خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه- فاطمه علی آبادی: حاج صادق آهنگران، زاده ۱۳۳۶ اهواز، از مداحان برجسته کشور است. او مداحی را از نوجوانی و با خواندن در هیئتهای مذهبی آغاز کرد. وی در زمان وقوع انقلاب، شعارگوی راهپیماییهای انقلاب بود و پس از پیروزی، به فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی پرداخت و بعدها با تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به این نهاد پیوست.آهنگران در سال ۱۳۵۹ با مرضیه اصفهانیالاصل ازدواج و صاحب ۳ پسر و یک دختر شد. در زمان جنگ ایران و عراق وی در هنگام انجام عملیات نظامی، به خواندن دعاهای بین نماز، دعای کمیل، خواندن و مداحی در مراسم سینهزنی میپرداخت. اولین نوحهای که از وی بهطور سراسری در صداوسیما پخش شد، نوحه «ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود» سروده حبیبالله معلمی بود، که در جماران، در حضور امام خمینی خوانده شد و این اجرا همان روز نیز چندین بار از تلویزیون ایران پخش گردید.
از جمله دیگر کارهای وی میتوان به «ای لشکر صاحب زمان آماده باش» و «با نوای کاروان» اشاره کرد. صادق آهنگران تاکنون آثار خود را در قالب ۴ آلبوم بنامهای «مثنوی شهادت»، «داغ ازلی» و «دشت کربلا» و «اشک افشان» ارائه کردهاست.
بر همین اساس «شرح شیدایی» که روایتی است از گفتگوی صمیمانه با پیرغلامان و پیشکسوتان عرصه ستایشگری اهلبیت علیهم السلام در منزل دوم شرح شیدایی به بررسی فعالیتهای حاج صادق آهنگران پرداخته است از این رو پای خاطرات همسر این مداح برجسته نشسته ایم که در ادامه تقدیم مخاطبان میشود:
*ابتدا از خودتان بگویید:
مرضیه اصفهانی الاصل هستم، سال ۱۳۴۳ در اهواز متولد شدم. خانوادهی ما یک خانواده پر جمعیت و مذهبی بود. از همان ابتدای کودکی به یاد دارم که تحت تعلیمات مذهبی پدر و مادرم قرار گرفتم و در مجالسی که مادرم شرکت میکرد، در مراسمات مختلف مرا نیز همراه با خواهران دیگر به این مجالس میبرد.
بزرگتر که شدیم برای یادگیری مسائل دینی به مرکزی به نام عصمتیه میرفتیم. خواهرانم همراه من بودند و تقریباً در اکثر کلاسهایشان شرکت میکردیم و دغدغه آشنایی با مسائل دینی از همان ایام در من شکل گرفت.
*چه زمانی با حاج صادق آهنگران ازدواج کردید و نحوه آشنایی چگونه بود؟
در تاریخ ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۵۸ من و حاج صادق آهنگران عقد کردیم و ۲۰ خرداد ۱۳۵۹ هم، مراسم ازدواج ما بود. آشنایی با خانواده آهنگران به قبل از ازدواج ما میرسد.در ابتدا از خانواده آقای آهنگران عموی ایشان با خواهر بزرگ من، وصلت کردند و به عنوان داماد خانواده محسوب میشدند بعد از این بود که وصلت بنده با حاج صادق آهنگران صورت گرفت.
وقتی ازدواج کردیم هنوز جنگ آغاز نشده بود اما سه ماه بعد بعثیها به خاک ایران حمله کردند بنابراین خردادماه ازدواج کردیم و شهریور شروع جنگ بود. آن ایام کم کم خبر پیچید و مساله زود آشکار شد که عراق حمله کرده و مرزها شلوغ شده است. برادران پاسدار دسته دسته به سمت مرز میرفتند و تحرکاتی آنجا صورت میگرفت.
*از خاطرات دوران جنگ و التهابات آن روز بفرمائید:
وقتی که جنگ شروع شد، اول برایمان باعث وحشت و نگرانی شد که حالا بر سر جمهوری اسلامی ایران چه خواهد آمد و عاقبت چه خواهد شد؟ چون ایران تازه از دست رژیم خونخوار پهلوی نجات پیدا کرده بود و درخت انقلاب به ثمر نشسته بود. بر همین اساس دشمن نقشههای زیادی در فکر داشت تا کشور را از هر طرف تجزیه کند و این یک مساله بسیار ناراحت کننده برای همگان به شمار میرفت. چرا که تازه انقلاب اسلامی به عنوان یک نظام نوپا همانند یک نوزاد تازه متولد شده محسوب میشد که در اول راه بود و هنوز قدرت و نیرویی نداشت.
علی رغم همه این نگرانیها و ناراحتیها ملت ایران شاهد معجزه الهی در دوران دفاع مقدس بودند در آن دوران همه دست یاری خداوند را احساس میکردند. در جنگ تحمیلی همه دنیا علیه ایران متحد شده بودند اما جوانان رزمنده که ایمان در وجودشان موج میزد با چنگ و دندان از خاک کشور حفاظت و صیانت کردند. بنابراین با مجاهدت و ریختن خون شهدا این کشور از گزند دشمنان در امان ماند و علی رغم اتفاقات زیادی که در تاریخ کشور به ثبت رسیده است حتی یک وجب از خاک کشور به دست دشمن بعثی عراق غصب نشد در حالی که در گذشته بسیار اتفاق افتاده با کوچکترین جنگ و تهدید، یک قطعهای از خاک کشور به دشمنان هدیه داده میشد. دفاع مقدس تبلور ناامیدی دشمن از انقلاب اسلامی بود.
*حاج صادق آهنگران چه زمانی عازم جبهه نبرد شد؟
حاج آقا قبل از شروع جنگ به من گفت «من پاسدار هستم و هر مأموریتی که برای من سپاه در نظر بگیره من باید برم»؛ روی همین حساب از همان اول جنگ ایشان رفت و آمد به جبههها را آغاز کرد.
لازم به تاکید است آقای آهنگران قبل از شروع جنگ، شعارگوی انقلاب بود و در راهپیماییها با صدای ایشان آشنا بودیم. حاجی تقریباً در شهر شخصیتی شناخته شده بود. صدای گرمی داشت. با شروع جنگ آن نوحه «ای شهیدان غلتیده به خون» باعث شد کاملاً مطرح و شناخته شود. کم کم جوری شد که برای هر اعزام به جبههای و برای هر حملهای، برای هر برنامهای که در جبهه بود حتماً باید نوحهای آماده میکرد و متناسب با آن عملیات یا با رمز عملیات یک نوحهای را تنظیم میکرد و میرفت به جبهه تا بخواند. در آن ایام، برای اعزام نیروها در شهرهای مختلف مرتب در حال رفت و آمد بود. طوری که در روز، سه یا چهار شهر را با هواپیما و هلی کوپتر میرفت و این برنامه دائمی وی محسوب میشد.
*در نبود و غیبت حاج صادق آهنگران مواجهه شما با مشکلات زندگی چگونه بود؟ سختیها را چگونه مرتفع میکردید؟
در سالهای اول ازدواج که پیش پدر و مادر حاج صادق زندگی میکردیم، از بابت عدم حضور ایشان در منزل مشکلی نداشتم. ولی وقتی که اولین فرزندمان را خدا به ما هدیه داد، در حالی که فرزندمان کمتر از دو سالش بود، مجبور شدیم بنا به دلایلی منزل دیگری را اختیار کنیم. این جدایی مشکلات خاص خودش را داشت. در آن سالها، برای من با سن کم و وجود سه فرزند در طول پنج سال و نبودن حاج صادق در منزل، روزهای سختی بود. اما بالاخره مثل بقیه خانوادهها بودیم. فقط ما نبودیم و بقیه هم بودند که درگیر جنگ بودند و همین مشکلات را داشتند. اما خدا را شکر. خدا به ما منت نهاد و بالاخره خداوند حاج آقا را برای ما حفظ کرد. کار اصلی را در جبههها رزمندهها انجام دادند و ما هم سعی میکردیم همیشه با روحیه دادن به رزمندهها کمک کنیم. در ذهنمان این نبود که وی نزدمان بماند اما فرزندان خانوادهها بروند و در جبهه شرکت کنند.
*از خاطرات زمزمههای مداحی ایشان برای ما بگویید:
برنامهی حاج آقا در آن ایام به این شکل بود که اگر حمله یا عملیاتی بود به جبهه میرفتند. اما در غیرِ ایام عملیات، در اهواز بیشتر وقتشان را پیش حاج آقا معلمی بودند. گاهی از سر شب تا صبح با هم بودند و نوحه قدیمی را مرور میکردند و بر سر نحوه خواندن و اجرای نوحهها با هم گفتگو میکردند.
گاهی حاج آقا در راه یا در منزل نوحهها را قبل از اجرا، با خودشان زمزمه میکرد. این زمزمهها را با من هم در میان میگذاشت. من خودم هم دوست داشتم و میگفتم: نوحههای خودت را برای من بخوان. یعنی قبل از اینکه حاجی برود و توی جبهه و در جمع رزمندهها، نوحهها را اجرا کند؛ من آن را شنیده بودم!
*در دوران دفاع مقدس سرکار عالی چه فعالیتی داشتید؟
آن روزها که در اهواز بودیم و در ایام شلوغی جنگ، ما از تحرکات، رفت و آمد آمبولانسها، ماشینهای ارتشی و سپاهی به جبهه و… احتمال میدادیم که مثلاً حالا عملیاتی در پیش هست! آن لحظات خیلی سخت و سنگین بود و هر لحظه منتظر این بودیم که خبر شهادت عزیزانمان را بشنویم. همین طور هم میشد و دوستان بسیار عزیزی از رفقای حاج آقا که همسرانشان با من دوست بودند؛ به شهادت میرسیدند. از دست دادن و نبودن این عزیزان خیلی باعث ناراحتی و اندوه بود. خانوادهها و زنهای جوان با چند بچه و حتی فرزند توراهی تنها میماندند.
سالهای اول جنگ یعنی دهه ۶۰ و ۶۱ وقتی که آقایان و برادران، همه در جبهه حاضر بودند؛ ما گروههایی داشتیم متشکل از خواهران که زیر نظر خانم علم الهدی به دیدار خانوادههای شهدا میرفتیم. در این جلسات و سرکشیها طلب صبر و رحمت برای شهدایشان داشتیم که باعث دلگرمی خانواده شهدا بود. به هر حال در نبود حاج آقا و با وجود بچهها، این فعالیتها از دست ما بر میآمد.
*در پایان چنانچه نکتهای هست بفرمائید:
الحمدلله در این سالها در منزل حسینیهای دایر کردهایم که فعال است. در روزهای یکشنبه، مجلس روضهای منعقد است که آقایان حاضر میشوند. از این بابت خدا را شاکریم و باعث افتخار است.
به خودمان میبالیم که در تمام این کره خاکی و با وجود چند میلیارد انسان؛ خداوند عشق حسین و اهل بیت و اولاد اهل بیت علیهم السلام را در دل ما گذاشته است. با تمام وجود و قطره قطره خون مان اهل بیت علیهم السلام را دوست داریم و عشق آنها در دل ماست و ان شاالله برپایی این مجالس و محافل را از دست نخواهیم داد.