، آقارضا به شهادت رسید. آقارضا رفت و حالا آن خانه، شده است، مهمانسرای شهیدالوانی و اگر غلو نکرده باشم، این خانه به قدری آرامش و معنویت دارد که افراد زیادی از میهمانان، به محض ورود، به این موضوع، اذعان می‌کنند.