نجات یافته نور (1995)
مردی با تلفن صحبت می کند که ناگهان نوری به کابلهای تلفن رسیده به او اصابت کرده و مرد را از پای در می آورد، دنیون برینکلی از نظر پزشکی دچار مرگ بالینی شده است اما به صورت معجزه آسایی پس از رنجهای متعدد و حتی شوک الکترونیکی ، زنده مانده به فردی با شخصیت کاملا جدید تبدیل شده و مدعی می شود که می تواند با مردگان ارتباط برقرار کند. این کتاب براساس تجارب حقیقی برینکلی نوشته شده است.
مرگ دوباره (1991)
مایک چرچ کارگاه خصوصی لس آنجلس است که کارشناس یافتن افراد مفقود شده محسوب می شود. وی رسیدگی به پرونده زن اسراسر آمیزی را برعهده می گیرد که مایک او را گریس می نامد. این زن از بیماری ضعف شدید حافظه رنج برده و هیچ خاطره ای از خود ندارد، مرتب کابوس می بیند که در قتل مارگارت پیانیستی که توسط همسرش رومن استراس در اواخر دهه 1940 رخ داده سهیم بوده است. چرچ برای حل این راز و کشف علت کابوس ها از مادسون کمک می گیرد تا گریس را به خواب مصنوعی فرو ببرد، جلساتی که به کشف رویدادهای شگفت انگیزی منتهی می شود.
مرگ جویان(1990)
پنج دانشجوی پزشکی تلاش می کنند به قلمرو تجارب مربوط به مرگ نزدیک شوند و امیدوارند به بینشها و بصریتهای تازه ای در این محدوده دست یابند. هرکدام از آنها با کمک سایرین قلب خود را از کار انداخته و بار دیگر به زندگی بازگردانده می شود. آنها با کابوسهایی از کودکی خود رو به رو شده و گناهانی که انجام داده اند یا نسبت به آنها انجام شده را مشاهده می کنند. این تجارب تشدید می شود و تصاویر بر وضعیت فیزیکی آنها نیز تأثیر می گذارد چرا که آنها تلاش می کنند به تجارب مرگ نزدیک تر شده و راه حلی برای آن پیدا کنند.
صدای سفید (2005)
جاناتان ریور به دنبال رویارویی با وقایع غیرقابل انتظار مرگ همسرش که به شدت به وی علاقه داشته با کارشناسی در مورد مسائل فوق طبیعی ملاقات کرده و متوجه می شود می تواند صدای همسرش را از آن جهان بشنود. طریقه این ارتباط نامتعارف تحت عنوان " پدیده صدای الکترونیکی" جاناتان را روزها و ساعتهای بسیاری به خود مشغول می دارد تا به هدف خود نزدیک شود و دست کم صدای همسرش را بشنود.. وی برای رسیدن به این هدف خود را دچار وضعیتهای پیچیده ای می کند که سرانجام این کنجکاوی به نوعی وسواس و دغدغه دائمی تبدیل می شود و از سوی دیگر عده ای که اهل این جهان نیستند از مداخله جاناتان در امور آنها ناخوشنود می شوند.
روح (1990)
سام و مولی زوج خوشبختی هستند که به شدت یکدیگر را دوست دارند ، یک روز پس از آنکه به اتفاق از بیرون به خانه برمی گردند با دزدی در خیابان تاریکی رو به رو می شوند و در نتیجه سام به قتل می رسد. وی متوجه می شود به یک روح تبدیل شده و ناگهان به مرگ خود پی می برد. از آنجا که مرگ سام حادثه نبوده و ماجرای دزدی نیز به سادگی که به نظر می رسد نیست، باید درباره خطری که مولی را تهدید می کند به وی هشدار دهد. اما هیچ کس صدای وی را نمی شنود و او را نمی بیند. سام تلاش می کند از طریق فردی که حتی متوجه نمی شود قدرتهای وی حقیقی است با مولی ارتباط برقرار کند.