دومین اردو از دهمین دوره آموزشی شعر آفتابگردان‌ها در اردوگاه فرهنگی تفریحی الزهرا (س) تهران آغاز شد.

به گزارش خبرنگار مهر، دومین اردو از دهمین دوره آموزشی شعر آفتابگردان‌ها با حضور زنان و مردان متقاضی شرکت در این دوره، در اردوگاه فرهنگی تفریحی الزهرا (س) تهران آغاز شد.

در اولین روز از این اردو ابتدا کلاسی با موضوع شعر «فولکلور» برگزار شد که در آن استاد ناصر فیض درباره شعر محلی و فولکلور به ارائه درس پرداختند. پس از آن با حضور استاد ناصر فیض و استاد حامد عسگری، اولین کارگاه نقد شعر برای آقایان عضو دوره دهم آفتابگردان‌ها برگزار شد. در این کارگاه شعر شاعران مورد نقد و داوری اساتید کارگاه قرار گرفت.

علی رفیعی وردنجانی، اولین شاعری بود که با غزلی برای امام کاظم (ع) شروع به شعرخوانی کرد:

ببخش با همه گرم بگو بخند شدم

بدا! به غیر امامَم علاقمند شدم

ببند بند دلِ بنده را به بند دلت

به بند بند همین بندهاست بند شدم

صدایتان زده‌ام از صمیم صدق و صفا

مگر به چشم پسندیدگان، پسند شدم

نپخته بودم و پختی مرا به آتش اُنس

گیاه نیشکرم! کاظمَین قند شدم

اگرچه مثنوی عمر خلق کوتاه است

به دستگیریتان از زمین بلند شدم

شبی که موقع تصحیحِ امتحانات است

یواشکی دَرِ گوشم بگو که چند شدم

استاد ناصر فیض با اشاره به قافیه‌های خوب این شعر گفتند: «اینکه از قافیه‌هایی استفاده کردید که کوتاه و بلند هستند اتفاق خوبی است. بدترین شعر آن است که ردیف آن شعر با موضوع همان شعر باشد. مثلاً وقتی برای معلم شعر می‌گویی ردیف آن را معلم بگذاری. شما هم توی این شعر به جای اینکه برای ردیف از اسم امام کاظم (ع) استفاده کنید، مضمون را به این سمت بردید. اتفاقاً اینطوری شعر هم بهتر می‌شود. بله، ایراج میرزا شعری برای مادر دارد که ردیف آن مادر است. شعر خیلی خوبی هم هست. ولی معمولاً اینطوری ختم به خیر نمی‌شود. در کل بهتر است که موضوع آن شعر را در خود شعر بیان کنی. این نوع شعرها موفق‌تر است.»

حامد عسگری دیگر منتقد این کارگاه درباره این شعر گفت: «شما هیچوقت همراه شعرتان نیستید که توضیح بدهید. مؤلف حذف می‌شود. این متن می‌رود و می‌ماند. تاریخ نامردتر از این است که بگذارد هر شعری بماند. پس شما هیچوقت همراه شعرتان نیست که بگویید نه منظور من این بود. بنابراین شعرتان را طوری بنویسید که هیچوقت نیاز به توضیح شما نداشته باشد.»

عسگری ادامه داد: «نکته دوم اینکه لباس روحانیت تن شماست. در پیشانی شعر هم آن را تقدیم به امام کاظم (ع) کردید. اگر در صحرای محشر حضرت را ببینید این حجم از صمیمیت را می‌توانید به خودشان بگویید؟ «یواشکی در گوشم بگو که چند شدم».

این عزیزان بزرگانی هستند که شأن آنها فراتر از این نوع صحبت کردن است. جریانی در شعر معاصر ما طوری با این خانواه گفتگو می‌کنند که انگار با اهل بیت (ع) پسر عمو هستند؛ رفیق هستند. بله، رفیق هستند ولی چه جور رفیقی؟ همه هم این شعرها را می‌خوانند و سینه می‌زنند. باید مواظب این نکته باشید».

عسگری ادامه داد: «شعر یک اشکال محتوایی هم دارد. یک جایی می‌گیید من نپخته بودم و پختی مرا به گیاه نیشکر؛ چنین چیزی. اما باید توجه داشته باشید که قند از چغندر قند ساخته می‌شود، نه از نیشکر. از نیشکر شکر تولید می‌شود.

ضمن اینکه اگر ما در مصرع اول «کاظمین» را برداریم و «کربلا» بگذاریم، آیا باز هم این غزل برای امام موسی کاظم (ع) است؟ اگر شعری برای این معصومین نوشته می‌شود، باید آن شعر خودش را نشان بدهد، نه اینکه با یک کلمه آن را به نام کسی بزنیم.

در بیت «ببند بند دل بنده را به بند دلت» معلوم است که زور زده‌اید و خواسته‌اید بازی با این بند را به رخ بکشید».

حامد عسگری با بیان اینکه یک توصیه کلی برای شاعران جوان دارم، افزود: «همیشه اولین مضمونی که به ذهن‌تان می‌رسد را ننویسید. اولین تصویری که با ماه به ذهن شما می‌آید به ذهن همه می‌آید. «هرچه در این پرده نشانت دهند / گر نپسندی به از آنت دهند». یک خورده طبع و مغزتان را ورزش بدهید. همیشه تصویر اول را بگذارید کنار. آقای نزار قبانی توی کتاب درباره شعر جمله‌ای دارد و می‌گوید اولین کسی که معشوقه‌اش را به ماه تشبیه کرد، شاعر بود، دیگران که این کار را کردند مقلد بودند. خلاصه‌اش اینکه خودت را راحت خط بزن رفیق من».

محمد ابراهیمی دومین شاعری بود که یک شعر نیمایی برای جمع خواند:

فارغ از آنچه درون دل من می‌گذرد

سال‌ها دیده‌ی خود بر دگران دوخته ام

من که افتاده‌ام از شب تا صبح

صبح تا شب را نیز

این همه خستگی از بهر چه در تن دارم؟

نقش تقلید ز کام قلمم می‌بارد

زآن همه حسن و فضائل، انگار

منزوی بودن و در سایه نشستن را من

فقط از سایه و از منزوی آموخته ام

خاکم از گوشه‌ی گلدان تناقض، انگار

تند برداشته اند

با کمی آب تضاد آغشتند

و من اینگونه پدید آمده‌ام

آتش از عمق نهان خانه‌ی جان می‌خیزد

من ولی شب تا صبح

صبح تا شب را نیز

می‌نشینم یک‌جا

مثل یک کلبه‌ی ویران شده‌ی دود زده

از درون سوخته ام

من کجا می‌روم اینگونه؛ خدا می‌داند...

استاد ناصر فیض درباره این شعر گفتند: چرا می‌گویی از درون سوخته‌ام؟ فعل طوری است که انگار می‌گوید می‌سوزم؟ می‌نشینم فعل استمرار دارد. وقتی می‌گویی سوخته‌ام، مشکل دارد. ولی انگار شما می‌گویی «می‌نشینم، سوخته‌ام».

بعضی‌ها ممکن است که استفاده از کلمات قدمایی ایراد بگیرند. ولی من چنین ایرادی نمی‌گیرم. وقتی منزوی می‌گوید «زنی که صاعقه‌وار آنک» من نمی‌توانم بگویم چرا از وار و آنک استفاده کرده است. وقتی این کلمات خوب نشسته باشد، نمی‌توان ایراد گرفت. نگاه منزوی است که زبانش را می‌سازد. در این زبان اگر «اندر» هم داشته باشد، می‌پذیریم.

در شعر شما در مصرع «خاکم از…» یک را کم داریم. شما که شاعر هستید و دارید شعر نیمایی می‌گوئید، دستتان برای استفاده از کلمات و رعایت دستور زبان باز است. یک چیز هم به شما بگویم. کلمات اگر در شعر نقش خاصی نداشته باشند، استفاده ما از آنها توجیهی ندارد. الآن خاک شما را بردارند یا تند بردارند، چه فرقی دارد؟ غیر از پر کردن است؟ یک وقت سعدی می‌گوید «من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود». اینقدر توی این شعر تأکید دارد که پدر آدم را درمی‌آورد. اما همه را به جا استفاده کرده. شما نمی‌توانی کلمات را استفاده کنی و بگویی می‌خواستم تأکید کنم.

در شعرهای نیمایی دست‌مان بیشتر باز است. می‌توانید راحت‌تر کلمات را جا به جا کنید. مخاطب باید بفهمد شاعر هوشمند است. چون به راحتی اعتماد نمی‌کند. مصرع «من که افتاه‌ام از شب تا صبح / صبح تا شب را نیز» خیلی شبیه به نثر شده است.

حامد عسگری در ادامه درباره این شعر بیان کرد: عموماً سن و سال شما طوری است که دو ماه منزوی می‌شوید، دو ماه سهراب و سایه و شهریار. طبیعی است. «کمی از آب تضاد آغشتد»، من را یاد سهراب انداخت. ولی سراب برآیند یک جهان است. سهراب وقتی می‌خواهد سیگار را دور بیندازد می‌گوید: «رهگذر شاخه نوری که به لب داشت، به تاریکی شن‌ها بخشید». حالا هزار تا تعبیر هم اتفاق می‌افتد. یکی از بلایای شعری که نسل شما دارد این است که حس می‌کند هرچقدر ذهنی‌تر و انتزاعی‌تر بنویسد، آدم عمیق‌تر و آدم داناتر و حکیم‌تری است. ولی منزوی را نگاه می‌کنی، قله غزل بعد از نیما است. از قله‌های شعر فارسی است. «دلم گرفته برائت زبان ساده عشق است / سلیس و ساده بگویم، دلم گرفته برائت». چقدر شیرین است. چقدر نبض دارد و ساده است. اینکه فقط درونیات بگویید، خوب نیست.

در ادامه حامد عسگری اشاره‌ای به شروع مسیر شاعری‌اش پرداخت و گفت: من یک بچه شهرستانی بودم. پدر من یک ربع سکه فروخت تا بتوانم بیایم تهران؛ همین اردیبهشت‌ماه و مصادف با نمایشگاه کتاب. یکی از کسانی که تریلی اسمش را نمی‌کشید، غزل من برداشت و گفت نقدش کنم؟ گفتم بله! گفت که چشم. بعد آب بینی‌اش را پای نقد غزلم خالی کرد. من؛ حامد عسگری توی ۱۷ سالگی! سال ۷۷ توی اولین کنگره شعرم شرکت کردم. یک چهارپاره نوشتم برای فلسطین. زنگ زدند که بیا ارشاد. رفتم. گفتند این را تو گفتی؟ گفتم بله. گفتند ما معتقدیم این شعر مال شما نیست. گفتم چطوری ثابت کنم؟ یک اتاق دادند، گفتند تا ساعت ۱۱ وقت داری سه بند بهش اضافه کنی. در اتاق را قفل کردند؛ انگار دزد گرفتند! می‌خواهم بگویم از نقد شعر نترسید. اگر من این حرف‌ها را نگویم، آن روزنامه‌نگاری که نگاهش با تو همسو نیست، جوری با تریلی از روی تو رد می‌شود که بعد نمی‌توانی بلند شوی. از شلاق نقد نترسید. سر بیل همیشه براق است. چون مدام دارد ضربه می‌خورد. خودت خودت را نقد کن. ده بار شعرت را بخوان و نقد کن. زمانه خط‌ات می‌زند. چه افرادی بودند که به لطف رسانه و غیره بالا آمدند ولی نماندند. اگر شعر را به عنوان مسیر زندگی‌ات انتخاب کردی باید عین رضازاده روزی ده‌ها بار وزنه بزنی. شعر تنها هنر ایران است که هنوز چینی‌اش نیامده. شما باید پاسدار این شعر باشید.

سومین شاعر علی شهبازی بود که با غزلی آماده شنیدن نقدها می‌شد:

گرچه در ظاهر به تو بی اعتنایی می‌کنم

با غزل‌هایم برائت دلربایی می‌کنم

تا در آن دنیا برای تو غزلخوانی کنم

شعرهایم را کنارم مومیایی می‌کنم

دست بر دامان کوی رفتگان کردی مرا

از گذشته خاطراتت را گدایی می‌کنم

تا به تو ثابت کنم از هرکسی عاشق‌ترم

با رقیبان در غرل زورآزمایی می‌کنم

با همه پای تو جنگیدم، به این منوال من

از مغول هم بیشتر کشورگشایی می‌کنم

عاقبت روزی تو را می‌دزدم از دست رقیب

فاش می‌گویم که من آدم‌ربایی می‌کنم

روسری را از سرت وا می‌کنی، می‌سوزم و

چشم بد دور، عاقبت کاری کذایی می‌کنم

هیس! من از جبرئیل این بیت‌ها را می‌خرم

بین‌مان باشد که کار مافیایی می‌کنم

در قیامت هم اگر گفتند معبود تو کیست

ناگزیر از چشم‌هایت رونمایی می‌کنم

رعیتی بودم که بعد از دیدنت چندی است در

سرزمین شعرها فرمانروایی می‌کنم

اولین منتقد استاد ناصر فیص بودند. ایشان بیان کردند: «این شعر رسماً طنز است. از جبریل بیت خریدن طنز نیست؟ طنز است. مگر حافظ می‌گوید «ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما» ما دلمان را می‌گیریم و با آن می‌خندیم؟ نه، ولی شعر طنز است. شعر شما هم انگار مال کسی است که شاعر خوبی است، ولی اینجا خواسته رسماً طنز بگوید. زورآزمایی، مومیایی، مافیایی، رونمایی، کشورگشایی، آدم ربایی؛ اینها همه فقط برای این است که شعر را طنز کنیم. اما اگر به عنوان شعر جدی به این شعر نگاه کنیم، خیلی ایراد دارد».

عسگری نیز با اشاره به استفاده نابجا از کلمه جبرئیل در این شعر بیان کرد: «رفقا! ما یکسری مقدسات داریم که خیلی راحت توی شعر می‌آوریم و از آنها کارکرد می‌گیریم. کلمه بار دارد. شأنیت حضرت جبرئیل کجاست؟ چه مقامی دارد؟ ما بچه شیعه هستیم دیگر. اگر ما رعایت نکنیم، تکلیف معلوم است. کارکرد کشیدن از این مقدسات هیچ اتفاقی نداشته باشد، اثر وضعی برای خودمان دارد. خیلی مراقبت باشید که از این اسامی و مقدسات چطوری استفاده می‌کنیم».

شاعر بعدی محمدحسن حسن‌شاهی بود که با این غزل مهمان کارگاه نقد شد:

همیشه زرد، عجب! اینکه روزگار نشد

قرق شکست خزان را ولی بهار نشد

من آن درخت غریبم که خون دل می‌خورد

میان باغ ولی ذره‌ای انار نشد

فرشته‌ای که پس از سال‌ها عبادت محض

به جرم کبر فنا گشت و رستگار نشد

به بند کهنه‌ی چشمی دلم به چاه افتاد

که جز حصار زلیخا دلم دچار نشد

بلند می‌شود از سینه‌ی غزل آهی

عجب که قصه‌ی آهم ادامه دار نشد

حامد عسگری به عنوان منتقد گفت: «غزل، غزل سلامتی است. اگر در بیت اول جای دو تا مصرع را عوض کنید بهتر می‌شود. «من آن درخت غریبم که خون دل می‌خورد / میان باغ ولی ذره‌ای انار نشد». ذره‌ای انار نشد، درست نیست. دانه‌ای انار یا شاخه‌ای انار بهتر است. غرل یک بازنویسی می‌خواهد».

هادی معراجی شاعر بعدی بود که با این مطلع شعرخوانی کرد:

اگر دیدی کسی از درد دوری جان به در برده

بدان یا دل ندارد یا که دلداری دگر برده

ناصر فیض درباره این شعر بیان کرد: «گاهی با دو تا حرف اضافه می‌توانید شعر را درست کنید، ولی وقت نمی‌گذارید. تو نمی‌توانی بگویی «دستم بگیر»، باید بگویی «دستم را بگیر». باید وقت بگذارید و این سهل‌انگاری‌ها را اصلاح کنید، وگرنه شعر نگفته‌اید. اگر یک ذره شعرمان را دست‌کاری کنیم، شعرمان چند پله رشد می‌کند. شما به عنوان شاعر باید از دانشی که در زبان دارید استفاده کنید».

مهدی خمری شاعر بعدی بود که غزلی با این مطلع خواند:

بعد از تو با انبوهی از شاعر چه باید کرد

موسی میان لشگری ساحر چه باید کرد

انداخت چشمت فتنه در شهر و کسی پرسید

با این چنین فتنه‌گری ماهر چه باید رد

آقای فیض در نقدی کوتاه درباره این شعر گفتند: «آدم دوست داشت شعر به یک جایی ختم شود. آدم با خودش فکر می‌کرد قرار است با این «چه باید کرد» ها چه کار بکنی، ولی بدون ضربه تمام‌کننده شعر تمام شد. می‌توانستی روی جمع‌بندی شعر بیشتر کار کنی».

علیرضا نژادمهدی شاعر بعدی بود که شعری برای جمع خواند:

از روی سرخم سوز سرما آشکار است

لال است بلبل، لاله سرپایین خمار است

پای پیاده راه شب را می‌شکافم

پشت سرم میبینم اما غم سوار است

دیروزهایم قاتل فردای خویشند

هرروزم از هرروز عمرم شرمسار است

تا برف و باران زد گل و بلبل پریدند

پس کی بهاران است مریم، کی بهار است؟

رعنای نخل زنده‌ی امید وقتی

حتی نگاه در به دیوار است، دار است

حامد عسگری درباره این شعر بیان کرد: «می‌گویی پای پیاده راه شب را می‌شکافم؛ چرا خود شب را نشکافی؟ مثلاً بگویی شب را می‌شکافد. خیلی شاعرانه‌تر است. باید روی این جزئیات کار کنید. به عنوان نکته پایانی در این کارگاه باید بگویم هیچ فیلمی برای همیشه توی فلش نمی‌ماند. شما هم نمی‌توانید بگویید من برای دلم خودم شعر می‌گویم. اگر کسی برای دل خودش شعر می‌گوید اصلاً حضورش در این اردو معنی ندارد. باید شعرتان را طوری بنویسید که نیازی به توضیح خود شما نداشته باشد. شعر را طوری بنویسید که راه خودش را برود».